الاهه بقراط – ۲۸ امرداد روز جدل است. روز سخنان تکراری و نکتههای نو است. پنجاه و یک سال است که چنین است [در زمان نشر این مطلب در امرداد ۱۳۸۳] و تا سالهای سال چنین خواهد بود. ولی واقعا چه کسی «کودتا» کرد؟ شاه یا مصدق؟!
شاه یا مصدق؟
محمدرضا شاه جان دو نفر را از زندان و مرگ نجات داد: مصدق و خمینی. از بازی روزگار هر دو نفر دو گرهگاه تاریخی در زندگی و دوران سلطنت شاه به وجود آوردند: ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷٫ با این تفاوت که مصدق همواره برای نجات خود از زندان رضاشاه سپاسگزار شاه جوان بود و خمینی با کینهای قبیلهای بازگشت تا انتقام بگیرد.
از آنجا که بنا بر فرهنگ بتپرستی و قهرمانپروری به ساحت «قهرمانان ملی» جز برای هورا کشیدن و تأیید نمیتوان نزدیک شد، بهتر این دیدم برای طرح پرسش «چه کسی کودتا کرد؟» به خاطرات خود دکتر مصدق استناد کنم که توسط یارانش به چاپ رسیده است. مقاله بسیار طولانی شد و من مجبور شدم آن را حتا پس از خلاصه کردن برای دو شماره [در کیهان چاپی] تنظیم کنم. از آنجا که درباره شاه و آمریکا به عنوان «کودتاچی» بسیار سخن رفته و همچنان خواهد رفت، سخن این دو مقاله بیشتر بر سر نقش مصدق به مثابه رییس دولت است که به گفته خودش از پشتیبانی شاه برخوردار بود.
بوی خوش نفت
امروز جامعهشناسی و علم سیاست در بررسی شخصیتها به زیر و بم زندگی آنان میپردازد. روانشناسی در این میان نقشی برجسته بازی میکند. این شیوه در ایران نه تنها معمول نیست، بلکه نوعی تجاوز به حریم مقدسات به شمار میرود. مصدق را حتا «پیشوا» و «کبیر» نامیدهاند. برخی از ایرانیان وقتی کسی را به عنوان قهرمان ملی و پیشوا و رهبر پذیرفتند دیگر از هر اشتباهی بری میشود و به تعبیر مذهبی «معصوم» به شمار میرود. ولی واقعیت این است که مصدق هم انسانی بوده مانند من و شما با همه ویژگیهای بد و نیک انسانی. در شرایطی که جهان بر ضعف پیامبران انگشت مینهد، بس جای تأمل است که ما سیاستمداران و دولتمردان خود را به سطح پیامبران خطاناپذیر بر کشانیم.
مصدق عاشق مادر خود بود و در خاطراتش زیاد از او حرف میزند. دوازده ساله بود که پدرش درگذشت و مادرش همسر مرد دیگری شد. زنی که نماز و روزهاش قطع نمیگشت و در سوییس هم حجاب بر نگرفت و به نماز و دعا مشغول بود. مصدق صاحب تنها دو پسر و یک دختر شد که برای آن دوران بس نامعمول بود. در دوران زندگی در ایران و در مسافرتهایش به اروپا و تحصیلاتش سخن از مادر و فرزندانش هست، ولی نشانی از همسرش نیست. مادر مصدق سه بار شوهر کرد و محمد مصدق از همسر دوم او بود. مصدق [به گفتهی خودش] از بیماری عصبی رنج میبرد. در ژانویه ۱۹۰۹ برابر با ۱۲۸۸ خورشیدی در پاریس به پزشک و پروفسور اعصاب مراجعه کرد و تا سال ۱۹۱۰ در بیمارستان و استراحتگاه بسر برد.
