آرامش دوستدار اندیشمند و روشنگر ایرانی روز پنجم آبان ۱۴۰۰ در سن ۹۰ سالگی در کلن آلمان درگذشت. کیهان لندن به بازنشر مطالبی میپردازد که در سالهای گذشته در ارتباط با اندیشه و تأملات وی منتشر کرده است. آرامش دوستدار این مقاله هشداردهنده را در تیرماه ۹۴ در اختیار کیهان لندن گذاشت که همان زمان منتشر شد.
*****
نخستین هشدار این است که آنچه در این بخش و در پی آن میآید نسنجیده و نیندیشیده نپذیرند. ملاک سنجیدن و اندیشیدن خرد است. فرودسی شاعر بزرگ ما گفته است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
بهتر از این نمیشد سخنی در خور و سزاوار خرد گفت. اگر فردوسی خرد را مهتر و سرور میدانست. اما چنین نبوده است. جلال خالقی مطلق منظور فردوسی را چنانکه باید اینطور میفهمد: «سخن را به نام آفریننده جان و خرد آغاز کنیم که از این برتر اندیشه نمیگذرد» (یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم، ص۱) اینهم سخن فردوسی در تأیید این نظر:
در اندیشه سخته کی گنجد او
سخته یعنی سنجیده، برآورد شده، و به این سبب در اینجا یعنی محدود. و چون خدای نامحدود در خرد محدود که نتیجه آفریدگیاش باشد نمیگنجد، خرد محکوم است از درک خدا محروم بماند و سخناش را با بسنده کردن به بردن نام او آغاز نماید. فردوسی در یکی از بیتهای آخرین دیباچه و پیش از «گفتار اندر ستایش خرد» این بیت معروف را میسراید:
توانا بود هر که دانا بود
به دانش دل پیر برنا بود
لااقل این سخن شعری میتوانست گواه مهتریِ خرد پس از جایگاه برترین خدا باشد. اما این امکان نیز در «گفتار اندر ستایش پیغمبر» با این دو بیت از خرد گرفته میشود:
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب بشوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
خردی که امر و نهی پذیرد، سَروَر و خودآیین نیست تا به نیروی خویش درست را از نادرست باز شناسد، دست پرورده دیگریست. مستمند و غلام حلقه به گوش خدای اسلامی و پیغمر اوست که وحشت تخطی از اوامر و مناهیاش، مجال سنجیدن و اندیشیدن به او نمیدهد. تازه به زعم فردوسی چنین خردی بهترین چیزیست که خدا به آدمی داده است: خرد بهتر از هر چه ایزدت داد!
کاش فرودسی که باید او را ایرانیترین شاعرِ ما دانست، چنین سخنی درباره خرد نمیگفت. اما او هم از این نظر استثناء نبوده است. اگر درست بنگریم و بکاویم درخواهیم یافت که خردی چنین خوارشده با نام مستعار «عقل» قرآنی، آنجا که سرکوب یا دلباخته عرفان نگشته و داوطلبانه انتحار نکرده، در مسلخ کلام ذبح شده است. یعنی درواقع فرهنگ اسلامی ما از سر حماقت فطری شدهاش خود را از سرپرستی خرد خویشمند معاف کرده بوده است.
در هزار سال تخدیر و تخمیر این فرهنگ نابخرد تنها فیلسوف و متفکری که خرد را سرور و خویشمند دانسته، نه کهتر و پیشکار دین، زکریای رازی بوده است که از جمله به این علت نیز بغض و کینه ابن سینای «فیلسوف» را نسبت به خود برانگیخته (نگ. امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول، ص ۱۵۸، پانویس؛ چاپ دوم، ص۱۵۹، پانویس)، «فیلسوفی» که با «بسمالله الرحمن الرحیم سپاس و ستایش مر خداوند آفریدگار و بخشاینده خرد را» بجا میآورد و «درود بر پیامبر گزیده وی محمد مصطفی و اهل بیت و یاران وی»میفرستد (دانشنامه علایی، رساله منطق، ص۱، تهران ۱۳۵۳).
