یوسف مصدقی- حاج داود رحمانی رئیس اسبق زندان قزلحصار از بدنامترین جنایتکاران دهه نخست حکومت اسلامی در یکی از روزهای هفته آخر مهر ماه ۱۴۰۰ خورشیدی بدون تحمل کوچکترین عقوبتی مُرد و بسیارانی را در حسرت اجرای عدالت در حقش واگذاشت.
مرگ بیعقوبت او یادآور این نکته حکیمانه است که برخلاف برداشت سادهدلان دنیا، بیشتر جنایتکاران تاریخ نه تنها در زمان حیاتشان کیفر اعمال خود را نمیبینند بلکه به قول خمینی: «… با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و…» تشریف نحسشان را از این جهان مادی میبرند و طی مسیر، به احوال قربانیان خود و بازماندگان آنها میخندند. نتیجه منطقی درک چنین نکتهای این است که اگر دیدیم چند تا از جنایتکاران دانهدرشت طول تاریخ استثنائاً بداقبال بودهاند و به سرپنجهی نیروهایی قویتر از خودشان گرفتار شدهاند و به عقوبت سیاهکاریهاشان رسیدهاند، این را ناشی از اراده الهی، قانونمندی جهان یا اخلاقمندی طبیعت ندانیم بلکه دریابیم که عدالت جز به اراده انسانهای قوی و پیگیر و استفاده از ابزار قدرت، قابل اجرا نیست.
حاج داود رحمانی نماینده تامّ و تمام نسل اول طبقهای از جامعه بود که صاحب غنائم اصلی انقلاب بهمن ۵۷ شدند. او نمونهای مثالزدنی از اوباش و اراذلی است که از محلههای سنتی جنوب تهران سوار قطار انقلاب شدند. این جماعت که در طول تاریخ معاصر ایران در بزنگاههای مختلف همواره در نقش پیادهنظام بازار و روحانیت شیعه ظاهر شدهاند، اولین گروهی بودند که از روز نخست انقلاب برای چپاول و مصادره اموال در دسترس، جذب کمیتههای انقلاب و دادستانی نوپای انقلابی شدند و تا زمانی که تیغشان میبرید، از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکردند. بدبختانه این علاقه به غارت و چپاول به واسطه جا افتادن این طبقه از جامعه در دستگاه اداره کشور، به مرور تبدیل به ویژگی اصلی حکومت جمهوری اسلامی شد.
البته از همان روزهای اول انقلاب برخی از مشاهیر اوباش انقلابی تفاوتی عمده با باقی دسته اجامر داشتند و تنها با غارت و چپاول اموال عمومی و خصوصی ارضا نمیشدند بلکه به سودای انجام اعمالی فجیعتر و هولناکتر پا به عرصه قدرت گذاشته بودند. موجودی چون صادق خلخالی که به حکم خمینی به عنوان اولین حاکم شرع انقلاب، بر جان و مال و ناموس حاکم شده بود، تنها دلخوشیاش در زندگی اجرای حدود و قصاص و تعزیرات بود و با صدور و اجرای هر حکم اعدامی، مرزهای ارضاء نفساش را باز تعریف میکرد. او موجودی بود که ارادهاش بسیار فراتر از عقلاش میرفت و چنان شیفته ارتکاب خشونت بود که تنها راه چاره برای هر مشکلی را در حذف «دیگری» میدید. خلخالی سودای خشونت ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی را به سطحی رساند که حتا سفاکی چون او هم به تنهایی از عهده آن بر نمیآمد. اوج گرفتن درگیریهای سیاسی از شروع دهه ۶۰ به سودای خشونت جوری دامن زد که حکومت نوپای جمهوری اسلامی «دستگاه شکنجه و سرکوب» را جایگزین «فرد سرکوبگر» کرد.
ظهور اسدالله لاجوردی و مرید و زیردستش حاج داود رحمانی نخستین گام ایجاد این «دستگاه» بود. این دو موجود که از خاستگاه عقیدتی و طبقاتی یکسانی میآمدند، نسبت به کسانی که از طبقه و مسلک آنها نبودند و به نوعی دگراندیش و «دیگری» به حساب میآمدند، دچار کینخواهی بیمارگونهای بودند. باور این هر دو به مسلک و مذهبشان چنان سخت و دژخیمانه بود که ارتکاب هر نوع خشونت علیه مخالفانِ باورهایشان را نه تنها مجاز میدانستند بلکه آن نوع سبعیت را واجب و سازنده نیز میانگاشتند.
