نصرت واحدی – روزگاری جمعی از ایرانیان، غالبأ تودهایها، مخالف دگرگونی از بالا به پایین بودند. در مقابل، عامهی میلیونی با باور به رحمت الهی ازاحکام آسمانی (از بالا) بدون چون و چرا پیروی میکرد. عجب اینکه همین تودهایها غالبأ در مجالس عزاداری تاسوعا و عاشورا نیز شرکت میکردند.
دنیا چرخی خورد و غوغای ملّی شدن صنعت نفت که کسی معنی آن را به درستی نمیدانست، پایان یافت و شاه به هر دلیل انقلاب سفید را در جهت هویت یافتن رعیت لازم شمرد و پس از تصویب مجلس شورای ملّی به اجرا گذاشت.
با اینهمه انقلاب سفید را علما تقبیه کردند و تودهایها آن را ناپسند شمردند.
باز هم دنیا چرخی خورد و تودههای خشمگین و کینهای بر ملّت حاکم شدند. اما همینها که دگرگونی از پایین به بالا را میخواستند، هنگامی که به قدرت رسیدند بجای چنین دگرگونیهایی در مملکت دست به اعدام، زندان، شکنجه آنهم به نام مفسد فیالارض زدند. کارهایی که جز پاشیدن بذر دشمنی ابدی بر روی زمین سیاسی ایران چیز دیگری بجای نگذاشت. احکامی که روحانیت آن را صادر، برخی از دانشگاهیان و روشنفکران آن را امضا و اوباش و اراذل آن را اجرا کردند. اینها همه بر یک حکمت فلسفی صحّه گذاشتند که میگوید: خشم و کینه همیشه تبدیل به جنایت و فساد میشود.
متأسفانه میبینیم که این فرآیند سیاسی درچارچوب همان متنی است که مرحوم دکتر محمّد مصدق حدود هفتاد سال پیش در ملاء عام گفت: مجلس آنجاست که مردم باشند.
پیآمد این فراز بیست و شش سال بعد در متن «اقتصاد مال خر است» از زبان آیتالله خمینی در انقلاب اسلامی بازتاب یافت.
این دو متن یکی از زبان تحصیلکردهایست که علم را سطحی فرا گرفته بود و دیگری از زبان روحانیتی است که نه کلام خدا که نشانهی قدرت کردگاری است بلکه «کلاشنیکف» را که سمبل زور زمینی است در دست داشت و هنوز هم دارد.
چنین فرآیندی که ذاتأ مصیبتزاست نتیجه ناآگاهی دانشمندان، روشنفکران و متفکرین و نویسندگان ایرانی از فرهنگ علم knowledgeculture است.
گرچه رنسانس ایران از قرن نهم تا چهاردهم میلادی به پرچمداری فردوسی به وجود آمد و با احیای زبان فارسی به ادب و علم در میهن پارسیان رونق بخشید و به این شکل فرهنگ ویژه خود را دوباره زنده کرد، اما ایرانیان کمتر توجه نمودند که در همین فرهنگ رگههایی از فرهنگ علم نیز وجود دارد. فرنگیها ابتدا در قرن بیستم و بیست یکم میلادی به مسئله فرهنگ علم توجه کردند و آن را بارور نمودند.
با اینهمه ملاحظه میشود امروز بسیاری از ایرانیان شمع به دست به دنبال نوزایی یا رنسانس ایرانی میگردند. نخست اینکه واژهﻯ رنسانس عام و نه خاص است. بعلاوه ندیدن این رنسانس که به «سبک خراسانی» معروف است نشانه عدم آشنایی با تاریخ است. تاریخی که راجع به رفرم دین اسلام ششصد سال ورق سکوت در خود (قرن نهم تا پانزدهم میلادی) دارد. بهواقع سبک خراسانی میبایستی با رفرم اسلام ممزوج میشد تا دوران روشنگری در ایران گشایش مییافت. کاری که به دست رضاشاه رقم خورد. متأسفانه صفویه (اسماعیل صفوی پدرش اهل تسنن، شافعی، و مادرش دختر پادشاه ترابوزان و مسیحی بود) با برپایی مذهب شیعه این رفرم را با دو اصل «عدالت و معاد» به قیامت موکول نمود. به این شکل انسانیت و رفع ظلم و ازهمه بدتر فرهنگ به فراموشی سپرده شد تا «جامعهﻯ باورمند» (به مذهب شیعه) عقل خود را وقف دستگاه مذهبی قدرتمند شیعه کند (به دوران سلطان حسین مراجعه فرمایید).
