علی ر شهبازی – سیاست را میتوان به چوبی شناور در دریای نظریات تشبیه کرد؛ چوبی که با هر موجی بالا و پایین میرود و مأموریت اصلیاش حفظ تعادل و جلوگیری از غرق شدن جمع است. این تصویر، ماهیت سیاست در معنای سنتی را آشکار میکند: ساز و کار بقا، مدیریت توازن قدرتها و حفظ توافقها تا جای ممکن. اما اگر این شناور مقصدی نداشته باشد، جامعه را در دریایی بیپایان رها میکند و نتیجه چیزی جز سرگردانی نیست. در برابر این حالت، رهبری و مدیریت و راهنمایی بر پایه باور و مقصد شکل میگیرد و پافشاری میکند که کشتی جمع را به ساحل نجات برساند، حتی اگر امواج بلندتر و مسیر پرخطرتر شود. رهبر و رهنمون نهتنها نگهبان وضعیت موجود، که معمار آینده است و همین نقطه آغاز کشورداری ممتاز است.
بر پایه آموزههای پیشروترین مدارس تربیت رهبران جهانی، رهبر باید دارای منش اخلاقی روشن، شایستگی حرفهای، و رفتارهای الهامبخش باشد و سه مسئولیت کلیدی را بر دوش بکشد: توسعه و توانمندسازی افراد، ساختن تیمی منسجم، و تحقق مأموریتی که مقصد را روشن و ملموس میسازد. چنین رهبرانی موظفاند مقصد و ارزشهای مشترک را نهفقط در قالب بیانیه بلکه در رفتار خود مجسم کنند. آموزشهای پیشرفته رهبری تأکید میکنند که رهبر باید توان تصمیمگیری در شرایط عدم قطعیت و بحران داشته باشد، میان انعطافپذیری و ایستادگی بر اصول تعادل برقرار کند، و در عین حال اعتماد و انگیزه پیروان خود را حفظ نماید.
مطالعات میدانی بر روی رهبران و مدیران در مدارس نخبهپرور جهان نشان دادهاند که فاصله میان ارزشهای رسمی و واقعیت رفتار روزمره، بزرگترین تهدید برای انگیزه و اعتماد است. وقتی ارزشها فقط شعار باشند و در رفتار رهبران دیده نشوند، جامعه دوباره به سیاست شناوری بازمیگردد و مقصد از یاد میرود. بنابراین، پروژه مدیریت و کشورداری باید ساختاری طراحی کند که ارزشها و شفافیت در عمل نهادینه شوند، شجاعت اخلاقی تقویت شود و امکان گفتن حقیقت به قدرت نه خطر بلکه وظیفه تلقی گردد.
این رویکرد با نمونههای تاریخی نیز همخوانی دارد. چرچیل در دوران تاریک جنگ جهانی دوم نمونه رهبر هدفمند بود که حقیقت را بیپرده میگفت، مقصد مقاومت را ترسیم میکرد و با سخنرانیهای الهامبخش روحیه ملی را برمیانگیخت. او از سیاستی سیّال و منعطف بهره گرفت تا ائتلافهای داخلی و خارجی را حفظ کند اما هدف را رها نکرد. دوگل در بحرانیترین لحظه تاریخ فرانسه با اعلام «فرانسه آزاد» راهی به سوی ساحل گشود و پس از جنگ با بنیانگذاری نظام جدید، ثبات و تعادل را بازگرداند. گاندی نیز رهبری ارزشمحور بود که مردم را نه با زور بلکه با تربیت اخلاقی توانمند ساخت تا خود ساحل استقلال را بیابند. این سه رهبر به خوبی نشان میدهند که سیاست و رهبری مکمل هماند: سیاست برای بقا و انعطاف ضروری است و رهبری برای تشخیص و رسیدن به مقصد.
پروژه مدیریت و کشورداری اگر بر این الگو بنا شود، باید نخست مقصد و ارزشهای بنیادین را به وضوح تعریف کند، سپس رهبران میانی و مدیران آینده را با آموزش و تمرینهای تصمیمگیری در بحران توانمند سازد تا در شرایط مبهم بهترین انتخابها را انجام دهند و همزمان تابآوری اجتماعی و سیاسی جامعه را تقویت کنند. باید سامانهای برای اعتمادسازی، شفافیت و مشارکت واقعی شهروندان فراهم شود تا سیاست منعطف به بیعملی و رکود بدل نگردد. در لایه فرهنگی نیز محیطی باید ساخته شود که نقدپذیری و بازخورد صریح تشویق شود و فرهنگ شجاعت اخلاقی در عمل حاکم گردد.
در چنین مدلی سیاست به تاکتیک حفظ بقا تبدیل میشود و رهبری و راهنمایی به استراتژی رسیدن به ساحل. مدیریت و کشورداری نه فقط هنر ادارهی مسائل روزمره و همچنین بحران بلکه هنر حرکت از بحران به سوی چشمانداز خواهد بود. این همان چیزی است که پیشروترین نظامهای آموزش رهبری در جهان هدف قرار میدهند: پرورش رهبرانی که هم در میان امواج شناور بمانند و هم جهت را فراموش نکنند. رهبرانی که هم سیاستمدار باشند و هم رهنمون آیندهساز، هم توان حفظ تعادل داشته باشند و هم توان هدایت به سوی مقصد. چنین رهبرانی جامعه را از سطح بقا به مرحله شکوفایی میبرند و مدیریت و کشورداری را از ادارهی وضعیت موجود به معماری آینده ارتقا میدهند.
*علی ر شهبازی پژوهشگر استراتژیهای کشورداری و امنیت

