بخش دوم: چگونه «آخوند سرخ» را «امام» کردند؟
جواد طالعی – ۲۴ دیماه ۱۳۵۷ خورشیدی، فقط ده روز از آغاز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار میگذست که یک تیتر دو کلمهای در صفحه نخست کیهان در میان بخشی از جامعه شوک و در بخشی دیگر شادی سادهلوحانه آفرید: «شاه رفت»!
روزنامهای که تا چند ماه پیش هنگام اشاره به پادشاه هرگز به کمتر از ۶ کلمه پر جلال و جبروت «بزرگ ارتشتاران اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر» رضایت نمیداد، حالا، با رفتن شاهی که نخواست با پذیرش پیشنهاد فرماندهان نیروهای مسلح خود، حمام خون به پا کند، چنین تحقیرآمیز نام میبردند. تازه جای شکرش باقی بود که برخی از نزدیکان سردبیران موافق نبودند تا تیتر «شاه دررفت» انتخاب شود. در مورد اینکه چه کسی این تیتر را برای صفحات اول کیهان و اطلاعات انتخاب کرد، روایتهای متفاوتی منتشر شده است. عدهای نوشتهاند که رحمانهاتفی (حیدر مهرگان) این تیتر را به عنوان «کوتاهترین و درشتترین تیتر تاریخ مطبوعات ایران» برگزید و گروهی دیگر از غلامحسین صالحیار سردبیر وقت اطلاعات نام بردهاند. هر چه بود، از یکسو سردبیران دو روزنامه بزرگ عصر در انتخاب چنین تیترهایی از یکدیگر پیشی میگرفتند و از سوی دیگر گزینش این عنوان نشان میداد که آنها به عنوان مسئولان روزنامههای مهم و پر تیراژ ایران، اصل بیغرضی در روزنامهنگاری را کنار نهاده و از اینکه شاه را از تخت به زیر کشیدهاند در پوست نمیگنجیدند.
نیمروز ۲۴ دیماه، نمیدانم به چه دلیلی به محل کار خود در تحریریه کیهان نرفته بودم. همسر و تنها فرزندم در آن زمان نیز به دیدار خانواده در کرج رفته بودند و من در آپارتمانی که به شکرانه رونق اقتصادی سالهای دهه پنجاه خورشیدی پس از شش سال کار توانسته بودم در طبقه پنجم یک ساختمان مدرن در خیابان «گیشا» بخرم، سرگرم دوباره خواندن رمان «به خدای ناشناخته» اثر کمتر شناخته شده جان اشتاین بک نویسنده آمریکایی محبوب خود بودم. آپارتمان با خیابان اصلی گیشا ۵۰ متری فاصله هوایی داشت، با اینهمه، گوشهای از پنجره اتاق نشیمن آن به همین خیابان مُشرف بود و از آنجا میشد رفت و آمد آدمها و اتومبیلها را دید.
تا آن لحظه غرق صحنهای از «به خدای ناشناخته» بودم که قهرمان اصلی داستان نخستین درختی را که پای تنها چشمه ده کاشته و حالا در پی خشک شدن چشمه در حال مردن است، در آغوش کشیده، میگرید و مینالد و عجز و لابه میکند تا کهنترین نشانه حیات او و خاندان بزرگش از بیآبی خشک نشود. راز و نیاز عاشقانه چنان طبیعی است که پیرمرد به احساس هماغوشی با درخت میرسد و در همان لحظه چشمه در حال خشک شدن بار دیگر میجوشد.
هنوز صدای جوشش چشمه در گوشم فروکش نکرده که صدای بوق ممتد اتومبیلها و فریاد و غلغله آدمها جمجمهام را پر میکند. کتاب را به کناری میگذارم، بر میخیزم، به کنار پنجره میروم، پرده ماشی رنگ را کنار میزنم و میبینم:
گروهی از لات و لوتهایی که این روزها مسجد محل را به خوابگاه خود تبدیل کرده و هرچه از خانههای فراریان به خارج یا پادگانها بیرون میکشند در آنجا انبار میکنند، بر پشت وانتی در هم چپیدهاند، پلاکاتهایی را حمل میکنند که همان دو کلمه «شاه رفت» را با حروف درشتتر بر روی آنها نوشتهاند و فریاد میزنند: «شاه فراری شده، سوار گاری شده»!
