الاهه بقراط – «درخششهای تیره» که نخستین بار در سال ۱۳۷۰ در خارج کشور به چاپ رسید با گزینسخنِ روشنگری از امانوئل کانت آغاز میشود: «در به کار بردن فهمِ خویش دلیری ورز!»
- درخششهای تیره
- آرامش دوستدار
- انتشارات خاوران / فرانسه
- چاپ دوم؛ زمستان ۱۹۹۹
نخستین بخش کتاب به «روشنفکری ایرانی یا هنر نیندیشدن» میپردازد. دینخویی، بینش باطنی، اصلاح دینی و عرفان مضمونهایی هستند که در این بخش مورد بررسی قرار میگیرند.
بخش دوم با عنوان «نگاهی به رفتار فرهنگی ما» بار دیگر با پس زمینه دینخویی بر روی نقش اسلام در فرهنگ روشنفکری ایران متمرکز میشود.
این کتاب دارای سه پیوست در باره «گنوس»، «ادیان سرّی» و «مکتب رواقی» است.
آنچه پس از مطالعه صفحاتی چند توجه را جلب میکند، روش بررسی نویسنده است. کاربست چنین روشی از یک سو احاطه نسبتا کامل بر موضوع مورد بحث را میطلبد و از سوی دیگر برای ورز آوردن موضوع و پرداختِ پرسشها به خمیرمایهای نیاز هست که تنها از اندیشهای مستقل و پویا حاصل تواند شد. زبان «درخششهای تیره» روشن و بی پرواست تا جایی که گاه به نیشتری تبدیل میشود که چرک و خونابه را بیرون میریزد. پویایی آن نیز سبب میشود تا کسانی که از رویارویی با واقعیت خویش و تاریخ «ایران اسلامی» به خشم نمیآیند، آن را یک نفس تا به آخر بخوانند.
روش بررسی این کتاب که با طرح پرسش و جست و جو برای پاسخهای احتمالی همراه است، خوانندگانی را که چه بسا با پرسشهای مشابه درگیر بوده و هستند، با کنجکاوی فزاینده به صفحه آخر میرساند. این روش یادآور شیوه «ارنست رنان» در کتاب «زندگانی مسیح» و کارل یونگ در کتاب «پاسخ به ایوب» است و این هر دو مسیحیانی معتقد بودند بدون آنکه دینخو باشند!
در عین حال کلماتی که در این کتاب به کار رفتهاند، که کاش ناشر با گردآوری و توضیح آنها در پایان کتاب هم دستیابی دوباره به آنها را آسانتر میساخت و هم در دورانی که دزدیدن و فروش اندیشه و عبارت به شکلهای دولتی و خصوصی و تعاونی به شدت رایج است، به حفظ دستاوردهای زبانی نویسنده یاری میرساند.
دینخویی و روزمرّگی
بر اساس دو مفهوم دینخویی و روزمرّگی است که آرامش دوستدار با تاریخ و فرهنگ ایرانی در میافتد و میداند که این کاریست بس مشکل، چرا که انبوه «روشنفکران» هادی و داهی در برابر این «بتشکنی» صفآرایی میکنند. «رساندن مولوی و حافظ به ستیغ آسمان– البته این هر دو مانند بسیاری دیگر با خاکساری عرفانیشان خود را از پیش به چنین مقامی رساندهاند– یکی از نمونههای آن است.»
آرامش دوستدار فرهنگ ایرانی را دینخو میداند. دینخویی که مفهوم بنیادین «درخششهای تیره» است هرگز به معنای دینداری نیست. روشنفکران بی دین نیز دینخو هستند. دینخویی شیوه و روش زندگانی ایرانی است. دینخویی سبب بتسازی، نیندیشیدن، سادهپذیری و گوسفندوارگی است. دینخویی درهای اندیشه را میبندد و هنر روشنفکران ایران این بوده است که نیندیشند اگرچه به شدت دچار توهّم تفکر هستند.
روشنفکر از نظر دوستدار کسی است که روشن بیندیشد. (این کلمه در زبان فارسی به تصادف چنین ترکیبی از «روشن» و «فکر» در آمده است و در زبان مبدأ «انتلکتوئل» به معنای برخورداری از استعداد اندیشیدن است که خود به خود معنایی روشن و مثبت از آن برداشت میشود). روشنفکر نه مرید است و نه مراد. روشنفکر باید که جستجوگر باشد و این جستجو را میباید نخست از خویشتن و با رهایی از روزمرّگی بیاغازد.