آشکار است که ایرانیان با فراموش کردن فرهنگ خود لاجرم فرهنگ علم را نیز روی تاقچه گذاشتهاند. از این رو دیروز ناآگاهی به فرهنگ علم باعث شد که خسرو روزبه تودهای، مرحوم مهندس مهدی بازرگان آخوند، «اقتصاد مال خر است» مجاز، مردان دوره به اصطلاح روشنگری (سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ احمد روحی، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقاخان کرمانی، ، میرزا ملکم خان) به ضرورتهای نوگرایی بیتوجه بشوند. امروز نیز همین ناآگاهی به فرهنگ علم تولید پراکندگی و تفرقه در میان دانشمندان کشور، چه در درون و چه در بیرون از کشور، کرده است.
فرهنگ علم تنها در فرآیند «سازندگی مذاکراتی» میتواند شکل بگیرد. اما ایرانیان نه علاقه به مذاکره و نه شوق به سازندگی دارند. اینها همه میخواهند آقا باشند و دستور بدهند تا دیگران طرح بریزند و کار بکنند. وظیفه ایرانیان تنها در مدیریت خلاصه میشود.
اما همین کشور چین را نگاه بکنید که در دوران شاه هنوز نسبت به فرنگیها عقب مانده بود. امروز پس از چهل سال با همکاری و «سازندگی مذاکراتی» communicativeconstruction طرح فرستادن سفینه به ماه را با موفقیت به انجام رسانیده است. آنها برخوردار از فرهنگ علماند و ایرانیان هنوز گرفتار جامعهﻯ باورمند.
متأسفانه فرصت رسیدن به قافله تمدن را متفکرین ایران با پذیرش شعار «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» از دست دادند. این شعار توجه جامعهای را که هنوز در پیچ و خم صنعتی شدن سرگردان بود، به ساختارهایی معطوف ساخت که چه از نظر معنی و چه از نظر منظور خردگونه نبودند. به این شکل مردم و در رأس آنها دانشمندان و روشنفکران کشور از دگرگونیهای عظیم اجتماعی که در کشورهای صنعتی در شرف تکوین بود غافل ماندند.
چه از دهههای پس از پایان جنگ بینالمللی دوّم کشورهای صنعتی بزرگ همراه با چین و هند وارد مرحله پساصنعتی شدند. این عبور حدود سی سال طول کشیده است تا تئوری انفورماسیون با شکل دیجیتال خود جامعه صنعتی را به جامعه علمی knowledgesociety (در برابر جامعه باورمند) تبدیل کرده است. در طول این سی سال گذشته هیچ یک از جامعهشناسان ایران متوجه این تحولات بسیار بزرگی که در غرب وحشی داشت صورت میگرفت نشد. آنها همه مشغول جنگهای حیدری– نعمتی با خود بودند و ندیدند چطور جامعه صنعتی اساس اصلی خود را که کار، موّاد خام و سرمایه بود با دیجیتال کردن صنعت از زیر بار مطالبات کارگران، فشار کشورهای دارای موادّ خام از جمله گروه اوپک و سرمایههای خصوصی نجات داد. این نجات به کلّی ساختار جامعه را عوض کرد. حالا دیگر اساس جامعه که به آن جامعه علمی میگفتند تنها یک اصل ، آنهم «ایده» است. کسانی که امروز به چشم دل دنیا را مینگرند میبینند که این ایدهها هستند که ارزش افزوده تولیدات را تعیین میکنند.
