محمود مسائلی- در بخش یک این بررسی به پیشینهی نقش مذهب و قرون وسطا و سپس اصلاحات مذهبی (رفرمیسم) و آنگاه آمارها و گزارشهایی از تغییرات جمعیتی جهان تا سال ۲۰۵۰ پرداختم. در بخش دوم و پایانی به بررسی حکومت مذهبی و پیامدها و تقابل آن با دمکراسی میپردازم.
حکومت مذهبی
حکومت مبتنی بر مذهب شکلی از نظام سیاسی است که در آن «خدا» منبع اصلی الهام همه قوانین است. از آنجا که این قوانین میبایست برای مردم توضیح داده شوند، آنهایی که خود را نمایندگان خداوند میدانند، یعنی کسانی که داعیه «دانش دین الهی» را دارند، خود را در مقام رهبری جامعه قرار داده، و در حقیقت، بجای خدا حکومت میکنند. قوانین حکومت دینی مبتنی بر قوانین و احکام الهی توضیح داده میشوند، و دولت ادعا میکند همه جامعه و نیز شهروندان را در خدمت خداوند قرار میدهد. در نتیجه، حکومتهای دینی در اصل با هر نگرش انسانی که مردم در آن منبع الهام نظامهای سیاسی باشند، مخالفت ورزیده و با قوانین سختگیرانه و مجازاتهای سخت برای قانونشکنان شدیدترین اشکال استبداد سیاسی و تصلب آیینی را به نمایش گذاشتهاند. در همه تاریخ و در همه جوامع، بسیاری از ملتها تحت حکومتهای مذهبی بودهاند. در مصر باستان فرعون همانند خداوند خوانده میشد. در ژاپن، امپراتور به عنوان فرزندان الهه خورشید مورد احترام بود. در همه دوران قرون وسطا حکومتها تحت حاکمیت کلیسا بودند. امروزه تعداد انگشتشماری از حکومتهای دینی باقی ماندهاند که به استثناﺀ واتیکان، همه در سرزمینهای اسلامی استقرار یافته و همه حیات مردم را تحت کنترل خود گرفتهاند.
حکومت مبتنی بر مذهب قدیمیترین مدل نظام سیاسی در جهان است. دراین نظریه دولت هرگز نمیتواند توسط مردم ایجاد شود زیرا خود مفهوم حاکمیت امری الهی است که بطور کامل در اختیار خداوند است. «وصایای عهد عقیق»، یعنی شرایط دوران حضرت موسی، این نمونه حکومتها را توضیح داده است.
عقیده اصلی در حکومت الهی بر اساس «عهد عتیق» این است که بنی اسرائیل رابطه منحصر به فردی با خدا به عنوان قوم برگزیده او دارند. بنابراین، بنی اسرائیل عهدی دارد تا آن رابطه با خداوند را استوار نگهدارد ( کتاب خروج ۲۰-۱۹). در راستای این عهد، اسرائیل شامل حکومت رهبران مذهبی و ملتی مقدس خواهد بود (همانجا ۱۹: ۶). خداوند این قوم را نجات داده و موسی را که فقط مرد خدا بود ماموریت داد تا خواست خدا را به مردم ابلاغ کند. این ویژگیهای حکومت مذهبی به تدریج تغییراتی پیدا کرد. هنگامی که بنی اسرائیل میکوشیدند نظامی پادشاهی مانند سایر ملل برپا کنند، چنین تلاشی به منزله انکار حکومت خداوند تلقی میشد (ساموئل ٨: ٧) اما پس از استقرار سلطنت از طریق ساموئل، پادشاه نماد سلطنت الهی خداوند تلقی میشد. او یک پادشاه به معنای معمول کلمه نبود، بلکه مسح شده خداوند بود (تواریخ، ۲: ۲ و ۲۰:۶). او شاهزاده خداوند به حساب میآمد «سپس ساموئل ظرفی از روغن زیتون گرفت و بر سر شائول ریخت و او را بوسید و گفت آیا خداوند تو را بر میراث خود مسح نکرده است؟» (ساموئل اول، ۱۰:۱؛ ساموئل دوم ۵:۲). در طول دوره سلطنت، قدرت خداوند اساس حکومت پادشاه تصور میشد (ساموئل دوم ۵:۲۴). پادشاه بر تخت خداوند مینشست، (تواریخ ۲۹:۲۳) حاکم واقعی خداوند تلقی میشد و قدرت عرش داوود از اراده و قدرت خداوند سرچشمه میگرفت.
