تابلوی معروف «فریاد» اثر ادوارد مونک با پرداختی رمزگونه چندین نسل علاقمندان هنر را مسحور خود کرده است. گویی این تابلو نقطه اوج واهمه انسان را تجسم بخشیده و معیار و محک وحشت در دنیای نقاشی شده است. این با وجود آنست که تابلو از نظر فرم چندان پیچیده و دارای جزئیات بسیار ریز و دقیق نیست. به راستی چه چیزی در هنر ادوارد مونک هست که چنین مرموز و مبهم و تاثیرگذار است؟!

در نمایشگاهی که در موزه معروف «کورتگولد» لندن تا ۴ سپتامبر برپاست ۱۸ اثر از مونک که هریک نقطه عطفی در تحول هنری و شکلگیری سبک خاص او هستند به نمایش درآمدهاند. این نمایشگاه دریچهای است که مسیر تحول هنری و نگرش نقاش به جهان و روابط انسانی نشان میدهد.
ادوارد مونک، نقاش نروژی ( ۱۸۶۶ تا ۱۹۴۴) یکی از مبتکرین و نوآورترین و تاثیرگذارترین نقاشان عصر مدرن است. او در سراسر دوران کار خود همواره در پی پیدا کردن راههایی برای بیان وضعیت عاطفی و روانی انسان بوده است. آثار او موضوعهای بنیادین و ژرف موجودیت انسان، از عشق تا آرزو، از اضطراب تا مرگ را مورد مکاشفه قرار میدهند.
مونک در سرآغاز فعالیت خود ابتدا از محفلی از نقاشان و نویسندگان پیشرو نروژی و سپس زمانی که در طی سالهای ۱۸۸۰ در فرانسه تحصیل میکرد تحث تاثیر امپرسیونیسم و پساامپرسیونیسم قرار گرفت. اما تنها چند سال بعد، سبک و خصوصیات نقاشی مونک کاملاً دگرگون شد. کاوشهای اولیه او در مورد تأثیرات نور خورشید جای خود را به سبک نقاشی بسیار رسا و گویا و رنگارنگی داد که با خلق و خوی متلاطم و عاطفه انسانی عجین بود و با رسیدن به آن مونک به ندای هنری متمایز خود دست یافت.
در نمایشگاه موزه «کورتگولد» لندن یکی از مهمترین مجموعههای اولیه آثار مونک به نمایش گذاشته شده است. این آثار پیشرفت هنری مونک را از دهه ۱۸۸۰، زمانی که او در نروژ یک هنرمند بسیار بحثبرانگیز و رادیکال بود تا اوایل قرن بیستم که او به یک نقاش مدرن با شهرت بینالمللی تبدیل شد، نشان میدهد.
قدیمیترین تابلویی که در این نمایشگاه ارائه شده به تاریخ ۱۸۸۴ بر میگردد که «صبح» نام دارد. این نقاشی رنگ و روغن یک زن جوان- احتمالاً یک خدمتکار- را نشان میدهد که نه به طرف نقاش بلکه بسوی پنجره که نور صبحگاهی آفتاب از آن تابیده است نگاه میکند. این اثر لحظهای را شکار کرده که زن جوان مکثی هنگام پوشیدن لباس کرده زیرا دکمههای بلوزش کاملاً بسته نیست و پای برهنهاش هم نمایان است و همین موضوع صمیمیت و خودمانی خاصی به اثر بخشیده است. مونک در نمایش اثرات ظریف نور صبحگاهی که از پنجره عبور میکند، از مکتب امپرسیونیسم با استفاده از قلممو و رنگهای درخشان تاثیر پذیرفته است.
مونک «صبح» را در زمانی که تنها بیست سال داشت آفرید. این اثر او را به عنوان یک ستاره نوظهور نقاشی مدرن در نروژ برجسته کرد، اما در عین حال انتقادات شدیدی را نیز برانگیخت. در حالی که برخی از منتقدان ظرایف مدرن این نقاشی را تحسین میکردند، برخی اما تکنیک آن را خشن و موضوع آن را ناپسند میدانستند.
