ف. ف. – آیا تظاهرات، اعتراضات، و اعتصابات مردم به تغییرات اساسی در نظام جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد؟ رهبری جمهوری اسلامی چه موقع رفتار سیاسی خود را بطور اساسی تغییر خواهد داد؟
اصلاحطلبان در ایران و خارج از ایران به این پرسشها پاسخهای مثبت دادهاند. به نظر آنها جمهوری اسلامی اصلاحپذیر است. به نظر میرسد که نظرات اصلاحطلبان اگرچه پارهای از حقیقت را در خود دارد، اما بطور کلی اشتباه است. نظام سیاسی جمهوری اسلامی به دلیل اینکه با مطالبات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی مرم نمیخواند ناگزیر از تغییر است، اما این به این معنی نیست که حاکمان کنونی تن به تغییرات لازم خواهند داد. از زمستان سال گذشته تا کنون فضای سیاسی کشور پر تنش بوده است. اعتراضات خیابانی به وضوح به عمق مسائل معیشتی مردم اشاره میکنند. و اعتراضات زنان به حجاب اجباری به تضاد میان آزادی زنان و ارزشها و معیارهای اخلاقی مردان حاکم بر کشور دلالت میکنند.
از ویژگیهای اعتراضات و تظاهرات یک سال گذشته در ایران پراکندگی آنهاست. آنها گاه در پی هم و گاه با فاصله از هم روی دادهاند، اما نه از یکپارچگی برخوردار بودهاند و نه از هماهنگی، از همین رو تاثیرات سیاسی آنها نیز محدود بوده است. اگرچه تظاهرات و اعتراضات چند ماه گذشته زلزلههایی بر پیکر جامعه و نظام سیاسی جمهوری اسلامی وارد آوردهاند و حاکمان جمهوری اسلامی برای اولین بار بطور جدی متوجه عمق مسائل مردم شدهاند، اما اینکه آنها خود دست به تغییرات ساختاری بزنند حکایت دیگریست. تغییرات ساختاری از منظر سیاسی و ایدئولوژیک برای کسانی که در قدرتند پر هزینه است. جمهوری اسلامی اگرچه هماکنون در تلاش برای اصلاح نظام بانکی و مجازات این یا آن مجرم اقتصادی است، اما همه این تلاشها کنترل شده هستند و اغلب به دست همان کسانی که خود مسبب اصلی بحرانهای کشورند مدیریت و کنترل میشود.
خطای بزرگ جمهوری اسلامی در اینست که متوجه عمق مشکلات جاری مردم نیست. درست است که جنبشهای اجتماعی معاصر حول خواستههای معین اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آغاز میشوند اما هیچکدام به آن خواستهها محدود نمانده و همه آنها به سرعت مبدل به خواستههای رادیکال سیاسی میشوند. جمهوری اسلامی میخواهد مسائل مردم را حل کند بدون آنکه به بنیانهای سیاسی خود دست بزند. این کار ناشدنی است.
اما اوضاع اصلاحطلبان و اصولگرایان از چه قرار است؟ تفاوت میان اصلاحطلبان و اصولگرایان در ایران مرزهای مخدوشی دارد. آنچه به روشنی به چشم میخورد اینست که اصلاحطلبان دچار فرسودگی و گرفتار ناامیدی شدهاند. مسبب این وضعیت خود آنها هستند. اصلاحطلبان با شرکت در انتخابات و نهادهای دولتی در عمل بارها و بارها بارکش غول بیابان بودهاند. آنها سالهاست که در انتخابات با قولها و وعدههایشان مردم را به آینده امیدوار کردهاند و بارها حاصل دولتهای اصلاحطلب به سرخوردگی و ناامیدی مردم انجامیده است. اصلاحطلبان بجای اینکه تلاشهایشان را معطوف به تقویت جامعه مدنی و نهادهای مردمی بکنند در عمل در خدمت دوام و بقای اصولگرایان بودهاند. آنها بجای اینکه رو به جامعه و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی میان مردم و در کنار آنها بیاورند با شرکت در نهادهای دولتی مانند ریاست جمهوری و مجلس و… بر قدرت و دوام اصولگرایان افزودهاند. نقش آنها مثل نقش شاگردرانندههایی بوده که کارشان تعویض روغن موتور و پنچرگیری است و… تا راننده که همان ولی فقیه باشد بتواند کار خودش را که رانندگی اتوبوس (نظام اسلامی) باشد با خیال راحت انجام بدهد. اصلاحطلبان جمهوری اسلامی در خدمت اصلاحات نبودهاند. آنها در در واقع در رکاب ولی فقیه و در خدمت بقای نظام بودهاند.
