برگ سبزی تحفه درویش
خطاب به مادر و خانواده رضا رسایی مادر عزیز و داغدار
ما فرزندان نادیده شما هم بارها توسط جلادان تهدید به اعدام شدهایم و شاید سعادت و شایستگی جاودانه شدن را همچون فرزند دلبند شما نداشتیم. آتشی که بر جان و جگر شما انداختند قطعا برای هیچکس قابل درک نیست ، هر چند داغی است که بر دل تک تک ایرانیان نهادند تا در آستانه سالگرد قیام شهریور از همه جوانان زهره چشم بگیرند؛ ولی هیهات اگر اعدام و کشتار عزیزانمان ما و شما را مرعوب جنایت کند، عزادار میکند ولی مرعوب و تسلیم هرگز. مادر؛ مابه هیچ وجه توان تسلی دادن شما را نداریم و تنها به خودمان و شما یادآوری میکنیم که: آنچه از دریا به دریا میرود از همانجا کآمد آنجا میرود.
و داستان مولانا را درباره مادری چون شما که حرامیان حکومتی فرزندش را در آتش به قتل میرسانند، بازگو میکنیم… آنگونه که مولانا به ما میگوید از زبان آن شهید که خطاب به مادرش میگوید: انی لَم اَمُت (من نمردهام)؛ و اساسا زندگی و حیات در این مرگ است. نترسید و خود را در آتش افکنید که این نترسیدن ما از آتش مرگ ، تنها راه نجات مردم و جوانان دیگر است زمانیکه به شیوه فرزند شما (رضا) ما هم نترسیم و به استقبال آتش رویم این حربه اعدام هم بیاثر میماند… اعدامها دیگر ترس تولید نمیکند بلکه “رضا” و خشنودی میآورد با «رساترین» پیام.
برگ سبزی است تحفه درویش:
یک زنی با طفل آورد آن «عنود»
پیش آن بت و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستُد در آتش در افکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بُت
بانگ زد آن طفل «انی لَم اَمُت»
اندرا مادر اینجا من خوشم
گرچه در صورت میان آتشم
چشم بندست آتش از بهر حجیب
رحمتست این، سر برآورده ز جیب
اندرآ و آب بین آتش مثال
از جهانی کآتشست آبش مثال
اندرآ اَسرار ابراهیم ببین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
چون بزادم رَستم از زندان تنگ
در جهان خوش هوایِ خوب رنگ
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسی دمی
اندرآ مادر به حق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
اندرآ مادر که اقبال آمدست
اندرآ مادر مَده دولت ز دست
قدرت این سگ بدیدی اندرآ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
اندرآ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آیید ای همه پروانهوار
اندرین بهره که دارد صد بهار
بانگ میزد در میان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
تا چنان شد آن عوانان خلق را
منع میکردند که آتش در نیا
یادش گرامی و راهش پر رهرو که خون این سربداران ضامن آزادی ایران است.
امضانندگان نامه:
سعید ماسوری
لقمان امین پور
سپهر امام جمعه
میثم دهبان زاده
مردادماه ۱۴۰۳