تاریخچه شکلگیری جنبش ملی شدن صنعت نفت به پیش از دوران نخست وزیری مصدق و به سالهای آغازین دهه بیست و دولت قوام و ماجرای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی بر میگردد. محدود کردن این دوران به چند سال نخستین دهه سی تحریف واقعیات تاریخی است و این تحریف عمدتا توسط ملیگرایان و چپ صورت میگیرد. چپی که به دلیل منافع «برادر بزرگ» اتفاقا مخالف ملی شدن صنعت نفت بود. گفتگوهای حقوقی بر سر محدودیت اختیارات شرکت نفت ایران و انگلیس از نیمه دوم سالهای بیست آغاز شده بود و اعلامیه دولت در زمان نخست وزیری هژیر درباره «استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس» در ۲۵ مهر ۱۳۲۷ منتشر گشت. متعاقب آن در ۱۷ شهریور ۱۳۲۸ اساسنامه شرکت نفت ایران به تصویب شورای عالی سازمان برنامه رسید.
در ۳ دیماه ۱۳۲۹ پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت به امضای یازده تن از نمایندگان تقدیم مجلس پانزدهم شد. ۹ماه پیش از آن شاه در مصاحبهای با نیویورک تایمز گفته بود: «ایران دیگر به کشورهای خارجی امتیاز استخراج نفت نخواهد داد». در ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ طرح ملی شدن صنعت نفت به اتفاق آرا به تصویب مجلس پانزدهم رسید. در آن زمان حسین علا نخست وزیر بود و این طرح در ۲۹ اسفند به تصویب مجلس سنا نیز رسید.
شاه در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۰ مصدق را مأمور تشکیل کابینه کرد. قانون اجرای ملی شدن صنعت نفت پس از تصویب در مجلس شورای ملی و سنا به امضای شاه رسید. درواقع دولت ایران قرارداد نفت را از نظر حقوقی یکجانبه لغو کرد. از این پس شکایت انگلیسیها شروع شد.
مصدق در طول نخست وزیری خود دو بار از مجلس تقاضای اعطای اختیارات تام کرد. خودش می نویسد لایحه اختیارات خلاف قانون اساسی بود: «موقع درخواست تذکر دادم با اینکه اختیارات مخالف قانون اساسی است این درخواست را میکنم، اگر در مجلسین به تصویب رسید به کار ادامه میدهم والا از کار کنار میروم».
مصدق به دلیل تجربه سیاسی و نیز محبوبیتی که بین مردم یافته بود همواره شاه و حتا مجلسی را که اکثریت آن یاران خودش بودند به استعفا تهدید میکرد. وی که نخست وزیریاش از طرف مجلس پیشنهاد و از سوی شاه تأیید شده بود، خود را تنها نماینده و مجری «اراده ملت» میدانست و وقتی همان مجلس که هشتاد درصد آن از جبهه ملی بودند به وی پشت کرد، آن را «ضد مردمی» نامید و برای حفظ چهره عامهپسند خود بر قانون و مجلس پای نهاد.
مصدق که در نامهای به تاریخ ۱۶ دی ۱۳۳۱ به مجلس شورای ملی نوشت: «دولت هرگز در صدد تعطیل مجلس شورای ملی نیست»، شش ماه بعد اعلام کرد ناچار است تکلیف خود را با این مجلس یکسره سازد. در ۵ امرداد ۳۲ مصدق در یک نطق رادیویی گفت برای انحلال یا ابقای مجلس به رفراندوم و نظر مردم متوسل خواهد شد. با وجود اعتراض اقلیت مجلس، دولت مصدق در روز ۱۲ امرداد در تهران به آرای عمومی مراجعه کرد. رأیگیری از شهرستانها به پنج روز بعد موکول شد زیرا گمان می رفت که انحلال مجلس در شهرستانها رأی نیاورد.
«کودتا» با نامه!
در روز ۲۲ امرداد شاه فرمان عزل مصدق و نصب سرلشکر زاهدی را امضا کرد و توسط سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی برای هر دو فرستاد.
روز بعد مصدق از رادیو اعلام کرد مجلس هفدهم با توجه به نتیجه رفراندوم باید منحل شود. کاخ سعدآباد و محل اقامت مصدق به دستور دولت وی تحت حفاظت تانکها قرار گرفت.
