شعری از رضا مقصدی
پیش از تو یک توماجِ دیگر بود
همقدِ من، همسن ِ آوازم.
شادا که میخواهم
تا ماجرای تازهی دل را-
با تو بیاغازم.
توماجِ دیروزم
در خاطراتِ خون وُ غم گم شد.
اما
پیداتر از پیداتر از پیدا
آماجِ مردم شد.
امروز
توماجِ آوازم
این نغمهخوانِ مست
در ترکمن صحرای دردم آمد وُ بنشست.
آنگونه با هیجانِ جانم گرم میخوانَد
تا انتهای باورم زیباست.
آراست آبیهای شادم را.
وقتی کبوترهای ما پرواز میکردند-
رنگین کمانِ تازه زد بر بامدادِ ما.
آوازهای سبز وُ سرمستاش
هم با تو دستا دست میرقصند
هم با تو از جان، مهربان هستند.
توماج!
توماجِ دلتنگم!
وقتی دلم از درد میترکد
شعری بخوان از جنسِ یک لبخند.
وقتی درودی یا سرودی نیست–
حرفی بزن مهتاب هم از خواب برخیزد
با ما درآمیزد .
آذر ۱۴۰۳
دوست شریفم «شیرمحمد درخشنده توماج» از رهبران مردم ترکمن به همراه سه تن از رهبران دیگر ِ آن مردم در ۲۹ بهمن ۵۸ خورشیدی در شبی شُوم، توسط صادق خلخالی به خاک وُ خون کشیده شدند.