آنچه از آیات بالا مشاهده میشود این است که اولین نوع حکومت الهی در ادیان ابراهیمی در اسرائیل به وجود آمد، و این حکومتی بود که در آن انسان به نیابت از طرف خدا بر جامعه حکومت میکرد. به تدریج، آرمانهای مسیحایی پیامبران در سیر تاریخ پادشاهان یهودا و احیای نهایی پادشاهی آنان در سلسله داوود در هم تنیده شد. در این نظریههای کهن حکومت الهی، حکمرانی در ذات و هدف خود ابزاری برای رستگاری بود که انتظارات مسیحایی بنی اسرائیل را بطور جداییناپذیری با خداوند ارتباط میداد. تاج و تخت داوود از نظر اهمیت مسیحایی خود در مرکز الهیات کتاب مقدس با تصدیق خدا به عنوان حاکم نهایی بر کل زمین قرار گرفت. در مکاشفات معادشناسی کتاب مقدس، تصور الهی از پادشاهی داوود، الگویی برای آرمانهای مربوط به آمدن ملکوت خدا را ارائه کرد. عقیده اصلی در این نظریه این است که از طریق بازگرداندن تاج و تخت داوود، خدا رستگاری نهایی اسرائیل را به انجام میرساند. این رستگاری مایه صلح و عدالت جاویدان تحت حکومت جهانی پسر داوود خواهد بود. شایان ذکر است که در این نظریههای الهی دولت، سکولاریزم و حکومت انسان بر خویش و برای خویش هیچ جایگاهی نمیتواند داشته باشد. بلکه همه موضوعات سیاسی، حقوقی، و اجتماعی اساساً الهیاتی بوده و بیانگر مستقیم اراده خداوند میباشند[۱].
از آنجا که حاکم اقتدار سیاسی خود را از جانب خداوند دریافت میکند، نقشی میانجیگرا میان خداوند و بندگان او را به عهده میگیرد. آنچه در این نقش مهم است اینست که حاکم هرگز نمیتواند در برابر مردم مسئول باشد بلکه او فقط و فقط پاسخگوی خداوندی است که به او ماموریت اداره جامعه را اعطا نموده است. در انجام این ماموریت، حاکم به نمایندگی از سوی خدا هر کاری را انجام میدهد تا به زعم خود خداوند را راضی و خشنود نگهدارد. مردم به هیج عنوان نمیتوانند در این نگرش جایگاهی انسانی داشته و از حقوق و آزادیهای اساسی برخوردار باشند. البته این اقاریر تاریخی نیستند. آیتالله روحالله خمینی دقیقا یک چنین مکنوناتی را همواره در سخنان خود آشکار میساخت:
«از من طلبه تا مراجع اسلام، تا علمای بلاد اسلامی، تا دستاندرکاران، مجلس، رئیس جمهور، نظامی ها، پاسدارها و همه قشرهای ملت در مقابل خدا مسئول هستند و همه یک روز در پیشگاه خدا خواهیم رفت و از ما سوال خواهد شد، نعمت را از ما سوال میکنند و آن نعمت، اسلام است. ما مسئول هستیم، ما باید پا روی اغراض شخصی خودمان بگذاریم برای خدا و برای مقصد. ما همه باید برای خدا باشیم، چون از او هستیم و هر چه داریم از اوست، قدرت هر چه هست از اوست، نعمت هر چه هست از اوست و او نورِ سماوات و ارض است. و ما موظف هستیم از طرف او و از طرف عقل خودمان و وجدان خودمان که به آن کسی که ولیّ همه چیز ما هست خدمت بکنیم، و آمال و آرزوی ما این باشد که دین او را تقویت بکنیم و اسلام را در بین بشر پیاده کنیم؛ و این نمیشود الّا به وحدت کلمه شما و دست برداشتن از اختلافات.»[۲]
