هیچ امری ناممکن نیست!

پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷ برابر با ۱۳ دسامبر ۲۰۱۸


کوروش گلنام – نشریه اینترنتی «میهن» در آخرین شماره خود (شماره ۲۴، آذر و دی ۱۳۹۷)، بحث خوبی را زیر عنوان «بازگشت سلطنت؛ توهم یا واقعیت؟»‌ به میان آورده که شمار زیادی در آن دیدگاه خود را بیان نموده‌اند. نکته مهم این است که هم مخالفان و هم موافقان (که چند تن از آنان از جوانان و نسل‌های پس از انقلاب هستند)، به این پرسش پاسخ داده‌اند که  این خود گام بسیار مهمی است در تمرین و پذیرش پایه‌های دمکراسی و آزادی بیان.

سلطنت و یا پادشاهی مشروطه

نخست چون همیشه یادآور شوم که نگارنده خود جمهوریخواه است و اصولا با رهبری فردی همسویی ندارد ولی می‌پذیرد که در فردای آینده به رأی مردم، هر چه بود، گردن نهد. دو دیگر برای پیشگیری از داوری‌های ناراست یادآوری می‌شود که آنچه خواهد آمد دیدگاه‌های من است که می‌تواند درست و یا سراسر نادرست باشد.

یاد آوری دیگر این است که من در میهن‌دوستی و دلسوزی دوست گرامی‌علی کشتگر اندک تردیدی ندارم. شوربختانه ولی جناب کشتگر در برخی زمینه‌ها دنیا را همچنان چون گذشته‌ها از همان دیدگاه ایدئولوژیکی می‌بیند که امروز دیگر کاربردی ندارد حتا اگر زیر عنوان «جمهوریخواهی» بیان شود. ایشان در رد پادشاهی و دیکتاتوری شاه می‌تازد و هرجا بتواند پرچم «کودتای ۲۸ مرداد» را بر می‌افرازد ولی نمی‌گوید که نقش رذیلانه آخوند کاشانی علیه زنده‌یاد مصدق تا چه‌ اندازه در این کودتا اثر داشته است! این نقش تا آن اندازه بوده که خود آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها از سادگی به سرانجام رسیدن کودتایی که  در حقیقت قرار بوده است در روز «۲۵ مرداد» انجام بپذیرد که نمی‌شود، شگفت‌زده می‌شوند.

از دید من سه عامل اصلی موجب این موفقیت می‌شود: یکی شخص آخوند کاشانی و اوباشی که گرد می‌آورد؛ دیگری بی‌عملی حزب توده و سوم که کمتر کسی به آن اشاره می‌کند «ابن‌الوقت» بودن ما مردم ایران است. من در کودکی بارها شنیده بودم که صبح مردم فریاد «زنده‌باد مصدق» سر می‌داده‌اند و پس از ظهر فریاد «زنده‌باد شاه»!

به راستی که ژاپنی‌ها از دو بمب اتمی‌ آمریکا که دو شهر مهم آنان را ویران کرد و صدها هزار نفر جان باختند و اثر‌های هراس‌آور آن تا به امروز نیز بر تن و روان مردم و جامعه ژاپن مانده است، به‌ اندازه‌ای که ما درباره «۲۸ مرداد» گفته و یک بند آن را علم می‌کنیم نه گفته و نه می‌گویند. ببینید ژاپنی‌ها با یاری سرمایه‌های همین آمریکایی که بمب اتم بر سر آنها ریخت و کوشش جانفرسای خود، امروز به کجا رسیده‌اند و ما کجاییم؟! تازه مسئله مهم این شده است که پادشاهی خوبست یا بد است!

