‏شاهزاده رضا پهلوی، فریادی برای پالایش و آگاهی

دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ آپریل ۲۰۲۴


ناصر فرازی – تصور کنید کاسه‌ای،  لیوانی،  جامی‌،  حوضچه‌ای،  استخری،  چاله‌ای،  چاهی،  کوزه‌ای و یا هر چیز دیگری را شبیه به اینها به لحاظ داشتن فضای خالی! همینکه راهگاه یا منفذی از آن به منبعی از آب،  شراب،  شیر،  عسل،  نفت،  گل و لای و حتی لجن وصل باشد،  بسته به حجم و ظرفیت،  بعد از گذشت مدتی شاهد لبریز شدن آن چیزی که مسلسل‌وار درون اینها می‌ریزد (یا می‌ریزند) خواهیم بود.

و در این میان دوباره بسته به آن چیزی که درون ظرف مورد نظر ریخته می‌شود،  گاه می‌بینیم که می‌گویند، کل ظرف لجن شده،  کثافت همه جاش رو گرفته،  گند بَرِش داشته…!

تصور می‌کنم که جامعه ما  از جنس آن ظروفی است که در طول تاریخ چند هزار ساله خود،  با آنکه بارها به درون آن چیزهایی تهوع‌آور (لجن) و بی هیچ سنخیتی با آداب و رسوم و فرهنگ این ملت پیرو پندار نیک،  کردار نیک و گفتار نیک ریخته شده،  مدام پیش از لبریز شدن از تعفن و تهوع،  همه آنها را بالا آورده و با پالایش و لایروبی همه خلل و فرج‌های موجود در خود،  نشان داده که ظرف این ملت شریف (جامعه) برای ریختن انگبین نحل و دُر دریابار است.

و البته دیرزمانی است که برخی همگام با دستگاه تبلیغات رژیم ملاها،  برای تبلیغ ناامیدی،  تلقین فراگیر شدن بزه و هرگونه تعفن و ناهنجاری قابل تصور درون جامعه ایران،  چنان در تلاشند که هر کس ایران را با آن تاریخ چند هزار ساله نشناسد،  گمان خواهد کرد که اینها مرادشان از جامعه و جغرافیای مورد نظرشان،  جامعه قرون وسطای آنگلوساکسون‌هاست و یا در بهترین حالت،  توصیف دارو و دسته‌های نیویورکی فیلم‌های اسکورسیزی را برای ما دارند. برای همین هم مدام کلمات و واژگانی چون لبریز شدن و آکنده شدن جامعه از بزه و دروغ و بی‌هویتی توصیف‌کننده اوضاع مورد نظر آنها از جامعه ایران شده‌ تا هر کسی تنها و تنها به فکر نگه داشتن کلاه خود باشد.

اما خودشان هم می‌دانند (شاید هم نمی‌دانند) که توصیف کردن اوضاع یک جامعه با وام گرفتن از کلمات و گزاره‌های آنچنانی،  خود مانند چاقوی دو لبه است که یک لبه‌اش به مراتب تیزتر و بُرّنده‌تر از لبه دیگر آن است،  تنها به این دلیل که یکی از لبه‌ها به تکرار استفاده شده و امروزه دیگر چنان تیز نیست.

لبریز و پر شدن،  حال آدم‌ها را در مرزی تصویر می‌کند که هر آن انتظار داریم بترکد و دیگر کار از رها کردن و رفتن هم گذشته و چاره در ترکیدن است و بس!

مدام در تلاشند تا هرطور شده به جامعه القاء کنند که آکنده شده‌ایم و لجن سر تا پای ما را برداشته و چنان لبریز از کثافت و تعفن گشته این ظرف (جامعه ایران) که باید به حال خودش واگذاشته شود و راهی جز اینکه ایرانی بودن و آن جامعه پویا با آن تاریخ چندهزار ساله‌اش که در خود بزرگانی چون کوروش هخامنشی و رضاشاه پهلوی را دیده با تلقین بیماری آلزایمر به فراموشی بسپاریم.

تمام همّ و غم‌شان اینست که غم،  خشم،  تنهایی و هزار درد بی‌درمان دیگر را مانند گوشتی گندیده که به استخوان و تار و پود این ملت چسبیده و جامعه ایرانی را مانند بیماری که سرطان همه وجودش را گرفته و در حال احتضار است توصیف کنند.

اما این ناایرانیان حواس‌شان نیست از همان حمله اسکندر و هجوم غزان و مغولان بگیرید تا این آخری که چیزی بیشتر از دسته‌ای از کلاغان قیل و قال‌پرست  و علف‌های هرز باغ کال‌پرست نیستند،  جامعه ایران همواره در یک روند بازبینی و خودپالایشی،  کثافت‌های ناهمگون با فرهنگ و رسوم خود را بیرون ریخته و در سردترین ایام زمستانی،  همچون گل ارغوان و خیری و ختمی‌ و قرنفل شکوفه کرده و همه جا را عطر زندگی داده‌ است.

