اسماعیل نوریعلا – امروز دوستی خبرم کرد که آقای دکتر محسن قائم مقام، یکی از اعضای گروه بادکنکی اما دو سه نفرهی موسوم به «سازمانهای جبهه ملی در خارج کشور!» گویا اخیراً چنان از دست من عصبانی شدهاند که دهانِ کفزده و قلم رمکرده را به پاسخگویی تحکمآمیز نسبت به من گماشته و، در دفاع از شخصی به نام حسین موسویان که، با تقلب مستند و اثبات کردنی، رئیس هیئت اجرایی جبهه ملی کنونی محسوب میشود، و گویا من در گفتگویی با آقای سعید بهبهانی در تلویزیون «میهن» به ایشان اهانتی کردهام، پاسخ گوشمالیدهندهای را در سایت «ایران امروز» منتشر کردهاند تا یادآور شده باشند که: «حمله به دکتر حسین موسویان عنوان حمله به رهبری جبهه ملی را دارد!»
البته ایشان سعی کردهاند که در این مطلب نامی از من نبرند و تنها با ایماء و اشاره و چشم و ابرو به خوانندهی مظلوم و بیخبر حالی کنند که «شخصی با مشخصات زیر» به مرجع تقلید ایشان اهانت کرده است:
– این شخص «خود را واضع سکولاردموکراسی معرفی مینماید».
– هم او «چند سال پیش با دسته گل سراغ آقای رضا پهلوی رفته و میخواسته رضا پهلوی به جمع سکولاردمکراتیک ایشان بپیوندد».
– با قطبزاده در صدا و سیما همکاری نزدیک داشته.
– و در رتبت (؟) آقا (یاء محذوف من نیست) خمینی نوشته است.
همین ابتدا بگویم که، به قول یعقوب لیث صفار: «ریگ در دهانت باد که سخن چنان میگویی که مخاطبانت اندر نیابند». به راستی، آیا کسی که میخواهد در رد افکار و گفتار و رفتار شخص معینی سخن بگوید و آن را برای اطلاع دیگران منتشر کند میتواند بدون اهانت مستقیم به شعور خوانندگان دست به چنین اقدامی بزند؟
من اما در مورد صحت فهرست اتهامی ایشان شکایتی جز یک مورد ندارم و آن هم اینکه من هرگز خود را «واضع سکولاردموکراسی» معرفی نکرده و چنین ادعایی نداشتهام؛ همانگونه که وقتی یک معلم به توضیح و تشریح «قضیهی اقلیدس» برای شاگرداناش دست میزند ادعای اقلیدس بودن ندارد. بله، من از ۲۰۰۵ با انتشار نشریه «سکولاریسم نو» همه همّ خود را به کار بردهام و به «معرفی» اصل سکولاردموکراسی مشغول بودهام و ادعا میکنم که توانستهام این فکر را تبدیل به «گفتمان اصلی» اپوزیسیون حکومت اسلامی کنم؛ تا آن حد که امروز آقای دکتر قائم مقام، با جعل و دروغ و زور و ضرب، میخواهد ثابت کند که سکولاردموکراسی، از گام نخست، گفتمان اصلی جبهه ملی بوده است!
