هفتۀ گذشته در دانشکده پژوهشهای شرق و آفریقایی دانشگاه لندن SOAS، انجمن مطالعات ارمنی میزبان آقای ویگن چتاریان، استاد دانشگاه وبستر در ژنو بود.
عنوان سخنزانی ویگن چتاریان «اقلیتهای مسیحی و برخوردهای مذهبی در خاورمیانه » بود. سخنران، زاده و بزرگ شده لبنان و شاهد جنگ داخلی لبنان بوده است و به عنوان خبرنگار به رسانهها گزارش میداده است. پس از آن، ویگن چتاریان وارد دنیای دانشگاهی میشود و تا کنون چندین اثر در سیاست، تاریخ و ایدئولوژی در قفقاز و خاورمیانه منتشر ساخته است. آخرین کتاب چتاریان «زخمهای باز» نام دارد و به ارامنۀ ترکیه صد سال پس از نسلکشی ارامنه میپردارد.
سخنرانی وی در سواس بر اساس تحقیقاتی بود که دربارۀ تضادها و جنگهای مذهبی در تاریخ امپراتوری عثمانی برای کتاب اخیر خود انجام داده است. سعی سخنران در ترسیم تصویری روشن از سیر تحول رابطۀ بین سلاطین عثمانی و نیز حکومت «ترکهای جوان» با ملتهای مختلف در امپراتوری عثمانی بود. این تصویر از تصورات گاه شوونیستی و رایج در بین عامۀ ملتهایی که از حکومت عثمانیها هنوز هم زخم های عمیقی بر روح و روان دارند، متفاوت بود زیرا که بر مبنای مشاهدات عینی و بر مبنای اسناد و مدارک و استوار بود.
بخش اصلی سخنرانی دربارۀ تاریخ رابطۀ اقلیتهای مسیحیِ ارامنه، یونانیها و آسوریها با سلاطین عثمانی و سپس حکومت «ترکهای جوان» دراوایل قرن بیستم بود. اما پرسش و پاسخ پس از سخنرانی بیشتر بیشتر حول و حوش پدیدۀ نوظهور اسلامِ جهادی و سلفی در خاورمیانه و جنگ شیعه و سنی دور میزد.
پرسش مهمی که مطرح میشود این است که مسیحیان در بستر تضادها و جنگهای جاری در خاورمیانه چه جایگاهی دارند و چه آیندهای در انتظار آنهاست. پاسخی که در طول سخنرانی به دست آمد این بود که مسیحیان دیگر در جغرافیایِ سیاسی خاورمیانه از نیروهای فعال ومهم به شمار نمیآیند و و آماج اصلی مخاصمات جاری نیز نیستند. اما آنها از قربانیان این فجایع هستند و در مقیاس تودهای کشورهای خاورمیانه را ترک میکنند. سخنران در این باره افزود: «در رسانهها گفته میشود که تضاد جاری در خاورمیانه تضاد و جنگ بین شیعه و سنی است. برای بررسی این تضاد باید به عقب و به جنگهای امپراتوری عثمانی با صفویه در قرون ۱۷ برگردیم. در آن زمان “قزلباش” در عثمانی اسمی بسیار منفی، مایۀ تمسخر و از مسیحی بودن نیز خطرناکتر بود. این است که قزلباش به مرور به “علوی” تغییر نام داد. اما مسیحیان در هر دو امپراتوری بیطرف شمرده میشدند و واسطه بین آن دو و نیز رابط آن دو با اروپا بودند. بخصوص ارامنه “ملت” وفادار در امپراتوری عثمانی شمرده میشدند. امروزه پس از چندین کشتار و سپس نسلکشی ارامنه، اساساً غیر قابل تصور است که بدانیم برای مدت ۴ قرن نسبت به مسیحیان و از جمله ارامنه در عثمانی رواداری میشده است. در همین دوران بود که کلیسای ارامنه در قسطنطنیه مستقر شد و ارامنه کلاً آزادیهای بیشتری نسبت به دوران بیزانس پیدا کردند.”
ویگن چتاریان ادامه داد: “البته که امپراتوری عثمانی با جنگهای خونین بنا شد و در طول همین چند قرن حیات آن نیز “جزیه های” سنگینی از مسیحیان گرفته میشد. در این میان مالیاتی نیز از مسیحیان گرفته میشد که به صورت گرفتن فرزندان پسر از خانوادههای مسیحی و تربیت آنها به عنوان خادمین خاص مسلمان بود. اینان را “ینی چری” مینامیدند که یا به سپاهیان ویژه امپراتوری میپیوستند و یا در بوروکراسی ادارۀ امپراتوری جذب میشدند و حتی نیز به درحات بالا میرسیدند. ناگفته نماند که “ینی چری”بودن تا اواخر قرن ۱۸ موروثی نبود ولی بعدها این خصوصیت را نیز پیدا کرد.”
