شهباز خراسانی- در مقاله قبلی نوشتم که رهبری برای آزادی ایران با وجود این حکومت فاسد، وحشی، غیرایرانی و درندهخو فقط در خارج از ایران میتواند تشکیل شود. بسیاری از افراد فراحزبی که شناخته شده و مورد احترام اکثر قریب به اتفاق مردم هستند مانند خانم مهرانگیز کار، خانم شیرین عبادی، آقای عبدالکریم لاهیجی و آقای منصور اصانلو باید فروتنی مزاحم را کنار گذاشته و مثل کاوه آهنگر برای آزادی و حقوق بشر قیام کنند و هیئت رهبری را تشکیل بدهند (البته خردمندانهتر آنست که افرادی مثل آقای حسن شریعتمداری، آقای نوری علا و یاران این دو بزرگوار و آقای دکتر اسدالله نصر اصفهانی و همپیمانان ایشان از این چهار بزرگوار دعوت به تشکیل شورا اولیه گذار بکنند). این چهار شخصیت برجسته باید با مشورت با همدیگر و سایر صاحب نظران یک فرد شناخته شده، مورد اعتماد و احترام اکثریت مردم را به رهبری شورا و آزادیخواهان انتخاب نماید و از او حمایت کامل نماید. این هسته مرکزی میتواند از افراد صالح و کاردان دیگر برای همکاری در شورا دعوت نماید. همه ایرانیان وطندوست و آزادیخواه هم باید از بلندپروازیهای شخصی خود در مدت گذار صرف نظر کرده و کاملاً مطیع و یار و یاور رهبری باشند زیرا در ایران آزاد فرصت برای مبارزات سیاسی همگان خواهد بود.
بطور خلاصه نوشتم که این هیئت رهبری و رهبر باید در خارج اعلام موجودیت کرده و با تدابیر و فعالیتهایی حمایت ایرانیان برونمرز را به دست آورند. وقتی اعضای آن صداقت و توانایی خود را در حرف و عمل ثابت کردند و در عالم سیاست وزنهای شدند و نیازهای مردم ایران را در اهداف خود ادغام کردند ایرانیان داخل و خارج به هم وصل خواهند شد. وقتی چنین شد نظامیان ایران هم به مردم خواهند پیوست.
همچنین به مکر آقای رفسنجانی اشاره کردم که چگونه با دادن اجازه دیدار ایرانیان خارج با عزیزانشان در ایران، برونمرزیها را به انسانهای حرفشنو تبدیل کرد تا در انتقاد از حکومت آخوندی لام از کام باز نکنند. بعداً با کشتار فعالان سیاسی در اروپا و آمریکا تارهای عنکبوتی تسلط بر ایرانیان را محکمتر کرد. این شورای رهبری باید پادزهر این ویروس ایدز سیاسی را در کالبد مردم تزریق نماید. مثلاً از ایرانیان برونمرزی بخواهد که یکی دو سالی به ایران مسافرت نکنند.
این مقاله البته نسخه نهایی برای شفای رنجوری ایران نبوده و نیست بلکه برای «برخورد افکار» یا همان توفان فکری (brainstorming) برای کشف هر چه سریعتر بهترین راه حل میباشد تا مبادا فرصتها از دست رود و نوشدارو بعد از مرگ سهراب برسد.
*****
در این فاصله خبرهای خوش از دوستان دریافت کردم که از طرف اتحاد جمهوریخواهان ایران پیشنهاد شورای مدیریت گذار به عمل آمده که «هدف آن هدایت اعتراضات و اعتصابات مردم ایران به سمت گذار مسالمتآمیز از رژیم حاکم بیان شدهاست. ترکیب این شورا قرار است که شامل جمهوریخواهان، مشروطهخواهان و فدرالخواهان باشد.»(۱) فعالیتهای خستگیناپذیر شاهزاده رضا پهلوی هم که جای قدردانی خود را دارد.
خبرهای خوش دیگر از طرف سکولاردموکراتهای ایران هم در کنگره ششم آنان شنیده شد که دیگر سخن از دیروز نیست بلکه تمرکز روی فرداست(۲). خبر امیدوارکننده دیگری که حکایت از ضرورت گذر از حرف به عمل میکند، اقدام گروه پرتلاش جبهه هماهنگ مبارزان ایران با سردمداری آقای اسدالله نصر اصفهانی است. این گروه به منظور ایجاد تمهیدات لازم برای تأسیس شورای رهبری سعی در درست کردن شورای راهبردی میکنند.
اینها و فعالیتهای دیگر مبارزان ایرانی راه آزادی در همه جای دنیا بشارت فردای پرشکوه ایران عزیزمان را میدهند. اما برای اینکه به بار بنشینند باید این بینشها به تودهی مبارزان سرایت کند تا کار رهبری یا مدیریت، با مشکلات اساسی روبرو نشود و در دستاندازهای خطرناک از حرکت باز نماند. اینکه آیا تمام این گروهها همدیگر را پیدا خواهند کرد؟ آیا قادر خواهند بود که محور همان اصول پنجگانه که همگی آنها را قبول دارند جمع شوند یا بر سر جزییاتی که در واقع باید در ایران آزاد مورد بحث قرار گیرند درگیر خواهند شد و ندانسته و نخواسته در مسیر نقشههای اشغالگران ایران حرکت خواهند کرد. جواب این پرسشها تعین کننده سرنوشت ایران خواهد بود.