وانت بوق ممتد میزند و آنها میرقصند و هلهله سرمیدهند. اما من برای نخستین بار در زندگی معنای واقعی «یک چشم گریان و یک چشم خندان» را در اعماق قلب خود مییابم: شاه رفت، اما آیا رفتن او به پایان آشوبی خواهد انجامید که بیش از یک سال است ایران را به آتش کشیده؟ یا روزهای سرشار از خشونت تازهای در راه است؟ چه کسی قرار است جای شاه را بگیرد؟ خمینی؟ مردی که یک حس ناشناخته مدتهاست به من میگوید ترس و نکبت «رایش سوم» را اینبار در ایران به معرض آزمایش قرار خواهد داد؟
آن روز از خانه بیرون نرفتم. هراس پیر قصه اشتاین بک به جانم افتاده بود: آیا چشمههای حیات و درختانی که ما و پدرانمان در این سرزمین کاشتهایم، با هم خشک میشوند؟ یا آنطور که هواداران چپ و راست خمینی وعده میدهند، چشمهها به عدل علی پرآبتر و درختان پربارتر خواهند شد؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، نیازی به چهل سال شکیبایی نبود. نگاهی به عناوین روزنامهها در همان روز خروج خاندان سلطنتی از ایران، کافی بود که دریابیم گام به راهی هموار یا رو به شیب چاهی عمیق و متعفق نهادهایم. یک چیز برای من روشن بود: انتقام و بغض و نفرت چنان اکثریت قریب به اتفاق ما را به کام کشیده که در ما خرد چون خری لنگ و مبهوت از حرکت باز مانده است.
باز گردیم به چهل سال پیش و چندتایی از عنوانهای صفحه نخست کیهان روز خروج شاه از ایران را با هم مرور کنیم:
-شاه در آخرین لحظه مصاحبه مطبوعاتی را قطع کرد
-امام خمینی: مارکسیستها در ابراز عقیده آزادند.
-هواپیمای فرماندار نظامی مشهد در آسمان منفجر شد
-مستشار آمریکایی به طرز مشکوکی کشته شد
-سرهنگ آمریکایی چگونه در کرمان به قتل رسید؟
-من باید بگویم، تو نباید بگویی!
هنوز هم نمیدانیم چرا شاه مصاحبه مطبوعاتی خود را در آخرین لحظه قطع کرد. اما شاید فیلمی که عصر همان روز از مراسم غمانگیز خداحافظی او در فرودگاه مهرآباد پخش شد، به این پرسش پاسخ میداد. او، هنگامی که دست بختیار و وزیران کابینه او و چند عضو گارد شاهنشاهی را میفشرد، بغضی سنگین در گلو و اشکی ترحم برانگیز در چشمان خود داشت. انگار به خوبی میدانست که این بار برخلاف سال ۱۳۳۲ بازگشتی به میهن نخواهد داشت. میهنی که خیال میکرد ظرف یک دهه دیگر به دروازههای تمدن بزرگ خواهد رساند. «دروازههای» تمدن بزرگ و نه خود «تمدن بزرگ» چنانکه بسیاری از ما آن را به مسخره میگرفتیم. هر چه بود، شاهی که حاضر نبود گشایش سیاسی در کشور ایجاد کند، دست کم به لحاظ اقتصادی از زمان سرازیرشدن دلارهای نفتی به ایران، با سرعت در این مسیر گام نهاده بود.
اما عنوان «من باید بگویم، تو نباید بگویی» بسیار زود رمزگشایی شد: انقلابی که روحانیت خارج از مدار کار و تولید و تفکر بر امواج آن سوار شده بود حکم میکرد تا آنها که چیزی برای گفتن دارند زبان در کام فرو گیرند و آنها که سر از غار کهف به در آوردهاند، از این به بعد همه تریبونها را در اختیار بگیرند. از نماز جمعه گرفته تا حوزه و دانشگاه و مراسم صبحگاهی پادگانها تا دبیرستانها و دبستانها و کودکستانها.
