دیوید اعتباری – این مطلب تحلیلی است بر دیدگاههایی از جوزف کوشک درباره انقلاب۵۷ که در پادکست مجله Providence مطرح شده است. برخلاف روایت رایج که انقلاب ۵۷ را واکنشی تماماً مذهبی و سنتگرا معرفی میکند، برخی از پژوهشگران غربی، به ویژه در سالهای اخیر، بر یک واقعیت پیچیدهتر تأکید میورزند: ایدئولوژی جمهوری اسلامی، آمیزهای التقاطی است که از منابع متنوع و گاه متضاد تغذیه شده؛ از تشیع انقلابی تا فلسفه مدرن غرب، از عرفان تا لنینیسم، و از نقد استعماری تا اگزیستانسیالیسم آلمانی.

در پادکستی با عنوان «منابع ایدئولوژی انقلابی ایران» در مجله Providence، جوزف کوشک، پژوهشگر اندیشه سیاسی، به بررسی همین ماهیت پیچیده و چندلایه میپردازد. کوشک که از منظر لیبرال واقعگرای غربی میاندیشد، مدافع دموکراسی لیبرال با گرایش به ابزارهای عقلانی و نهادمند (تکنوکراتیک) است. تحلیلهای او نهتنها بر مستندسازی تاریخی و تفکیک ساختار از شعار تکیه دارد، بلکه با مرزبندی انتقادی نسبت به تمامگرایی از هر نوع—چه چپگرای انقلابی و چه پوپولیسم راستگرا—بر نوعی بازخوانی عقلگرایانه از تحولات سیاسی تأکید میکند.

او یادآور میشود که گرچه چارچوب ظاهری حکومت اسلامی بر فقه شیعه استوار است، اما دستگاه مفهومیای که به آن انسجام نظری و توان بسیج سیاسی بخشید، صرفاً در متون سنتی حوزوی یافت نمیشد. این دستگاه ایدئولوژیک، با تغذیه از آثار هگل، هایدگر، لنین، سورل، و حتی نظریهپردازان فرانسوی پسااستعماری، به نظامی تبدیل شد که توانست مدرنیته را نقد کند، اما خود نیز محصولی از آن باشد.
در این پادکست، نقش علی شریعتی با دقتی فراتر از تحلیلهای رایج غربی بررسی میشود. شریعتی، به تعبیر کوشک، «فانون را اسلامی کرد» و با تلفیق اگزیستانسیالیسم و تشیع علوی، مدلی از روشنفکری انقلابی ارائه داد که نهتنها مخاطب مذهبی، بلکه دانشجوی چپگرا را هم جذب میکرد. جلال آل احمد نیز، اگرچه عمدتاً با کتاب «غربزدگی» شناخته میشود، اما در این روایت، آل احمد کسی است که بحران هویت را از سطحی پنهان و پراکنده، به بیانی ادبی و سیاسی تبدیل کرد— بیانی که بر نفی تمدن غرب، چه در قالب لیبرالیسم و چه مارکسیسم، و بر بازگشت به ریشهای «اصیل» تأکید داشت. کوشک همچنین به احمد فردید اشاره میکند— فیلسوفی که با تلفیق اندیشههای هایدگر با نقد مدرنیته، بنیانی متافیزیکی برای روایتهایی چون غربزدگی فراهم آورد؛ روایتی که بعدها توسط آل احمد به زبان سیاسی ترجمه شد و از نگاه کوشک، این جریان فکری، لایهای عمیقتر از صرف نقد سیاسی یا فرهنگی بود و در شکلگیری ذهنیت انقلابی، نقشی پنهان، اما مؤثر ایفا کرد.
او در ادامه بر جنبهای کمتر بررسیشده نیز تمرکز دارد: نقش فیلسوفان اروپایی مدرن، به ویژه هگل و هایدگر، بر دستگاه مفهومی انقلاب اسلامی. به باور او، روحالله خمینی و اطرافیانش ممکن است این آثار را مستقیم نخوانده باشند، اما ایدههایی چون «اراده تاریخی»، «رستگاری از طریق رنج جمعی» و «تمایز میان حقیقت اصیل و واقعیت فاسد» از طریق حلقههایی چون شریعتی یا حتی مطهری، به صورت غیرمستقیم وارد فضای فکری پیشاانقلاب شده بودند. از دید کوشک، این تلفیق بیسابقهای از اسلام سنتی و رمانتیسیسم انقلابی قرن بیستمی بود.
کوشک همچنین به تأثیر اندیشههای خشونتمحور در ادبیات انقلابی اشاره میکند؛ از جمله ایده «ضربه نهایی» (final strike) که ریشه در اندیشههای ژرژ سورل دارد— فیلسوفی که مفهوم اسطوره انقلابی و خشونت رهاییبخش را صورتبندی کرد و بر فاشیسم اولیه، از موسولینی تا هیتلر، تأثیر گذاشت. او یادآور میشود که بخشی از ذهنیت انقلابی در ایران نیز، گرچه در ظاهری دینی یا عدالتخواهانه نمود مییافت، اما از همین سنت فکری تغذیه میکرد که در آن، خشونت نه عارضه، بلکه بخشی از ذات فرآیند انقلابی تلقی میشد.