این ایدهها شکل جامعه طبقاتی را که از ارباب و رعیتی به کارگری و کارفرمایی در دوران صنعتی بدل شده بود به چهار بخش کاری و نه انسانی تقسیم کرده است. این چهار بخش عبارتند از:
۱.بخش انفورماتیک: ۵۴ درصد از شاغلین جامعه
۲.بخش خدمات: ۲۳ درصد شاغلین جامعه
۳.بخش تولید: ۲۱ درصد شاغلین جامعه
۴.بخش کشاورزی: ۲ درصد شاغلین جامعه
ملاحظه میشود اگر در دوران صنعتی شروع کار را «راهاندازی» Startup میگفتند که در رابطه با سه اساس اصلی جامعه صنعتی، یعنی کار- مواد خام- سرمایه بود، امروز در رابطه با اصل اساسی جامعه علمی، «ایده»، شروع کار «خلاّقیت» Createup است. حالا ملاحظه میشود که فلسفه «وایت هد» چطور تحقق مییابد.
به عبارت دیگر در وضعیت کنونی کار دیجیتالسازی جامعه صنعتی را به جامعه علمی انتقال داده است. به بیانی دیگر وضعیت آینده هر کشوری نه در دایره ارادهﻯ یک رهبر یا آخوند و یا بطور کلّی یک انسان است بلکه این دیجیتالسازی، به معنی همکاری روبوتورها با هوش مصنوعی است(صنایع نسل چهارم) که فردا را ورق میزند.
از این گذشته دیجیتالسازی زمان و مکان را چنان فشرده نموده است که برخلاف تئوری نسبیت همه در هر جا که باشند میتوانند یک واقعهای را همزمان ببینند. دنیای حقیقی که در آن نسبیت صادق است با دنیای غیرحقیقی به وسیله دیجیتالسازی مرتبط شده است. سادهتر، زمان و مکان که برای «جامعهﻯ باورمند» اساس زندگی بود (عبادت و مراکز زیارت) امروز دیگر نقش اساسی ندارند. این جوامع میبایستی جای خود را به جوامع علمی بسپارند.
اما برای ایرانیان که چهل سال آزگار قصه گفتند و قصه شنیدند، تو گویی که آنها جزیی از اهالی دنیای هزار و یک شب هستند، ایرانیانی که میخواهند بدانند نجاست و گناه و توبه چیست، طهارت کدام است و مستراح چطور باید ساخته شود دردناک است اگر درک کنند که آینده دیگر به کام آنها نخواهد چرخید. زیرا این آینده را سرعت کار و کیفیت آن در رقابت با هزاران رقیب بیهمتای دیگر تعیین میکنند. اینگونه چرخش کار تنها به وسیله دیجیتالسازی میتواند صورت بگیرد.
تحقق این صورت را صنعت نسل چهارم گویند.
صنعت نسل چهارم روبوترهایی را که بایستی با هم کار تولید را به عهده بگیرند در رابطه با یک دوقُلو از کالا برنامهریزی میکند. این کار را تولید دیجیتال گویند. به شکل زیر در مورد یک اتوموبیل نگاه کنید:
اینگونه طراحی پس از پایان در محل کارخانه نصب میشود. در این محل کارخانه میتواند دادههای خاص محصول را خود تغییر دهد تا در محصول تنّوع به وجود آورد. حتی میتواند ضمن تولید، کالایی را به سلیقه خریدار بسازد. تمام کارخانه خودساز و خودمهارگر است. به این شکل محصول با کیفیت بالا و سریع ساخته میگردد. بعلاوه کار سرویسدهی نیز آسان میشود.
کار برد صنعت نسل چهارم تنها در ماشینسازی و صنایع سنگین نیست بلکه تولید پوشاک، مواد غذایی و دارویی را نیز به آسانی شامل میشود. بعلاوه دنیا به زودی شاهد ساختن پلها، تونلها و خانههای ارزان با روبوترهایی خواهد بود که مواد لازم را خود نیز در حین کار میسازند.
بسیار خوب! حالا ملاحظه میفرمایید که روحانیت و گروههای چپ که در انقلاب اسلامی دست داشتند چطور آینده مردم را برای همیشه از بین بردهاند.
