نامه‌ای از فریدون فرخزاد به پرویز خطیبی: «برای گذران زندگی، عمر لازم نیست، شهامت لازم است»

- فریدون فرخزاد در نامه به پرویز خطیبی: «شما زمانی که آمدید (و آن روزگاری بود که جامعه ما هنوز هنر و هنرمند را کامل نمی‌پذیرفت) درد سیّار بردید. من از روی جاده‌ای که شما صاف کرده بودید عبور کردم، درد کمتری کشیدم، ولی این سعادت را به دست آوردم که درد، آنهم دردی از جامعه خودی را بشناسم.»
- «امروز که هزاران هزار نفر را به سالن‌های کنسرت می‌کشانم و این مدرک ذهنی را پیدا کرده‌ام که علاوه بر ساعت‌ها خواندن، ساعت‌ها نیز سخن بگویم، باز هم فقط به یک نتیجه رسیده‌ام که ابتدا و انتهای زندگی انسان عشق و آگاهی به معرفت عشق است و از انسان هیچ چیز جز عشق باقی نمی‌ماند. این عشق هم مدرسه و مکتب ندارد بلکه یا در درون یک موجود زنده وجود دارد یا ندارد.»
- «آنکه سعی داشت یا سعی دارد و یا سعی خواهد کرد که با زشتی و با دست زدن به هر عملی روز خود را به شب برساند، جز شب نخواهد دید و آنکه در تاریکی و در میان اینهمه بوی تعفن بعضی از موجودات نور را شناخت دیگر آن را هرگز از دست نخواهد داد.»

دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۰۷ اوت ۲۰۲۳


در سال‌های بین ۱۹۹۱ و ۱۹۹۳، پرویز خطیبی نویسنده، روزنامه نگار و طنزپرداز فقید خاطرات هنری خود را بطور هفتگی در  مجله «جوانان» لس آنجلس  به چاپ می‌رساند که قسمتی از آن به فریدون فرخزاد مربوط می‌شد. چندی بعد، مدت کوتاهی  پیش از قتل فجیع فرخزاد، نامه‌ای از این شاعر، بازیگر و شومن فقید به دست خطیبی رسید که عینا در همان نشریه به چاپ رسید.

خطیبی در مقدمه این نامه نوشته بود: «آنچه که من درباره فریدون فرخزاد نوشتم همان مطلبی بود که بایستی نوشته می‌شد و شخصا معتقدم که نسبت به او نه زیاده‌روی کرده‌ام و نه امساک بخرج داده‌ام.  اصولا ذکر خاطرات به معنی تجلیل و یا تخفیف کسی نیست. خاطرات ما درواقع همان واقعیاتی است که رخ داده و بعد از گذشت یک زمان نسبتا طولانی، بازگو کردن آن سپردن وقایع مهم به آرشیو تاریخ است. من سال‌هاست که فرخزاد را ندیده‌ام. پس از آنکه او به لس آنجلس کوچ کرد و با مسائل گوناگونی درگیر شد و باز به اروپا برگشت، خبرش را از پاریس و آلمان داشتم تا دوهفته پیش که سردبیرنشریه جوانان بسته‌ای را که از سوئد رسیده بود به من داد.  این بسته محتوی نامه‌ای بود از فریدون فرخزاد با یک جلد کتاب شعر او به نام «در نهایت جمله آغاز است عشق».  نامه را که خواندم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم زیرا شیوه نوشتن و کلمات و جملات آن نشان می‌داد که نویسنده با کمال صفا و صداقت از روزهایی حرف می‌زند که به حکم قضا و قدر من و او بر سر راه یکدیگر قرار گرفته بودیم. فرخزاد در این نامه ثابت می‌کند که نسبت به هرکسی که روزگاری دستش را گرفته حق‌شناس است و این صفت او بیش از آنکه مایه دلخوشی من و امثال من باشد، نشان‌دهنده طبع لطیف و احساسات یک هنرمند است که روزگاری چه در داخل و چه در خارج از ایران مطرح بوده است.  دریغم آمد که شما خوانندگان عزیر این نامه زیبا را نخوانید.»

پرویز خطیبی نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز با همسرش زینت مؤدب هنرپیشه نخستین فیلم سینمایی ناطق که در ایران ساخته شد

«پرویز خطیبی عزیزم،
چند روز قبل در سوئد رفیقی آمد و مجله جوانان را آورد که شما در آن خاطراتی از من نوشته بودید. خاطراتی که مرا سال‌ها به عقب بازگرداند و چیزهایی را  در درونم بیدار کرد که مدت‌ها پیش از یاد برده بودم. نه فقط محله «کوئینز» در نیویورک را به یاد آوردم، بلکه همه شما را و خانواده شما. دوستان مشترکمان را، جلیل را، پری را و دکتر دندانم را.