پیامدهای چنین نگرشی به منابع و ماهیت حکومت در جهان امروزین که بر اساس قواعد حقوق بشر بینالمللی و نیز حاکمیت مطلوب اداره میشود، غیرقابل تصور و عمیقا غیرانسانی است. در نگرش حکومت الهی همه مردم موظف هستند از اوامر و دستورات حاکم اطاعت کنند، و هرگاه کوتاهی در این زمینه صورت گیرد، گناهی بزرگ تلقی شده و حتی معادل با خروج از دین تلقی میشود که حکم آن، بر اساس همان معیارهای حکومت الهی، نابودی حیات انسانی است. این ویژگیهای حکومت الهی، در حقیقت، زمینههای لازم را فراهم آورد تا پادشاه، یعنی صاحب قدرت سیاسی، و پاپ، یعنی حاکم قدرت مذهبی، دست در دست یکدیگر گذاشته و عنان اختیار همه مردم را در تاریخی طولانی به دست گیرد. البته نوعی رقابت نیز میان این دو قدرت آسمانی و زمینی به وجود آمده بود. کلیسا همواره بر ماهیت منبع الهی نظریههای خود تکیه میکرد، و پادشاه نیز خود را نماینده خداوند دانسته و بر آن اصرار میورزید. اما آنچه مهم بود این بود که مردم بطور کامل فراموش میشدند. شاید بتوان مشابه این نگرشها را در ایران امروز در رقابت میان دو گروه به اصطلاح اصولگرا و اصلاح طلب دانست کهاندیشههای مذهبی خاص خود را در باب حکومت دنبال میکنند اما حقوق ذاتی مردم بطور کامل از دیدگاه آنها خارج است.
یکی از ویژگیهای غیرقابل درک حکومت مذهبی این باور است که هیچکس نمیتواند در برابر حاکم ظالم قیام کند. به دلیل ضرورت حفظ نظم، وجود حاکم ظالم بهتر از بینظمی است. سنت آگوستین در شهر خدا مایههای اصلی این نگرش را توضیح داده است. انسانها به دلیل گناه اولیه ناگزیر باید تحمل شرایط دنیایی هستند که به منزله گذرگاهی برای عبور از شهر زمینی به سوی شهر خداست. این مایههای الهی حکومت قدرت را در اختیار حاکم قرار میدهد. حاکم فردی فرزانه و عاقل است که میبایست جامعه را هدایت کند. حفظ نظم ضروری است زیرا که مردم فاقد روح سلامت هستند. بنابراین حاکم ماموریت الهی را به عهده میگیرد تا مردم را در مسیر رستگاری قرار دهد. به همین دلیل ظلم و ستم حاکم را باید پذیرفت. هیچ مقاومتی در مقابل آن جایز نیست. این استدلالها را جان لاک در «دو رساله در باب حکومت» توضیح داده است[۳]. در بخش اول کتاب منازعهای بی نظیر میان روبرت فیلمر که از مدافعان حق الهی پادشاه برای حکومت بود، و جان لاک که در مقابله با این نظریه حکومت الهی استدلال میکرد، در میگیرد. فیلمر استدلال میکند که اقتدار الهی در اختیار آدم قرار گرفته، سپس از طریق آدم به فرزندان او، و در نهایت این قدرت در دستان جیمز اول پادشاه انگلستان میباشد. بنابراین جیمز اول حقی الهی برای حکمفرمایی تمامیت خواهی بر مردم دارد. لاک این نظریه را با استدلالی قانع کننده به چالش میکشد.
• آدم بر فرزندان خود، و نیز جهان، هیچگونه اقتداری نداشت.
• اگر میداشت، ورثه او چنین حقی نداشتند،
• به فرض هم که وارثان چنین حقی میداشتند، هیچ قانون طبیعی و یا الهی وجود ندارد که تعیین کند که چه کسی حق جانشینی دارد.
• اگر حتی آدم هم چنین اختیاری میداشت، این اختیار نمیتواند در اختیار دیگران قرار گیرد.