روز ۲۴ امرداد مصدق در نامهای از شاه تقاضای صدور فرمان انحلال مجلس را کرد. در همین روز نصیری فرمان زاهدی را در مخفیگاهش به او داد و شب فرمان مصدق را به وی ابلاغ نمود که همانجا دستگیر شد.
توجه داشته باشیم که نصیری فرمان «شاه» را برای نخست وزیر برده بود و مصدق با سوگندی که بر پشت قرآن برای حفظ سلطنت نوشته و به شاه تقدیم کرده بود: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عملی کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم» و به عنوان رییس دولت که به قانون اساسی مشروطه قسم خورده بود، قاعدتا نمیبایست فرستاده «شاه» را دستگیر میکرد!
مصدق در اینباره میگوید که مطمئن نبوده نامه دست خط شاه بوده باشد. او که نصیری را متهم به کودتا علیه خود میکند هرگز توضیح نمیدهد رییس گارد شاهنشاهی چگونه و با کدام تانک و سرباز قصد کودتا علیه او را داشته که به این سادگی در خانه وی دستگیر گشت!
مصدق روز بعد بدون آنکه از فرمان عزل خود توسط شاه حرفی بزند اعلامیهای صادر کرد مبنی بر اینکه مقارن ساعت یازده شب گذشته یک کودتای نظامی به وسیله افسران گارد شاهنشاهی به اجرا گذاشته شد و در نتیجه سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی که برای تسلیم نامهای به نخست وزیر مراجعه کرده بود، توقیف گردید.
از محتوای نامه هیچ سخنی نیست و کسی نیز نمیپرسد چگونه میتوان با نامه کودتا کرد! مصدق عدهای از ارتشیان و دولتیان را بازداشت نمود و برای دستگیری سرلشکر زاهدی ده هزار تومان جایزه تعیین کرد.
ساعت ۹ صبح روز بعد شاه در فرودگاه رامسر به هنگام خروج از کشور گفت آن نامه فرمان برکناری مصدق از نخست وزیری به دلیل زیر پا گذاشتن قانون اساسی و مشروطیت بود و وی برای جلوگیری از برادرکشی و خونریزی و جنگ داخلی برای مدت کوتاهی از کشور خارج میشود. سپس شاه در پیامی که از رادیو لندن پخش شد گفت مصدق را به این جهت عزل کرده که وی از اختیارات خود سوء استفاده کرده و دست به یک رفراندوم غیرقانونی زده است.
همان روز مصدق انحلال مجلس را اعلام کرد و دستور داد فرمانداری نظامی کاخهای سلطنتی را مهر و موم کرده و از اموال و اثاثیه کاخها مواظبت کند. آیا مصدق برای حفظ سلطنت و مشروطه این تمهیدات را به کار می برد؟ کسی نمی داند، خودش نیز توضیحی نمی دهد، هیچکس هم نمیپرسد!
روز بعد فرمانداری نظامی تهران که تحت فرمان دولت مصدق بود، بسیاری از درباریان را دستگیر کرد و همزمان عدهای مجسمههای رضاشاه را در میدان بهارستان و میدان سپه پایین کشیدند.
در ۲۷ امرداد فراکسیون نهضت ملی در خانه مصدق جلسه فوقالعاده تشکیل داد تا «اوضاع وخیم کشور» را بررسی کند.
درواقع پس از انحلال مجلس و بیاعتنایی مصدق به فرمان شاه که طبق قانون (غلط یا درست) عزل نخست وزیر از اختیارات وی بود، و همچنین خروج شاه از کشور، اوضاع وخیم شد.
آیا اگر مصدق فرمان عزل را میپذیرفت، باز هم اوضاع وخیم میشد، و آیا قانون ملی شدن صنعت نفت که پیش از مصدق تصویب شده بود، اجرا نمیگشت؟!
از ساعت ۶ صبح ۲۸ امرداد چهره تهران عوض شد. این همان روزیست که صدها کتاب و مقاله درباره آن نوشته شده است.
روز بعد در اعلامیهای که از سوی سرلشکر زاهدی صادر شد اعلام گشت که به فرمان شاه برای حفظ جان مصدق از هیچگونه اقدامی خودداری نخواهد شد و وی باید در طول ۲۴ ساعت خود را معرفی کند.