مهرداد پسری که بدون صدا آواز می‌خواند و برنامه رادیویی داشت. کلاس درس انگلیسی سعید را و سگ را و عشقی را که میان انسان با انسان جریان داشت و گذشته را که وقتی به آن می‌رسیدم در قسمت بزرگی از آن شما را می‌دیدم.

من بچه بودم که ایرانیان نام شما را می‌شناختند و وقتی به رادیو آمدم برایم افتخار بود که کنار شما کارکنم. اگر گهگاه با شما می‌جنگیدم نه برای این بود که شما را عقب بزنم بلکه به این دلیل بود که خودم را به شما برسانم.

با برنامه صبح جمعه شما، حمید قنبری، علی تابش و منوچهر نوذری همکاری داشتند و تمام اینها نام‌هایی بودند که من از کودکی با آنها سر و کار داشتم. امروز که به گذشته می‌اندیشم و سه‌شنبه‌های رادیو را که روز ضبط برنامه‌های شما و ما بود را به یاد می‌آورم، در ته قلبم اندوهی عظیم می‌بینم. از ندیدن شما و نشنیدن صدای علی تابش و تقلیدات حمید قنبری درد می‌کشم که دیگر میدان ارگ فاصله میان من و شما نیست.  دریا هم نیست. اقیانوس هم نیست. نامردی است و نامردمی‌ گروهی که به هر جنایتی دست زده‌اند و می‌زنند که این عمر را ننگین‌تر بگذرانند.

همیشه به این معتقد بوده‌ام که برای گذران زندگی، عمر لازم نیست، شهامت لازم است.

شما زمانی که آمدید (و آن روزگاری بود که جامعه ما هنوز هنر و هنرمند را کامل نمی‌پذیرفت) درد سیّار بردید. من از روی جاده‌ای که شما صاف کرده بودید عبور کردم، درد کمتری کشیدم، ولی این سعادت را به دست آوردم که درد، آنهم دردی از جامعه خودی را بشناسم.

خاطره، خاطره است و زمانی که شما از من سخن می‌گویید، من تصاویر آن سخنان را می‌بینم و اگر در نشریه‌ای خاطره‌ای از شما نقل نمی‌کنم فقط به این دلیل است که آنقدر برای من معلم بوده‌اید و هستید که ذکر خاطرات من از شما در مجله‌ای نمی‌گنجد.

امروز که با یک فیلم سینمایی از معروف‌ترین چهره‌های سینمایی اروپا شده‌ام، بعد از کتاب دوم‌ام، دارم کتاب سوم‌ام را زیر چاپ می‌برم.  امروز که هزاران هزار نفر را به سالن‌های کنسرت می‌کشانم و این مدرک ذهنی را پیدا کرده‌ام که علاوه بر ساعت‌ها خواندن، ساعت‌ها نیز سخن بگویم، باز هم فقط به یک نتیجه رسیده‌ام که ابتدا و انتهای زندگی انسان عشق و آگاهی به معرفت عشق است و از انسان هیچ چیز جز عشق باقی نمی‌ماند. این عشق هم مدرسه و مکتب ندارد بلکه یا در درون یک موجود زنده وجود دارد یا ندارد.

آنکه سعی داشت یا سعی دارد و یا سعی خواهد کرد که با زشتی و با دست زدن به هر عملی روز خود را به شب برساند، جز شب نخواهد دید و آنکه در تاریکی و در میان اینهمه بوی تعفن بعضی از موجودات نور را شناخت دیگر آن را هرگز از دست نخواهد داد. حتی اگر در لس آنجلس زندگی کند!

همواره شما را انسانی روشن دیدم و خانم‌تان که بعضی وقت‌ها رژیم آب می‌گرفت که لاغرتر شود و این توصیه را به من هم  می‌کرد، یکی از نازنین انسان‌های زندگی من بود.

خداوند– یعنی نیروی برتری که در ما هست– همیشه حافظ شما باشد. سلام من برای جلیل و پری و بقیه و اگر دیگرگاه یاد من کردید به یاد بیاورید که همواره دست شما را به عنوان استادم می‌بوسم.

با تمام قلبم که برای شما بسیار تنگ شده است.
فریدون فرخزاد»

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۴۵ / معدل امتیاز: ۴

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=327033