من در مقالهای دیگر به بررسی طرح جالب و مفید جناب آقای حس شریعتمداری در مورد تأسیس شورای گذار و افراد پیشنهادی ایشان خواهم پرداخت. طرح ایشان و دوستانشان بسیار خوب و دقیق است و شباهتهایی هم با طرح شورای راهبردی گروه جنابان دکتر اسدالله نصر اصفهانی و دکتر احمدی دارد. امید است که این مبارزان با گفتگو و توجه به نقدها و بررسیها، فرم نهایی گذار را خودشان پیداکنند. به نظر من نکاتی در این طرحها وجود دارد که میتواند سبب شود که این گونه شوراها ناخواسته فقط به حل مسائل داخل خود مشغول شوند، درجا بزنند و اعتماد به زحمت به دست آورده را به آسانی از دست بدهند. در این مقاله فقط به برخی از خطاها خواهم پرداخت که رهبری و مدیریت را فلج میکنند و مانع اتحاد میباشند. برخی از این عوامل به قرار زیر است:
۱.تخطئهی شخصیتها به خاطر سوابق سیاسی آنان.
۲.آسیب »روانی- سیاسی» بسیاری از مبارزین صادق از دوران شاه فقید است که مثل زخم خوب نشدنی همیشه سر باز میکند. و تا حالا بدون استثنا سبب دلخوریها، پراکندگی و خوشحالی غاصبان ایرانزمین شده است. این را از نامهی سرگشاده آقای محسن مخملباف به شاهزاده رضا پهلوی و بحثهای صاحب نظران دیگر مثل آقایان بهرام مشیری، محمد امینی و رضا علیجانی به وضوح میشود استنباط کرد.
۳.واکنش ناصحیح در مقابل طرفداران لجامگسیخته و فحّاش بعضی از شخصیتهای سیاسی.
۴.عدم استفاده از افراد محبوب فراحزبی مثل همان چهار ایرانی بزرگوار و نظایر آنان برای تأسیس شورای رهبری یا مدیریت و دعوت همه فعالین راه آزادی به حمایت کامل از آن.
۵.عدم توجه به اینکه دستگاه اطلاعاتی ملاها با چشم باز و مبارزان راه آزادی کورمال کورمال حرکت میکنند.
۶.خطر زمانکشی از یک طرف و عجله کردن از طرف دیگر در سیاست.
تخطئه شخصیتهایی که به مردم پیوستهاند نیروی آزادیخواهان را بسیار تضعیف میکند
این بدان معنی نیست که هوشیار نباشیم و گرگها در جامهی میش را نشناسیم. کسانی که شمّ سیاسی آزادیخواهی را دارند از لابلای حرفها و کارهای این افراد آنان را شناسایی و از جرگهی کوشندگان راه مردم دور خواهند کرد. ولی اگر تصور کنیم کسی زمانی سینه چاک آخوندها(۳) بود همیشه مرید آنان است حتی اگر امروز با جدیت کامل علیه آنان کار میکند، واقعیت امکان بیداری انسانها را انکار کردهایم. مثلاً من بارها شنیدهام که گفته اند آقای سازگارا عامل آخوندهاست چون خودش از مؤسسین سپاه پاسداران بود و حالا دارد نقش بازی میکند. با این طرز تفکر و اتهامات چه بسا که راه اصلاح آدمها بسته شود و تأثیر خدمات آنان کم و کمتر گردد. آیا این کار در مسیر اهداف نیروهای اطلاعاتی رژیم نیست؟ آیا عوامل نفوذی آخوندها در بین ایرانیان اینگونه جنجالها و شکّ و ظن را بپا نمیکنند؟
ما در تاریخ مسیحیت سولس را داریم که یهودی متعصبی بود، مسیحیان را دستگیر و شکنجه میکرد و به قتل آنان رضایت میداد. بعدها از خواب جهالت بیدار شد و پولس رسول شد و خدماتی به مسیحیت کرد که به نظر بسیاری از محققین از خدمات حواریون مسیح هم بالاتر بود. در ایران امروز هم ما افرادی مثل آقایان نوری زاد، محمد ملکی و آیتالله معصومی تهرانی داریم که قبلاً با حکومت بودند ولی حالا با جانفشانی برای حقوق بشر مبارزات جانانه میکنند. آقای سازگارا هم روزی نیست که کار مثبتی انجام نداده باشد و راه و روش مبارزات مدنی مؤثر را بطور همهفهم توضیح نداده باشد. اینان امروز سبب مباهات ما هستند. پس باید هرکسی را که به اردوی ایرانیان میپیوندد گرامی داشت و با آغوش باز از او استقبال کرد. در مورد افراد نفوذی روشن است که دیر یا زود دم خروس از زیر عبایشان بیرون میزند و رهبری و فرهیختگان پردهی اسستتار آنان را به کنار میزنند. این حربه تخطئه را باید از دست عوامل رژیم بیرون آورد.
