هنر سخنگوی زیبایی است نه سخنگوی سیاست

یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۵


یونس قانونی (غلامی) – به‌ عنوان کسی که نخست هنر را تجربه کرده و سپس وارد قلمرو علم سیاست و تدریس شده‌ام، باور دارم که هنر پیش از هر چیز باید رسالت ذاتی خود، یعنی «بیان زیبایی» را پاس بدارد. اما این زیبایی در خلأ شکل نمی‌گیرد؛ زیبایی همیشه با حقیقت و عدالت پیوند دارد. بنابراین هنر می‌تواند ـ و باید ـ در کنار سیاست، به صدای آزادی بدل شود؛ بی‌آن‌که به ابزاری صرف در خدمت تبلیغات یا ایدئولوژی فروکاسته شود.

۱. هنر به‌ مثابه زبان زیبایی

هنر در تعریف نخستین خود، تبلور «زیبایی» است. زیبایی نه‌تنها یک حس یا تجربه‌ی فردی، بلکه یک حقیقت هستی‌شناختی است. زمانی که نقاشی، موسیقی یا شعری ما را تکان می‌دهد، در واقع با بخشی از حقیقت هستی تماس گرفته‌ایم.

یونس قانونی (غلامی)

در عصر بحران‌های جهانی، یادآوری این بُعد از هنر حیاتی است. چراکه بحران‌ها اغلب چهره‌ی جهان را زشت و تاریک نشان می‌دهند: بمب‌ها، آوارگی‌ها، مرزهای بسته، فقر گسترده و سیاست‌های سرکوبگر. در چنین شرایطی، هنر با نمایش زیبایی، به ما یادآور می‌شود که جهان هنوز ارزش زیستن دارد.

اما زیبایی در هنر نباید به معنای تزئین سطحی یا فرار از واقعیت باشد. زیباییِ اصیل، خود حامل حقیقت است. وقتی بتهوون در میانه‌ی ناشنوایی‌اش «سمفونی نهم» را می‌نویسد، یا وقتی فروغ فرخزاد در دل استبداد، شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را می‌سراید، این‌ها جلوه‌هایی از زیبایی‌اند که حقیقت انسانی را آشکار می‌کنند.

۲. هنر و سیاست؛ رابطه‌ای پرتنش

هنر و سیاست همیشه در رابطه‌ای پرتنش بوده‌اند. سیاست قدرت را می‌جوید، هنر حقیقت را. سیاست می‌خواهد کنترل کند، هنر می‌خواهد آزاد باشد. و همین آزادی هنر است که آن را به کابوس هر نظام اقتدارگرا بدل می‌کند.

بااین‌حال، نباید هنر را به ابزاری برای سیاست فروکاست. وقتی هنر به تبلیغات تبدیل شود، رسالتش را از دست می‌دهد. هنر تنها زمانی می‌تواند صدای آزادی و عدالت باشد که از دل خودِ زیبایی و حقیقت برخیزد، نه از دستور و فشار.

به همین دلیل است که آثار هنری ماندگار، حتی اگر پیام سیاسی داشته باشند، هرگز به شعار تقلیل پیدا نمی‌کنند. نقاشی‌های گویا از فجایع جنگ، اشعار شاملو درباره‌ی آزادی، یا فیلم‌های کیارستمی در روایت زندگی روزمره، همگی سیاسی‌اند، اما نه از آن رو که به سفارشی حکومتی یا حزبی پاسخ داده باشند، بلکه چون حقیقت و زیبایی را باهم آمیخته‌اند.

۳. هنر؛ فرزند عشق، نه سخنگوی سیاست

اما باید بر نکته‌ای اساسی تأکید کرد: هنر در واقع فرزند عشق است، نه سخنگوی سیاست.

این خطای بزرگی است که ما از هر اثر هنری انتظار داشته باشیم معنایی صرفاً اجتماعی یا سیاسی را توضیح دهد. برای مثال، وقتی از یک نقاش می‌پرسند که چرا تابلویش انتزاعی یا سوررئالیستی است و او پاسخ می‌دهد که می‌خواسته فقر جامعه را بازنمایی کند، در حقیقت استقلال هنر را زیر سؤال برده‌ایم. بیان فقر و آسیب‌های اجتماعی کاری است که جامعه‌شناس یا آسیب‌شناس به‌خوبی انجام می‌دهد. اما هنر چیزی فراتر است: هنر تجربه‌ی زیباشناسانه‌ای است که از عشق به هستی برمی‌خیزد و از مرزهای توضیح عقلانی فراتر می‌رود.