رسم ما این است که آثار هشیارکننده رازی را سر به نیست کنیم و آثار «شفابخش» ابن سینا را پس از هزار سال هم به فارسی برنگردانیم تا ندانیم این آخری چه گفته و آن اولی چه اندیشیده است. بجایش آثاری از کانت، هگل، نیچه، مارتین هایدگر، ارنست کاسیرر، میشل فوکو، پیر بوردیو، یورگن هابرماس و… را ترجمه کردهایم که نه زاده و پرورده فرهنگ ما هستند تا بغرنجهای ما را دریابند، و نه به همین علت، ما آنها را از درون فرهنگشان میفهمیم. و گیریم بفهمیم، این بدان نمیماند از خوراکی که دیگران از محصول زمین خویش برای گوارش خود ساختهاند تغذیه کنیم؟
و ما در این صد و بیست سال، پس از آخوندزاده که به هر حال جوهر اسلام را غریزی میشناخته، با کدام الگوها و ایدهها خردمان را به کار انداختهایم؟ نمونههایی چند:
با گربهرقصانیهای متجددانه در برابر صدها و صدها معضل فرهنگی قدیم و جدید که نه توانستهایم و جرأت کردهایم طرفشان برویم و نه حتی این مهم را وظیفه خود دانستهایم؛
با الگوی اروپایی شدن تقیزادهای که هوادارانش هنوز از آن آبستن نشده سر زا رفتند؛
با ایده و الگوی حزب تودهای نجات خلقهای محروم که یکی از آنها را که محروم هم نبود کَت بسته تحویل جمهوری اسلامی داد تا باقی عبرت بگیرند؛
با الگوی روشنفکری قمپزمآبانه در سنجش و سبک سنگین کردن «غربزدگی» فردیدی- آل احمدی و «دشمنانش» که هنوز از مُد نیفتاده است؛
با الگوی سرقت مفاهیم و اجبارا چراغانی کردن آن که اقتباسیست از حجلهسازی جمهوری اسلامی برای از جان گذشتگانش؛
با ایده و الگوی مکاشفات یوحنایی- هانری کُربَنی به منظور در نوردیدن شرق و غرب و مقایسه مزایا و مضار هر دو و حق هر یک را چنان بجا آوردن که هر دو خرسند باشند؛
با ایده پیشاهنگی هرمنوتیک، پرچم این شعار را بارها به اهتزاز در آوردن که قرآن، چون به دست پیکی جبرییلنام به پیغمبر اسلام رسیده، کلام خدا نیست و هر بار آن را از نو غلاف کردن؛
با «قبض و بسط»نویسیهای خررنگکن به نفع ظلوم و جهول که هر دو برای دیدن تیتیش مامانیهای زیلوبافت بر تن هیولایی اسلام سر و دست میشکنند؛
با خوابنما شدن و از خواب پریدن که ای دل غافل ارسطو دو هزار سال پیش گفته بوده است که «جهان بر پایه قانون علیت» میگردد و ما نمیدانستیم، و حالا تا دیر نشده قانون ارسطو را «علیتباوری» بنویسیم و «دِترمینیسم» بخوانیم (به نقل از «یا مرگ یا تجدد»، ۱۲۲)، کی به کی است. ما که نمیدانیم علیت ارسطویی هدفمندی هستانی است و دترمینیسم نه در فیزیک اعتبار دارد، نه در فلسفه رفتار اخلاقی، نه در روانشناسی، نه در جامعهشناسی و نه در هیچیک دیگر از علوم انسانی! مهم این است که به «رمز چیرگی و برتری اروپاییان» که بر خلاف جزییبینی ما کلیتنگریست پی بریم، آنچنان که مثنوی آن را در یکی از احمقانهترین داستانهایش که فیلشناسی هندیان در تاریکی باشد به ما میآموزد (همان ۱۱۵). داستانی که به همان اندازه برای شیرفهم کردن مطلب به دهاتیهای اصلاحطلب ضرورت دارد که برای کُندذهن کردن جوانان میتواند مناسب باشد. و سرانجام زیر عنوان «امتناع و امکان روشنفکری» با اینگونه نقل از گفته نویسنده معروف کتابی به نام «سیری در تاریخ روشنفکری در ایران و جهان»: «اگر بخواهیم برای تعریف روشنفکر نظیری در فرهنگ خودمان پیدا کنیم، به نظرم بیانی از نهجالبلاغه که من آن را بسیار دوست میداریم بیان بسیار نزدیکی به واقعیت است. حضرت علی (ع) خود را به عنوان عالم ذکر میکند و میگوید خداوند از عالمان عهد گرفته تا در برابر ظلم بایستند و از مظلوم دفاع کنند و اگر این نبود من حکومت را قبول نمیکردم» (مهرنامه، شماره ۳۵، ۲۱۶).