خطای فلج کننده و تفرقهانداز دیگر همانا بدگویی از رژیم شاهنشاهی است
من در گفتهها و نوشتههایم تأکید دارم که بررسی این را که شاه چه خوبیها و چه اشتباهاتی داشت را به عهدهی تحقیقات دانشگاهی در ایران آزاد بگذاریم و امروز روی تأسیس رهبری بر مبنای ۵ اصل آزادی بیان، دموکراسی، جدایی دین از حکومت، حقوق بشر و تمامیت ارضی ایران متمرکز بشویم. به وضوح دیده میشود که حتی افراد باسواد سیاسی در بررسی اوضاع از دقّت تحقیقات دانشگاهی به دورند. همه، چه موافق و چه مخالف، واقعاً باور دارند که خود صد درصد محقّاند و طرف مقابل صد درصد در راه خطاست. و این مورد قبول هیچ محقق امروزی نمیتواند باشد. این سنگ بزرگ سرِ راه را باید با خرد به کنار زد و به زمان مناسب خودش محول کرد.
در بررسی زیانهای بدگویی از رژیم شاهنشاهی دیدهایم که هربار شاهزاده رضا پهلوی کاری میکند سر زخم بسیاری از هموطنان خوب ما متأسفانه باز میشود و لازم میدانند یا او را برانند و یا حداقل شاهزادگی را از شاهزاده بگیرند تا او هم یکی مثل آنان بشود. آیا گرفتن سرمایه ی سیاسی او از او بیانصافی نیست؟ آن عده از مردم ایران که طرفدار شاهزاده هستند غیر از آزاده بودن و آزادگی و تجربیات سیاسی گرانبهای ایشان در ضمن بخاطر نوهی رضاشاه و فرزند محمدرضا شاه بودن است که او را دوست دارند.
اگر شاهزاده رضا پهلوی شخصیت مستبد و خشنی بود و یا در حرف و یا عمل از دموکراسی مدرن دور بود البته باید با او مبارزه میشد. امّا او ۴۰ سال است که به گفتار و کردار نهایت آزادگی و آزاداندیشی و عشق به ایران و ایرانیان را نشان داده است. وقتی رهبر و شورای رهبری خود سکولاردموکرات و آزاده باشد و مردم را از اهمیت حیاتی آزادی و دموکراسی مدرن آگاه کند هیچ خطر استبداد در میان نخواهد بود. اگر شاهزاده رضا پهلوی از طرف شورای رهبری (مدیریت) به رهبری دعوت شود، محبت و حمایت همهی مردم و نظامیان نسبت به ایشان زمانی پا برجا خواهد ماند که شاهزاده آزادگی خود را حفظ کند. پس در شرایط امروز نگرانی از «احیای سلطنت زمان شاه» چه معنی دارد؟ امروز پادشاهی پارلمانی به صورت انتخابی و یا مادامالعمر یکی از گزینهها است. سلامت این نهاد و هر نهاد رهبری دیگر منوط به روشنگری مفهوم واقعی آزادی و اهمیت آن به مردم است. البته در این بین همهی فرهیختگان هم مسئول تلاش برای یاد گرفتن و یاد دادن صلحآمیز و وحدتبرانگیز فرهنگ آزادی بیان خواهند بود. ایراد گرفتن و نیش زدن فقط سر زخمها را باز میکند. میگویند مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. ولی آدم سالم بین مار و ریسمان سیاه وسفید فرق میگذارد. ما باید به سلامت روح سیاسی خود بپردازیم و موانع اتحاد سازنده را از میان برداریم.
کارلوس پادشاه اسپانیا بعد از وفات مارکوس، دیکتاتور بسیار خشن آن کشور، پادشاه اسپانیا شد. او از همان اول سرزمین خود را به دست منتخبین مردم داد و از آزادی مواظبت کرد. ارتشی که به سبک فرانکو عادت کرده بود، آزادی را بر نتافت و کودتا کرد. کارلوس در تلویزیون ظاهر شد و ژنرالها را تهدید کرد که اگر ارتش را به پادگانها بر نگردانند محاکمه خواهند شد. کودتا مثل حبابی ترکید و کشور دموکرات ماند. مردم اسپانیا مفتون شاه خود شدند. آیا شاهزاده رضا پهلوی آزادهتر، داناتر و متعهدتر از کارلوس نیست؟
کسانی که دل پری از دوران شاه و سیستم شاهنشاهی دارند اگر واقعاً دلشان برای آزادی و مردم ایران میتپد، شایسته است که بحث فقط روی مفاهیم آزادی، ایجاد و حفظ آن بنمایند و ابراز نفرتشان را برای مبارزات سیاسی در ایران آزاد بگذارند وگرنه آب در آسیاب سرکوبگران خواهند ریخت و آخوندها بدون کوچکترین صرف هزینهای خیالشان از تغییر راحت خواهد شد و بدون دلهره بر سر قدرت خواهند ماند (مقایسه کنید بحثهای آقای بهرام مشیری در سرزمین جاوید را با گفتار خانم دکتر مهرا ملکی در «ناگفتههای تاریخ»).
شاید برای آسان کردن صبوری طرفین درگیر برای تحقیقات دانشگاهی در ایران آزاد، بهتر باشد که به چهار مورد از ایرادهای هموطن هنرمند خوب و پر احساس و انساندوستمان آقای مخملباف اشاره کنم به امید اینکه موفق شوم نشان دهم در کنار ایرادهای موجه خیلی از ایرادهایی که به کارکرد خاندان پهلوی وارد میآورند در اثر تلقینات آخوندها، تعمیم نادرست نارضایتی شخصی متبلور شده است. بقیه مطالب را به زمان تحقیقات دانشگاهی میگذارم.