در موارد دیگر اما:
– من ۱۲ سال پیش در مقالهای شاهزاده رضا پهلوی را «سرمایهی ملی» خواندم و هنوز هم معتقدم که اگر ایشان، به عنوان نماینده و سخنگوی مورد توافق و برگزیدهی اپوزیسیون پا به میدان بگذارد و با مسئولیتپذیری همگان را به گردهمایی علیه حکومت اسلامی دعوت کند میتواند گروههای وسیع مردم را، در عمل و نه در حرف، متشکل نماید. در این راه تلاشهای مختلف اما ناموفق بسیاری را هم انجام دادهام. حال اگر، به زعم آقای دکتر قائم مقام، «در عمل راهی بجایی نبردهام» ربطی به ایشان ندارد. من فکری را که برای نجات کشورمان داشتهام صمیمانه و در عمل دنبال کردهام و شکست تا کنونی این امر نمیتواند لکهی سیاهی در پروندهی من باشد. اما، درواقع، روسیاهی با همین آقایان جبهه ملیچی است که در طی همه این سالها به خنثی کردن تأثیر وجود شاهزاده پرداخته و مانع پیدایش وفاق ملی در برابر حکومت اسلامی شدهاند و همین مقاله اخیر دکتر قائم مقام هم (که همچون فیلی که یاد هندوستان میکند، به «جنایات و دزدیهای رضاشاه و محمدرضا شاه» میپردازد) شاهد دیگری بر نفرت همیشگی ایشان و همگنانشان از خانواده پهلوی است. بله، من کوشیدهام بین پادشاهیخواهان مشروطهمدار و جمهوریخواهان غیرمتعصب اتحاد ایجاد کنم، (کاری که همچنان هم به آن ادامه میدهم) تا شاید این اتحاد موجب رفع اختلافات و گشوده شدن راه بر کوششهای واقعی در راستای برانداختن حکومت اسلامی شود، حال آنکه علافانی مثل دکتر قائم مقام (لابد به نیابت از آقای موسویان، مؤلف داخل کشوری اختلاف و مشدد دشمنیهای واقعاً موجود در صفوف جبهه ملی) کوشیدهاند که چنین اتحادی ممکن نشود. طرفه اینکه سبب مقالهی نفرتناک اخیر آقای دکتر هم اشاره من به سخنان همین موسویان است که از مهندس شریعتمداری ایراد گرفته بود که، در امر برساختن «مدیریت دوران گذار»، چرا به سراغ شاهزاده رفته و از او نیز برای نجات کشور کمک خواسته است. اینها با تعصب در جمهوریخواهی الکی و تعریفنشده و آمیخته به ریا و تزویرشان تنها به عنوان عاملان آگاه یا ناآگاه حکومت اسلامی، چه در داخل و چه در خارج کشور، عمل کرده و تا آنجا که در توان داشتهاند در پراکندن تخم نفاق عمل کردهاند. من اگر، به قول دروغین ایشان، «چند سال پیش با دسته گل سراغ آقای رضا پهلوی رفته و خواسته[ام] که رضا پهلوی به جمع سکولاردمکراتیک ما بپیوندد» (چرا که این شاهزاده رضا پهلوی بود که از ما- من و یارانم در شبکهی سکولارهای سبز- دعوت کرد تا دیداری بیدسته گل با او داشته باشیم) این خواست را هماکنون نیز دارم و تکرار میکنم. من شاهزاده رضا پهلوی را، نه در قامت شاه آینده و یا رئیس جمهور منتخب، بلکه در قامت سرمایهای برای اپوزیسیون و سخنگویی توانا علیه حکومت اسلامی میدانم که همچنان به در و دیوار میزند و هنوز جایگاه خود را در روند تاریخ معاصر کشورمان نه تشخیص داده و نه متحقق ساخته است. عدم توجه شاهزاده به خواستهای نه تنها من که اکثر دلسوزان به حال کشور و ملت دلیل اشتباه ما نیست، اما تخم تفرقه پاشیدن در بین صفوف اپوزیسیون، که تنها به طولانی شدن عمر حکومت اسلامی میانجامد، قطعاً به نام این بخش فاسد از جبهه ملی ثبت خواهد شد.
– اما ایشان در معرفی من یادآور شدهاند که «با قطبزاده در صدا و سیما همکاری نزدیک داشته و در رتبت (؟) آقا خمینی نوشته»ام. ایشان البته توضیح نمیدهند که چرا خمینی مرحوم قطبزاده را با آن طرز فجیع (تیرباران تدریجی از پا تا به سر، در عرض یک روز- به روایت زندهیاد داریوش فروهر) کشت اما رهبران جبهه ملی را به وزارت رساند و پس از عزل هم با آنان کاری نداشت. بله، من در عالم جوانی و دانشجویی، هنگامی که خمینی هنوز در پاریس بود، نوشتم که ملت ایران خمینی را به عنوان رهبر خود انتخاب کرده و او هم دارد در پاریس وعدههای دلگرمکننده میدهد اما نباید بگذاریم که او در ایران حکومت آخوندی تشکیل دهد. من این مطلب را وقتی نوشتم که دکتر سنجابی، رهبر جبهه ملی، در سنی که عاقل و بالغ و دنیادیده بود در حیاط خانهی خمینی در پاریس سند تسلیم تشکیلات زیر نظر خود را امضاء میکرد و میرفت تا در کابینهی دولت موقت بازرگان وزیر شود و اعلام کند که «محتوای جمهوری اسلامی دموکراتیک است».
به راستی انسان تا چه حد باید وقیح باشد که مقالهی یک دانشجوی در لندن را پیراهن عثمان کند اما به روی خود نیاورد که رهبران جبهه ملی چه خیانت بزرگی به ملت ایران کردهاند.