همه این خسارات و ظلم و اسارت در واژه «فراموشخانه» میرزا ملکم خان متبلور شده است. این فراموشخانه همانا ملّت ایران است که هنوز که هنوز است کسی آنها را به حساب نمیآورد. ولایت فقیه هر کاری را که بخواهد بدون مراجعه به ملّت انجام میدهد و مخالفین این رژیم نیز همه میخواهند برنامه بدهند، قانون اساسی بنویسند (که خودش یک کپی از دیگران است)، برای دوران گذر طرح بدهند آنهم بدون به حساب آوردن مردم.
مردم هم هنوز مانند دوران سلطان حسین صفوی قرآن مجید را به دست گرفتهاند و یا به دنبال یک رهبر و یا نتایج تحریمهای امریکا نشستهاند. گروههایی هم که به ستوه آمدهاند و به اعتراض و اعتصاب و تظاهرات دست زدهاند به وسیله آنها که در ساحل عافیت نشستهاند تنها به حرف و وعده و وعید پشتیبانی میشوند بدون اینکه متوجه تحولات عظیمی باشند که به نابودی سرزمینهایی چون ایران ختم میشوند.
تنها راه نجات از این مهلکه عبارت است از:
۱.ملّت ایران میبایستی بداند قدرت روحانیت قدرت اوست. به همان شکلی که این قدرت را به روحانیت داده میتواند آن را نیز باز پس بگیرد. تنها با این فرآیند ملّت قادر میشود سرنوشت خویش را به اراده خود تعیین کند. متأسفانه برای این کار فرصت زیادی باقی نمانده است. زیرا گلوبالیزاسیون همه منابع مادی و معنوی وی را تصاحب خواهد کرد و دگرگونی سرسامآور جهان به او رخصت دیگری نخواهد داد
۲.متفکرین و دانشمندان ایران به خود آیند و فرهنگ ایران به ویژه فرهنگ علم را پایه زندگی مسالمتآمیز خود کنند. فرهنگی که بر سازندگی مذاکراتی و نه سازندگی خودسرانه استوار است.
۳.نویسندگان ایران لازم است از روش پروین اعتصامی و صادق هدایت در برخورد با الزامات و دشواریهای اجتماعی و عقبماندگی فرهنگی پیروی کنند و آنها را سیاسی نکنند. چه این وظیفه به عهده زنان و مردان سیاسی است. بعلاوه ابتکارات عصر «سوار آبی رنگ» آلمان در جهت بیداری و هوشیاری جامعه میتواند الگویی برای هنرمندان ایران باشد.
۴.رسانههای گروهی نمیتوانند کورکورانه کار رسانههای غربی را کپی کند؛ آنها لازم است به سرعت داناییها و تواناییهای کهنه قرن بیستمی خویش را با تواناییهای برازنده جامعه علمی جایگزین سازند.
ابتدا با درهم آمیختگی این چهار پیشنهاد و همکاری و همدلی بدون هیچ چشمداشتی و شفافیت کارها میتواند گره دشواریهای ملّت ایران در عبور از استبداد به دموکراسی گشوده گردد.
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
داستان مصدق السلطنه والى فارس و جاسوسان انگلیسى خواندنى است
در رابطه با چهار پیشنهاد پایانی این متن: انقلاب ایران عمدتا یک انقلاب شهری توسط شیعیان ساکن در شهرهای بزرگ حاشیه کویر و بویژه تهران بود و نه همه ملت ایران و از سویی دیگر بار بوروکراتیک جیم الف و چرخدنده های ماشین حکومتی آن ، همان طبقه بورژوازی شیعه ساکن در تهران است و نه همه ملت ایران. برای همین است که کمتر شاهد تظاهرات و اعتراضات مدنی در تهران هستیم. ضمنا نویسنده می گوید متفکرین و دانشمندان باید بخود آیند. متفکری که نیاز به نهیب دارد تا از خواب بر خیزد، چگونه متفکری است؟ و آیا اصولا متفکری وجود دارد؟ کدام نویسنده ها و کدام رسانه ها هستند که دارای نفوذکلام بوده و از اهمیتی ویژه برخوردارند که باید تحول یابند؟