عنوان «مارکسیستها در ابراز عقیده آزادند» آنهم از زبان خمینی، چپهای سنتی را مست و ملنگ کرده بود. کسانی که لقب «آخوند سرخ» را شایسته خمینی میدانستند، هنگامی که چند ماه پیشتر عکس او را در ابعاد جیب پالتویی در نیمه بالای صفحه نخست کیهان چاپ میکردند، حالا به خودشان حق میدادند فکر کنند همه راهی که از آغاز ناآرامیها تا امروز طی کردهاند بحق بوده است. آنها حتی یک لحظه نیاندیشیدند که یک مرجع تقلید شیعه متنفر از کمونیسم و هر اندیشه نوی دیگری، مارکسیستهای بیخدا را از سگ هم نجستر میداند و همواره میتواند دستور قتل عام هزاران جوان ایرانی را بیهیچ درنگی صادر کند.
در همان روزی که شاه رفت، خمینی بدون آنکه نیت خود را علنی کند، خود را با زیرکی بسیار در عمل به جای او نشاند. «اخطار امام خمینی به وکلای مجلس و شورای سلطنت» یکی دیگر از تیترهای کیهان در روز ۲۴ دیماه بود. او اعلام کرد: «راهپیمایی اربعین وظیفه شرعی و ملی است». چند سطر پایینتر با حروفی کوچکتر آمده بود: «دعوت جبهه ملی برای شرکت در راهپیمایی اربعین».
در آن روزها، کیهان در پایین صفحه نخست همه شمارههای خود یادداشت کوتاهی چاپ میکرد که از آنها، با اینکه به وسیله نویسندگان مختلف نوشته میشدند، میشد به عنوان «تفسیر روز» یاد کرد. عنوان این یادداشت را در روز خروج شاه از ایران، کیهان از نامه گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران به آیتالله طالقانی برداشته بود: «ما خواهان دموکراسی و آزادی عقیده هستیم». وقتی گروهی دانشجو خواهان دموکراسی و آزادی میشوند، یعنی چنین چیزهایی وجود ندارد.
«نگذاریم آزادی بمیرد»، «شکلی از تفتیش عقاید» و «مبارزه علیه استبداد ادامه دارد»، عنوان مطالب دیگریست که در روز خروج شاه منتشر شدهاند. اینها نشان میدهند غولی از شیشه آزاد شده و بخشی از جامعه درمانده است که این غول بی شاخ و دم را چگونه مهار کند. از جمله حضور «گروههای دموکراتیک در کیهان» نوید میداد که این بخش از جامعه حاضر نیست صحنه را به همین سادگی برای ارتجاع مذهبی خالی کند. اما بهای این مقاومت چه بود؟ دهها هزار قربانی و میلیونها مهاجر که بخشی از آنها دیگر هرگز نتوانستند روی میهن را ببینند و بوی میهن را استشمام کنند.
حالا، دیگر شاه رفته بود. پس چپهایی که لقب «آخوند سرخ» را برای خمینی برگزیده بودند، دیگر بیهیچ درنگ و تأملی او را به «امام امت» ارتقاء میدهند. اینهم چند تیتر صفحه دوم کیهان روز ۲۴ دیماه ۱۳۵۷، در آستانهی خروج خاندان سطلنتی از ایران:
-تاریخ بازگشت امام خمینی به ایران
-پیام امام خمینی به مردم کردستان
-اخطار امام خمینی…
آخوند سرخ بعدا سیاهتر از ذغال از آب درآمد و در مقام «امام» همان کرد که از یک امام شیعی بر میآید: کشتن به سادگی آب خوردن، هنگامی که او یا همفکران او کسی را خارج از دین تشخیص داده باشند.
[دنباله دارد]
*جواد طالعی در آن دوران عضو هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنین از اعضای هیئت تحریریه کیهان بوده است.