با تمام این احوال، اصلاح طلبی در ایران کار بی دردسری نیست. در سالیان گذشته اصلاحطلبان نیز گاه و بیگاه گرفتار بند و زنجیر بودهاند. اما حاصل کار اصلاحطلبان چه بوده است؟ مگر نه اینست که آرمانخواهی اصلاحطلبانه همچون آرمانخواهی انقلابی درختی کمسایه و کممیوه بوده است. اگر راه و شیوه انقلابی در زمان کنونی نقدپذیر است، این به این معنا نیست که اصلاحطلبی راه درستی است. در روزگار ما اصلاحات مقابل انقلاب قرار نمیگیرد، و اصلاحطلبان با نقد انقلاب نمیتوانند نظرات و راه و روش خودشان را اثبات و تائید کنند.
اما اوضاع اصولگرایان هم قمر در عقرب است. اصولگرایان هم یکپارچگی خود را از دست داده و آبشان در بسیاری از موارد با یکدیگر در یک جوی نمیرود. البته آنها همیشه گوش به فرمان رهبرشان هستند و وقتی که اختلافاتشان سرریز میشود سری به مقام معظم رهبری خود میزنند تا هم نصیحتشان کند و هم حرف آخر را بزند. اما هر روز و هر ساعت که نمیشود بلند شد و پیش آقا رفت. مرض شک و تردید میان اصولگرایان افتاده. روزگار روی آنها را هم کم کرده است. سالهاست که دیگر آنها کمتر حرفی از مستضعفان میزنند. کودکان خیابانی و کارتنخوابها و زنان خیابانی پیش روی همه هستند. با این اوضاع و احوال دیگر جای زیادی برای ادعا باقی نمیماند. آنها چهل سال وقت داشتهاند تا مملکت را بسازند. چهل سال وقت کمی نیست. آنها در این امتحان تاریخی رفوزه شدهاند.
اما مشکل جمهوری اسلامی یکی دو تا نیست. اولین و مهمترین مشکل از همان روز اول پس از انقلاب آغاز شد. جمهوری اسلامی از همان ابتدا جامعه را به دو گروه تقسیم کرد: خودی و غیرخودی. این تقسیم کردن جامعه به خودی و غیرخودی یکپارچگی مردم را از بین برده است. برای ساختن و آبادی ایران یکپارچگی ملی و مردمی شرط اول کار است. امکان ندارد که ایران آبادشده و در راه توسعه گام بردارد مگر این شرط نخست بدون هیچ اما و اگری رعایت شود. تقسیم جامعه به مرد و زن، مسلمان (شیعه) و نامسلمان، و بقیه تقسیمبندیها در راستای تقسیمبندی میان خودی و غیرخودی قرار دارند.