«صبح» در مقایسه با آثار بعدی و مدرن مونک متعارف و معمولی به نظر میرسد ولی در عین حال رگههایی از نامتعارف و آغاز نوآوری را در بردارد. برای نمونه نگاه زن جوان نه به طرف نقاش بلکه به سوی پنجره است و تماشاگر از دیدن کل چهره او محروم میشود واین نوعی ابهام به اثر اضافه میکند.
تابلوی دیگری که هنوز در مقایسه با آثار بعدی این هنرمند متعارف به نظر میرسد و به دوران اولیه هنری او تعلق دارد، خواهرش «اینگر» را در فضای بیرون و زیر نور شدید آفتاب در شهر ساحلی نروژی «آسگاردستراند» نشان میدهد. این نقاشی در سال ۱۸۸۸ کشیده شده و در اینجا نیز مشغله اصلی نقاش تأثیر نور بر فضای کلی این اثر است.
یکسال بعد در ۱۸۸۹ وی در تابلوی رنگ روغن روی بوم با عنوان «شب تابستانی» است که باز خواهرش را نشسته در ساحل همان شهر ماهیگیری به تصویر میکشد؛ مکانی که هنرمند اغلب تابستانها را در آنجا میگذراند. مونک «اینگر» را غرق در اندیشه به نمایش میگذارد؛ او این صحنه حال و هوای متفکرانه را از طریق نمایش ظریف نور غروب و فرمهای صاف و سادهی تختهسنگها تقویت میکند. ولی این اثر علاوه بر نشان دادن شیفتگی مونک به اثرات نور، به عنوان نقطه چرخشی در نظر گرفته میشود که نقاش صدای هنری منحصر به فردش را پیدا میکرد. آمیختگی بین حالت عاطفی «اینگر» و محیط اطرافش و همچنین تکنیک تقطیر اشکال و رنگهای ضروری، به ویژگیهای آثار مونک از جمله «مالیخولیا» تبدیل میشود.
«مالیخولیا» یکی از تابلوهای بسیار معروف مونک است که حامل خصوصیات اصلی سبک ویژه اوست که بعدها از اویل قرن بیستم به بعد قوام گرفتند.
مانند تابلوی «شب تابستان» در این نقاشی مونک دوست خود «ژاپه نیلسن» را به تصویر میکشد که در پی یک رابطه عاشقانهی شکست خورده در غم و اندوه فرو رفته است. احساس مالیخولیایی بیشتر ابعاد نقاشی را در بر میگیرد؛ از بدن خمیده او گرفته تا رنگهای غمانگیز و ضربههای کشیدهی قلم مو. تنها نقطه روشن یک زن سپیدپوش، شاید منشأ رنج نیلسن، است که در حال صحبت با مردی در اسکله دوردست است.
از این موضوع مونک چندین نسخه نقاشی کرده است. نسخهای که در این نمایشگاه ارائه شده کاملترین نسخه است که بین سالهای ۱۸۹۱ و ۱۸۹۵ آفریده شدهاند. او این اثر را در مجموعهای از آثارش گنجانده که در تجربیات انسانی کاوش میکنند و او آنها را «حواشی زندگی» نامیده است.
در دهه ۱۸۹۰ و در اوایل قرن جدید، ادوارد مونک بین آلمان، نروژ و فرانسه در رفت و آمد و کار بود و به نقاط دیگر اروپا نیز سفر میکرد. طی این سالها مونک چندین اثر برجسته خلق کرد که بعدها با عنوان «حواشی زندگی» به نمایش گذاشته شد. نقاش میخواست از طریق این نقاشیها جنبههای مختلف عاطفه و تجربه انسانی، احساسات درآمیختهی عشق و آرزو با اضطراب و شیفتگی با مرگ را منتقل کند. مونک اغلب با استفاده از خاطرات خود از رویدادهای تاثیرگذار در زندگیاش، از جمله از دست دادن اعضای خانوادهاش در کودکی تا روابط پرتلاطم با زنان- به عنوان یک مرد جوان- آثاری را خلق کرده است.