*****

نه ایشان و نه شمار زیاد دیگری یادآور نمی‌شوند که تا سال ۱۳۲۷، محمدرضا شاه یک حکومت نسبتا آزاد و دموکرات داشت. رویداد تیراندازی به او  در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ وسیله ناصر حسین فخرآرایی در برابرِ درِ ورودی دانشگاه تهران با برنامه‌ریزی حزب توده وابسته به شوروی پیشین، زمینه دگرگون شدن وضع مملکت، دست بردن در قانون اساسی و اختیار‌های بیشتر به شاه از آن میان حق انحلال مجلس را فراهم کرد. همان شب حزب توده که تا آن زمان آزاد بود و نشریه‌های گوناگون و فعالیت‌های سندیکایی داشت، ممنوع اعلام شد. و این آغاز سختگیری بر کوشش‌های سیاسی شد. ولی این همه ماجرا نیست. کودتای ۲۸ مرداد و سپس کشف شبکه گسترده سازمان مخفی افسران حزب توده که در ارتباط با حزب کمونیست شوروی بود،  سبب هراس و نگرانی شدید شاه و مسلما آمریکایی‌ها شد و همین زمینه تشکیل ساواک در  ۱۰ بهمن ۱۳۳۵ و البته با یاری سازمان امنیت آمریکا «سی. ای .آ» را  فراهم آورد. اوج زندانی‌های سیاسی و شکنجه‌ها در زندان‌ها و پیگرد‌ها و کنترل جامعه زمانی بسیار بیشتر و شدیدتر شد که جنبش چریکی در سال ۱۳۴۹ با یورش به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، فعالیت مسلحانه خود را آغاز کرد. نمی‌توان این را نفی کرد که آن جوانان آرمانگرا هم میهن‌پرست بودند، هم تا آن اندازه از خود گذشته که در شرایط بسیار سخت و پلیسی، رفاه و آسایش خود رادر راه آزادی و آسایش جامعه آرمانی خود فدا کردند ولی آیا این فداکاری‌ها جز افزایش اختناق بیشتر و افزایش شکنجه‌های وحشتناک در زندان‌ها و ترس و هراس بیشتر در میان خانواده‌های زندانیان سیاسی و مردم عادی و توانمند شدن بیشتر ساواک به نتیجه دلخواه و رویایی آن از جان گذشتگان رسید؟

دو مورد درست در سیاست حزب توده

رهبری حزب توده به سبب وابستگی به سیاست‌های شوروی پیشین و همکاری با «حزب‌های برادر» در بلوک شرق، و فرهنگ بدنام کردن  و انگ و تهمت زدن به مخالفان سیاست‌های خود برای در هم شکستن آنان، در بدنامی ‌شهره است و نیاز به گفتن ندارد ولی به دو مورد باید اشاره کرد که آنان در آن‌باره بر حق بودند:

۱- پشتیبانی از «اصلاحات ارضی شاه» که آن را به سود جامعه و البته ایدئولوژی کمونیستی خود می‌دیدند.

۲- مخالفت با مشی چریکی که بنا به ‌اندوخته‌های خود از فعالیت سیاسی سراسری در جامعه ایران، آن را به درستی در ایران ناکارآمد و بی‌فایده می‌دانستند و نتیجه‌اش را دامن زدن به جوّ پلیسیِ بیشتر و فشار بیشتر بر زندانیان سیاسی می‌دانستند که درست هم بود.  اندکی کوتاه پس از انقلاب، خودِ سازمان چریک‌های فدایی خلق به این نتیجه رسیدکه «مبارزه مسلحانه جدا از توده بوده است» به مفهوم دیگر در دل جامعه جایی نداشته و بیشتر روشنفکران را به خود جذب کرده است. از سوی دیگر هیچ حکومتی با هر شکل و شیوه نمی‌پذیرد که یک گروه مسلح زیرزمینی علیه آن دست به اسلحه ببرد و آن سکوت کند و در اندیشه متلاشی کردن آنها نباشد به ویژه در کشوری که آزادی سیاسی موجود نبوده و زندانی سیاسی نیز از حق قانونی دفاع از خود برخوردار نبوده و نیرویی چون ساواک دست بازی برای عمل داشته و مورد بازخواست قرار نمی‌گرفته است.