شاه بازگشت. وی پیش از ورود به تهران اعلام کرد: «صنعت نفت ایران ملی شده و شرکت نفت ایران و انگلیس وجود خارجی ندارد. نفت ایران ملی شده و ملی خواهد ماند».
خود مصدق اذعان می کند که شاه از هیچ دولتی به اندازه دولت وی پشتیبانی نکرد.
بیماری و تمارض مصدق و ابیاتی که در این مورد ساختهاند نیز معروف است. خود در خاطراتش به بیماری عصبی و جسمی خود از دوران جوانی اشاره می کند. لیکن او، هم به نسبت چهل سال پیش [زمان نگارش این مطلب: ۱۳۸۳] عمری نسبتا طولانی را پشت سر نهاد و دچار ناتوانی روحی و افتادگی جسمی نگشت و هم با وجود توطئههایی که علیه خود تصویر میکند هرگز نه مورد حمله قرار گرفت و نه به قتل رسید!
ظاهرا او به نوعی پارانویا دچار بود و همواره فکر میکرد همه علیه او توطئه میکنند و حتا هنگامی که وی را در دوران قوام برای سخنرانی در یک مسجد دعوت نمودند، تعجب کرد که چرا ممانعت نکردند و برای عدم ممانعت نیز به دنبال توطئه میگشت!
جالب اینجاست که اغلب کتابها و مقالات مربوط به ۲۸ امرداد نیز با همین روحیه توطئهجو نوشته شده است.
عذرخواهی» خانم مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه دولت دموکرات بیل کلینتون که به طمع اصلاحطلبی در سال ۱۳۷۸ صورت گرفت، پیش از آنکه بیان یک واقعیت تاریخی و اعتراف به دخالت آمریکا در «کودتای ۲۸» امرداد باشد، یک عمل سیاسی سخیف در جهت منافع آمریکا بود که نه پرده از رازی برداشت و نه گوشهای تاریک از تاریخ کشورمان را روشن ساخت!
هم شاه هم مصدق!
شاه و مصدق هر دو میهندوست بودند. هر دو منافع ملی ایران را در نظر داشتند. هر دو بر این باور بودند که هر یک بهتر از دیگری میتواند این منافع را حفظ کند. هر دو خود را نماینده «اراده ملت» میدانستند. از همین رو مصدق «عزل» خود را از نخست وزیری کودتایی نامید که با دستگیری سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی ناکام ماند و شاه در مصدق رقیبی را دید که اگرچه به حفظ سلطنت او سوگند خورده بود، ولی جاهطلبیهای «خطرناک» خود را داشت.
درواقع کودتا با انحلال مجلس شروع شده بود. انحلال مجلس توسط نخست وزیر، که عملی غیر قانونی بود، عزل او توسط شاه را به دنبال داشت. مصدق فرمان عزل را نپذیرفت و ماند. شاه از مقابله دست برداشت و رفت. مصدق با اطمینان به پشتیبانی مردم کودتا کرد و شکست خورد. شاه با اطمینان به حمایت خارجی با «کودتا» برگشت و پیروز شد.
همه جا توطئه
روحیه جاهطلبانه مصدق و نقش منحصر به فردی را که تنها برای خود قائل بود به خوبی میتوان در خاطرات او دید.
تو گویی در ایران فقط او خواهان ملی شدن صنعت نفت بود.
روز شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۳۰ پس از استعفای حسین علا نخست وزیر وقتی «یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا نخست وزیر به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود و هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم اسمی از من برد که بلاتأمل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور در آیند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چناچه آقای سید ضیاءالدین نخست وزیر میشد دیگر مجلسی نمیگذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با یک عده توقیف و یا تبعید میکرد. بطور خلاصه مملکت را قرق مینمود تا از هیچ کجا و هیچکس صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام می شد باز من نمیتوانستم صنعت نفت را ملی کنم»!