• بنابراین، این غیرممکن است که بپذیریم حاکمان همه قدرت را باید در دست داشته باشند.
جان لاک در آثار فلسفی خود پایههای روشنگرانه انکار و مقابله با حکومت مذهبی را بنیانگذاری کرد.
دمکراسی در مقابل حکومت مذهبی
به تدریج اینگونهاندیشههای رهاییبخش که ار نهضت اصلاحات/ رفرمیسم در کلیسا سرچشمه گرفته بود، و با اندیشههای لاک به اوج زیبایی آزادیخواهی رسیده بود، راه را برای مقابله با حکومت مذهبی در اروپای عصر مدرن هموار نمود. نظریههای «قرارداد اجتماعی» سنگ بنای حکومت مردمی در مقابل حکومت مذهبی را بنیاد نهاد. بی تردید آرمان سکولاریزم توسط لاک توانست مهمترین قوه حرکتی نظامهای مردمی، یا دمکراسی، را در برابر حکومت مذهبی ایجاد کرد. در جهان مدرن، حکومت دمکراتیک ضربههای پی در پی خود را بر پیکره نظام مبتنی بر دیانت و مذهب وارد ساخت. به سادگی میتوان استدلالها در برای حکومت مذهب را اینگونه خلاصه کرد:
• حکومت و اداره جامعه اساساً موضوعی انسانی است. یعنی ایجاد سازمانی برای اداره جامعه توسط خود انسانها برای حفاظت از منافع انسانها و جامعه انسانی
• حکومت الهی، نظامی خشن و بیرحم است زیرا حاکم (نیمهخدا و نیمهانسان) فقط در مقابل خداوند احساس مسئولیت میکند. به نمایندگی از سوی خدا بر جامعه انسانها حکم میکند، و به همین دلیل حاکمان مذهبی مستبد و ظالماند
• در شرایط کنونی پذیرش دموکراسی به عنوان شیوه مدیریت مطلوب، نظریههای مذهبی قابل درک و پذیرش نیستند
• نظریه حکومت دینی نمیتواند توضیح علمیداشته باشد
• این حکومتها با تحولات تاریخی ارتباطی ندارند در نتیجه نمیتواند به نیازهای انسان توجه کنند
• آنها غیردموکراتیک، از بالا به پایین، و اقتدارگرا هستند
• حکومت الهی اهل مدارا و تساهل نیست بلکه همواره گفتمان یکسویهای را که مد نظر دارد دنبال میکند و به این دلیل با حذف و سرکوب دیگران جداییآفرین و نزاعبرانگیز است
• حکومت الهی تمامیتخواه و سرکوبگر است چرا که با داعیهی داشتن راه حل برای همه معضلات اجتماع، تحت هیچ شرایطی مایل نیست با دیگر اندیشهها از در تفاهم و همپرسی درآید
• موضوعات حقوق بشری، برابری جنسیتی، مساوات، و عدالت اجتماعی در اندیشههای الهی هیچ معنا و جایگاهی ندارد
• نظریه حکومت مذهبی به دلیل عدم قابلیت برای درک پیچیدگیهای نیاز انسانی در جهان کنونی در مقابله با فرآیند توسعه جوامع قرار میگیرد
• حکومت مذهبی نمیتواند نظام اخلاقی عام و جهانشمولی را معرفی نماید تا مورد قبول همه مردم قرار بگیرد، زیرا اساساً اعتقادی به محوریت مفهوم انسان در تعاملات اجتماعی ندارد
• در نهایت، حکومت مذهبی حتی اگر هم به انسان نظری داشته باشد چنین دیدگاهی انتزاعی بوده و قابلیت اجرا ندارد.