[بخش نخست: تنها در برابر توفان بزرگ؛ از آغاز مأموریت بختیار تا خروج خاندان سلطنتی از ایران]
[بخش دوم: روزی که شاه رفت؛ چگونه «آخوند سرخ» را «امام» کردند؟]
[بخش سوم: وعدههای خدعهآمیز؛ واشنگتن و مسکو نگران ثبات ایران]
[بخش چهارم: تدارک استبداد دینی در پاریس برای ایران؛ تماسهای پشت پرده خمینی با آمریکا]
[بخش پنجم و پایانی: هشداری که شنیده نشد!آمدن خمینی و رفتن بختیار]
شاه عزیز پدر مملکت و تنها وطنپرست واقعی اول اینکه اشتباه کرد اجازه داد اخوندا بتونن تکثیر پیدا کنن. باید توی هر شهر فقط یک اخوند اجازه پوشیدن اون لباس مسخره رو داشت، بعدش ازادی های سیاسی و اعتراضی برای ملتی که اول راه بودن خیلی زود بود، خداروشکر که زودتر رفت وگرنه صد درصد بدست مردم کشته میشدن و خدا رحمت کنه انورسادات رو که اگه نبود خدا میدونه اوباش خلخالی چه بلایی بر سر این خانواده ی عزیز میاوردن. خداروشکر که هنوز سالم و سرحالن
با پویا مهرفر موافقم و از مصر و مردمش که ما را از ننگ شاه کشی نجات دادند ممنونم۰
به بافندگی های مزدوران فرقه ضاله رجوی و احتمالا ساندیسی های روضه خوانها ی تازی زیرا: ۱ ـ ای نادانان از کجا دانستید که من » سلطنت طلب هستم ؟« بی شعور!. ۲ ـ آمار قتل عام ایرانیان در عملیات » فروغ مزدوران صدامی « از من نیست از گفته خود مزاحمین است ( در انترنت فیلم و خبرش را مستند از زبان خودشان جستجو کن و… )! ۳ ـ یک چیز را اما درست فهمیده اید : ” شاه آدم کش ” نبود وگرنه راست میگی؛ انسان کشی » جرات! » می خواهد و تنها کار آستالینستها، تروریستهای پاسبان و آمریکایی کش و امثال انیسه سلطان های صیغه بیار حرم امام زمان مفقود قجر است! ایران از دست پس مانده های کاروان دزدان مدینه بزودی رها خواهد شد!
به نظرشما یک سلطنت طلب خود را میدانید .
– چرا محمد رضا شاه زمانی حکومت را به بختیار سپرد که اوضاع کشور از کنترل ایشان خارج گردیده بود؟
نوشدارو بعد از مرگ سهراب !
خمینی یک میلیون نفر( ۱/۰۰۰/۰۰۰) از مخالفین و موافقین خود را در جنگ و در زندانها کشت و اکنون بر قبرش کاخ گوری شش میلیارد دلاری ساخته اند . اگر شاه ایران جرات میکرد و ۵۰۰ نفر بله فقط و فقط ۵۰۰ نفر اخوند را به درک واصل میکرد کار به اینجا نمیکشید . حداقل انها را تا ابد زندانی میکرد .!!!
در مورد امار ارائه شده ات هم باید گفت که ادمی با گفتن دروغ و تهمت به دیگران حناق که نمیگیرد ؟!!!
کشوری که تمامی رجال سیاسی آن در زندان و یا متواری هستند و فقط آخوند مرتجع آزاد است فکر میکنید از این بهتر هم می شد .
تیمسار خسروداد لحظاتی پیش از آسمانی شدنش کنترل خود را از دست داد و با نثار آبدارترین جملات قصار به شخص شاه پرده از ضعف و ترس محمدرضا شاه دربرخورد با عنقلابیون برداشت تا اینگونه در تاریخ ثبت شود که دسیسه غرب و شرق عالم برای نابودی ایران و فتنه خمینی دجال یک طرف ضعف و ناتوانی شخص شاه در جمع کردن بساط آشوب و بلوا و بستن دست و پای ارتش برای تنبیه متخلفان هم یک طرف!