مصدق علل سقوط خود را در خاطرات آنتونی ایدن وزیر امور خارجه وقت انگلستان میجوید. او معتقد است انگلیس و آمریکا خواهان از میان برداشتن او بودند. حال آنکه به گواهی تاریخ مرتب مذاکراتی برای حل مسئله نفت در جریان بود و خود مصدق نه تنها یک پای این مذاکرات بود بلکه بلافاصله گزارش آن را به شاه نیز میداد. البته نقش کشورهای خارجی را نمیتوان انکار نمود لیکن همه چیز را نمیتوان به پای آنان نوشت که اگر چنین کنیم عملا قلم بطلان بر نقش دولتمردان داخلی و نیز مردم میکشیم.
مصدق دامنه توطئه علیه خود را در مورد مسئلهای که وی تنها پرچمدار و تنها خواهنده آن نبود، گسترده میدید.
او مینویسد: «برای از بین بردن شخص من عدهای از دربار و علماء و افسران و بعضی از اعضای جبهه ملی با هم توحید مساعی کردند و توطئه روز ۹ اسفند را پیش آوردند. و مقصود از این توطئه این بود عدهای رجاله به این عنوان که من میخواستم شاه را از مملکت خارج کنم درب کاخ جمع شوند و موقع خروج من از کاخ مرا از بین ببرند و چنانچه این کار صورت میگرفت علما روز ۹ اسفند که به کاخ آمده بودند به جنازهام نماز میگزاردند و چون وزیر دفاع ملی بودم به امر شاهنشاه آن را روی توپ قرار میدادند و با احترامات کامل به خاک میسپردند و عدهای از غوغاگران مقابل درب کاخ را هم که مرتکب این جنایب شده بودند به اشد مجازات میرسانیدند تا هیچ فردی گمان نبرد این واقعه در اجرای یک نقشه سیاست خارجی صورت گرفته است و آن وقت بود که من میشدم به تمام معنی یک مرد ملی که نه شیعه با من مخالف بود و نه سنی»!
میبینید که او حتا توطئه پس از مرگش را نیز تصویر میکند! ولی نه تنها هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات وجود این سناریو وجود ندارد، بلکه از هیچکس دیگر نیز جز مصدق چنین چیزی شنیده نشده است.
آنچه را نیز درباره نقش لوی هندرسن سفیر وقت آمریکا میگوید بیشتر به خیالبافی شبیه است: شاه قرار بود برود. نخست وزیر و هیئت دولت جمع شدند تا او را بدرقه کنند. پیشخدمت نامهای به مصدق داد که در آن هندرسن برای یک کار فوری میخواهد مصدق را ببیند. مصدق نامه را به شاه نشان داد تا شاید در حرکت به خارج عجله نکند و «شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند.» مصدق توضیح نمیدهد چرا ملاقات مصدق با سفیر آمریکا ممکن است سبب فسخ عزیمت شاه شود؟! این کشور خارجی در دولتِ «مستقل» نخست وزیرِ «ملی» و عزم شاه چه نقشی میتوانست داشته باشد؟!
مصدق خود اینطور حساب میکرد که اگر شاه برود، جمعیتی در برابر در نمیماند که بخواهد او را از بین ببرد. اگر منصرف شود «باز تا جمعیت در آنجا بود من از کاخ خارج نمیگردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به درب کاخ نرسیده بودم که صدای فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعت نمایم.»
کسانی که آن نقشه شیطانی و پر دردسر را [به زعم مصدق] برای از بین بردن مصدق طراحی کردند، خیلی راحت می توانستند این را هم پیشبینی کنند که مصدق ممکن است از در دیگری خارج شود!
مصدق میگوید که هندرسن هم کار مهمی نداشت که «ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد. چند کلامی گفت و رفت» و توضیح میدهد که همه دست به دست هم دادند و آن نمایش «عزیمت شاه» را به وجود آوردند و به لوی هندرسن سفیر آمریکا نیز گفتند پیامی برای مصدق بفرستد و او را برای کار فوری بخواهد تا وی از کاخ خارج شده و توسط «جمعیتی» که روبروی کاخ اجتماع کرده اند از بین برود!