به عنوان نتیجهگیری: حق مقاومت مردم
در نظریههای لیبرال مردم حق قیام علیه حکومتهای ظالم را دارند. اعلامیه استقلال آمریکا این حق را به رسمیت میشناسد زیرا آنرا جزو حقوق برابری شهروندان میشمارد: «همه انسانها برابر آفریده شدهاند، که آفریدگار آنها را از حقوق غیرقابل انکاری برخوردار کرده است، که از جمله آنها میتوان به زندگی، آزادی، و جستجوی خوشبختی اشاره کرد.» هرگاه این حقوق نادیده انگاشته شود، مردم میتوانند و میبایست برای آزادی قیام کنند: «برای تأمین این حقوق برابر، حکومتهایی در میان مردم ایجاد میشوند که اختیارات خود را از رضایت حکومتشوندگان دریافت میکنند. هرگاه هر شکلی از حکومت این اهداف را نادیده انگارد، حق مردم است که آن را تغییر داده و یا سرنگون سازند.» اعلامیه نه تنها حق مردم برای براندازی حکومت غیر مردمی را به رسمیت میشناسد، از مردم میخواهد تا به وظیفه خود عمل نموده و برای احیای اصول انسانی ویران شده توسط دولت مستبد، آن دولت را سرنگون سازند: «این حق آنهاست، این وظیفه آنهاست که چنین حکومتی را کنار بزنند، و محافظان جدیدی برای امنیت آینده خود فراهم کنند.»[۴] جان لاک پشتوانه روشنفکری این قیامها را توضیح داده است. در همان کتاب «دو رساله در باب دولت» که پیشتر توضیح داده شد، توضیح میدهد که شکلگیری دولت به این معنا نیست که جواز انجام هر کاری را داشته باشد. در حقیقت، دولت/ حکومت به این دلیل تعیین و نصب میشود که آزادیهای ذاتی مردم را محافظت نماید. بنابراین، تنها دولت قانونی و برحق و صاحب حقانیت یا مشروعیت آنست که از سوی مردم انتخاب شده و بر اساس رضایت مردم رفتار نماید. هر نوع مفهومی از دولت باید منوط به الزام به اطاعت از قوانین طبیعی وجدان اخلاقی و روشنفکری باشد. از این روی حاکمیت نمیتواند مجوزی برای انجام هر کاری باشد. مردم بر اساس عقلانیت با یکدیگر زندگی میکنند، و هیچکس بر روی کره ارض نمیتواند بدون کسب اجازه از آنها بر آنان حکومت کند.
اگر از این چشماندازهای رهاییبخش لیبرال هم که عبور کنیم، حتی در دیانت اسلام نیز تعیین سرنوشت به خود مردم واگذار شده است: “إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» یعنی «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنان حال خود را تغییر دهند.» حتی بنیانگذار جمهوری اسلامی هم به روشنی اذعان داشته بود که مردم حق دارند و موظفاند علیه حکومت ظالم مبارزه و قیام کنند: «ما مکلفیم با این افراد با اینهایی که اساس اسلام را متزلزل میکنند همه مصالح مسلمین را به باد میدهند مبارزه کنیم. مبارزه امری الهی است.»[۵] خمینی در توضیح این وظیفه برای مبارزه نیز با ظالم با اشاره به آیهای از سوره سبا تاکید میکند که ترک قیام علیه ظلم روزگار سیاه را برای مردم باعث شده است. دقت داشته باشیم که باورمندان به دیانت اسلام و طرفداران جمهور اسلامی هم موظف هستند با تکیه بر منابع دینی خودشان، و یا بر اساس دیدگاه رهبرشان، یعنی خمینی، علیه حکومت جبار و تمامیتخواه کنونی قیام نمایند هرچند که این حکومت خودش را جبار و تمامیتخواه نداند!
حقوق بینالملل نیز قیام مردم علیه حکومتهای ظالم را به عنوان یک حق به رسمیت شناخته است. مهمترین ابعاد این شناسایی، حق تعیین سرنوشت علیه سلطه خارجی، استعمار، و نژادپرستی است. خودداری دولت از انجام تعهدات جهانی به موجب منشور ملل متحد نیز چنین حقی را برای مردم جهت قیام کردن و باز پس گرفتن حقوق ذاتی خود، به رسمیت شناخته است.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] https://www.biblegateway.com
[۲] http://emam.com/posts/view/19548
[۳] John Locke (1689). Two Treatises Government
[۴] The Declaration of Independence, July 04, 1776
[۵] وبسایت مربوط به خمینی؛ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج در باره وجوب مبارزه با حکومتهای ظالم. ۲۷ آبان ۱۳۵۷