چنین باوری بنیاد دادستانی انقلاب اسلامی و سازمان زندانهای جمهوری اسلامی را بر انجام شکنجههای ایدئولوژیک نهاد که بطور کلی «تعزیر» نامیده میشوند. تعزیر در لغت عرب به معنی منع و تأدیب است اما در فقه امامیه به مجازاتی اطلاق میشود که در شرع برای آن مقداری تعیین نشده و میزان آن به نظر حاکم شرع واگذار شده است. همچنین تعزیر به مجازاتی هم که مانع از انجام گناه شود گفته میشود.
هدف از شکنجه ایدئولوژیک، تسلط و کنترل بر بدن و ذهن قربانی است. بر مبنای چنین فرضی، تعزیر موجب رستگاری تعزیرشونده میشود. تعزیرکننده (شکنجهگر) وظیفه الهی و شرعی خود را برای پاکیزگی تعزیزشونده (قربانی شکنجه) انجام میدهد و او را در مسیر توبه قرار میدهد. انتهای مسیر تعزیر، در دستگاه سرکوب و شکنجهای که لاجوردی و حاج داود بانی آن بودند، «توّابسازی» و اعلام برائت علنی قربانی از هویت و باورهای گذشتهاش بود. از چشمانداز مذهب و مسلک حاج داود، هر نوع شکنجه و تعزیر در مسیر توّابسازی، فرآیند پاک شدن زندانی از آلودگیهایش را تسریع میکرد و موجب رستگاری دنیوی و اُخروی قربانی میشد.
این تمایل بیمارگونه به توّابسازی، ذهن سرشار از عقده موجودی چون داود رحمانی را متوجه ابداع شکنجههایی کرد که همزمان ذهن و جسم زندانیان قزلحصار را هدف گرفته بود. وحشیگریهایی با عناوینی چون قبر، قیامت، تابوت، جعبه، واحد مسکونی و… حکایت از ابتکارات دیوانهی [دیوگونه] حاج داود برای ابداع و استحکام دستگاه شکنجه و سرکوب در سالهای آغازین دهه ۱۳۶۰ خورشیدی دارد.
نقش و کارکرد لاجوردی و حاج داود برای ایجاد دستگاه شکنجه اما تنها تا تثبیت نظام جمهوری اسلامی دوام آورد. نظام تثبیت شده حالا نیازمند «سازمان» شکنجه و سرکوبی بود که ایجاد آن از حد فهم و سواد لومپها و اوباشی چون حاج داود و لاجوردی فرسنگها فاصله داشت. وظیفه تشکیل و رشد سازمان شکنجه و سرکوب در نظام جمهوری اسلامی از سال ۱۳۶۳ به وزرات اطلاعات تازهتأسیس واگذار شد. در همین زمان لاجوردی و حاج داود از چرخه قدرت در جمهوری اسلامی کنار گذاشته شده و جای آنها را نیروهایی گرفتند که امکان تطبیق و تحصیل داشتند و میتوانستند در «سازمان» نوپای شکنجه و سرکوب نقشی مطابق با نیاز روز حکومت به عهده بگیرند.
با پیچیدهتر شدن نظام اسلامی، چنانکه «دستگاه» شکنجهی لاجوردی و حاج داود رحمانی جایگزین حاکم شرع بیترمزی مثل خلخالی شد، «سازمان» شکنجه نهادهای امنیتی و اطلاعاتی نیز جایگزین «دستگاه» شکنجه و ماشین توّابسازی حاج داود شد.
پس از سال ۱۳۶۳ از حضور حاج داود رحمانی در تشکیلات گرداننده نظام جمهوری اسلامی نشانی نمیبینیم. بعد از آن ایام خونبار، او برای سالها، ساق و سلامت به کاسبی در جنوب تهران، حوالی همان منطقهای که در آن بزرگ شده و شرارت کرده بود مشغول بود. طی این مدت به خیر و خوشی، همراه اولاد و رفقا روزگار گذراند تا اینکه خبر مرگش در هفته آخر مهرماه ۱۴۰۰ خورشیدی در اعلامیه ترحیمی، در فضای مجازی منتشر شد. بر اساس عبارات مضحک این اعلامیه، حاج داود رحمانی، «خادم آستان مقدس ائمه اطهار (علیهمالسلام) مظهر حسن خلق و مهربانی…» مرتکب «ارتحال» شده و تاریخ نعشکشی و به گور شدن این شیعه پاکیزه، ۲۸ مهر ماه ۱۴۰۰ خورشیدی بوده است.