اگر بخواهیم هنر را تنها به زبانی برای بازنمایی مستقیم بحران‌ها فروبکاهیم، عملاً آن را از رسالت واقعی‌اش محروم کرده‌ایم. سیاست نباید پشت هنر قائم شود. هنر باید استقلال خود را حفظ کند تا بتواند آزادانه، زیبا و عاشقانه سخن بگوید. تنها در این صورت است که می‌تواند در کنار آزادی و عدالت بایستد، بی‌آنکه به ابزار تقلیل پیدا کند.

۴. بحران‌های جهانی و نیاز به هنر

امروز بشر با چندین بحران هم‌زمان روبروست:

بحران جنگ و خشونت: از اوکراین تا خاورمیانه، میلیون‌ها انسان زیر آوار بمب‌ها و نفرت مدفون می‌شوند.
بحران محیط زیست: تغییرات اقلیمی آینده‌ی سیاره را به خطر انداخته است.
بحران هویت: در جهانی‌شدن، بسیاری از ملت‌ها میان سنت و مدرنیته سردرگم‌اند.
بحران روانی: اضطراب، افسردگی و تنهایی به بیماری‌های قرن بدل شده‌اند.

در برابر این بحران‌ها، هنر نقش «مرهم» را دارد. هنر می‌تواند امید را بازآفرینی کند، صداهای خاموش را شنیدنی سازد و شکاف‌ها را پل بزند.

برای مثال، وقتی یک قطعه موسیقی از آفریقا در قلب اروپا شنیده می‌شود، این تبادل فرهنگی چیزی فراتر از سرگرمی است؛ نوعی یادآوری است که انسان‌ها در ریشه، مشترک‌اند. هنر می‌تواند مرزهای مصنوعی سیاست را بشکند و پیوندی انسانی بسازد.

۵. هنر؛ نه ابزار، بلکه یار آزادی

من معتقدم هنر باید «یار» آزادی باشد، نه ابزار آن. فرق این دو بسیار است. ابزار، چیزی است که مصرف می‌شود و ارزشش وابسته به کارکرد بیرونی است. یار، شریکی است که در کنار انسان می‌ایستد و مسیر را هموار می‌کند.

وقتی نقاشی، شعر یا فیلمی آزادی را بازمی‌تاباند، نه برای آن است که سیاستمداری خوشحال شود یا حزبی قدرت بگیرد، بلکه برای آن است که حقیقت و زیبایی بدون آزادی ناقص‌اند. به همین دلیل، هنری که آزادی را بازتاب می‌دهد، در واقع به رسالت ذاتی خود وفادار مانده است.

۶. تجربه‌ی تاریخی هنر در بحران‌ها

تاریخ گواهی روشن بر این حقیقت است: هرگاه جهان در بحران فرو رفته، هنر نقشی تعیین‌کننده در بازسازی روح جمعی ایفا کرده است.

در اروپا پس از جنگ جهانی دوم، موسیقی و ادبیات توانستند روح ویران‌شده‌ی ملت‌ها را احیا کنند.

در آمریکای لاتین، نقاشی و شعر صدای مبارزه با دیکتاتوری‌ها شدند.

در ایران معاصر، از شعر نیما و فروغ تا سینمای موج نو، هنر همواره صدای آزادی بوده است، بی‌آنکه ارزش زیبایی‌شناسانه‌اش را از دست بدهد.

این نمونه‌ها نشان می‌دهد که هنر وقتی رسالت خود را می‌یابد که زیبایی و حقیقت را هم‌زمان بیان کند.

۷. رسالت امروز؛ هنر به‌مثابه پلی میان انسان‌ها

در عصر جهانی‌شدن و بحران‌های مشترک، هنر می‌تواند پلی میان فرهنگ‌ها و ملت‌ها باشد. اگر سیاست‌ها دیوار می‌سازند، هنر می‌تواند مرزها را بی‌معنا کند.

یک فیلم ایرانی در اروپا می‌تواند نشان دهد که مردم ایران همچون هر انسان دیگری عاشق، امیدوار و مبارز هستند. یک کنسرت موسیقی آفریقایی در آسیا می‌تواند پلی بزند میان رنج‌ها و شادی‌های مشترک انسانی.

این همان رسالت جهانی هنر است: شکستن مرزها و ساختن پیوندها.

*یونس قانونی (غلامی) نویسنده و فعال حقوق بشر

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۳ / معدل امتیاز: ۳٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=387823