الاهه بقراط – در پیشگفتار «سقوط بهشت» میخوانیم: «نگاه نویسنده به رویدادهای دوران انقلاب و شخصیتهای سیاسی ایران چون نگاه بیگانهای است در جستجوی حقیقت و نه داوری با درک جامع از آنها؛ نقصی که هیچیک از مورخان غیرایرانی معاصر از آن بری نبودهاند.»
به این ترتیب خواننده با اطمینان کتاب را آغاز میکند تا با این نگاه بیشتر آشنا شود به ویژه آنکه مترجم برای برگرداندن این کتاب به فارسی با خود نویسنده نیز گفتگو داشته و توضیحات وی را شنیده است.
رضا تقیزاده مترجم «سقوط بهشت» درباره عنوان کتاب مینویسد: «از منظور نویسنده مطلع بودم و توضیحات او را نیز شنیدم؛ اما شهرت یافتن عنوان مورد استفاده قرار گرفته در کتاب مرا وادار به انتخاب نام فعلی «سقوط بهشت» کرد. منظور کوپر از «The Fall of Heaven» نه از دست رفتن ایران و ویران شدن بهشت، که پر گرفتن فرّ ایزدی از شاه و بیپناه ماندن او در روزهای دشوار انقلاب است؛ یعنی از دست رفتن موهبتی که پادشاه در مقام سایه خدا و پدر ملت، باور داشت طی سالها از آن بهرهمند و از این رو، از گزند دشمن مصون بوده است.»
مترجم نه تنها برای ترجمه دقیق بلکه جهت کند و کاو در وقایعی که در این کتاب به آنها اشاره شده، علاوه بر نویسنده، در گفتگو با شهبانو فرح پهلوی نیز به پیگیری و تدقیق آنها پرداخته است.
در پایان این کتاب ۷۵۰ صفحهای یک کتابنامه، فهرست نامها و همچنین چندین صفحه عکس پیوست شده است.
•سقوط بهشت؛ خاندان پهلوی و روزهای پایانی ایران پادشاهی
•نویسنده: اندرو اسکات کوپر
•مترجم: رضا تقیزاده
•ناشر: کیهان لندن؛ دسامبر ۲۰۱۸/ آذر ۱۳۹۷
•چاپ: انتشارات ساتراپ (لندن)
اندرو اسکات کوپر نویسنده و پژوهشگر آمریکایی این کتاب را در گفتگو با شاهدان مختلف از جمله شهبانو فرح، ابوالحسن بنیصدر، برژینسکی، هوشنگ نهاوندی، حسین نصر، رضا قطبی، کامبیز آتابای و دیگر مقامات و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی ایران تنظیم و تدوین کرده است.
راهی که نیمهکاره ماند
روایت کتاب که نسخه اصلی آن به زبان انگلیسی در سال ۲۰۱۶ منتشر شده، در فوریه ۲۰۱۵ از آرامگاه دو مرد در قاهره و دو زن که به دیدار آنها میشتابند آغاز میشود؛ جهان سادات و فرح پهلوی که همسرانشان در مسجد الرفاعی برای همیشه آرمیدهاند.
نویسنده میپرسد آیا «حذف همسران آنان از قدرت در یک نسل پیش، راه خونریزیهای امروز را گشوده است»؟! پژوهشگر آمریکایی در «سقوط بهشت» این «راه» را ترسیم میکند. او پس از اینهمه سال که از درگذشت شاه گذشته، خواننده را با این موضوع روبرو میکند که به راستی این گفتار قصار شاه تا چه اندازه حقیقت دارد که «قدرناشناسی طبیعت مردم است» و مجسمهاش «به وقتش بجای خود بر میگردد!»
با اینهمه پاسخ یا پاسخهایی برای چرایی رویدادهای تاریخی چیزی نیست که به سادگی بتوان در میان روایات و خاطرات یافت. اندرو اسکات کوپر درباره گفتگوهایی که برای نوشتن این کتاب با افراد مختلف انجام داده میگوید: «خاطره در گذر زمان تغییر میکند و بیشتر کسانی که با آنان مصاحبه کردم تاریخها و جزئیات گفت و شنودها را فراموش کرده بودند و یا وقایع را با هم خلط میکردند. خوشبختانه من توانستم صحت گفتههای آنان را وارسی کنم و آنها را با مصاحبهشوندگان دیگر و نیز منابع دست اول از جمله خاطرات و نامهها و یادداشتها و گزیدههای جراید مقابله کنم.» و البته در این میان از اسناد دوران جیمی کارتر که از طبقهبندی خارج شدند نیز سود برده است. بر اساس این مطالعهی این منابع است که مینویسد: «همینطور که تحقیقم پیش میرفت برایم روشن شد که با دو روایت از انقلاب سر و کار دارم، یکی آمریکایی و دیگری ایرانی.»
