یوسف مصدقی- تصویر سیدابراهیم رئیسی معروف به «قاضی مرگ» در لبادهی گشاد گلابتوندوزی، مدرک دکترای افتخاری دانشگاه ملی تاجیکستان در دست، با لبخندی که انگار ریش مخاطب را نشانه گرفته، بیش از هر منظرهای، حکایت از وضعیت مضحک و هولناک سیاست در ایران دارد.
![](https://kayhan.london/wp-content/uploads/2021/09/raisi-dushanbe-sep-2021.jpg)
اینکه یک آدمکش با پنج کلاس سواد*، پس از سنواتی جامعالمقدمات و شرح لمعه خواندن، بر مسند قضاوت بنشیند و البته پس از مقادیر معتنابهی آدمکشی و جنایت، در نظام جمهوری اسلامی صاحب یک فقره مدرک دکترا بشود و پله پله مدارج ترقی را تا ریاست بر دو قوه حکومت طی کند، فاجعهای شگرف و هولناک است. هرچند این نوع ترقی و به آب و علف رسیدن میان اوباش و رجالههای گرداننده «شرکت سهامی جمهوری اسلامی»، امری رایج است و مذهب مختار این موجودات.
از زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی، تقریبا تمام حاکمان شرع و آدمکشان دادگاههای انقلاب اسلامی، از صدر تا ذیل، با پنج یا شش کلاس سواد دوره ابتدایی، پس از قدری پلکیدن و پلیدی کردن در حوزههای علمیه، به استخدام دستگاه قضا در آمدند. پس از سیاهکاریها و جنایات فراوان در دهه شصت، از شروع دهه هفتاد خورشیدی به بعد، این جماعت جنایتکار، «سریع فوری انقلابی»، نه تنها صاحب مدارک دانشگاهی متعدد شدند بلکه به پاداش جنایات ارتکابیشان، با عضویت در هیأتهای علمی دانشگاهها، صاحب کرسی تدریس در بهترین دانشگاههای کشور هم شدند.
تفاوت ابراهیم رئیسی با باقی جانیان شاغل در قوه قضائیه جمهوری اسلامی، در میزان موفقیت و پیشرفتی است که او در رسیدن به مناصب بالای حکومتی کسب کرده است. این پیشرفت پیوسته اما بیش از آنکه مولود لیاقت یا زرنگی سید ابراهیم باشد، محصول فرمانبرداری و اطاعت اوست. او انسانی به شدت میانمایه و کماستعداد است که حتا قادر نیست چند جمله معمولی را با سلامت و آرامش پشت هم ردیف کند. نه خطیب برجستهای است و نه آخوند مسلط به معلومات حوزوی، نه هوش بالایی دارد و نه معنویت هالو خرکنی، نه از خانوادهای صاحب نفوذ است و نه انسانی دارای حمیّت و مدیریت، نه کاریزما دارد و نه موشمردگی، درواقع آدمیزادی است در مرتبه اعلای میانمایگی که هیچ خطری برای صاحبان واقعی قدرت ایجاد نمیکند.
واقعیت این است که ابراهیم رئیسی، نماینده تمام و کمال فرآیند منحطسازی نهادهای اساسی ادارهکننده کشور است. بانیان انقلاب اسلامی از همان آغاز کارشان، سه نهاد بنیادین قوامدهنده و نگهبان جامعه ایران را آماج حملات ویرانگر خود قرار دادند و قدم به قدم در تخریب و مسخ آنها کوشیدند و در نهایت کامیاب شدند. این سه نهاد اساسی، نخست ارتش ملی، دو دیگر دادگستری عرفی سالم و سوم نهاد آموزش عالی و دانشگاههای کشور بودند.
تخریب ارتش و دادگستری، همزمان با هم و در یک عمل واحد، از همان روزهای نخست پس از انقلاب با نصب صادق خلخالی به سمَت نخستین حاکم شرع دادگاه انقلاب و قتل ژنرالهای برجسته ارتش به حکم این فقیه جانی، آغاز شد. مرحله بعدی این ویرانگری، با پاکسازیهای گسترده در ارتش و وزارت دادگستری و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شورای عالی قضایی ادامه یافت و عملا به جایگزینی این دو تشکل بیریشهی سرکوبگر بجای آن دو رکن اصیل و نگهبان جامعه منجر شد.