راه دیگری بود اگر…

البته اکنون پس از گذشت سال‌ها، تجربه چهار دهه آوار حکومتِ اسلامی، و دست یافتن به انبوه آگاهی‌ها با تکیه به دنیای گسترده اینترنت و دنیای مجازی، گفتنش ساده است ولی راه دیگری بود اگر روشنفکران ما پیرو مُد روز سیاست آن روزگار، در راه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه به پیروی از آمریکای لاتین و انقلاب کوبا و دیدگاه‌های رژی دبره فرانسوی، نمی‌رفتند. اگر کوشندگان سیاسی آن زمان زیرساخت‌های جامعه ایران را مورد ارزیابی بیشتر قرار می‌دادند و از آمریکای لاتین الگوبرداری نمی‌کردند که به هیچ رو نه از دید طبیعت و جغرافیای آن و نه از دید اجتماعی که در آن از دینی چون اسلام و آخوند و پندارهای خرافی خانمان‌برانداز آنان خبری نبوده و نیست، شاید وضع به گونه‌ای دیگر پیش می‌رفت و این شمار جان‌های جوانان ارزشمند ایران از بین نمی‌رفت و رژیم شاه نیز چنین به دیکتاتوری و خشونت عریان کشیده نمی‌شد. از بخت بد یکی از بزرگترین پایگاه‌های چریکی و آموزش و ترور در دل خاورمیانه نزدیک به ایران یعنی در فلسطین قرار داشت که دامنه‌اش به لبنان، لیبی و سوریه می‌رسید و شماری از چریک‌های فدایی  و مجاهد در آنجا آموزش دیده و اسلحه دریافت می‌کردند. راه دیگری بود همانگونه که زنده‌یادان کوروش لاشایی و یا داریوش همایون آن را بر گزیدند که در سازمان‌های دولتی کار و کوشش کنند تا وضع را بهبود ببخشند ولی شوربختانه نه شمار آنها زیاد بود و نه از تیر‌های زهرآگین دیگر روشنفکران که آنان را به عنوان همکاران حکومت و ساواک مورد یورش قرار می‌دادند، در امان بودند و نه به سبب جوّ موجود سیاسی زمینه کار گسترده‌تر را داشتند.

حقیقت تاریخی را نمی‌توان دگرگون کرد

حقیقت‌های تاریخی را نمی‌شود دگرگون کرد، به دلخواه در آن دست برد و یا ورق‌هایی از آن را سفید گذاشت. تاریخ نزدیک به ما از زمان قاجاریه و جنبش مشروطه، پهلوی‌ها، رضا شاه و محمدرضا شاه،  مصدق و جبهه ملی، حزب ملت ایران، نهضت آزادی، فداییان اسلام با آن تاریخ خونبار، حزب توده، چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین خلق، سازمان‌هایی چون پیکار، راه کارگر، حزب دمُکرات کردستان ایران، کومله و… شمار دیگری سازمان‌های سیاسی را نه می‌شود حذف کرد، نه می‌شود نادیده گرفت و نه می‌توان بر کارهای درست یا نادرست آنها خط کشید. جناب کشتگر از انقلاب می‌گوید ولی فراموش می‌کند نقش چپ‌ها (من نیز یکی از آن میان بوده‌ام که به ایده‌های چپ باور داشتم ) و به ویژه سازمان چریک‌های فدایی خلق در آن و پس از آن را که دوره بسیار مهمی در زندگی این سازمان، در جامعه و نقش آن در پشتیبانی از حکومت اسلامی به انگیزه «مبارزه با امپریالیسم» و «راه رشد غیرسرمایه‌داری»، تحفه ایدئولوگ‌های روسی را توضیح دهد! کدام سازمان سیاسی ایرانی تا کنون به درستی خود را به نقد موشکافانه کشیده است؟

سلطنت یا مشروطه پادشاهی؟

چرا ما برای به کرسی نشاندن دیدگاه‌های خود، برخی رویدادهای مهم را بیان نمی‌کنیم و کوشش می‌کنیم آن را به هر شکلی از دیدها پنهان کنیم؟ پافشاری بر واژه «سلطنت»‌و «سلطنت‌خواهی» از سوی شماری مخالفان از آن میان خود جناب علی کشتگر بجای پادشاهی مشروطه، دردی را دوا نمی‌کند. نخست به این بخش از نوشته جناب کشتگر زیر تیتر «بازگشت سلطنت نه ممکن و نه مطلوب» در همین شماره میهن توجه کنید:

«…شاید لازم باشد توجه خوانندگان را به این نکته جلب کنم که اصطلاح مشروطه‌خواهی   constitutionalism در تاریخ مربوط به جنبش‌هایی است که در نظام‌های سلطنتی برای مشروط کردن قدرت پادشاه به قانون و پارلمان شکل می‌گیرند. وقتی نظام سلطنتی از میان رفته باشد، مشروطه‌خواهی نیز دیگر معنا ندارد. به همین دلیل مورخان به کسانی که پس از انقراض سلطنت خواهان بازگشت دوباره آن هستند سلطنت‌طلب monarchist می‌گویند نه مشروطه‌خواه.»