به این ترتیب به نظر میرسد روایتهای انقلاب ۵۷ از یکی دو تا بسیار فراتر باشد به ویژه آنکه نسلهای جوان ایران که اصلا آن دوره را ندیدهاند بر اساس زندگی و تجربهی ملموس از جمهوری اسلامی، به روایتهای دیگری میرسند.
خود اندرو اسکات کوپر در گفتگویی که کیهان لندن در سال ۱۳۹۵ با وی داشت در پاسخ به این پرسش که «کتاب شما را تلاشی برای اعادهی حیثیت دودمان پهلوی توصیف کردهاند؛ آیا به نظر شما این توصیف عادلانه است؟» میگوید: «من با این برداشت موافق نیستم. من هرگز تلاشی برای اعادهی حیثیت شاه و یا هر شخص دیگری نکردهام. در جریان پژوهشهایی که انجام دادم متوجه شدم که بسیاری از توده ایرانیان از هماکنون شاه و میراثی را که از خود بجا گذاشت بار دیگر ارزیابی میکنند.»
وی ادامه میدهد: «درواقع من در جریان دیدار خود از ایران در سال ۲۰۱۳ متوجه این نکته شدم که گروهی از روشنفکران و نویسندگان ایرانی سالهاست سرگرم بررسی چنین روایاتی شدهاند که بسیار به دردشان خورده است. مشکل آن است که کنجکاوی آمیخته با روشنفکری، نسل بعدی را راضی نمیکند. امیدوارم که دانشجویان و دانشپژوهان جوان هدف حملات و انتقاداتی که من قرار گرفتم، قرار نگیرند. آنان باید به خاطر داشته باشند که ما برای خوشآمدن دیگران و یا رضایت از آنچه وجود دارد، نیامدهایم. باید بپرسیم و باز هم بپرسیم.»
اختصاصی کیهان لندن؛ آخرین سالهای زندگی شاه؛ گفتگو با اندرو اسکات کوپر، نویسنده کتاب «سقوط بهشت»
همیشه در انتظار باران
بخشی از «سقوط بهشت» به زندگی روزانه شاه اعم از کار و خورد و خوراک و علائق و نگرانیهای وی اختصاص دارد. یکی از نکات قابل توجهی که در اوایل کتاب به آن اشاره میشود اهمیت باران برای محمدرضاشاه پهلوی و به عنوان پادشاه یک سرزمین خشک و کمآب است. اندرو اسکات کوپر این موضوع را چنین توصیف میکند: «خبر بارش باران شادی و رضایت در پی داشت. روز بیباران در پیاش پیشانیای گرهخورده و غمگین بود… یک روز صبح امیر [پورشجاع] به شاه خبر میدهد که در طول شب باران باریده است: «او بسیار شاد شد»؛ به حدی که کنار پنجره رفت تا شاخههای درختان خیس از باران را ببیند. وقتی چیزی ندید، با یأس آشکار در چهره رو به امیر گفت: «خیس نیست! تو به من گفتی باران آمده!» او دقیقا میدانست که بارش هر شهر در هر استان چند میلیمتر بوده است. او از میزان آب هر سد با خبر بود؛ چون همه آنها- تا آن زمان بیست و یک سد- در دوران خودش ساخته شده بودند. و غالب اوقات در فصل بارندگی یا بعد از بارش برفی سنگین، دوست داشت با هواپیما به سراسر کشور پرواز کرده و سطح آب را از بالا بررسی کند.» باران را برای مردمی میخواست که میدانست آب در سرزمین پهناور ولی خشک آنها به راستی مایهی حیات است.
یکی از این مردم، «حسین فردوست» از خانوادهای «فرودست» بود که رضاشاه وی را به همنشینی ولیعهدش برگزید و حتا در مدرسه شبانهروزی سوئیس نیز وی را همراه پسرش کرد. نویسنده درباره این دوستی و اعتمادی که شاه به فردوست داشت مینویسد، «شاه حاضر نبود کلامی بر ضد رفیق قدیمی دوران مدرسهاش بشود. او شایعات و گزارشها حاکی از پول گرفتن فردوست از دستگاه اطلاعاتی روسیه یا بریتانیا را تهمت میشمرد و رد میکرد. او گله میکرد که «حتی نمیتوانند یک دوست را به من بینند!» شاه به فردوست آنقدر اطمینان داشت که به همسرش گفته بود اگر خواست از صحت اطلاعاتی مطمئن شود یا اگر نتواست جواب مقتضی را از جایی در دولت بگیرد نظر فردوست را جویا شود.»
اما حسین فردوست «مار در آستینی بود که از احساس ظلمی شدید و کینهبرانگیز تغذیه میکرد. او هرگز اصل و نسب خود را فراموش نکرده بود: پسر نظامی دونپایهای که برای خدمت به قدرتمندترین خانواده کشور در سنی حساس از والدینش جدا شده بود.»