این آثار نشان میدهند که مونک مسیر هنری جدیدی در پیش گرفته است. وی با الهام از ایدههایی در مورد پویایی و با قدرتهای مولد طبیعت شروع به استفاده از رنگهای روشنتر کرد و حرکت و چرخش قلم موی او قویتر شد. این رویکرد جدید مخصوصاً در تصویری که نقاش از خودش در سال ۱۹۰۹ کشیده به خوبی تجسم یافته است. در این زمان مونک از فروپاشی عصبی در حال بهبود یافتن بود. این اثر طلیعه آغاز دوره جدیدی در زندگی هنری اوست.
از تابلوهای معروف مونک که در این قسمت نمایشگاه ارائه شده «زنان در سه مرحله» به تاریخ ۱۸۹۳ و به صورت رنگ روغن روی بوم است.
این نقاشی نیز بخشی از مجموعههای ادوارد مونک تحت عنوان «حواشی زندگی» است. این اثر نشان از استقبال مونک از نمادگرایی نیز دارد. نمادگرایی جنبشی هنری است که به دنبال بازتاب ایدههای ژرف با فرمها و رنگهای نمادین و تداعیکننده و نه صرفا ترسیم دقیق اشیاست.
در این اثر، مونک سه زن خیالی را در گرگ و میش بر روی یک خط ساحلی میچیند، که نشان دهنده مراحل جوانی تا بلوغ و سالخوردگی زنان البته در دوران خود وی است. مونک از رنگ برای انتقال کیفیتهای مختلف استفاده میکند: سفید خالص برای نشان دادن معصومیت ظریف و شکننده در سمت چپ؛ موهای قرمز و بدن گوشتی برای پوست رنگ پریده اغوا کننده برای نشان دان بلوغ جنسی، و رنگ سیاه مرگبار برای نشان دادن دوران سالخوردگی. چشمانداز مملو از اضطراب مونک از زنانگی بیشتر در مرد سوگوار سمت راست منعکس میشود که در نزدیکی گل عجیبی ایستاده که به نظر میرسد خون میریزد.
تابلوی معروف دیگر مونک در این نمایشگاه «بستر مرگ» (۱۹۸۵) نام دارد. مونک در مورد دوران کودکیاش مینویسد «بیماری، جنون و مرگ فرشتگان سیاه ایستاده بر گِرد گهواره من بودند». او در نوجوانی مادر و خواهرش سوفی را به دلیل بیماری سل در حالی که خودش هم گرفتار آن بیماری بود از دست داد. او این تجربیات اندوهناک را به عرصه هنر خود کشاند؛ مانند تابلویی که سوفی را در بستر مرگ نشان میدهد، یعنی رویدادی که بر سراسر زندگی مونک سایه غم انداخت. پیکر سوفی که هنگام مرگ فقط پانزده سال داشت، در ملافههای سفید ناپدید شده است. او به این شکل در تضاد با سایهی سنگین غم و اندوه اعضای خانواده گرد آمده بر کنار بالین خواهر نوجوان قرار میگیرد.
در تابلوی «عصر در کارل یوهان» مونک بینندگان اثرش را در بلوار اصلی شهر «اسلو» در برابر چهرههایی عجیب قرار میدهد. چهرههای شبحآلود این انسانها و نور وهمآور غروب، فضای ناآرام این اثر را دو چندان میکند. نوشتههای مونک نشان میدهد که این تابلو متاثر از خاطرهای است که او در این مکان به دنبال زنی ناآشنا میگشت که در میان جمعیت وی را مجذوب خود کرده بود. این نخستین بار است که مونک اندامهای اسکلتی را نشان میدهد که به خارج از قاب نقاشی نگاه میکنند. او این شیوه را بار دیگر در اثر معروف خود «فریاد» استفاده کرد. تابلویی که در کنار این نقاشی در همین مجموعه قرار میگیرد.