*****
اما از این حملات بیمحتوا که بگذریم (و من آمادهام که بگذرم) میماند ادعاهای عمومی سراپا دروغ آقای دکتر قائم مقام در این مقاله که خود نشانهی بارز دیگری از بیماری مزمن این بخش فاسد از جبهه ملی است.
– نخست باید دید که رابطه این آقایان (که گروه خود را «سازمانهای جبهه ملی در خارج کشور» میخوانند و، سه چهار نفری، ادعای جانشینی همهی سازمانهای وابسته به جبهه ملی را، که هیچکدام اینها را قبول ندارند، میکنند) با دکتر مصدق چیست که یک خط در میان خصائل آن بزرگوار را به رخ کسانی میکشند که به ماهیت فاسد این گروه پی برده و آن را افشا میکنند.
الف: اینها مدعی جمهوریخواهی هستند و اعلام میدارند که جبهه ملی یک تشکل جمهوریخواه است. در حالی که دکتر محمد مصدق هرگز ادعای جمهوریخواهی نکرد. من در مورد تفکر دکتر مصدق، سیزده سال پیش، در صدمین سالروز زندگی اش مقالهای نوشتهام و مطالب مندرج در آن را تکرار نمیکنم؛ اما فقط یادآور میشوم که «مصدقِ مشروطهخواه» پادشاهی پارلمانی را قبول داشت و میخواست تا شاه سلطنت (یعنی پادشاهی و نه سلطهمداری) کند و نه حکومت. اینها اگر پیرو راه مصدق هستند نمیتوانند جز این بگویند. عدول از راه مصدق را هم نمیتوانند زیر قالی پنهان کنند. در نتیجه اینها عقبهی دکتر مصدق محسوب نشده و اشغالگران نابهحق این منصباند.
ب: مصدق هرگز از سکولاردموکراسی ذکری نکرده است (و اعطای حق رأی به زنان هم، که مستند آقای قائم مقام است، ربطی به سکولاردموکراسی ندارد؛ همانگونه که پادشاه سابق هم، بیآنکه ادعای دموکراسی داشته باشد، این حق را اعطا کرده بود). بهم خوردن رابطهی مصدق با آیتالله کاشانی هم صرفاً به علت امتناع مصدق از بستن عرقفروشیها- آنگونه که دکتر قائم مقام ادعا میکند- نبوده است که اگر هم بود این کاشانی بود که از مصدق برید و نه مصدق از او. مصدق مشروطهخواه بود (یعنی وفادار به قانون اساسی مشروطه) و لذا وجود «مذهب فرقهی اثنی عشریه» را به عنوان «مذهب رسمی ایران» قبول داشت و بر این اساس نمیتوانست سکولاردموکرات باشد. همچنین همهی نهضت آزادیچیها، ملی- مذهبیها و حتی مجاهدین، پس از کنار رفتن او از حکومت بود که از جبهه ملی جدا شدند اما همواره بر پیوند خود با او پافشاری کردهاند. بنابراین، ادعای اینکه جبههی ملی از روز نخست سکولاردموکرات بوده دروغی گزاف است. حتی اگر وجود دکتر شاپور بختیار را در این جبهه نشانهای از سکولاردموکراسی بدانیم، این را هم میدانیم که دیگر رهبران این جبهه او را از تشکیلات خود اخراج کردند تا همگی به دامن خمینی بیاویزند. حتی در این اواخر مرحوم ادیب برومند، که مادامالعمر در جبهه ملی جانشین دکتر مصدق شده بود، اعلام میداشت که شرط «عضو جبهه ملی بودن» داشتن مذهب شیعه دوازده امامیاست؛ و ایرانیان را وامدار تشیع نامید؛ که البته آقایانِ ماستمالی کننده بلافاصله کوشیدند این واقعیتگوییِ آن مرحوم را پشت هزار احتجاج توخالی پنهان کنند.
پ: مصدق مخالف جنگ مسلحانه و خونریزی بود اما آن بخش از جبهه ملی که دکتر قائم مقام هم جزو آنها بود به فلسطین رفتند تا برای جنگ مسلحانه تربیت شوند. اما حالا یکمرتبه، همچون گربهای که «زاهد و مسلمانا» شده باشد مدعی آن شدهاند که «دستهبندیهای جبهه ملی همگی یک هدف و آرمان را دنبال میکنند و راه رسیدن به آن را از طریق صلحآمیز نشان میدهند». معلوم نیست ایشان کی و کجا، به قول آقای شجریان، تفنگ خود را زمین گذاشتهاند.