پس از انقلاب کذایی، هرچند بانیان آموزش عالی و دانشگاهها حدود دو سال در مقابل توطئههای اصحاب جمهوری اسلامی مقاومت کردند اما فاجعه انقلاب فرهنگی و متعاقب آن پاکسازی گسترده دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش، ایجاد تشکلهایی چون انجمنهای اسلامی و بسیج دانشجویی در دانشگاهها و از همه مخربتر پا گرفتن هستههای گزینش، آموزش عالی مملکت را با سرعت به قهقرا برد. همزمان، اعطای بورسیههای دولتی به اوباش حکومتی سبب شد که یک مشت از اراذلالناس به مرور تبدیل به مدرس دانشگاه شوند و نظام آموزش کشور را به ابتذالی شگفت بکشانند.
موج دکترآباد کردن «ایران اسلامی» از میانه دهه هفتاد خورشیدی، کار را به جایی کشاند که هر بیسروپای آدمکش شاغل در تشکیلات سرکوب حکومتی، از وزارت اطلاعات تا سازمان اطلاعات سپاه (ساس) و دادگاههای انقلاب، یک عنوان «دکتر» حمایل شخصیت منحوس و جنایتکارش کند و در وقت فراغت از شکنجهگری و جنایت، به گلکاری ساحت دانشگاه هم بپردازد.
عملآمدن جانوری چون ابراهیم رئیسی بر بساط حکومت جمهوری اسلامی، محصول انحطاط هر سه نهادی است که ذکرشان رفت. او برآمده از فساد دستگاه قضا، انحطاط نهاد دانشگاه و انهدام ارتش ملی است. سپاهیان حامی رئیسی همراه با «اساتید» بسیجی مدافعش و «قضات» فاسد هممسلک او، جلوههای تام و تمام از لجنزاری هستند که نظام جمهوری اسلامی خوانده میشود.
اینکه یک عده استمرارطلب مفلوک رانده از قدرت، این روزها دوره افتادهاند و بیان الکن، خنگی و بیسوادی ابراهیم رئیسی را با انواع کلیپهای مفرح و تقطیعشده، در فضای مجازی جار میزنند، چیزی جز آدرس غلط دادن یا سُرنا را از سر گشادش زدن نیست. اصل فاجعه جای دیگری رخ داده و آنچه این جماعت به آن بند کردهاند، کماهمیتترین عارضهای است که از آن فاجعه حاصل شده است.
اصل فاجعه این است که در اوباشسالاری حاکم بر ایران، ساختار حکومت چنان طراحی شده که جانیان بر مسند قضاوت بنشینند، وطنفروشان مسئول پاسداری از کشور شوند و کرسی تدریس در دانشگاه، تکیهگاه کورفهمان بیمایه باشد. هرچند ابراهیم رئیسی نماینده تمام و کمال این اوباشسالاری است اما اسلاف او از اکبر رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی تا احمدینژاد و حسن روحانی، هیچ تفاوت ذاتی با او نداشته و ندارند. زیستن و بالیدن در لجن، خلقتی ویژه و طبیعتی بهیمی میطلبد که تمامی اصحاب جمهوری اسلامی، کمابیش از آن بهرهمند بوده و هستند. سید علی، سید ابراهیم، سید محمد، اکبر، حسن و جواد، همگی در مرداب اسلام سیاسی سر از تخم درآوردهاند و از همان محیط تغذیه کرده و به درّندگی رسیدهاند.
چهل و چند سال است که در بر همان پاشنهای چرخیده که خمینی، خلخالی را حکم حاکم شرعی داد و به قتل امیران ارتش روانه کرد. لجنزار فعلی نظام جمهوری اسلامی، سیر طبیعی و تکاملی قدرت گرفتن اسلام سیاسی در یک جامعه را به روشنی نشان میدهد.
از تخم تمساح، بلبل بیرون نمیآید اما پوست این جانور اگر به موقع کنده شود، قیمتی است.