ویگن چتاریان در پاسخ به یکی از حاضران که بر جنبۀ بی رحمانه بودن این مالیات تاکید داشت، ضمن تایید آن گفت که این امر در مواردی نیز مورد استقبال خانوادههای مسیحی قرار میگرفت زیرا باعث صعود اجتماعی آنها میشد. ادارۀ بوروکراسی امپراتوری توسط مسیحیانِ مسلمان شده خود پدیدۀ جالبی است. او افزود که در دورۀ مدرنسازی نیروی نظامی عثمانی در نیمۀ اول قرن ۱۹، “ینی چری ها” که دیگر به صورت نیرویی محافظهکار و مخالف تغییر در آمده بودند، به صورت خونینی از نیروی نظامی تصفیه و نابود شدند.
چتاریان در ادامه توجه حاضران را به موضوع جالبی جلب کرد. در زمان تشکیل امپراتوری عثمانی تا اواسط قرن ۱۹، اکثریت جمعیت با مسیحیان بوده است. مجموع جمعیت ارامنه، آسوری و یونانیها، ۲۵ در صد کل جمعیت حدوداً ۱۷ میلیونی امپراتوری را تشکیل میداده است. جمعیت ارامنه– که طبق آمار دولتی در حدود یک میلیون و هشتصد هزار و طبق آمار کلیسا درحدود ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار در آستانۀ نسلکشی اعلام میشد- به تنهایی از جمعیت منطقه سوریه کنونی بیشتر بود.
از نیمۀ دوم قرن ۱۸ و آغاز تحولات اقتصادی، علمی، صنعتی و فرهنگی در اروپا این تحولات بر زندگی مسیحیان امپراتوری تاثیر عمیقی گذاشتند و موقعیت جدیدی برای آنها در عثمانی به وجود آورد. مسیحیان مجاز به کار و داشتن حرفههایی شدند که برای مسلمانان به وسیلۀ روحانیون محافظهکارقدغن شده بود. برای نمونه ۲۵۰ سال قبل از اینکه مسلمانان از صنعت چاپ استفاده کنند در میان ارامنه و کلیمیها رواج پیدا کرد و میدانیم که این صنعت چه نقش مهمی در پیشرفت غرب داشته است. مدارس سبک جدید نیز در میان مسیحیان عثمانی رواج پیدا کرد. همراه این تحولات، مسیحیان عثمانی با ایدههای جدید در سیاست نیز آشنا شدند و ناسیونالیسم و استقلال سیاسی وارد حوزۀ گفتمانی آنها شد. ورود ایدههای جدید باعث تحولات اجتماعی و سیاسی درون اقلیتهای مسیحی نیز شد و آنها به درجات بالاتری از سازماندهی سیاسی و دموکراسی در امور اجتماعی و فرهنگی خود رسیدند در حالی که دراکثریت جامعه ساختارهای کهن به قوت خود باقی ماندند. با استقلال یونان در سال ۱۸۲۹ و جدا شدن مصر و الجزیره و به صورت مستعمره در آمدن آنها توسط بریتانیا و فرانسه، و با از دست دادن بالکان و بخصوص با شکست در جنگ با روسیه در ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ و فشار بر عثمانی در کنفرانس برلن برای انجام رفرمهایی به سود مسیحیان، توجه حکومت عثمانی بر مسیحیان و خطر بالقوه شمردن آنها شروع شد. نمونۀ اینها کشتارهای ۱۸۹۳-۱۸۹۶ است که در طی آنها درزمان سلطان عبدالحمید حدود ۳۰۰ هزار ارمنی کشتار شدند. دیگر آنکه اجازه استفاده از نام “ارمنستان ” برشرق عثمانی قدغن شد و هویت اسلامی عثمانی اهمیت بسیار زیادی پیدا کرد.
