تکامل مفهوم «شهروند» از «امت» دینی و «ملت» عرفی به فرد خودآگاه و صاحب عقیده و رأی، حاصل یک روند پیچیده و طولانیست. روندی که گسترش آموزش همگانی و ارتباطات جهانی نقش مؤثر و تعیینکننده در آن داشته است.
با اینهمه مفهوم «مردم» در علوم سیاسی و اجتماعی و فلسفه همواره یک مفهوم انتزاعی بوده است! یک مفهوم کلی که از یکسو تمام بحث و جدل فلاسفه سیاسی بر سر اعتلا و ارتقاء زندگی آن و پاسخ به پرسش «آنچه باید باشد» بوده و از سوی دیگر تمام تلاش سیاست و سیاستمداران برای جلب آرای آن است. هر اندازه «مردم» در نزد علوم سیاسی و فلاسفه، عام و انتزاعی است به همان اندازه نزد سیاست و سیاستمداران، خاص و واقعی است!
مردم عام و انتزاعی همانست که در مارپیچ طولانی تاریخ بطور جزئی در جوامع مختلف و بطور کلی به اسم جامعه بشری همواره زنده و حاضر است و به دلیل گستردگی مکانی و زمانی و تناقضات طبیعی که با خود حمل میکند، نمیتوان تعریف دقیقی از شکست و پیروزی آن به دست داد.
مردم خاص و واقعی همان است که در مارپیچهای گسستهی جوامع مختلف در شکستها و پیروزیهای مکرر میمیرد و زنده میشود؛ خطا میکند؛ دست به جنایت میزند؛ بر قلههای افتخار اختراعات و اکتشافات میایستد؛ و در خود از هیتلر و خمینی و استالین و مائو و پل پوت و دیگر جنایتکاران و ویرانگران تا گاندی و ماندلا و قهرمانان بینام و نشان صلح و آزادی و فرهنگسازان و هنرمندان میپروراند.
مردم عام و انتزاعی یعنی تاریخ! تاریخ جامعه بشری! این تاریخ بدون مردم عام و انتزاعی وجود ندارد چرا که گیاهان و جانوران و کوه و دشت و بیابان، شاهد و مورّخ و تاریخ ندارند!
مردم خاص و واقعی یعنی ما! همین که هستیم! یعنی هر کدام از همگان در کشور خود! ما در حالی که از مردم انتزاعی دفاع میکنیم و برای حقوق انسانی افراد آن حنجره میخراشیم، ممکن است به دلایل مختلف از جمله تفاوتهای موجود، تاب تحمل ایستادن در کنار «مردم واقعی» را نداشته باشیم! پس از کدام «مردم» سخن میگوییم؟! از خودمان؟!
دو نکته را نیز باید افزود:
یک، حساب سرکوبگران مردم، چه انتزاعی و چه واقعی، چه خاص و چه عام، جداست! از همین رو تاریخ «زبالهدان» نیز دارد!
دو، اختلاف فکری انسانها میبایست در سطح «مخالفت نظری» مهار و مدیریت شود چرا که اگر به «مخالفت وجودی» تبدیل شود آنگاه از یکسو نباید از ظهور جنایتکاران در قدرت تعجب کرد و از سوی دیگر شاهد انواع آپارتاید و تباهکاری علیه همگان، یعنی خودمان، خواهیم بود.
الاهه بقراط
در یک دولت-ملت که بر اساس نظام شهروندی پایه گذاری شده:
۱- مشروعیت حاکمیت ناشی از اراده و مجوز و رضایت مردم است و نه ماورالطبیعه، اسطوره، خاک ،خون ، دین. ( قرار داد اجتماعی – توماس هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو)
۲- بر خلاف نظام ارباب-رعیتی، مردم ارباب هستند و حکومت خدمتگزار، ( مقدمه قانون اساسی آمریکا که با عبارت ما مردم we the people آغاز شده است)
۳- بر خلاف نظام امام- امت محور، مردم محق هستند و نه مکلف. هرانسانی مستقل و دارای هویت فردی است و نه عضوی از گله.
۴- حق سرنگونی حکومت حتی با خشونت و سلاح بوسیله مردم محفوظ و قانونی است. ( اصل دوم متمم قانون اساسی آمریکا)
۵- آزادی اندیشه و پرستش اصل است و حکومت حق ومجوزی برای هدایت مردم به راه راست ندارد. ( اصل اول متمم قانون اساسی آمریکا و جدایی حکومت و نهاد مذهب)
۶- یک شهروند تحت اتهام یک عمل مجرمانه، حق دارد سکوت کند و اعتراف او در دادگاه پذیرفتنی نیست.، بنابراین شکنجه حکومتی کارکرد خود را از دست می دهد. ( اصل پنجم متمم قانون اساسی آمریکا و حقوق میراندا Miranda rights )
۷- همه انسانها برابر هستند و برای زندگی،جستجوی خوشبختی و آزادی حقوق غیر قابل انکار دارند. بنابراین مفاهیمی چون اقلیت-اکثریت، برتری طلبی نژادی، خانوادگی، خونی، سرزمینی، جنسیتی، قومی ، زبانی و دینی فاقد مشروعیت اخلاقی و سیاسی هستند، ( اعلامیه استقلال آمریکا توسط توماس جفرسون)
۸- حقوق بشر اصلی ابدی، ازلی، خدشه ناپذیر، مطلق ، غیر مشروط، و جهانشمول است، ( اعلامیه جهانی حقوق بشر)
این اصول فلسفی، اخلاقی، سیاسی و حقوقی در بین اپوزیسیون مدعی سکولاریسم و لیبرالیسم و دموکراسی کمتر مورد بحث قرار گر فته است. بنظرم ، از این سرمقاله خانم بقراط باید سرمشق بگیرند و آگاهی رسانی وتبیین این اصول را برای مردم آغاز نمایند.