با وجود این و شاید به ویژه به این سبب ما نه مجازیم زیر بارهایی از این نوع به زانو در آییم که دنبالهاش همچنان خود را در ما میکشاند، نه میتوانیم خود را در نتیجه برهنه دیدن کنونی اسلام از آن مبرا بدانیم، و نه هرگز از دایره سحر و نفوذ قدما خارج بپنداریم. این آخری را باید لااقل به اندازه دومی جدی گرفت، چون زنجیریست نامریی و نیرومند میان تجدد دروغین و اسلام سمج و کهنهکار.
میدان زورآزمایی نه خارج بلکه ایران است، اما نه به اتکای ایران باستان که ما وارثان بیگانه از «خویشتنِ» آنیم، بلکه همین ایران اسلامی که قدمای ما در آن خفتهاند. اگر ما این خفتهها را تکان دهیم تا بیدار شوند و به ما حمله برند، خواهیم دید که از کشمکش با آنها خودمان نیرومند میشویم. قدمای ما انرژی پتانسیلاند، باید آن را در خودمان به انرژی سینتیک تبدیل کنیم و بر آنها چیره شویم. این کار ممکن است.
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
*نشر نخست در کیهان لندن ۱ تیر ۱۳۹۴
یک ضرب المثل یونانی میگوید:
به من بگو دوستانت که هستند، ، به تو خواهم گفت که هستی.
بر همین قیاس می شود گفت
به من بگو روشنفکرانت که هستند، به تو خواهم گفت که هستی.
در کشورهای منطقه وکشورهای همتراز ایران و جهان اسلام ، بعید می دانم طبقه ایی چون روشنفکران ایرانی وجود داشته باشد. به همین دلیل است که هیچیک از آنها گرفتار فاجعه ایی عظیم چون جیم الف نشده اند، حتی عراق و سوریه و پاکستان . ترکیه و عربستان و قطر و امارات و مراکش و تونس و تاجیکستان و اوزبکستان ومالزی و اندونزی ومصر که جای خود دارند،
با توجه به صفات وویژگیهای عجیب روشنفکران ایرانی، تاکنون نتوانسته ام معادلی برای واژه روشنفکر در زبان انگلیسی بیابم و بنظر می رسد این مفهوم صرفا ایرانی-شیعی ومختص زبان فارسی باشد،
اما خرد حکم می کند که قاعدتا روشنفکر باید از خردمندی ، استدلال منطقی، تفکر نقادانه، آی کیو بالاتر از عوام، دانش، علاقه به مطالعه و تحقیق، ، دانستن حداقل یک زبان اروپایی، پیشگام بودن در تفکرات نوین، عدم پیروی از فرهنگ و سنتهای واپسگرا، اعتقاد راسخ به حقوق بشر و آزادی و فردگرایی و سکولاریسم و غیره و از نظر شخصیتی از سجایای اخلاقی برخوردار باشد .
خب، روشنفکران ایرانی آنتی تز صفات حداقلی فوق الذکر هستند. غیر از گنده گویی و یاوه سرایی و جفنگ پراکنی و هوچی گری و واپسگرایی و پیروی از فرهنگ عوام و خنگی و شارلاتانیسم و منفعت طلبی و تنبلی ذهنی-معرفتی، چیز دیگری در آنها یافت می نشود. ( از نظر افکار و عقاید یک گونی پر از کود حیوانی، از نظر دانش و توان ذهنی یک بادکنک پر از بادهای معدوی، از نظر شخصیتی یک کیسه لاستیکی غیر قابل بازیافت پر از مایعی متعفن یا همان اسکام Scumbag= un-recycleable used condom )
اگر هم روشنفکری باشد که ذهن اش از پرتو دانش و خرد و هوش روشن شده باشد، لابد توسط رسانه ها سانسور و بایکوت می شود!!
تا چند سال پیش، بر این باور بودم شرایط و عوامل زیست محیطی و فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی و حتی اقلیمی ایران باعث پیدایش چنین جماعت عجیب الخلقه ایی شده است، اما از برکت انقلاب اسلامی ، هم اکنون اکثریت قریب به اتفاق آنان شهروندان کشورهای پیشرفته آمریکای شمالی و اروپایی هستند،اما کماکان در بر همان پاشنه و بلکه با شدت و حدت بیشتری می چرخد!!!
ظاهرا ، مسئله ژنتیکی است و نه محیطی!!!!