راست این است که در چنان اوضاعی که مصدق توصیف میکند، از راههای بسیار سادهتری میشد او را از میان برداشت. دستگاهی که، بنا به تصور او، تنها آدم سالم و میهندوست و مستقل آن محمد مصدق باشد برای از بین بردن وی دچار هیچ مشکلی نمیشد!
مصدق تمامی رویداد ۹ اسفند را نقشهای علیه خود ارزیابی میکند و آن را «توطئه» مینامد و حتا فوت استالین را که در ۱۶ اسفند ۱۳۳۱ روی داد در رابطه با سقوط دولت خود ارزیابی میکند:
فوت استالین «موقع را برای سقوط دولت من مساعد کرده بود». چرا؟ فوت استالین چه ربطی به جبهه ملی و نخست وزیرش داشت؟! مگر اینان حامی خود را از دست دادند؟!
مصدق توطئه و «اعمال نفوذ سیاست خارجی» را به حدی میبیند که حتا هشتاد درصد وکلای مجلس هفدهم که فراکسیون اکثریت را توسط جبهه ملی تشکیل میدادند، زیر تأثیر آن با وی «مخالف» شدند! او توضیح نمیدهد چگونه و چرا؟ آیا ممکن نیست طرفداران یک سیاستمدار خود دارای فکر مستقل باشند و اگر با سیاستهای وی مخالفت کردند، پس تابع سیاست خارجی هستند؟! اگر «نفوذ خارجی» چنان باشد که بتواند فراکسیون اکثریت را با خود همراه سازد، پس دیگر چه جای سخن از استقلال است؟!
مصدق هرگز نمی گوید رفراندوم برای انحلال مجلس مخالف قانون بوده و چنین چیزی در قانون اساسی وقت پیشبینی نشده و اصولا یک قوه نمیتواند برای انحلال یک قوه دیگر رفراندوم برگزار کند!
دولت حق نداشت حتا با استفاده از اختیارات «تام» مجلس را منحل کند. او تلاش میکند ثابت کند که رفراندوم غیرقانونی «صحیح» برگزار شده ولی هرگز به این نکته که خودِ رفراندوم عملی غیرقانونی بوده، اشاره نمی کند!
از حقوقدان برجستهای چون مصدق که تحصیلات خود را [ظاهرا] در فرانسه و سوییس به پایان رسانده بود، چنین سفسطهای بعید است مگر آنکه سیاست و جاهطلبی پرده حائل بر دانش آدمی بکشد.
مصدق معتقد است «آنچه گفته و کردهام تمام در منافع ملت ایران بوده» آیا واقعا چنین بوده است؟ آیا رد پیشنهاد چرچیل– ترومن و پیشنهاد بانک بینالمللی در مورد حل مسئله نفت به نفع ملت ایران بوده است؟! اگر چنین بود پس چرا مصدق هنگامی که دیگر کار از کار گذشته بود فوأد روحانی را برای تماس با انگلیسیها به بغداد فرستاد تا در این مورد بازنگری شود؟ آیا حرکت در جهتی که یک دولت ملی را پس از دو سال و نیم ساقط کند به نفع ملت ایران بوده است؟!
آیا فدا کردن منافع ملی به پای «وجاهت ملی» به سود ایران بوده است؟!
دو روی یک سکه
شاه و مصدق هر دو نمیتوانستند پیروز شوند. ولی به سود ایران و ایرانی میبود اگر هر دو میتوانستند با یکدیگر کنار بیایند. ولی آنها ترجیح دادند یک نفر از این «کودتا» پیروز بیرون آید و آن شاه بود. بهترین منبع برای بررسی ۲۸ امرداد سخنان همین دو نفر است. از سخنان این دو است که میتوان دریافت هر دو اشتباه کردند و هر دو زمینه را برای انجام «کودتا» علیه خود آماده ساختند.
هر دو مرزهای خود را زیر پا نهادند:
شاه با عزل نخست وزیر محبوب خود و مصدق با درخواست و تمدید اختیارات و انحلال مجلس و برقراری حکومت فردی.