مورد اول: اکثریت مردم یا اکثریت خاموش از خاندان پهلوی ناراضی نبودند
صحبت از مردم کردن، یک کاسه کردن موافقین و مخالفین است. اکثریت خاموش زمان انقلاب ۵۷ اصلاً باور نداشت که اوضاع عوض شود. این اکثریت خاموش با اینکه سازماندهی نداشت وقتی احساس خطر کرد شروع کرد به دورهم جمع شدن و برگزاری تظاهرات در مسیر اهداف بختیار که با حملهی وحشیانه طرفداران آخوندها روبرو شد. اگر ارتش هم به وسوسه ی بازرگان(۵)، بهشتی و خیانت فردوست پشت بختیار را خالی نکرده بود چه بسا روز به روز دروغ وعدههای خمینی آشکار میشد و برنامههای بختیار راه رسیدن به آزادی واقعی جلوه میکرد.
تصور اینکه چون من آزادی(۶) میخواستم شکنجه(۷) شدم و از این رو شاه را غیرمشروع میدانم پس حتماً همه مردم صدمه دیده و ناراضی بودند، تصور نادرستی است. البته شکنجه امری وحشیانه است و باید در هر شریطی از آن پرهیز میشد. باید برای حفظ ایران از ایرانستان شدن روشهای دولتهای متمدن را به کار میبردند. هر چند در آمریکای امروز هم شکنجه میشود ولی این کشور دموکراسی نمونه نیست. بجای تعلیم مأموران ساواک توسط آمریکا میبایست از کشورهایی مثل آلمان و یا هلند استفاده میشد. البته حرف زدن آسان است. سنگ اول را کسی باید بزند که اگر مسئولیت اداره کشور را داشت و نمیخواست که به کنارش بزنند، خود خطا نمیکرد. به شخص امیرکبیر و مصدق هم خیلی ایرادها میگیرند.
در هرحال بر اساس تجربیات من بسیاری از مردم از طبقات پایین تا بالا ممنون و دوستدار شاهان پهلوی بودند و هستند. نه کسی دستگیرشان میکرد و نه شکنجه میدیدند. در امنیت میزیستند و تحت حفاظت قانون مدنی بودند. بله، جمهوری اسلامی هم همه را دستگیر و شکنجه نمیکند اما تفاوت در این است که مخالفین آن دوره میخواستند ایران به اردوگاه سوسیالیستها یعنی شوروی بپیوندد و یا «مدینه فاضله عدالت علی» را تجربه کند، مدینه فاضلهای که امروز همگی حساش میکنیم. در حالی که امروز مردمِ اسیر در زندانها، ایرانیان عادی هستند. سادهترین چیزها را هم که میخواهند به زندان میافتند و شکنجه میشوند. بنابراین میان این و آن تفاوت بسیار است.
سالهای سال شاه در ماشین روباز به ابراز احساسات انبوه مردم پرشوق حاضر در دو طرف خیابان دست تکان میداد… جّوگیری بسیاری از جوانان در نزدیکیهای پیروزی انقلاب ۵۷ توضیح روانشناسانهی مکانیزم جّوسازی دارد نه گرایش و شور و حال از روی عقل و بررسی خردمندانهی اوضاع.
شاه کسی نبود که حفظ سلطنتش را به قیمت جان کثیری از مردم بپذیرد. بارها بعضی از سران ارتش به او پیشنهاد آرام کردن شورشها را دادند ولی او گفت من پادشاه هستم نه دیکتاتور. این را «فرار در مواقع بحرانی» قلمداد کردن از نظر من عدم توجه به واقعیتهاست. عوامل متعدد سیاسی جهانی، روح و روان خودبزرگبینی روشنفکران ایرانی، مذهبزدگی فرهنگ مردم… و بعضی از اشتباهات خود شاه دست اندر کار بودند. شاه به تقاضای همهی سیاستمداران داخل و خارج به غیر از دکتر صدیقی و ارتش لازم بود ایران را ترک کند و به معالجهی بیماری خود بپردازد. قرار بود شاپور بختیار کاملاً آزادی عمل داشته باشد. ماندن او در ایران تنها راه درگیری مستقیم و خونریزی زیاد را باز میگذاشت. او ایرانی و ایراندوست بود و هرگز راضی به ریختن خون مردم عادی نشد. لذا نسبت دادن «فرار و یا ترس» به ایشان بیانصافی است.
مورد دوم: آیا رضاشاه زیردست انگلیسیها بود؟
مثلاً مخملباف مینویسد: «…واقعیت تاریخى این است که پدربزرگ شما رضاشاه، چه او را خوب بدانیم و چه بد، با انتخاب و راى مردم به قدرت نرسید. او با کودتاى انگلیسى بر سر کار آمد و زمانى که براى خارجیها بىفایده شد، با یک نامه سه خطى از سوى انگلیس از کار برکنار شد. آن نامه این بود: «اعلیحضرت لطفا از سلطنت کنارهگیرى کرده، تخت را به پسر ارشد ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدى داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه حل دیگرى وجود دارد!»»