به هر حال، میوهی تلخِ قدرتی که همراه با رشد اقتصادی، قدرت سیاسی را بین نیروهای اجتماعی و شهروندان توزیع نکرده بود، در خانوادهی پادشاهی که بیشتر به خدمت و نام نیک فکر میکرد، به نوشتهی این کتاب، به بارِ فساد نشست. فسادی که شاه نه باور و نه قبول میخواست بکند. رشد اقتصادی دهه پنجاه خورشیدی بدون رشد لازم سیاسی از یکسو به اختلاف دارا و ندار دامن زد و از سوی دیگر پادشاه را از نهادهای مدنی که بتوانند در بزنگاه تاریخ، پشتیبان او و خدماتش باشند محروم ساخت: پادشاهی که تنها زمانی تاجگذاری کرد که «درصد رشد اقتصادی ایران از ایالات متحده آمریکا و بریتانیای کبیر و فرانسه پیشی گرفته بود».
نه تنها این، وی در این مراسم، تاج نیابت سلطنت بر سر یک زن نهاد و خشم و کینه را در دل سیاه مرتجعان شعلهور ساخت تا در چهارراه حوادث تاریخ که عوامل متعدد داخلی و خارجی در آن نقش بازی میکنند، بنیادگرایی اسلامی و خمینی به «چراغ راهنما»یی تبدیل شوند که ایران را از «فرّ ایزدی» به سوی شرّ اهریمنی رهنمون شد.
دنبال کردن چنین مسیری توسط مرتجعان و در همکاری با نیروهای داخلی و خارجی، با پادشاهی که از صمیم قلب معتقد بود «اگر ملتم مرا نخواهد، با زور نخواهم ماند» چندان مشکل نبود. ارتجاع و مشروعهخواهان چپ و راست «سحر شاه» و «جاویدشاه» را باطل کردند بدون اینکه متوجه این حقیقت ناگزیر باشند که گذشته از جنبههای تاریخی و فرهنگی، از نظر اقتصادی، اگر نتوانند شرایطی بهتر از دوران پهلویها برای ایران به ارمغان بیاورند، طلسم «شاه» و «جاویدشاه» فراتر از دو شاه پهلوی و به مثابه یک نهاد گریبان آنها را خواهد گرفت.
کسانی که گاهی با تکیه بر «اگر» میگویند، اگر شاه میماند، اگر شاه فلان تعداد را میکشت، اگر شاه این یا آن کار را میکرد، خمینی و رژیم ارتجاعیاش پیروز نمیشدند، این نکته مهم را فراموش میکنند که اگر شاه به این «اگر»ها عمل میکرد، از یکسو با توجه به شرایط داخلی و خارجی و دیگر «اگر»های آن دوران، معلوم نیست به چه نتایجی منجر میشد و از سوی دیگر هرگز شرّ اهریمنی جمهوری اسلامی از نزدیک تجربه نمیشد تا قدر موهبتهایی که جامعه داشت و میبایست برای بیشتر کردن آنها و نه ویرانیشان بکوشد، چنان دانسته شود تا نسلهایی که آن دوران را ندیدهاند، آینده را در گذشتهی خود بازیابند و آن را در گرو غلبه بر فاجعهی جمهوری اسلامی بدانند.
شاید به دلیل همین کامیابیها و ناکامیهاست که به نظر نویسندهی «سقوط بهشت»، «داستان زندگی شاه ایران در خور آمدن در شاهنامه» است.
اما گذشته از جنبههای دراماتیک سیاست که همواره و همه جا وجود دارد، تاریخ مانند منشور است. یک سطح آن مستندات و سطح دیگر آن رویدادها هستند. سطح سوم اما روایاتی هستند که بستگی به این دارند که به منشور تاریخ از کدام زاویه نگریسته شود. آنچه مسلم است این است که حقیقت آبادی دوران پهلوی و ویرانی چهل و اندی سال اخیر را در این منشور نمیتوان تحریف کرد.
کتاب «سقوط بهشت» با مستندات و روایات متعدد از رویدادها تلاش میکند این حقیقت آشکار را در برابر خواننده قابل تشخیص کند. از همین رو چه بسا خوانندگانی که به این نتیجه برسند که این «بهشت» یا «فرّ ایزدی» به مثابه یک نشانهی تاریخی و فرهنگی که به یک «فرد» وابسته نیست و نمیتواند از مردم و سرزمینی که حامل آن بودهاند، جدا باشد، فقط گم شده و باید آنقدر به جستجو ادامه داد تا دوباره آن را یافت و همچون داستانهای شاهنامه جایگزین «شرّ اهریمنی» کرد. آیا تاریخ معاصر ایران به تراژدیهای شاهنامه که شبیهترین آنها «داستان ضحاک» است، نیست؟!
*این کتابگزاری نخستین بار ۲۶ دیماه ۱۳۹۹ در کیهان لندن منتشر شد. برای خریدن کتاب «سقوط بهشت» به این لینک مراجعه کنید.