پس از انتشار خبر نیست شدن حاج داود، زندانیان بازمانده دهه ۶۰ و رنجدیدگان از جنایات او، در رسانههای مختلف به مرور سیاهکاریهای او در دوران ریاست بر زندان قزلحصار پرداختند و به ویژه از شکنجههای ابداعی او در آن ایام، چندباره سخن گفتند. تقریبا تمامی این رنجدیدگان از عدم اجرای عدالت در حق حاج داود اظهار تأسف کردند. آنچه اما در این میانه از آن هیچ سخنی نرفت، اعجاب از سی و هفت سال زیستن و کاسبی این هیولا در یکی از شلوغترین نقاط شهر تهران، در نهایت امنیت و آرامش بود.
پرسش بنیادی و تلخی که از آن به عمد یا سهو غفلت میشود این است که: این چگونه جامعهای است که یک جنایتکار مشهور و نامدار، در ایام معزولی، میتواند قریب به چهار دهه میان مردمش بچرخد و کاسبی کند اما دیّارالبشری از اطرافیان، مشتریان یا رهگذران، او را با ذکر سابقه جنایتبارش دچار شرمساری نکند؟! واقعیت این است که اکثریت باشندگان جامعه ایران هنوز نسبت به موضوع دادخواهی از جنایاتی که طی چهار دهه اخیر در کشور ما رخ داده، حساسیتی ندارند و ترجیح میدهند از کنار این دریای خون، چشمبسته گذر کنند.
تا زمانی که اجرای عدالت در حق جانیان حکومتی به خواست ملی ما ایرانیان بدل نشود، هیولاهایی از قماش حاج داود رحمانی در نهایت عزت، سر آسوده بر خشت لَحَد خواهند گذاشت.
جناب آقای مصدقی درود. شما در تعجبید که چرا این جنایتکاران در محل زندگی خود پس از ارتکاب انواع جنایتها در کمال آسایش و آرامش زندگی و پس از گذشت چندی به لقالله پیوسته و اهالی محل با عزت و احترام با اینگونه افراد برخود میکنند. دوست عزیز :
۱- اکثر افراد جامعه پیش از انقلاب با فرهنگ شاهنشاهی و تحت تاثیر تعالیم فردین، بهروز وثوقی، ملک مطیعی و ……….. قرار داشته و خوب و بدی موضوع را از این دید قضاوت میکردن و این رحمت الله و علیه مان هم استسناء نبوده.
۲- حکومت ملایان در ابتدا کار دست به کشتار ارتشیان و پایوران نظام شاهنشاهی زد و هیچ جیکی از مردم تماشاچی یا منورفرکران جامعه در نیامد زیرا اکثرا تحت تاثیر هیجانات انقلاب بوده و این افراد توسط ملایان و منورفکران جنایتکار نشان داده شده بودن.
۳- حکومت ملایان پس از آن کشتار، بیخودی به جان منورفکران انقلاب کرده نیافتاد و همینجوری هر کسی رد شد را نه به زندان انداخته که پس از شکنجه جانانه جانشان را بستاند. منورفکران با دست کم گرفتن هواداران ملایان شروع به تصحاب حکومت با روش مسلحانه و ترورهای کور در هر کوچه محلیه ای کردن. در محله این رحمت الله علیه هم، به احتمال زیاد، بقالی، کارمندبانکی و یا کمیته چی هم بدست منورفکران مسلح از پای در آمده و این از چشم بچه محلیها و مردم تماشچی دور نبود. و اگر هم هیچ کسی در محله این شخص ترور نشده ولی در بلندگوهای ملایان صدای وای مصیبت کشتند شهید بهشتی را ولی به چه گناه در گوش مینشاندن.
۴- بنابراین این رحمت الله علیه کاری به جز انتقام گیری از منورافکران کشنده انجام نداده و از دید مردم تماشچی و بچه محلیها کاری خوب و سزاوار ستایش بوده و کاری قابل قبول.
درود یاران جان
این طبیعی است که درسدی از جامعه دچار بیماری های روانی
باشند واز این تعداد کسانی هم سادیسم (لذت بردن از درد دیگران)
داشته باشند. مذهب اهل غلو (خالی بندی)که شیعیان را بدین نام
می شناسند ورسمن دیگر مسلمانان غیر غالی را ساکنان جهنم
میداند وثواب بزرگ به خالی بندان وعده می دهد و تباکی (ادای
گریه کردن) یکی از آنهاست .همین روز گذشته آغا ی مطلقه خواستار
وحدت اهل بهشت با اهالی جهنم شدند ودروغی بزرگ را چون هر
سال به نام خود ثبت کردند .
