یوسف مصدقی- حالا که چند ماهی از استقرار هواداران «قاضی مرگ» در قوه مجریه و استانداریها و شهرداریهای سراسر کشور گذشته، موج افشاگری در مورد قوم و خویشبازی در انتصابات دولتی و شبهدولتی در نهادها و ادارات فتح شده، بالا گرفته است. سلسلهجنبانان این رسواسازیها در داخل کشور، بیشتر اعوان و انصار دولت پیشین و روزنامهچیهای وابسته به آنها هستند و دلیل برآمدن این موج، رانده شدن جماعت بهاصطلاح اعتدالی و استمرارطلب از سر سفره انقلاب است.
کلیدواژهی خوددرآوردی و بدترکیبی هم که این روزها مثل نقل و نبات در زبان افشاگران رانده از قدرت تکرار میشود، «دامادسالاری» است. هرچند این عبارت پس از رسوایی انتصاب و عزل داماد علیرضا زاکانی در شهرداری تهران در فضای مجازی شایع شده اما وجه کنایی آن به بسیاری دیگر از اصحاب ولایت فقیه از جمله ابراهیم رئیسی و پدر زن پاچهورمالیدهاش احمد علمالهدی هم بر میخورد که نه تنها به واسطه نَسَب بلکه از راه سبب هم در جمهوری اسلامی صاحب آب و علف فراوان شدهاند. دامادسالاری اگرچه اصطلاحی نوظهور- و البته چرک- است ولی اشاره به رفتار و روشی نه چندان نو دارد که ریشهاش را میتوان در قبیلهگرایی (Tribalism) حاکم بر تاریخ اسلام و مرام مسلمانی یافت.
ابنخلدون مورخ (و به قولی جامعهشناس) عرب در مقدمه مشهور کتابش «العبر»، «عصبیت» را مبنای قوام و اتحاد طوایف و عشیرههایی میداند که یک حکومت قبیلهای را شکل میدهند. عصبیت به معنای حمایت بیچون و چرا و همهجانبه اعضای قبیله از یکدیگر است. بر این مبنا، فرد فرد اعضای یک عشیره یا دارندگان هویت جمعی یک قبیله، فارغ از اینکه مرتکب چه افعال و اعمالی شده باشند، حمایت تمامی افراد آن قبیله را دارند.
هم از این رو، عصبیت قبیلهای که محور اتحاد و اصل بنیادین مسلک بادیهنشینان و دزدان بیابانگرد صحاری عربستان و کویرهای آسیای مرکزی بوده، وقتی که با اصول بدوی اسلام آمیخته، تبدیل به موتور محرک یکی از مستمرترین چپاولگریها و توحشات طول تاریخ بشر شده است. درواقع، دلیل گسترش سریع و برقآسای اسلام در قرون اولیه ظهور این دین حنیف، بیش از هر چیز، اتکای این آیین به فرهنگ و مناسبات قبیلهای پیروان اولیه آن بوده است.
میهن ما، تا پیش از دوران حکومت پهلوی و شکلگیری ایران نوین، برای قرنهای متمادی، توسط سلسلههایی اداره میشد که بنیان و فرهنگ قبیلهای و ایلیاتی داشتند. تقریبا تمامی بنیانگذران این سلسلهها، رؤسای قبیلههایی بودهاند که به مدد نیروی نظامی عشیرههای زیر نفوذشان بر باقی رقبا غلبه کرده و پس از فتح و چپاول شهرهای آباد این جغرافیای دزدزده، سلسلهای نو از سلطنتهای قبیلهای رایج در تاریخ این زادبوم را پی افکندهاند.
ارباب عمامه و سرقفلیداران دکان دین هم که منافع کلانی در مراوده با اصحاب قدرت داشتند، سلاطین و سربازان این سلسلههای قبیلهای را «ناصر دین الله» و «جُند اسلام» لقب میدادند و از همکناری با آنها منتفع میشدند. همچنانکه در حکومتهای قبیلهای، هر گوشه از مملکت، تیول یکی از اولاد سلطان بود و یکی از بزرگان قبیله، در سِمَت لَله و پیشکار شازده، از منافع آن برخوردار میشد.