*دوره ابتدایی از سال ۱۳۴۵ پنج ساله شد و نظام آموزش کشور تا همین چند سال پیش دوره راهنمایی داشت، رئیسی متولد سال ۱۳۳۹ است و قاعدتا پس از سال ۱۳۴۵ وارد دبستان شده است.
*«ابراهیم در آتش» عنوان سرودهای از احمد شاملو؛ «ابراهیم در گلستان» عنوان یک فیلم ظاهرا برای کودکان ساخته سال ۱۳۶۱ درباره مبارزه ابراهیم پیامبر با بتپرستی.
دوره ۵ ساله ابتدایی از سال ۵۴ شروع شده است.
درود یاران جان :
تقریبن تمامی بزرگان دینی البته پس از ۳۰۰ سالگی دین اسلام تا به امروز
رک وپوست کنده مانند ابن سینا غزالی ومولوی وو به با اشاره هایی به این
موضوع پرداخته اند که برای دیندار بودن نباید علم وجستجوگری فرد از سطحی
بیشتر شود غیر آن باشدشیطان!! در ایمان واصول اعتقادی وی رخنه کرده
عاقبتش هم بی دین مردن است .درهمان آغاز هم خط قرمزهایی چون تفکر در
شناخت الله واعمالش مثل ارسال۱۲۴هزار رسول است .طبق تعاریف نه به
مخلوق نیاز دارد ونه به حمد وثنایشان نتیجه همان است که عده ای با عقل
متوسط و ترسان وگریزان از عمیق تر اندیشدن به سران دینی وکالت میدهند تا
بجایشان فکر کند تمامی این جماعت وارد محفل یاکلاپی میشوند که اعضا آن
ازتفکر وریسک آن بیمناکند ونیم نگاهی هم به جایزه (باغ پر از حوری بارود خانه های
شیر وعسل دارند) این جماعت بزودی به این نوع رفتار وهنجارهای کلاپشان
معتاد میشوند (همان دینخویی که استاد آرامش به بهترین صورت شرح داده اند).
اما گروهی که تفکر را ارج می نهند وبه درستی تفاوت انسان وحیوان را تفکر و
شناخت واقعیت ها میدانند .اگر هم بنا بر سلیقه خودشان( *)ویا خدماتی که دین
در فرازهای تاریخی به انسانهای نیمه متمدن داشته به آن عنایتی داشته باشند هرگز
نه میتوانند نه می خواهند افسانه ها را جای گزین واقعیت کنند .کدام پزشگی میتوان
بخودش بقبولاند که شکم کودکی را باز کرده وتمامی محتویات شکمی (بالا وپایین پرده
دیافراگم )راخارج کرده ودر تشتی شسته بجایش برگردانند.اگر این کار هم ممکن باشد آِیا
با این کار بدی ها ونقص های روانی بهبود می یابند؟ یا علم لدنی داشتن کسی که نسبت یه
خواندن الفبا یا یک جمله کوتاه جهل داشته است.یا با خری بنام براق از جو زمین ومنظومه
شمسی و کهکشان خودمان ووو سفر رفت وبرگشتی کردن.یا همان ضمانت غیر بانکی آهو را
کردن برای یک وعده شیر دادن به بچه اش همین ضامن تا چهل واندی ساله شدن وداشتن
بهترین زنان ایرانی وحجازی وسد البته کنیز ومتعه وو بچه دار نشده برادرانش در تدارک
خلع وی اند که یک رختشوی آفریقایی بچه سیاه پوستش را تخمه او میخواند واعتراض برادران
باعث احضار پیری پینه دوزمیشود تا گواهی کند قوزک پای سیاه کودک هم شکل قوزک پای
سفید امام است وایشان الامام بعدی هستند.لابد به هیچ قوزک پایی شبیه نبوده
عقل سلیم کدام انسانی میتوانداین افسانه ها که شق القمر ووو گفتگو با ماهی سرسره
ابن خرخره یا سویت نقلی پیامبری در شکم ماهی برای مدتها که لابد همانجا کشاورزی ودامداری
هم داشته رایا سکونت چند قرنی آن دیگری در بن چاه را قبول کند. کماکان هم خود را عاقل بداند .
پس بحق یا اندیشیدن یا متدین بودن باید انتخاب شود چراکه منعالجمند این دو.