در همه این سال‌های نکبت  که عقاب جور فاشیست‌های اسلامی بر سپهر لاجوردی سرزمین‌مان جولان داده،  ما بارها زیر فشار اتفاقات ایران،  تقریبا تا نزدیکی فروپاشی کامل رفته‌ایم. اما در میانه سال ۱۴۰۱ خورشیدی،  و سر گرفتن جنبش ملی و آزادیخواهی ملت بود که دیدیم،  همه آن خاطرات (در بازگشت به رخدادهای سال ۷۸،  ۸۸،  ۹۶ و ۹۸ )، اتفاقات،  تصورات،  تخیلات،  همدردی،  همدلی و غرور و تعصب در ذهن و دل‌مان شعله گرفت و امید به فراچنگ آوردن آزادی  دوباره جوانه زد و مانند ضِیمرانی در بُنِ سروِ سهیِ سامانه پادشاهی پا گرفت.

اما در این بین یک چیز با گذشته فرق کرده و آن اینکه  اینبار جنگ بر سر زندگی است و نه تحفه‌های اصلاحطلبی از نوع رای من کجاست!!،  که اگر رای دزدیده شده را هم بر می‌گرداندند،  توفیری که نمیکرد هیچ،  اوضاع رژیمیون دو صد چندان بهتر از اوضاع نکبتی حالای آنها بود !

و دقیقا اینبار جنگ بر سر زندگیست و باید بتوان زندگی و شور آن را زنده نگه داشت.

وقتی جنبش ملی ایرانی‌ها شروع شد،  با بهت و حیرت از میزان نکبت و سرکوب مردم،  این پرسش حیرت‌انگیز خودنمایی می‌کرد که مگر کدام اتفاق جدید افتاده؟ همه این ظلم‌ها،  مگر چیزی نبود که در تمامی‌ این سال‌ها رخ می‌داد؟!

‏این بار یک چیزی فرق کرده بود: انباشت خشم و لمس درد و پس زدن چرک و خونابه از کالبد جامعه توسط اجتماع.

و در این بین بسیارانی که حرف‌های ما را نه اینکه نمی‌فهمیدند بلکه باور نمی‌کردند و باورشان شده بود که ما هذیان می‌گوییم.  حالا همان کابوس عقاب جور،  بر سر خودشان به پرواز درآمده و دیگر نمی‌شد انکار کرد که همه ما از خرد و کلان مبتلا به این بلای خانمانسوز هستیم و اگر نجنبیم،  فقیر و غنی،  بی‌سواد و کم‌سواد و دانشگاهی و کارمند و کارگر،  پیشه‌ور و کشاورز،  همه و همه باید تا سال‌ها در لجنزار ولایت سر کنیم و از سر عافیت‌طلبی برویم و بشویم زاغک داستان عقاب و کلاغ دکتر پرویز خانلری.

اما هنوز هم بسیاری از ما با خود می‌اندیشیم: باشد؛ حالا همه می‌دانیم که دردمان چیست. همه می‌دانیم که همه  به یک مرض عارض شده‌ایم.

اما یکی بیاید بگوید که چه باید کرد در این فشار سنگین روانی. مثل گذشته فرار کرد از اخبار؟ پذیرفت که دنیا نکبت بی‌انتهاست؟ یا رو به آینده امیدوار بود؟

و دقیقا اینجاست که می‌بینیم شاهزاده رضا پهلوی پای به میدان می‌گذارد و نقشه راهی پیش پای ما می‌گذارد. او در این نقشه راه به سادگی هر چه تمام‌تر رو به همه ما می‌گوید که بروید و آماده شوید. بروید و خود را به جزء جزء اجتماع نزدیک کنید.  سراغ یکدیگر بروید. با هم گفتگو کنید. پرسش کنید. درد مشترک را به زبان بیاورید. به سراغ دانش‌آموزان بروید. آنها هنوز فرصت این را دارند که طعم لذیذ زندگی را بچشند؛ بی آنکه مرعوب ساختارهای ساختگی اجتماعی شوند. هنوز می‌توانند از سلطه آموزش بر شناخت و روانشان دوری کنند  و بجای باختن به فضای اجتماعی و مجازی،  کنشگر آن باشند.

بروید و بپالایید روح و روان و همه آنچه را تا کنون اندوخته‌اید، درخواهید یافت که کوهی از دورریختنی‌ها دارید. بروید و بجای آنکه تنها به آزادی بیاندیشید،  به دیگر حقوق ازدست‌رفته‌تان نیز بیاندیشید.

بیاندیشید که هویت ما،  هویتی دوهزار و پانصد ساله است که منشور حقوق بشر کوروش بزرگ،  تار و پود اصلی آنرا تشکیل می‌دهد.

بیاندیشید که قریب به هزار و پانصد سال پس از تدوین منشور کوروش بزرگ،  مگنا کارتر حضرات آنگلوساکسون به نگارش درآمده !

بروید و بیاندیشید که واضعان بسیاری از فلسفه‌های سیاسی و اقتصادی همچون جان لاک تحت تاثیر کوروش‌نامه گزنفون،  لیبرالیسم مورد وثوق کشورهای مترقی را به دست داده‌اند.

بروید و بیاندیشید که سامانه پادشاهی زیر سایه رهبری رضاشاه کبیر و شاهنشاه آریامهر ما را تا دروازه‌های تمدن بزرگ رهنمون گشتند. بروید و بیاندیشید و آماده باشید برای فصل خزان. که گفته‌اند: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۹ / معدل امتیاز: ۳٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=347261