بنا بر آنچه همین جوانان در نوشته‌های خود در این شماره «میهن» بر آن تاکید کرده‌اند (نوشته نیما راشدان و یا محمدرضا یزدان پناه در همین پاسخگویی) و داده‌های دیگر نیز بر آن تاکید دارد، «مشروطه‌خواهان» بیشترین شمار پادشاهی‌خواهان را در بر می‌گیرند (که البته چون همه زمینه‌های دیگر کارهای ما ایرانی‌ها، آماری در دست نداریم)، ندیدن و نفی این موضوع نه تنها کار نادرستی است و تنها به سردرگمی‌های بیشتری در میان این بخش از هم‌میهنان دامن زده و مبارزه خود مشروطه‌خواهان واقعی که اینک با درس‌آموزی از تاریخ، سیستم‌های آزاد پادشاهی موجود در جهان امروز را در نظر دارند و به روشنی بر دموکراسی، جدایی دین از حکومت و دولت، گزینش‌های آزاد نمایندگان و مقام‌ها از سوی مردم، آزادی بیان و حق شهروندی برابر همگان به ویژه زنان و… پافشاری می‌کنند را با سلطنت‌خواهان اُرتدکس، چاپلوس و هرزه‌گویی که مقام شاه را چون خدایی می‌خواهند که در برابرش به خاک افتاده و پابوسی کنند را دچار سختی بیشتر می‌کند. از حق نباید گذشت که جناب رضا پهلوی کوشش کرده است که این گونه «سلطنت‌طلبان» را از پیرامون خود براند چون نتیجه کار این چنین کسانی را در زمان پدرش که به «خودکامگی» بیشتر او و زیر پا نهادن کامل «مشروطه» منجر شد، به خوبی دیده است. اینکه تا چه‌ اندازه ایشان در این امر کامیاب بوده‌اند، نگارنده از آن آگاه نیست.

دوست گرامی‌علی کشتگر که تا چندی پیش حتا نمی‌پذیرفت که از هواداران پادشاهی بشنود و بگوید، اینک به درستی به این نتیجه رسیده است که آنان نیز چون همه دیگر ایرانیان از چپ و راست و میانه حق دارند برای ایده‌های خود مبارزه کنند حتا اگر کوچکترین همخوانی با دیدگاه‌های ایشان نداشته باشد!

جناب کشتگر پادشاهی مشروطه کنونی در کشورهایِ برای نمونه اسکاندیناوی، اسپانیا و… را به رسمیت نشناخته و همه را یک کاسه «سلطنتی» با همان مفهوم قدیم می‌شناسد و همه هواداران سیستم «پادشاهی مشروطه» را یک کاسه با همین دید ارزیابی می‌کند.

به این بخش دیگر از نوشته جناب علی کشتگر توجه کنید:

«…سلطنت و هر قدرت موروثی و انتصابی دیگری در هر کجای جهان به ویژه در ایران میل به خودکامگی دارد. به همین دلیل هم هست که در اکثر دموکراسی‌های جهان این نهاد به کلی از میان رفته است. در کشورهای بریتانیا، سوئد و یا اسپانیا نیز به نهاد سلطنت همچون یکی از اشیای موزه تاریخ نگاه می‌کنند. و پادشاه از هر گونه دخالت در سیاست منع شده است، چرا که تجربه تلخ دخالت این نهاد در سیاست را فراموش نکرده‌اند.»

با بخش نخست می‌توان همخوان بود ولی این تنها شامل سلطنت و قدرت موروثی نمی‌شود زیرا رویدادها بر زیرساخت‌ها و چگونگی فرهنگ جامعه استوار است. مگر حکومت اسلامی خود را «جمهوری» نمی‌نامد و مگر در ظاهر رئیس جمهور وسیله مردم برگزیده نمی‌شود؟