در این تحلیل همچنین آمده که انقلاب اسلامی را نمیتوان صرفاً در چارچوب انقلابهای مذهبی طبقهبندی کرد. از منظر ساختار ایدئولوژیک و هدفگذاری کلان، این انقلاب شباهتهایی با انقلاب فرانسه یا انقلاب بلشویکی دارد—حرکتهایی که با ادعای نوعی «عقلانیت رهاییبخش» شکل گرفتند و معتقد بودند باید از نظمی که آن را ناکارآمد یا بیعدالت میدانستند عبور کرده و انسان جدیدی را در چارچوب ارزشی نوین پدید آورند. انسانِ ایدهآل در گفتمان انقلاب اسلامی، نه فرد مستقل، بلکه عضوی از «امت حزبالله» تعریف میشود.
در این پادکست همچنین اشاره میشود که برخلاف تصور بسیاری از ناظران غربی در آن زمان، انقلاب اسلامی در ایران، به ویژه در سالهای نخست، تلاشی بود برای ساختن یک نظم جهانی جایگزین. از کنفرانسهای بینالمللی ضدآمریکایی گرفته تا حمایت از جنبشهای اسلامی در لبنان، سودان و نیجریه، این نظام خود را وارث مأموریتی تمدنی میدید— شبیه آنچه کمونیسم یا اسلام اولیه ادعا میکردند.
کوشک در پایان هشدار میدهد که اگر تحلیلگران غربی همچنان جمهوری اسلامی را صرفاً به عنوان یک دیکتاتوری مذهبی با انگیزههای قومگرایانه یا تدافعی تحلیل کنند، هنوز عمق تهدید آن را در سطح جهانی به درستی درک نکردهاند. بهگفته او، این نظام— برخلاف بسیاری از دولتهای خودکامه منطقه— از یک ایدئولوژی منسجم، ریشهدار و راسخ برخوردار است؛ ایدئولوژیای که نهتنها ساختار قدرت داخلی، بلکه سیاست خارجی و الگوی صدور بحران را نیز شکل میدهد.
درک روایتهایی از جنس آنچه کوشک مطرح میکند، برای جامعهای چون ایران که خود در دل این تحولات زیسته، نه تنها ارزش تحلیلی دارد، بلکه میتواند به بازنگری در این پرسش یاری رساند که چگونه این ائتلاف ناهمگن فکری موفق به تسخیر قدرت شد؟ و از آن مهمتر، آیا میتوان از دل همان تجربیات— چه موفق و چه فاجعهبار— مواد اولیهای برای خلق یک گفتمان تازه، مدرن و غیرایدئولوژیک برای آینده ایران استخراج کرد؟
این گفتمان نوین، اگر قرار است راهی برای برونرفت از چرخههای تاریخی باشد، باید ریشه در واقعیت تاریخی و روانی جامعه ایرانی داشته باشد، اما گرفتار همان تعصبات ایدئولوژیک نشود و بجای آن، مسیر توسعه، حقوق شهروندی و عقلانیت تکنوکراتیک را دنبال کند.
آنچه از دل آن تجربه تلخ و بستر تاریخی میتواند بیرون بیاید، نه تکرار اسلامگرایی یا چپگرایی، بلکه تلاشی برای فهم عمیقتر این پرسش است که چرا آن گفتمانها در مقطعی از تاریخ ایران توانستند نیرو جذب کنند و چه نیازها و خلأهایی را پاسخ میدادند. تحلیل روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی نسلی که آن گفتمانها را باور کرد، میتواند نشان دهد که چگونه یک ساختار فکری توانست به نیرویی کنشگر در جامعه تبدیل شود— و از خلال این فهم، زمینهای برای شکلگیری و سازماندهی گفتمانی مدرن و تکنوکراتیک فراهم آورد؛ گفتمانی که نه با شعار، بلکه با ساختار پاسخ دهد، و تاریخ را اینبار به سوی شعور، نه شور، سوق دهد.
*این نوشتار بر پایه گفتگویی در قسمت ۸۹ پادکست مجله پراویدنس نوشته شده که در آن جیمز دیدامز سردبیر مجله با جوزف کوشک پژوهشگر اندیشه سیاسی و عضو مرکز همیلتون در دانشگاه فلوریدا، درباره خاستگاههای متنوع ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی گفتگو میکند.دو مقاله مرتبط از کوشک در پاییز ۲۰۲۴ در پراویدنس منتشر شدهاند: «اسطورهشناسی سیاسی آخرالزمانی ایران» و «هزاران زخم کاغذی، سپس یک بمب هستهای: سورل، آنارشیسم فرانسوی و دکترین جنگی ایران».