نه واقعیت آنگونه نیست. انگلیس به نفع رضاشاه کودتا نکرد. آن قدرت استعماری و استثماری احتیاج به نظم و امنیت داشت تا منافع خود را در رابطه با کمپانی هند شرقی از طریق ایران و مقابله با شوروی سر و سامان دهد. از این رو لازم بود فقط با یک مقام طرف حساب باشد. به این دلیل و به خاطر شجاعت، کاردانی و هیمنهی رضاخان، به رهبری او برای قزاقها رضایت داد و مانع او نشد. رضاخان با لیاقتی که از خود نشان داد به پیشرفتی چشمگیر در امور نظامی و امنیت کشور دست یافت، چیزی که مردم ایران همگی تشنه آن بودند. بدون خشونت ایراندوستانه، آخوندها به او اجازهی اصلاحات و آزادی زنان را نمیدادند… رضاشاه از انگلیس مثل بسیاری از ایرانیان بدش میآمد و آنها را از ایران بیرون کرد و مهندسین آلمانی را به ایران آورد. در آن زمان رضاشاه دیگر به تقاضاهای انگیس مبتنی بر اخراج مهندسین آلمانی وقعی نمیگذاشت. میخواست برای همیشه دست انگلیس را از ایران کوتاه کند. از این رو چگونه میشود او را زیردست انگلیسیها دانست؟
از بد روزگار جنگ جهانی دوم شد… و ایران با وجود بیطرفی اشغال گشت. چرچیل یک مرد بیشخصیت، خودخواه و کینهتوز بود. آزادی ارادهی رهبر یک ملت را که در جنگ بیطرف بود به رسمیت نشناخت. هر چند روزولت رییس جمهور آمریکا با محبت و احترام با رضاشاه برخورد کرد امّا در مقابل کینهی چرچیل که ناشی از تن ندادن رضاشاه به یوغ انگلیسیها بود سکوت کرد. بنابراین سرنوشت رضاشاه داستان مغلوب و غالب است نه چیز دیگر.
مورد سوم: فحّاشان یا دوستان نادان هستند و یا عوامل نفوذی با مأموریت تفرقه ایرانیان
آقای مخملباف نکتهی مهم دیگری را هم به شاهزاده گوشزد میکند: «هواداران کامنتنویس شما، هنوز به قدرت نرسیده با کلمات رکیک، تهمت، توهین، تهدید، عدهاى را که وقت و ادبیات کامنتنویسان شما را ندارند، به سکوت کشاندهاند… عدهاى هم از ترس اینکه مبادا اختلاف بین مخالفین به سود جمهورى اسلامى تمام شود، هنوز ساکتاند.» درمورد رفتار با آن عده از طرفداران شاهزاده رضا پهلوی که ادب نزدشان بیگانه است تنها راه مؤثر اهمیت ندادن به آنانست. خود شاهزاده هم اینان را طرفدار خود نمیشناسد و بارها این را اعلام کرده است. چه بسا که اینان افراد آخوندها باشند که میخواهند آب را گلآلود کنند و اتحاد ایرانیان را غیرممکن سازند. شاید هم دوستان نادان باشند که رشد سیاسی کافی ندارند و نمیدانند چه ضرری به خود شاهزاده میزنند. ما که نباید بازیچه این نوع افراد بشویم. راه، آموختن و آموزاندن بیتفاوتی به حرفهای بی معنی اینان است.
مورد چهارم: آیا پادشاهی ارثی ادعای داشتن ژن برتر است؟
در مورد اشاره آقای مخملباف به «ژن برتر» هم باید گفت بین کسی که سرمایه سیاسی معتبری دارد با آقازادهها خیلی فرق است. میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است. این بر زمینههای خدمات پدربزرگ و پدر خود تکیه دارد که بطور کلی هرچند با شیفتگان شوروی و چین، و بردگان روحی آخوندهای رادیکال سر سازگاری نداشتند ولی به نظر بسیاری، به اکثریت مردم خدمتها کردند و ایران نوین را پایه گذاشتند. خود شاهزاده هم که مظهر آزاداندیشی است. در سیاست بُعد عاطفی و احساسی هم نقش مهمی بازی میکند. عشق به شاه و فرزندان او یک موضوع کاملاً طبیعی و وحدتبخش است و لزوماً منجر به استبداد نمیشود. در ضمن نهاد پادشاهی هویت ملی و شکوه تاریخی ایران زمین را متجلی میسازد. در هر حال همه متحدالقول هستند که مجلس باید شایستگی نفر بعدی را تأیید کند. توجه به این نکته هم کمک کننده است که پادشاه قدرت اجرایی نخواهد داشت بلکه پدر تاجدار همه اقوام و تبارها و مذاهب خواهد بود تا با آن رابطهی عاطفی سازنده، اتحاد و یگانگی ایرانیان حفظ شود و جلال و شکوه ایران بار دیگر جلوه نماید.
گذشته از اینها اینکه آیا رژیم آینده ایران جمهوری مدرن یا پادشاهی انتخابی باید باشد یا پادشاهی مادامالعمر موضوعی است که باید در ایران آزاد و آنهم بعد از بررسی کافی و بحث و تفحص عمومی مشخص گردد. نکته حیاتی امروز و فردای ایران آزادی بیان در محیط متمّدنانه و مراعات عدالت برای همه است. روی آن باید همگی متمرکز بشویم و کارکنیم.
*****
چرا افراد فراحزبی در هسته مرکزی شورای رهبری تعیین کننده هستند؟
تمام مبارزان راه آزادی که به یک طیف سیاسی وابسته هستند جزو موتور حرکتها و تحولات سیاسی میباشند. امّا نظرات آنان برای مردم روشن نیست. در ایران فرهنگ گفتمان (discourse) برای کشف بهترین راه حل آنگونهای که یورگنهابرماس (Jürgen Habermas) میگوید نهادینه نشده است. صاحبنظران اغلب دانستههای خود را مقیاس حقیقت میشمارند و دگراندیشان را گمراه. اینست که بحثها افراد را به هم نزدیک نمیکند بلکه آنان را به پیداکردن مطالبی در تحکیم موضع خود مصّرتر مینماید. خیلی به ندرت افکار عوض میشود مگر اینکه فاجعهای مثل انقلاب آخوندی و یا سقوط اردوگاههای استالینستی و یا مائونیستی پیش بیاید که تازه آنهم قسمتی از باورهای نادرست را در هم میریزد نه همه جنبههای آنها را.