هر دو با سرسختی بر سر شیوه خود پافشاری نمودند:
شاه با روش مسالمتآمیز و مثبت بر سر حل مسئله نفت و مصدق با روش تهاجمی و منفی.
هر دو شیوهای مشابه در برابر خود و مردم داشتند:
شاه مرعوب از تهدید و استعفای مصدق و مصدق خشنود از تهدید دائم به استعفا و کنارهگیری.
این دو پیش از آنکه با خارجیان (آمریکا و انگلیس) به توافق برسند، میبایست نخست با خود به توافق میرسیدند و مصالح ملی را فراتر از منافع و موقعیت شخصی و عامهپسند بودن خود میدانستند.
مصدق در ۲۵ امرداد با نادیده گرفتن فرمان عزل کودتا کرد و برای دو روز نخست وزیر ماند.
شاه در ۲۸ امرداد با «کودتا» بازگشت و برای ۲۵ سال دیگر شاه ماند.
اگر توازن قوا در ساختار سیاسی و نظامی ایران و نیز پشتیبانی مردمی و حمایت خارجی به سود مصدق میبود، کودتای ۲۵ امرداد پیروز می شد ودیگر ۲۸ امرداد وجود نمیداشت!
اینکه کشور پس از آن چه موقعیتی مییافت و آن کودتا چه پیامدهایی میداشت، جز حدس و گمان نمیتواند باشد. احتمالا همان زمان ایران جمهوری میشد ولی بر اساس تجربه و سیاست جبهه ملی و حزب توده در برابر انقلاب اسلامی و حکومت خمینی میتوان گفت که جمهوری ایران نمی توانست چون جمهوری های همسایه و کشورهای مسلمان خودکامه و موروثی نباشد!
برقراری جمهوری در ایران ۲۵ سال پس از ۲۸ امرداد [۱۳۵۷] حاصلی جز خودکامگی نداشت، چه برسد اگر در سال ۱۳۳۲ برقرار می شد!
درواقع مصدق که خیلی نسبت به خود و محبوبیتاش مطمئن بود، روز ۲۶ امرداد طرفداران شاه را از خود راند، روز ۲۷ امرداد دست به سرکوب کمونیستها زد و روز ۲۸ امرداد تنها ماند!
آیا او که به گفته خودش: «به یک عده مردم فهمیده و وطنپرست» تکیه داشت و در عمل مجبور شد با وزرایش مخفی شود، بقیه مردم ایران و یا هر کس را که با وی مخالف بود نفهم و وطنفروش می شمرد؟!
ایران اگرچه در سالهای بعد راه رشد متناقضی را پیمود، لیکن از نظر سیاسی بیش از پیش در خودکامگی فرو رفت. هر اندازه که نیروهای چپ، آزادیخواه و سوسیالیست و میهندوست دهانشان بسته میشد و امکانی نمیداشتند، آخوندها در سراسر کشور در مساجد و تکایا به این یا آن مناسبت مذهبی از منابر برای تبلیغ انقلاب اسلامی استفاده می کردند.
در ۱۱ مهر ۱۳۳۲ ادعانامه دادستان منتشر گشت که طی آن برای مصدق تقاضای اعدام شده بود. ولی در ۲ آذر ۱۳۳۲ دکتر محمد مصدق «به پاس خدماتش در نخستین سال نخست وزیریش در راه ملی شدن صنعت نفت» به سه سال زندان مجرد محکوم شد. مصدق پس از زندان در حبس خانگی بسر برد و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت. شاه بجای سلطنت راه حکومت در پیش گرفت و ۲۵ سال بعد بار دیگر راهی خارج شد. اینبار اما رقیب کینهجو و سیهدل آمده بود که بماند و انتقام بگیرد.
شاه و مصدق دو روی یک سکه ناب و در میان دولتمردان منطقه چهرههایی برجسته بودند. آنکه این سکه را باخت، ملت بود و آنکه آن را به خرج حکومتی جهنمی زد، خمینی بود…
[این مطلب نخستین بار امرداد ۱۳۸۳ در دو شمارهی کیهان لندن چاپ شد.]