“رهگذر” به دید من کاملاً متین و با تحلیل صحیح نوشته اند. نویسندگان و شاعران اغلب خدایی می کردند. روشن فکران تحصیل کرده ای را دیدم که با وجود فقر خانوادگی در یکی از بهترین دانشکده های فنی (پلی تکنیک) درس خوانده و فارغ تحصیل شده بود اما عشق استالین در بحث کوتاه با دوستانش مانع از تحمل کمترین لغزش سخن از آن ها می شد. شاید شاه فقید می بایست تغییر ژنتیک برای بیشتر روشنفکران می داد.
شاه کار خوبى کرد رفت.
من هیچ خوش ندارم که او قربانى نادانى مى شد.
در آن روزها مردمى که داد آزادیخواهى میزدند، دیکتاتورهایى بودند که آزادى فقط خود را مى خواستند.
چرا دور برویم، امروز به سایت هاى بسیارى از مخالفین شاهنشاهى پهلوى برو، حتى اجازه کامنت به شما نمى دهند. آن گروه معدودى که اجازه میدهند، اجازه نقد علمى نمى دهند. حتى حاضرند توهین را نشر دهند ولى نقد را نه.
حتى در سایت هاى طرفدار پهلوى وقتى مقاله آنان نقد مى شود، توهین جواب من است.
برخلاف نظر نویسنده خمینى یک فریب نبود، نادانى بود شبیه خودشان. واقعیت زندگى و سیاست خود را به خمینى تحمیل کرد. اگر خمینى چنین نمى کرد، آنان خمینى را مى کشتند.
شاه هیچ اشتباهی نکرد او مانند یک پدر حق زندگی به همه ایرانیان داد از دین پرستان تا مارکس پرستها. اگر اشتباهی بود نفهمی مردم بود و بس. آنها هم نقصیری ندارند. تا پیش از پهلوی ها نیمی از افراد جامعه که زنان باشند فقط سایه و آفتاب را حیاط خانه را می دیدند و مردان هم سایه و آفتاب را از کوچه های گلی. هیچ کس در زمان قاجار به غیر امیر کبیر تلاش نکرد مردم را به فهم تشویق کند. هیچ کس قدمی برنداشت تا افق ذهن مردم باز شود. بیشتر مردمان ما منطقی فکر کردن و نتیجه منطقی از اندیشیدن گرفتن را بلد نبودند در زمان شاه. اشتباه سترگی بود این دیوانگی ۵۷٫ باید از آن آموخت و بر سنگهای بیستون حک کرد تا هیچ ایرانی آن را تا زمان هست دیگر تکرار نکند.
و هنوز هم اینجا کسانی کامنت میگذارند و ادعا میکنند که شورش ۵۷ تقصیر شاه بود…
حتما شاه فقید امت اسلامی را بزور ساواک مجبور میکرد که
عاشورا بگیرند،
روضه خوانی کنند،
سفره ابوالفضل بیاندازند
به مکه و حرم رضا بروند
سهم آخوند به عوامل خمینی مثل میر حسین موسوی بدهند,
چادرو لچک به سر کنند و
به حسینیه ارشاد بروند و …
آیا وقاحت و دریدگی بعضی از انقلابیون که همراه سابق خمینی و بعد صدام بودند حد و حدودی هم میشناسد؟
اشتباه کرد که رفت!میخواست جامعه سنتی و عقب مونده ایران رو یهو سوسیال دموکراتیزه کنه که این اشتباه بود.شاه که رفت بنیان ارتش و شهربانی از هم پاشید اگر شاه میموند و دست از مماشات با خرابکارهای مارکسیست کمونیست میکشید قطعا میشد با یه مانور قدرت و سرکوب محدود مثل همین الآن که رژیم حاکم مردم ایران رو لات مجازی و موش حقیقی کرده از وقوع فتنه خمینیزم جلوگیری کرد!