علت این نحوهی برخورد با دگراندیشان در مکانیزم ناخودآگاه روان انسانی و عدم آشنایی به روشهای تحقیق دانشگاهی است. منظورم این نیست که هر دانشگاهی در عمل هم این روشها را ملکه ی ذهنش کرده است. بسیارند که از دانش خود بت میسازند که جای بحثش اینجا نیست. کتاب خوانی و یا تجربیات شخصی برای کشف حقیقت لازم است ولی کافی نیست. استناد به اینکه فلان مطلب در فلان کتاب نوشته مدّل بر حقیقت آن مطلب نیست. البته امروز میدانیم که ضمیر ناخودآگاه را میشود تربیت کرد تا سبب عادتهایی برای کشف حقیقت و پرهیز از خطاهایی نظیر تعمیم غلط، قیاس به نفس، دلیلتراشی و یا انکار ناخودآگاه حقیقت و سایر مکانیزمهای دفاعی ناخودآگاه گردد. این تربیت عمومی را احتمالاً باید برای ایران فردا گذاشت.
اتحادیه دموکراسی ایران به ” فقدان یک نهاد ملی فراگیر که بهحق بتواند مدعی نمایندگی از جامعه متکثر سیاسی ایران باشد” اشاره میکند و اتحاد همهی گروهها و افراد را مسئولیت فرد فرد احزاب و افراد میشمارد. چنین اتحادی ابتدا به ساکن پیش نمیآید. مکانیزم کارها همیشه این بوده است که وقتی نیرویی سیاسی قابل توجهی به وجود میآید و گروههای دیگر میبینند که خود به تنهایی کاری از پیش نمیبرند و آن نیرو از جمله از اهداف عمده ی آنان طرفداری میکند کم کم به آن میپیوندند. از این رو نباید منتظر این «نهاد فراگیر» ماند بلکه باید نهال آن را کاشت و آبیاریش کرد. چون امروز فصل رویش این نهال رسیده است میتواند به زودی رشد کند.
بنابراین وجود شخصیتی مثل خانم مهرانگیز کار که غیر از سواد کافی حقوقی و سیاسی از بالا به مسائل نگاه میکند و تعصبی له و یا علیه کسی و یا طرز فکر آزادیخواهانهای ندارد یک غنیمت است؛ همچنین است در مورد خانم عبادی و آقای لاهیجی. آقای اصانلو غیر از اینکه قلبش برای همه ایرانیان میتپد یک حسن دیگری هم دارد و آن اینکه از طبقه کارگر برخاسته و درد و نیازهای زحمتکشان را میشناسد. اگر این مبارزان که سابقه ی خوبی دارند و مورد اعتماد عمومی هستند از طرف احزاب مختلف به تشکیل هسته مرکزی شورای رهبری فرا خوانده شوند و آنان جمع خود را به ۷ و یا ۹ نفر همفکر و همتوان برسانند و یک فرد شناخته شده و محبوب که در طی ۴۰ سال آزادگی خود و دفاع از آزادی همگان را به اثبات رسانده به عنوان رهبر انتخاب کنند، آنگاه خواهند توانست گروههای بیعقده و صادق را در کنار خود متحد و دور خود جمع کنند.
این به معنی انکار گروهها و احزاب نیست که مطمئناً افراد شایسته ومخصوصاً جوانان برومند را در بر دارند، بلکه حفظ قیام مردم از ضربههای افراد نفوذی است که با زیرکی تمام و حفظ ظاهر در این گروهها داخل شده و میشوند. اینان حداقل دو هدف را دنبال میکنند: به انحراف کشیدن حرکتها و یا نزدیک شدن به شخصیتهای کلیدی برای ترور آنان. از این رو توصیه من اینست که تمام این احزاب و گروهها و افراد جانفشان زیر نظر شورای رهبری کار کنند تا عوامل نفوذی شناخته و یا بیاثر شوند.
ساختار و کار شورا
شورایی که همه اعضا در آن یکسان هستند و رییسی ندارد که به هنگام تشتت آرا فصلالخطابی صادر کند قدرت چندانی نخواهد داشت و مردم ایران را جلب نخواهد کرد. از نظر بعد عاطفی برای قیامهای سیاسی وجود یک رهبر لازم است. گفتن اینکه «ایران احتیاج به رهبر کاریزماتیک ندارد» نیاز احساسی و عاطفی به رهبر مورد احترام و اعتماد برطرف نمیشود. جمله صحیح شاید این باشد: ایران احتیاج به رهبر دموکرات، مورد اعتماد و محبوب دارد. رّد این نیاز یک تعمیم قیاس به نفس است: چون من احتیاجی ندارم پس دیگران هم احتیاجی ندارند. این بیتوجهی به روانشناسی تودهها است و سبب از دست دادن زمان خواهد شد، زمانی که اگر از دست رود ممکن است ایران از دست برود.