مشکل دوم جمهوری اسلامی نهاد ولایت فقیه است. ولی فقیه- «مقام معظم رهبری»- تصمیمگیرنده اصلی مملکت است اما مسئولیت به گردن دیگران است. در جامعه مدرن قدرت و مسئولیت نمیتوانند از هم جدا باشند. با عدم پذیرش مسئولیت، نهاد ولایت فقیه مانع اصلی توسعه سیاسی کشور شده است. این نهاد باید از میان برود. ولی فقیه که بر روی طناب پوسیده سیاست در ایران راه میرود تمام هوش و حواس خود را به نهادهای امنیتی و نظامی سپرده است. او هم متکی به آنها و هم مقتدای آنهاست. اکنون که حلقه خودیها تنگتر از پیش شده و حرکت و جنبش مردم نظام را از درون تضعیف کرده، ولایت فقیه بیشتر از پیش به نیروهای امنیتی و نظامی متکی شده است. این منطق قدرت مطلقهی فردی است.
هیچکس به تنهایی آنقدر قدرتمند نیست که بر مملکتی حکم براند. ولی فقیه مثل بقیه مردم باید بخورد و بخوابد. وقت او و اطلاعات او محدود است. او به ناچار برای کسب اطللاعات و کنترل و هدایت اوضاع و احوال به اطرافیان خود وبه نیروهای امنیتی و نظامی متکی میشود. این اتکا بسیار پیچیده، پرهزینه و ناکارآمد است. ولی فقیه ناچار است دو نهاد امنیتی داشته باشد تا آنها مراقب همدیگر هم باشند. او باید میان زیردستان خود، گاهی طرف یکی را بگیرد و گاهی طرف دیگری را. او بندباز قدرت است و تا آنگاه که بتواند به قول برادران حزباللهی «فصلالخطاب» باشد وجود و کارکرد او اجتنابناپذیر است. بدون ولی فقیه زیردستان او به جان هم خواهند افتاد. کسی باید باشد که در بلبشوی سیاسی جمهوری اسلامی حرف آخر را بزند. آنکس، ولی فقیه است. وجود ولی فقیه وقتی منتفی میشود که نهادهای سیاسی مملکت مرتب و منظم کار خودشان را انجام بدهند تا دیگر لازم بناشد کسی حرف آخر را بزند.
مشکل سوم جمهوری اسلامی ادامه مشکلِ اول و دوم است. ج ا باید بطور دائم دشمن داشته باشد. بدون دشمن، وحدت درونی نظام سست میشود. اگر دشمن نباشد مشکلات داخلی و خارجی را باید گردن چه کسی انداخت؟ به طرفداران خود چه میتوان تحویل داد؟ وقتی خمینی گفت که «جنگ نعمت است» منظور همین نعمت وحدت است، وحدتی که بدون دشمن مدت زیادی دوام نخواهد آورد.
اصلاح جمهوری اسلامی به اضمحلال آن خواهد انجامید. اگر جمهوری اسلامی بخواهد در سیاست خارجی خود تغییرات اساسی بدهد، اگر جمهوری اسلامی بخواهد نهاد ولایت فقیه را محدود و مشروط کند، اگر جمهوری اسلامی بخواهد تفاوتی میان خودیها و غیرخودیها نگذارد، دیگر نظام جمهوری اسلامی نخواهد بود. اصلاحات در جمهوری اسلامی آن را برمیاندازد و به همین دلیل جمهوری اسلامی به آن تن در نخواهد داد.
جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اصلاحطلبان را به بازی گرفتهاند. بزرگترین نقشی که به اصلاحطلبها داده شده همان نقش شاگردرانندگی بوده است. حالا اسمش را بگذارید مقام محترم ریاست جمهوری، فرقی نمیکند.
در رژیمهای استبدادی، اصلاحات در شرایط بحرانی به سرنگونی آنها میانجامد. اصلاحات باید پیش از آمدن بحرانهای بزرگ انجام بگیرد تا نتیجه بدهد. اگر شاه در دهه چهل یا اوایل دهه پنجاه خورشیدی تن به اصلاحات اساسی در نظام سیاسی داده بود تاریخ ایران مسیری متفاوت و مطلوبتری را میپیمود. این را به یاد داشته باشیم.
تاریخ مصرف جمهوری اسلامی مدتهاست که تمام شده. اصلاحطلبان بهتر است به فکر مردم باشند و همراه آنها.