ت: مصدق مخالف کمونیستها بود و مهمترین عامل شکستاش هم کمونیستهایی بودند که او را عامل انگلیس معرفی کرده و قصد داشتند با کودتای نظامی کشور را کمونیستی کنند، اما آقای دکتر قائم مقام و همراهانش در سالهای کنفدراسیونیشان رسماٌ گرایشهای کمونیستی یافتند و این گرایش همچون یک بیماری علاجناپذیر در بینشان ادامه دارد. نشانهی اخیر این امر انتشار اعلامیههای مشترک «سازمانهای جبهه ملی در خارج کشور» با «حزب چپ» (فدائیان اکثریت) است که خود از عوامل تکه تکه شدن فداییان و به کشتن دادن رفقای اقلیتیشان، و پشتیبانان دائمی جمهوری اسلامی محسوب میشوند.
– من در سخنانم در گفتگو با آقای بهبهانی به تفرقهای که بین جبهه ملیچیهای خارج کشور است اشاره کردهام اما ایشان با اغراق ضمنی به وجود این تفرقه در داخل کشور، همچنان با استفاده از تکنیک ماستمالی، ننهمنغریبم راهانداختهاند که: «سایه سنگین دیکتاتوری بر ایران جلوی گردهماییهای سیاسی و اجتماعی را گرفته است. جبهه ملی ایران هر از چند بار که میخواهند گردهم آیند و سر و صورتی به سازمان خود بدهند مورد تهدید و حملات سازمانهای امنیتی دستگاه حاکم قرار میگیرند و گردهمایی انجام نمیشود. این امر مهمترین دلیل چند شاخگی سازمان است. حکومت حسابشده اجازه نمیدهد» اما توضیح نمیدهند که، در خارج کشور و دور از «سایهی سنگین دیکتاتوری»، چرا مثل موش و گربه به جان هم میافتند، علیه هم مینویسند و- بجای همکاری با کمونیستهای طرفدار حکومت- به همگرایی با یکدیگر نمیپردازند؟
******
باری، من نه سخنگوی رضا پهلویام و نه مدافع آن دسته از اعمال غیرقانونی رژیم پهلویها در طول پنجاه سال سلطنتشان. اما آشکارا اعلام میکنم که یک موی گندیدهی دو شاه پهلوی و امروز هم شاهزاده رضا پهلوی را با اشخاص نفاقافکن و هواخواه حکومت اسلامی همچون موسویان (که خود وارث خیانتهای رهبران جبههی ملی در جریان انقلاب است) عوض نمیکنم.
من و ما، در مهستان جنبش سکولاردموکراسی ایران، مواضع خود را در مورد حکومت آیندهی ایران، طی «میثاق ملی برای جلوگیری از بازتولید استبداد» اعلام داشتهایم و بر همین اساس اعلام میکنم که اگر دکتر مصدق سکولاردموکرات بود ما (و البته شاهزاده رضا پهلوی هم) حتماً از آقای دکتر قائم مقام و همگناناش «مصدقی»تریم!
مرسی آقای نوری علا !
بالاخره یک نویسنده فرهیخته پیدا شد که با منطق و شواهد از جلوی این فسیلهای پرمدعا و به خود مغرور جبهه ملی یا بهتر بگویم جبهه ملی، فقط مخصوص اقایان«» در بیاید
بریده روزنامه فوقالعاده بود.
آنطور که از مقاله شما برداشت میکنم این «اقایان» خودشان هم نمیدانند که آیا کمونیستند، مقلد خامنهای هستند، مصدقی هستند یا فقط اهل حزب باد! فعلا که در ایران باد از جانب قم و بیت رهبری میآید.
دعوای پیرمردها؛ کار را به جوانان بسپارید
جبهه ملی ، جلال آل احمد ،علی شریعتی ، سه عامل موثر فریب ما و جاده ساز آخوند ی شیاد که مملکت ما را و روز و روزگار ما را به اینجا کشانده است. آن دو تا که رفتند و نیستند که مزخرفات خود را تکرار کنند ولی هنوز پیر مردهای جبهه ضد ملی ،همان زباله هائی را که چهل سال است نشخوار کرده اند تکرار می کنند .
اعتراض این مردک آشفته سند افتخار آقای نوری علاست ، ای کاش موسویان نسبت بمن چنین نظر و عقیدهای داشت ، توجه شرم آور ایشان نیاز فوری من است ، صبورانه در انتظار !