ویگن چتاریان سپس به زمان بر آمدن “ترک های جوان” رسید. او گفت که ترکهای جوان با حرکتهای انقلابی ارامنه آشنا بودند و سازمانها و دیسیپلین سیاسی ارامنه را تحسین میکردند. ارامنه هم سادهانگارانه، به امید روزهای بهتر به امواج انقلاب ۱۹۰۸ پیوستند. اما آنها به دنبال انقلابِ «ترکهای جوان» به صورت نیروی حاشیهای در آمدند و احساس خطر کردند. برای حفظ قدرت، بخصوص پس از ۱۹۱۳ بسیار خشن و رادیکالیزه شدند و تصمیم گرفتند که “از شرّ ارامنه و یونانیها و آسوریها خلاص شوند”. پروژه ایجاد هویت ملی را بر اساس ترک بودن قرار دادند. پان ترکیسم به عنوان ایدئولوژیِ احیای عظمت گذشته همراه شد با برنامۀ توسعه به طرف شرق و اتحاد همۀ اقوام ترک زبان. در این میان ارامنه در برابر تحقق این ایده مانع اصلی بودند. ارامنه در صنعت و تجارت هم موقعیتهای کلیدی داشتند. بنا بر این در ۱۹۱۵-۱۹۱۶ (در طی حکومت ترکهای جوان) و سپس در دورۀ جمهوری آتاتورک ارامنه با برنامه قبلی پاکسازی قومی شدند.
امروزه مجموع جمعیت ارامنه در ترکیه، سوریه و لبنان به کمتر از ۲۰۰ هزار تنزل کرده است. پس از اِشغال عراق وتداوم ناامنی شدید در این کشور جمعیت عظیمی از مسیحیان، آن کشور را ترک کردند. اگر در سالهای ۶۰ و ۷۰ میلادی مسیحیان در پروژههای ملی اعراب و در عرصۀ فرهنگی نقش مهمی داشتند امروزه میبینیم که در بهار عربی حضور قابل توجهی نداشتند زیرا انقباض جمعیت باعث محافظهکاری اقلیتها میشود. در گذشته مسیحیان و یا مسیحیزادگانی مانند جرج حبش در جنبش فلسطین و یا میشل عفلق در بنیانگذاری حزب بعث در سوریه وعراق نقش بارزی داشتند، امروزه با پدید آمدن روایتهای تازه در خاورمیانه اساساً جایی برای آنها وجود ندارد. آنها به راحتی به دست داعش و دیگر نیروهای جهادی سلفی کشتار میشوند. در ذهنیت داعشیها جایی برای غیر خودیها وجود ندارد و این بسیار خطرناک است. در حالی که در ناسیونالیسم عرب، مسیحیان حضوری قوی و نقشی مهم برای ایفا کردن داشتند امروزه حتی در میان اعراب سکولار این تصور وجود دارد مسیحیان مهاجرانی به سرزمینهای آنها هستند. آنها از یاد میبرند که در سوریه و عراق کنونی مناطق بسیاری مسیحینشین بوده است.
ویگن چتاریان یادآور شد که زمانی که شهر “کساب” (که یکی از شهرهای ارمنینشین سوریه است) برای مدتی به دست داعشیها افتاد و ویران شد متوجه شد که حتی سوریهای سکولار نیز فکر میکنند که ارامنه در آن شهر مهاجر هستند در حالی که ارامنه حداقل هزار سال در آن منطقه حضور داشتهاند.
در اینجا لازم است نقبی به پرسش و پاسخ پس از سخنرانی بزنیم و توضیحاتی را که سخنران در مورد منشاء اسلام جهادی و سلفی داد بازگو کنیم. او گفت که جالب است ببینیم چگونه تاریخ را تصادفهایی میسازند. در جریان مبارزه علیه اشغال شوروی یک فلسطینی به نام عبدالله اعظم- که عضو اخوان المسلمین بود و عرفات در دهۀ ۶۰ کمپی در اختیار او قرار داده بود که اعضای جوان اخوان المسملین را با تمرینهای رزمی آمادۀ مبارزه علیه اسرائیل کند، در اوایل دهه ۸۰ به افغانستان میرود. در آنجا مبارزانی از کشورهای مختلف عربی، از جمله عربستان سعودی، به او میپیوندند. به این ترتیب ترکیبی از میلیتاریسم فلسطینی و ایدئولوژی وهابی به وجود میآید که ترکیب خطرناکی است که القاعده و داعش زائیدۀ آن هستند.