ترس از بت کردن شخصیتی که در دام لذت قدرت بیفتد، در مورد فردی که خود از تاریخ درس گرفته و معنی و ارزش آزادی و مشارکت را دریافته بیمورد است. مخصوصاً که در جریان قیام، این شورا باید روش مشاوره به کار برده، اهمیت آزادی برای همه و لزوم مشارکت عمومی را به مردم آموزش دهد. البته آموزش عمیق این نگرشها برای نهادینه کردن آنها، فقط در ایران آزاد میتواند صورت بگیرد. در طی دوره گذار از جمهوری اسلامی به کشور مردم سالار شورا باید از همه مردم بخواهد که به ایران، فرهنگ آزادی و حقوق بشر قسم وفاداری یاد کنند نه به یک فرد بخصوص. بیایید اجازه بدهیم که ماندلاهای ایرانی هم خود را بتوانند نشان بدهند.
برای خنثی کردن «مکر رفسنجانی» لازم است که این شورا از هموطنان ایران مقیم خارج بخواهد که تا استقرار دموکراسی در ایران به ایران سفر نکنند و خود را در گروهها و سازمانها متشکل کنند. مطمئناً همه این دستور را از همان اول اجرا نخواهند کرد. امّا به مرور تعداد حامیان شورا افزایش پیدا خواهد کرد. شورا باید از ایرانیان بخواهد که در بین فامیل، دوستان و آشنایان برنامههای شورا را توضیح و تبلیغ کنند.
شورای رهبری باید از بین افراد فعال در احزاب و گروهها یک هیئت عملیاتی تشکیل دهد که راههای پدافند در مقابل نیروهای سرکوب را پیدا و در اختیار شورا قرار دهد. مخصوصاً شناسایی کردن لباس شخصیها، اطلاعاتیها، نقابداران و بسیجیها بسیار مهم است. البته نهادهای سرکوب خود همه روشهای ممکن را پیشبینی خواهند کرد و خود را برای مقابله آماده خواهند نمود. اینجاست که وجود یک رهبری منسجم و صاحب ارکان طرح عملیاتی بسیار اهمیت پیدا خواهد کرد. لذا از همن الان باید طرحها را آماده کرد. احتمالاً یاران آقای نصر اصفهانی در این زمینه پیشرفتهایی دارند.
کار مهم دیگر این شورا این میتواند باشد که در لس آنجلس و نیویورک تظاهرات آزمایشی را با کمک گروهها و سازمانها بر پا کند و نقاط ضعف را پیداکرده و برطرف نماید. چقدر امیدوارکننده میشود اگر گروهها و احزاب نظیر جوانان فرشگرد با کمال فروتنی طرحهای خود را برای فشرده کردن صف ایرانیان خارج و داخل به شورا ارائه دهند بدون اصرار در اجرای آنها. این شورا است که میداند با این پیشنهادها چه کند. این آزادی شورا و آزادگی پیشنهاد دهندگان که قصد مجبورکردن شورا به قبول نظرشان را ندارند در حفظ اتحاد و موفقیت آزادسازی ایران رل مهّمی بازی خواهد کرد.
چون این اشغالگران خونخوار و غیرایرانی هستند، سعی خواهند کرد از مردم خیلی قربانی بگیرند. هرچه این شورا و رهبرش قویتر بشود تعداد قربانیان کم خواهد شد. امّا چارهای نیست جز اینکه همه برای قربانی دادن آماده بشویم تا آنهایی از ما که در آخر کار زنده میمانند بتوانند ایران را پس بگیرند، بسازند و آینده کودکان و جوانان ایران تأمین کنند و سرزمین ایران را شکوفا نمایند. کسانی که به بقای روح معتقدند تحمل سختیها برایشان آسانتر خواهد بود. ولی همه ما در این اصل شریکیم که مرگ شرافتمندانه به زندگی ننگین در خفت و خواری ارجحیت دارد. ما بلاهایی را که سگهای هار آخوندها سر کودکان و جوانان ما میآورند دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم. همه روزی خواهیم مرد. ولی لازم است که هر کدام از ما که به خاک میافتیم آنهایی که سرپا هستند بر همّت و غیرت بیفزایند.
درکنار جانفشانان ایرانی بسیاری دیگر هم تماشاچی خواهند ماند. این رسم روزگار است و همه جا پیش آمده نباید سبب ناامیدی گردد. غیرت و همّت ما، ما را از آنان متمایز خواهد کرد. بالاخره هر کشوری به وسیله فرزندان راستینش سربلند میشود و جای زندگی شایسته میماند. مبارزین هم متنوع هستند. نباید از کسی بیشتر از تواناییش انتظار داشت. در هر حال دلیران ایران بیشمارند.
تا بحال ایرانیان مبارز خیلی کارها کردهاند و تجربیات گرانبهایی را اندوختهاند. افشاگریها کار خود را کرده و واقعیت زندگی مردم ایران صحّت این افشاگریها را به اثبات رسانده است. حال زمان اتحاد، از طریق تشکیل شورای رهبری و فروتنی و گذشتن از اهداف ثانوی در مقابل اهداف اولیه که تقریباً همه در آنها متحدالقول هستند، رسیده است. میزان حمایت از این شورا نشان خواهد داد که احزاب و گروهها تا چه اندازه برای آزادی و آبادی ایران صادق و توانا هستند.