«روشنفکر از طریق تحقق وجودی مییابد که برای بیرون کشیدن از این حیات همگانی یک بند تکاپو میکند و در گسلاندن بندهای مأنوس و آشنا از پیکر فردی خود از پا نمینشیند… روشنفکر به بهای از دست دادن این پایگاه همگانی میتواند خود را از تصورات مستولی و عمومی بپالاید و به تفرد رسد، یعنی هستی فردی خود را بسازد، بیابد و به دست آورد. از این رو باید برای پابرجایی فردی یا ناهمگانیاش پیوسته با دینخویی و روزمرّگی در افتد… به همین سبب روشنفکری را ایستادگی و پویایی تفرد باید شمرد… روشنفکر موجودیست همیشه ناتمام که باید هستی خویش را در تمایزش از دیگران و ناهمسانیاش با همگان همیشه از نو بسازد و از آن دفاع کند.»
دوستدار پس از توضیح «جوامعی که مانع رشد شخصیت و مخل تشخص فردی هستند» نتیجه میگیرد:«هر یک از ما به مثابه نمونهای جزیی از کلیت فرهنگمان از آغاز بی خویشتن و وابسته، یعنی تهی از خویش و پر از «دیگری» بار میآییم» و از اینجاست که «تفاوت نخبهها و متعارفهای ما… در اندیشیدن و نیندیشیدن است، در بیشتردانی آنها و کمتردانی اینهاست، در بیشی و کمی معلومات و محفوظات است.»
آرامش دوستدار خیام را در میان قدما و هدایت را از معاصران تنها اندیشمندانی میشناسد که میپرسند و پرسش را میشکافند لیکن به دلیل دینخوییِ فرهنگ نابارور میمانند. «تأثیر مشابه هر دو در ما این بوده که ما همیشه میتوانیم به گونهای خیامی و هدایتی شویم یا در امور بنگریم، بی آنکه لحظهای به خودمان زحمت این را داده باشیم که گامی در راه پرسش آنان به جدّ برداریم». مریدان تنبلی که عادت کردهاند تا از «فهم» دیگران استفاده کنند و به پرسشهای یک بار برای همیشه جواب داده شده از سوی قدما آنچنان بپردازند که دیگر به چون و چرا نیاز نباشد، به یقین در برابر هر اندیشهای که خارج از این عادات حرکت نماید مقاومت کرده و چوب تکفیر بر میدارند. اینان همان دینخویان هستند. «دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش میفهمد. بنا بر این دینخویی، در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمیگوید که میداند و میفهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحا اقرار میکند. فقط خواصاند که همه چیز میدانند و میفهمند. هر اندازه دینخوتر باشند از این نظر به خود مطمئنترند».
این، هسته اصلی آن فرهنگی است که روشنفکری ایران را شکل داده است. روشنفکر ایرانی در پی یافتن «همنواهای نشخوارگر» و «پروردن پیروان آخورزی» است. این فرهنگ ریشه در دین دارد و در این میان «اسلام، کیش ضد فردی و شخصیتکشی است.»
پرسشهای روشن
برخی «درخششهای تیره» را میستایند تا در زمره ناخویشاگاهان دینخو قرار نگیرند! حال آنکه اگر واقعا «فهم» خویش را (و نه فهم آرامش دوستدار را) به کار گیرند، آنگاه درخواهند یافت که دینخویی یک تصمیم نیست، بلکه یک فرهنگ تاریخی است. عکس آن نیز نه یک تصمیم، بلکه یک فرهنگ و یک روش در برخورد با پدیدههاست.
ضد دین بودن به خودی خود نشانگر روشنفکری و غلبه بر دینخویی نیست. «درخششهای تیره» هنگامی کامیاب خواهد بود که خود به ابزاری برای ادامه دینخویی و مریدپروری و زیست انگلی بر اندیشه دیگران تبدیل نشود، بلکه برانگیزنده استفاده از فهم و خرد فردی در پرسیدن و جست و جو برای پاسخ باشد.
گاه خواننده دچار این تردید میشود که «درخششهای تیره» به شدت کلبی است و همه چیز و همه کس را به تمسخر گرفته و نفی میکند، لیکن آرامش دوستدار بر این موضوع آگاه است که «نفی کردن محض، هر چه باشد، یقینا روشنفکری نیست، بلکه شیوهای است زاده بینش دینی». با این همه پرسشهایی از متن «درخششهای تیره» بر میآیند که نمیتوان نادیدهشان گرفت.