با برآمدن رضاشاه پهلوی در سپهر سیاست ایران و انقراض سلطنت قاجار، هرچند بساط حکومتهای قبیلهای و ایلیاتی جمع شد اما اخلاق و عادات وابسته به قبیلهگرایی، از جامعه ایران بر نیفتاد. طی قریب به صد سال اخیر، بخش مذهبی و سنتی جامعه ایران به پیروی از آخوندهای شیعه، میان گروههای متنوع تشکیلدهندهاش، به ترویج اخلاق قبیلهای صدر اسلام با ادبیاتی تهاجمی و طلبکارانه پرداخته و از این راه، به چنان سازماندهی قدرتمندی رسیده که به مرور نقشی پر رنگ در تمامی تحولات جامعه ایفا کرده و در نهایت، پس از انقلاب شوم ۱۳۵۷، تقریبا تمامی ارکان قدرت در جامعه ایران را در اختیار گرفته است.
سیر حوادث پس از انقلاب کذایی حاکی از این است که آنچه باعث غلبه آخوندهای اطراف خمینی بر باقی اوباش انقلابی شد، روابط محکم قبیلهای و فامیلی آنها با یکدیگر از یکسو، و از سوی دیگر، اتصال آنها به بدنه سنتی و محافظهکار جامعه ایران از طریق همین آداب قبیلهای بوده است. درواقع، همانطور که پیوندهای خانوادگی و ازدواجهای مصلحتی موجب استحکام روابط قدرت در ساختار عشیرهای قبایل میشده، وصلت میان اهل بیت آخوندهای گردنکلفت شیعه و تداوم روابط سببی و نَسَبی آنها با اصحاب بازار و اجامر تیزی به دست، دلیل تحکیم قدرت این جماعت در ساختار جامعه ایران شده است. تالی فاسد این ماجرا این است که وقتی چنین شکلی از اخلاق قبیلهای، میان اوباش یک جامعه جا بیفتد، موجب نشو و نمای تبهکاری سازمانیافته در آن اجتماع میشود.
سازمانهای تبهکاری به لحاظ بافت و روابط قدرت، ساختاری قبیلهای دارند. هر گانگستر خردهپایی خوب میداند که برای گسترش کسب و کار و حفاظت از منافعش، باید به عضویت خانوادهای از گانگسترهای قویتر دربیاید و در خدمت سازمانی از خانوادههای گانگستر، رشد کند. پیشرفت افراد در نظام جمهوری اسلامی- که بر مبنای «گانگستریسم ایدئولوژیک» اداره میشود- از همین رویّه الگو میگیرد. برای جاهطلبهای وابسته به نظام، آنچه موجب تضمین ترقی سریع و بیدردسر میشود، وصلت با یکی از خانوادههای مافیای قدرت است.
حال اگر دوباره به کلیدواژه ناخوشایند «دامادسالاری» دقیق شویم، در مییابیم که این عبارت در گوش وابستگان به حلقههای اصلی تبهکاران ایدئولوژیک، طنینی «ناموسی» دارد. میان چنین تبهکارانی، اسرار خانواده و اموال غارتی باید در حلقه نزدیکان و اهل بیت باقی بمانند. به همین دلیل، ازدواج و داد و دهش «ناموسی» مطمئنترین راه برای حفظ اسرار و اموال «خانواده» است. تثبیت وفاداری افراد از یکسو و تضمین امنیت فرد تبهکار و حفظ اسرار سازمان تبهکاری از سوی دیگر، ایجاب میکند که تبهکاران هممنفعت، جدا از اشتراک منافع، با هم نسبت خانوادگی و ناموسی داشته باشند.
از این چشمانداز، دامادسالاری تنها یک عبارت زمخت و خنک برای اشاره به قوم و خویشبازی در انتصابات دولتی و شبهدولتی نیست بلکه کلیدواژهای برای نمایش یک رفتار تاریخی و تثبیت شده تبهکارانه است. سالهاست که گانگسترهای ادارهکننده «شرکت سهامی جمهوری اسلامی»، با یکدیگر وصلت میکند تا گوشت همدیگر را زیر دندان داشته باشند و از این طریق انسجام سازمان تبهکاری خود را تضمین کنند و هرچه بیشتر، به چپاول و غارت کشوری که به «غنیمت» گرفته و میان «اهل بیت» خود تقسیم کردهاند، بپردازند.
هرچند این افشاگریها نه جلوی فساد افسارگسیخته حاکم بر دستگاه اداره کشور را میگیرند و نه برای عامه مردم گرفتار نفعی به بار میآورند اما لااقل این حُسن را دارند که فهرست بلندبالایی از نام و نشان نسل جوان تبهکاران فراهم میکنند؛ شاید که به وقت نیاز، به کار آید.