بهر روی سخن از مردکی سادیسمی که به وی گفته شده بود هر چه
بیشتر شکنجه کنی الله رحمان !! ورحیم !!برتو رحمت بیشتری میکند.
دیوانه ای بودند درمحیطی دیوانه پرور که شرش کم شد وگم شد اما
اما اما هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که جمعی همگی با هم سادیسمیک
باشند پس باید به باز ماندگان که بسیاری از روزنامه ها وسایت ها نامشان
را از آگهی فوت حذف کرده بودندگفت :خانواده های رحمانی /افخمی/
ستوده/لولاچیان / فانی/مینوی/ وسایر وابستگان هیچ کس از شما نمی
پذیرد که از شغل شریف !!! این به عدم رفته رانمی دانستید و از رانت
زحمات ایشان در لت وکوب وحشیانه اعضای دیگر فامیل های این آب
وخاک استفاده نکرده اید.از امروز به فکر توجیه وبی خبری خودتان
آنگاه که دیگران عکس وفیلم شما را در مراسم حاج آقا داوود آقا رحمانی
آقا که افتخار فامیل بود ند ودر وپنجره سازی وکوبیدن پتک به پروفیل ها
را رها کردند که پتک بر سرهر که جریت کرده بود وحقش را طلب کرد
بکوبد سد البته در راه رضای الله همان الله رحمانی شماها .
درودبرشماسرورگرامی جناب یوسف مصدقی مقاله بسیارزیبایی بود بقول جناب اغااورین اورین اماسرورگرامی اینکه نگاشته اید که مردم ایران چشم برجنایات اقایان بسته اندراقبول ندارم وازشما سرورگرامی می پرسم که چه بایدبکنند مردمی که در قانونشان چیزی بنام توهین به رهبری وجوددارد.اگربخت برگشته ای جرات کند وبامثال حاج داوودودیگران کوچکترین شرمنده گی واردکند بابسیاراتهامات واهی مواجه می شود شما که درغرب زندگی می کنید امربرشمامشتبه شده که مردم می توانند اعتراض کنند وبامشکلی هم مواجه نشوندنه سرورگرام اینجا ایران است باحکومتی که شما دربوجود اوردنش دخیل بودید تک تک شما سرورانی که دراغوش امپریالیسمی که اخی بودغنوده اید.تمنا دارم اگرمرهمی برزخم ما مردمی که دربوجود امدن این حکومت هیچ دخالتی نداشته ایم نمی گزارید نمک هم نپاشید.
بامیدروزی که میهنم ازادباشدوهم میهنانم شهروندان دولتی دموکرات وپاسخگو
در پاسخ به پرسش بنیادین نگارنده که چرا چنین خون آشام دیوانه ای بیش از ۳ دهه در پایین شهر جایی که زاده شده بود ، کسبو کار کرد و کسی او را خطاب قرار نداد میتوان به چند دلیل اشاره کرد:
– بیشتر مردم بی تفاوت و فرصت طلب شده اند و تنها و تنها به فکر خویش و سود و منافع خودشان هستند و بس.
– همچنان که نگارنده به خوبی گفته این جلاد در پایین شهر زاد و مرد ، اینکه روشن تر از خورشید تابان است، چونکه مردم پایین شهر بیشتر از شهرهای دیگر میآیند و هنوز بسیار متعصب ، خرافاتی و مذهبی هستند و سواد و آگاهی و شناخت درباره این چیزا ندارند و چه بسا چنین موجودی را الگو و نمونه قرار میدهند.
حاج داوود و لاجوردی و خلخالی میوه درختی است که توسط روش عن فکران کمونیست و مصدقی و مجاهد ضد خلقی و ملی مذهبی در ایران کاشته شد که پیشرفت و و توسعه ایران توسط پهلوی ایرانساز و شادی آفرین را بر نتابیدند و با پلید ترین نیروی ضد ایرانی و مدرنیته یعنی آخوندها بیعت کردند و کشور در حال پیشرفت ایران را به سوی نیستی و نابودی عن قلاب شوم ۵۷ رهنمون شدند لعنت و نفرین مردم نگونبخت ایران بر آنها باد