آیا می توان مجموعه متنوعی به نام «غرب» را در برابر یک دین (اسلام) قرار داد؟ آیا نویسنده این کتاب خود زاییده فرهنگی نیست که آن را «مُرده» خوانده و به همین دلیل نیز مُرده خواهد ماند؟! پس چه امیدی به «دگرگون ساختن این فرهنگ بی تحرک و پر هیاهو» میتوان داشت؟ قطعا نویسنده اعتقاد ندارد که مرید یا مراد یا تاریکفکر است. اگر او فراگرد فکر کردنِ روشن را در خود پرورانده است، پس دیگران هم میتوانند چنین کنند، در این صورت از فرهنگی مُرده چگونه چنین حیاتی ممکن است؟! اگر کانت انسان را به به کار گرفتن فهم خویش فرا میخواند، آنها را محروم از فهم اعلام نکرده است و به همین دلیل نیز در گزینسخن روشنگری دچار تناقض نمیگردد. در حالی که آرامش دوستدار اگرچه خود را تافته جدا بافته نمیداند ولی با اندیشیدنِ خویش حکم خود را نقض مینماید و در اینجا مشکل قطعا در اندیشیدن نویسنده «درخششهای تیره» نیست، بلکه احتمالا در حکمی است که صادر کرده است. شاید به دلیل همین تناقض است که دوستدار در پیشگفتار چاپ دوم از یک سو مینویسد: «پرهیز از توسل به این یا آن تئوری و متد غربی… از الزامهای تز کانونی کتاب بوده است. تز کانونی دو گفتار این نوشته میگوید ما در این سد و پنجاه سال گذشته نیز بر خلاف ظاهرش در اسارت دیرپای فرهنگیمان همچنان ناپرسا و نیندیشا ماندهایم. در این صورت یاری گرفتن از این یا آن تئوری غربی و متدهایش برای اثبات این تز خود تز را به این سبب نقض میکرد که بنا را بر مجهز بودن فرهنگی ما به تئوری ومآلا پرسیدن و اندیشیدن میگذاشت» و از سوی دیگر توضیح میدهد که اگر در پایان درخششهای تیره نوشته «فرهنگ دینزاده ما چون مرده به دنیا آمده، مرده خواهد ماند، برای آن بوده که از وحشت آنچه تا کنون به نام فرهنگ بر ما گذشته و در سکون و قرار ما همچنان خواهد پایید، برخی تکان بخورند و بر شمارشان رفته رفته افزوده شود، بلکه بتوان با اهتمام سدها نفر در چند دهه زمینه دگرگون ساختن این فرهنگ بی تحرک و پر هیاهو را از درون فراهم ساخت. من هرگز نخواستهام با آنچه اندیشیده و گفتهام درها را بر این فرهنگ ببندم، بلکه هر بار از نو و از سویی دیگر کوشیدهام نشان دهم که درهای این فرهنگ از آغاز برای بستن، یعنی محبوس کردن ما ساخته شدهاند. باید آنها را تک تک گشود و در صورت لزوم شکست، اگر «شکستن» است که راه ما را به درون و بیرون باز میکند.»
«درخششهای تیره» در پی گشودن درهاست، در پی رستن است از زندان نیندیشیدن که به توهم روشنفکری دچار است. در این رهگذر نویسنده همه ماهیت و هویت روشنفکری در ایران را به پرسش میکشد و جای شگفتی نیست که با سکوت «روشنفکران نازک دل» روبرو شود اگرچه برخی از آنان پروایی ندارند که به ایدهها و عبارات «درخششهای تیره» با مهارت دستبرد زنند. آرامش دوستدار پدیده تاریک جمهوری اسلامی را زاییده ناسالمی و تاریکفکری ما «روشنفکران» میداند که همواره در طول تاریخ همچون «احشام الاهی» بدون اندیشه و پرسش عمل کردهایم. هرگز دلیر نبودهایم تا فهم خویش را به کار بگیریم. همواره یا مرید بودهایم یا مراد آن هم در چارچوبهایی که هرگز نسبت به چیستیِ آنها تردید به دل راه ندادیم و خود از آن هویت (کیستی) یافتیم واین همه هیچ به اندیشهای نیاز ندارد. این تز که «ما احشام الاهی» اندیشه و حرفی برای ارائه به خود و به جهانیان نداریم، چرا که اصلا اندیشیدن نمیدانیم، ما را به چرایی رهنمون میشود. آنگاه باید به کتاب بازگشت و استدلالِ نویسنده را در آن جُست.
مهر ۱۳۷۹/ اکتبر ۲۰۰۰
بسیار عالی. سپاس بابت این کتاب گزاری.