اینک در خاورمیانه برزخی کامل حکمفرماست. ما در آنجا دیگر نمیدانیم چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. ما دچار یک بحران عظیم اخلاقی شدهایم. کشتار داعش حد و مرزی ندارد، قتل عام مسیحی، مسلمان، ایزدی و ناباوران از بس تکرار شده است که به نظر طبیعی میآید. چرا این وضعیت پدید آمده و چرا جنگ سنی و شیعه به راه افتاده است؟ من معتقدم ما به جای بررسی و نقد گذشته و درسآموزی از تجارب قرون ۱۹ و ۲۰ و پرداختن به مسائل و مشکلات مختلف و اساسی در خاورمیانه و به جای مذاکره و گفتگوبرای حل آنها، خشونت را مقدس میکنیم و فراموش میکنیم که خشونت سبب ادامه دور باطل خشونت میشود و به خشونت لجامگسیخته میانجامد. در خاور میانه جنایت به عنوان کار بزرگ و قهرمانانه ستوده میشود. امروزه شهرها را ویران میکنند و آثار باستانی آسوریها را به جای حفظ و نگهداری تخریب میکنند. به جای پرداختن به مسائل و مشکلات اقتصادی و تلاش در حل ریشهای آنها و به جای استفاده از درآمد نفت برای سازندگی و تولید شغل و افزایش حجم محصولات کشاورزی، درآمد نفت برای وارد کردن تقریباً همه چیز به هدر میرود. به جای حل ریشهای مسائل، تضاد سنی و شیعه راه انداختهاند در حالی که من که شاهد تجربۀ جنگ طولانی داخلی لبنان متوجه شدم که جنگ مسلمان و مسحیی اساساً در میان نبود بلکه مبارزه قدرت بود. امروزه هم از جنگ سنی و شیعه در خاورمیانه میگویند در حالی که این هم جنگ قدرت و قبیلهای است است. اگر این جنگ مذهبی بین سنی و شیعه بود پس جنگ القاعده علیه داعش و یا داعش علیه حماس در اردوگاه یرموک- در نزدیکی دمشق- یا جنگ کردهای عراق و سوریه- که بیشتر سنی مذهب هستند- با داعش را چگونه میتوان توضیح داد؟!
این وضعیت از آنجا ناشی میشود که ما در پی گفتگو برای حل مسائل نیستیم. گفته میشود که ترکیه مدل یک جامعۀ مدرن اسلامی است. من معتقدم که این مدل مدل درست و مدرنی نیست. اگر مدل ترکیه است پس کپی آن چه خواهد بود؟! به عنوان مثال در سال ۲۰۱۳ آشکار شد که پیروان هر دین و مذهب در ترکیه کُد خاص خود را دارند که بر اساس آن میتوانند وارد سیستم دولتی و نظامی بشوند و یا نشوند. این برای نسلهای بعدی آنها هم صدق میکند. یا سوریه را در نظر بگیرید که به عنوان جامعۀ سکولار شناخته میشود. در سوریه ازدواج بین ادیان و مذاهب هنوز هم مشکلآفرین است که این دور از یک جامعۀ سکولار است.
ویگن چتاریان در پاسخ به پرسشی که به دلایل استقامت بشار اسد در چند سال اخیر مربوط میشد گفت که در ابتدا مبارزه درسوریه را مبارزه برای دموکراسی و آزادی میدید. ولی بسیار زود سوریه به محل مداخلۀ نیروها و گروههای مختلف منطقهای و جهانی تبدیل شد و وضعیت بس پیچیدهای پیداکرد. وضعیتی که در آن همه علیه همدیگر در جنگ هستند. این امر اساساً راه مذاکره و رسیدن به توافق را مسدود میکند زیرا ممکن است با یک نیرو به توافق رسید ولی دیگران این توافق را به هیچ میانگارند.
برنامه سخنرانی در سواس با اظهار نظر چتاریان دربارۀ طرح این مسئله که امپریالیسم اگر اراده کند میتواند قضیه را در سوریه حل کند زیرا که خود به وجود آورندۀ این وضعیت است، تأکید و تکرار کرد که وضعیت سوریه را تنها ناشی از مداخلۀ غرب نمیداند که قادر به حل آن باشد. در ثانی وی زیاد میانۀ خوبی با این روایت ضدامپریالیستی ندارد که باعث و بانی همۀ شکستها در خاورمیانه را غرب میداند . به عقیده او از تمام این احساسات و افکار ضد امپریالیستی برای پوشاندن شکستهای داخلی استفاده میشود. چتاریان گفت: ما در لبنان همیشه میگوییم ما که آدمهای خوبی هستیم و اهل حال، موسیقی و غذای خوب داریم و اهل حرف زدن هستیم و این غرب است که ما را به جان هم انداخته. تمام اینها توجیهاتی است برای فرار از مسئولیت. ما از یک سو غرب را تحسین میکنیم ولی در عین حال از آن واهمه هم داریم زیرا از برتری آن میترسیم و در نتیجه نوعی رابطۀ مهر و کین با آن داریم. برای تغییر اساسی در خاورمیانه ما باید مسئولیت خودمان را بپذیریم و ریشهای به بررسی و حل مسائل بپردازیم.