رضا مقصدی – حسین منزوی از پیشگامانِ شورانگیزِ غزلِ عزیزِ معاصر است و نیز دستی بلند در ترانهسُرایی داشته که در این میان، ترانهی ماندگارش با صدای محمد نوری از او به یادگار مانده است:
نمیشه غصه، ما رو، یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله، ما رو تو خواب، جا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمیه، از اون دلاست
که میخواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره
من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی، برام چشمِ تماشا بذاره
شور وُ شیداییِ منزوی در غزل، تماشاییست و تو را پیوسته به آبیِ آب وُ عاطفهی ناب، پیوند میدهد. بر سنگِ غمگینِ مزارش این سطر جانانهاش حک شده است:
«نام من عشق است، آیا می شناسیدم؟»
در سالگشتِ درگذشتِ این جانِ شیفته، یکی از غزلهای صمیمانهاش را که سالیانی دراز، آوازِ دلنوازِ سینهی آتشگرفتهی نسل من بود در اینجا میخوانیم.
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل، به دریا زد همینجاست.
در من طلوعِ آبیِ آن چشم روشن
یادآورِ صبحِ خیالانگیزِ دریاست
بیهوده میکوشی که رازِ عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دوان، خاموش ِ خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی، گفت وُ گوهاست
دور از نوازشهای دستِ مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت رازِ دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دستِ عشق با ماست