من هم چبزی نماده بود که برای مرحوم مصدق دعا کنم اما امام خومینی امدند و فرمود چیه چی شده این اندازه مصدق مصدق می کنید. مسئله ما موضوع نفت نیست، مسئله ما مشگل بیضه اسلام و مسلمین است وانگهی مصدق هم مسلمان نبود. این شد که من بیدار شدم و دعا نکردم. روح منی خومینی، بیضه شکنی خومینی///
واقعا چرا بیشعورها به خودشان حق میدهند که اینقدر نفرت انگیز رفتار کنند؟ اگر ” ملی ” بودند که دنبال …خمینی مرتجع سینه نمی زدند و امام امام نمی کردند. وانگهی شاه که رفت چرا از بختیار حمایت نکردند؟ دادگاه ملی فردا در ایران است. دعوا سر قدرت بود، هر جاسوس وطنفروش اجنبی بی ریش و ریشدار می خواستند شاه ایران بشند، …همه دروغ می گفتند و می گویند که دغدغه مردم را داشتند. کسی که به مزدوری صدام رفت و با فرمان آتشش ۵۵ هزار مرزبانان ایرانی را می کشند، ملی و ایراندوست است؟ سرنوشت این خائنین در ایران و با تشخیص مردم ایران است!
روشنفکرانى که هـیچ از روشنفکرى نمیدانستند (آل احمد و ا شاملو ووووووو)
و در توهـم و رویا دنبال مدینه ف بودنند
زنانى که بدنبال مرد سالارى شیعه بودنند (ش عبادى و مهـرانگیز کار وووو )
و یک مشت بى سواد سیاسى که امام هـیچ را در ماه فریاد میزدنند
هـنوز هـم این فسیل هـا وجود دارند و به دوران طلای امام ( موسوى و معصومه قمى ووووسازگارا وووووو ) اسلام ناب محمدى
ویا دنبال اسلام رحمانى (سروش و گنجى وووخاندان هـاشمى وووو ) میگردنند
شاه اشتباه بزرگی کرد که رفت. باید می ماند و کار فرهنگی میکرد. باید آخوندها و ملی مذهبی ها را رسوا میکرد
……..
ب – اگر سران مکلای مخالف شاه همچون سنجابی – فروهر – بازرگان – سحابی – بنی صدر و…..از وقایع قیام مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و نقش مخرب و ویرانگر روحانیت چون شیخ فضل الله نوری و ایت الله کاشانی درس عبرت گرفته و در دام ملاها از جمله لعنت الله خمینی هندی زاده نمی افتادند، هرگز به خاک سیاه نمی نشستند و اینگونه ذلیل و بیچاره نمیشدند ؟!
اقای دکتر سنجابی در سخنرانی زمین چمن دانشگاه تهران باید اینگونه میگفتند :
دیو چو بیرون رود فرشته دراید !
ولی بجای فرشته ، شیطان درامد ! این اشتباه را چگونه جبران میکنید اقایان همه چیز فهم ؟!!!
دو اشتباه تاریخی از جانب شاه ایران و نیروهای مخالف حکومت پهلوی در طی ان سالها :
الف – اگر محمد رضا شاه و حکومت پهلوی همانقدر و حداقل نیمی از فرصت و کمک و اجازه ای که به روحانیت ان دوران برای برگزاری مراسم ها و اشاعه حوزه های علمیه و تقویت مساجد و حسینیه ارشاد و ازادی منبر داشتن ملاها را به نیرو های ایران دوست ملی میداند، هرگز این اتفاق نمیافتاد و خاندان ایشان هنوز هم بر مصدر امور بودند . ملیون خواستار حکومتی همچون روانشاد دکتر محمد مصدق بودند .!
ب – …..
در روزهائی که صحبت ازشروط شاپور بختیاربرای پذیرفتن مقام نخست وزیری ، از جمله بخارج سفر کردن شاهنشاه وبازگشتن خمینی به ایران بود در یکی از روزنامی های پر تیراژ تهران که نامش یادم نیست (شاید روزنامهٔ آیندگان) ، مقالهٔ مفصلی بقلم یکی از اعضای سرشناس «جبههٔ ملی» که هم حاجی بود وهم سید ،نوشته شده بود با این تیترکه :«دیوچو بیرون رود فرشته در آید». وقتی که فرشته در آمد و کشت وکشتارو انتقام گیریهایش راشروع کرد خود همان شخص پا بفرار گذاشت و به خارج گریخت.