با این اوصاف میتوان پرزیدنت پنج کلاس درسخوانده وآیت الله بزرگتر دکتر ابراهیم رییسی را
نام برده تا د ر معیت ومعاونت حضرت عزراییل در جهت لغو حکم در تمام دنیادام بکوشند.
اگر شما هم مثل من اعتراضی دارید می توانید بروی سایت این دانشگاه طالبانی اظهار نظر کنید ، گرچه من هنوز جوابی دریافت نکرده ام !
Tajik National University Dushanbe Tajikistan
با تشکر از مقالهٔ خوب شما. دورهٔ راهنمایی سال ۱۳۴۵ نبود وچند سال بعد است. من در Google جستجو کردم ولی متأسفانه به اشتباه ۱۳۴۵ را نوشته بود.
رییسی متعلق به طبقه لمپن پرولتاریا شیعه اثنی عشری است که عمدتا تشکیل شده از اراذل و اوباش و لات ها و الواطهای و جاهلهای شهرهای شیعه محور و بویژه شهر مذهبی-قجری طهران.
اما ایرانیان از طبقات الیت وبورژوازی شیعه اثنی عشری همین شهرها که ممکن است مدارک ” واقعی پی اچ دی ” حتی از دانشگاههای آیوی لیگ هم داشته باشند ( کمونیست شیعه، توده ایی ، خمینیست چپ، چپ اسلامی، مصدقیست، ملی-مذهبی، جبهه ملی، بازاری، شازده قجذی، دانشگاهی، گلوبالیست، پسا-مدرنیست، نویسنده ، فیلسوف، تکنوکرات، دیوان سالار، هنرمند، نو اندیش دینی، روشنفکر و اخیرا بختیاریست وغیره ) آسیب بسیار بیشتری دیده است.
این گروه اجتماعی عمدتا از اعقاب سلاطین لواطکار وبچه باز صفویه، قزلباشان خونخوار، چگینی های زنده خوار، روغن مالان ومطربان و ساقیان دربار صفویه و قاجاریه هستند و نسبت ژنتیکی وفرهنگی با ایرانیان ندارند،
اسلام را به اشتباه متعلق به هزار و چهارصد سال پیش می دانند، در حالیکه اسلام حتی با معیارهای قرن هفتم میلادی بیابانهای عربستان نیز آناکرونیک بود.
اسلام ریشه در دوران فروپاشی عصر برنز متاخر late bronze age collapse دارد.( حدودا ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد )
اما اسلامیستها بسیار انعطاف پذیرند و حداقل از ابتدای قرن بیستم میلادی توانستند از تحولات ژىوپلیتیک جهان در همدستی با قدرتهای بزرگ به نفع رنسانس اسلامی ( در حالیکه تا قبل از آن مرده ایی بیش از اسلام باقی نمانده بود) بهره جویند.
باید نزاکت سیاسی و تعارف ومصلحت اندیشی و عافیت طلبی را کنار گذاشت و نقش مخرب طبقه الیت وبورژوازی شیعه اثنی عشری در به فلاکت ونکبت کشاندن ایران با همکاری قدرتهای جهانی کالبد شکافی شود ( حتی اگر نامهای بزرگی چون فلانی و بهمانی و نقطه چین و استریکس وغیره در میان آنان باشد، به جهت جلوگیری از متورم شدن رگ گردن مصدقیستها و دیگر الیتهای اپوزیسیون نما از نام بردن خودداری می کنم) .
تشیع اثتی عشری به همراه طبقات الیت وبورژوازی و پرولتاریا و لمپن پرولتاریای آن می بایست یکبار و برای همیشه به زباله دانی تاریخ افکنده شود. کسی راه نجات دیگری سراغ دارد بفرماید!!!
جناب آقای مصدقی سلسله مقالات شما دارای پوششی از گفتار نیک، محتوایی از پندار نیک و ذاتی از کردار نیک می باشد.
این مدرک «دکترای افتخاری» دانشگاه ملی تاجیکستان به سید ابراهیم رئیسی «قاضی مرگ» لابد کادوی خوش آمد روسهاست؛ تاجیکها در این میان نقش « نامه رسان» بازی میکنند.