بخش دوم ولی هیچ بنیان درستی ندارد. خاندان شاه برای نمونه در سوئد که من از آن آگاهی دارم، یک نماد پُر قدرت ملی است. هستند سیاستمداران و نمایندگانی حتا در مجلس  سوئد که با این سیستم حکومتی همخوان نیستند ولی مردم به شدت به خانواده شاه دلبسته‌اند و به آنها افتخار می‌کنند. شاه و خانواده‌اش بیکاره هم نیستند. در همه جشن‌های ملی به عنوان سمبل ملی شرکت دارند، پارلمان سوئد با حضور شاه در هر دوره چهارساله آغاز به کار کرده و رسمیت می‌یابد، جایزه نوبل همیشه وسیله شاه سوئد داده می‌شود، ملکه و فرزندانش به ویژه در بسیاری از سازمان‌های بین‌المللی یاری‌رسانی به مردم گرفتار به ویژه کودکان عضویت داشته و فعال هستند و در مجموع از وزنه سنگینی چه در جامعه سوئد و چه در میدان جهانی برخوردار هستند. مردم سوئد نهاد پادشاهی را «اشیای موزه» نمی‌بینند. آنها را در میان و در کنار خود می‌بینند که بسیار ساده و راحت قابل دسترسی هستند. حتا خبرنگاران در هر موردی می‌توانند شاه سوئد را به پرسش گرفته و  انتقادهای سخت به میان آورند. تولیدکنندگان برنامه‌های تلویزیونی به سادگی و بی هیچ پروایی درباره همه خاندان شاه، رفتارها و شیوه سخن گفتن آنها برنامه‌های طنز تلویزیونی تهیه می‌کنند. آیا «اشیای موزه» چنین صفت‌هایی دارند؟ اینگونه برخورد تنها توهین به ملت‌هایی است که سیستم پادشاهی مشروطه را پسندیده و در آن راحت و آزادانه زندگی می‌کنند.

هم ممکن است و هم می‌تواند مطلوب باشد

در همین شماره جناب پتکین آذرمهر مقاله جالبی  زیر عنوان «در باره احیای نظام شاهنشاهی» نوشته است که  می‌توانست بیشتر مورد توجه جناب کشتگر قرار بگیرد. آذرمهر به دو مورد تاریخی از بازگشت سلطنت اشاره دارد. یکی در انگلستان در نیمه دوم قرن هفدهم میلادی پس از جمهوری الیور کرامول که به دیکتاتوری او و رویگردانی مردم از جمهوری وی و خواست بازگشت سیستم پادشاهی پس از درگذشت کرامول به انگلستان است و دیگری نمونه بازگشت سلطنت در اسپانیا پس از جمهوری و دیکتاتوری فرانکو  و مرگ او در سال ۱۹۷۵٫  بازگشت  به پادشاهی مشروطه در اسپانیا دریک روند سخت و بسیار هُشیارانه  انجام می‌پذیرد که در مقاله به آن اشاره‌ای نرفته است. جناب پتکین در مقاله خود انتقادهایی نیز به رضا پهلوی بیان داشته است.

جناب کشتگر گرامی‌ با اینکه حتا همکاری بین جمهوریخواهان و پادشاهی‌خواهان را همچون بازگشت پادشاهی به ایران ناشدنی می‌داند ولی  یک گام بزرگ در پذیرش دمکراسی به  شکل زیر به پیش نهاده است. امری که تا پیش از جنبش اعتراضی سال گذشته عنوان نشده بود و یا من ندیده‌ام:

«به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم سلطنت‌طلبان یا «مشروطه‌خواهان» در شرایط کنونی ایران یک واقعیت‌اند که جمهوریخواهان طبعا و به حکم جمهوریخواهی‌شان باید حضور سیاسی آنان و حق فعالیت سیاسی آزادانه آنان را در هر شرایطی به رسمیت بشناسند. در عین حال مسئله نقد این جریان و تلاش برای معرفی ماهیت واقعی آن به ویژه به نسل جوان ایران یکی از وظایف مبرم جمهوریخواهان است.»

البته این به حکمِ «جمهوریخواهی» نیست بلکه به حکم باور به آزادی و دمکراسی است. پذیرش کوشش‌های سیاسی مشروطه‌خواهان امری است که  نگارنده به عنوان یک جمهوریخواه سال‌هاست بر آن پای فشرده و از حق آنان برای کوشش سیاسی در راه باور خود (همچون دیگران)، پشتیبانی نموده است و خواهد نمود.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۴

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=139877

یک دیدگاه

  1. ناشناس

    منع کردن افراد و گروهـا از فعالیت حزبى (به غیر از اسلحه کشى مثل ف اسلام ووووو) با دمکراسى و ازادى هـمخوانى ندارد
    زنده و جاوید باد سلسله پهـلوى
    برگشت فر پادشاهـى به میهـن ارزوى خیلى از ایرانى هـا است

Comments are closed.