امکانات وسیع سازمانهای اطلاعاتی رژیم و محدودیتهای مبارزین
شکی نیست که رژیم بهترین وسایل کسب اطلاعات لازم را در اختیار دارد و از کمک سرویسهای اطلاعاتی روسیه هم بهرهمند است. در مقابل مبارزین راه آزادی از بررسی مطالبی که منتشر میشود و یا از این و آن میشنوند باید نتیجهگیری کند و قدم بعدی را بردارد. چه بسا که این مطالب منتشر شده آمیخته به چیزهای گمراه کننده باشند. لذا شورا احتیاج به همکاری اهل فنّ دارد که اطلاعات گمراه کننده (Fake News; disinformation) را تشخیص دهند و شورا را مطلع کنند تا با همکاری با نیروهای مورد اعتماد داخلی قدمهای لازم را اعلام و فراخوانهای ضروری را صادر کند.
جانبداری همهجانبهی بزرگان ایرانی مثل دکتر علی نیری، دکتر فیروز نادری، هنرمندان و نامآوران دیگر ایرانی اهمیت این شورا را خیلی بالا خواهد برد و تأثیرش را چشمگیر خواهد کرد. وقتی شورای رهبری در اذهان عمومی ایرانیان از اهمیت کافی برخوردار شد توجه کشورهای متمّدن غرب را به خود جلب خواهد کرد. تنها در آن صورت آنها آخوندها را رها خواهند کرد و روی مردم ایران حساب خواهند نمود. چه بسا که سازمانهای اطلاعاتی آن کشورها در این زمینه به شورا کمکهای باقیمتی بکنند.
زمانکُشی در سیاست همانقدر خطرناک است که عجله کردن
زمانی بود که آلمان باید تصمیم میگرفت که آیا اتحاد آلمان شرقی و غربی سریع باید صورت بگیرد و یا اول در مسائل مختلف کلی بحث شود. صدراعظم وقت آلمان غربی، هلموت کُهل Helmut Kohl گفت الان قطار دارد حرکت میکند، اگر ما سوارش نشویم قطار را از دست خواهیم داد. شاهزاده رضا پهلوی هم میگوید میوه کال را نباید چید. هر دو این گفتار دو سوی یک سکّه هستند.
برای اینکه شورا بتواند قد علم کند نمیتواند بیگدار اعلام موجودیت کند و امیدوار باشد اکثریت مردم دور او جمع بشوند. این همان میوه کال است. از طرف دیگر هم نمیشود وقت را به حرف زدن و افشاگریهای تکراری تلف کرد. مردم از حرف خسته نه بلکه ذلّه شده اند. حال شرایط دنیا و ایران بسیار مساعد یک تغییر اساسی است که فصل برداشت میوه را نوید میدهد. پس باید به رسیدن میوه دیررس شورا کمک کرد تا آفتهای بیشمار برداشت آن را غیرممکن نکنند. و این کمک وظیفهی تک تک ماست.
در هر حال آنچه به نظر من میرسید گفتم. امید است که افرادی که اسمشان در این مقاله آورده شد از راه لطف نگاهی به این مقاله بیندازند و در همسویی با مسئولیت خود اتحاد و همکاری عملی را ممکن سازند و الگویی باشند برای مردم مخصوصاً جوانان.
به امید موفقیت مردم آزادیخواه ما و شکوفایی سرزمین عزیزمان ایران.
پانویسها:
۱.نقل از ویکیپدیا در ارتباط با حسن شریعتمداری. در ضمن ر. ک. به مصاحبه احمد رافت با حسن شریعتمداری و یا سخنرانی حسن شریعتمداری در ششمین کنگره سکولاردموکراتها
۲.سخنرانی اسماعیل نوری علا در ششمین گنگره سکولار دموکراتهای ایران
۳.البته همه ی آخوندها ضدمردمی نبوده و نیستند. مثلاً آیتالله شریعتمداری که از همان اول با خمینی با حکمت در افتاد و یا آیتالله منتظری که حاضر نشد به خاطر مال و قدرت و راحتی با کشتارها موافقت کند و آیتالله معصومی تهرانی که ریسک دفاع از هموطنان بهایی را به جان خرید و…
۴.خودگردانی و یا فدرالیسم در معنی درستش یعنی اداری و فرهنگی مغایرتی با تمامیت ارضی ایران ندارد. منتهی به خاطر مبهم بودنش برای مردم ایران باید دو سه سالی رئوس و محتوای صحیح آن به مردم توضیح داده شود، بحثهای متمّدنانه صورت گیرد و بعد به رای مردم ایران گذاشته شود.
۵.بازرگان مسلمان خوشطینتی بود. بهشتی را خوب نمیشناسم. بازرگان هم از خمینی گول خورد. دائم از خمینی و انقلاب انتقاد میکرد و گویا در اواخر از مردم برای تشویق آنان به انقلاب عذرخواهی کرده بود.
۶.در آن زمان کسانی که از نبود آزادی شکوه میکردند اغلب شیفتگان استالین و مائو و یا مذهبیون افراطی یا به قول شاه فقید «ارتجاع سرخ و سیاه» بودند که در رویاهای خود مدینه فاضلهای ساخته و از واقعیتها کیلومترها به دور بودند. نمیدیدند که ایران را به کجا میکشانند. شاه باید ایران را حفظ میکرد و در عین حال زمینههای آزادی را فراهم میکرد. آنگونه که من فهمیدم شاه برای رسیدن به آزادی، راه با سواد کردن مردم و فرستادن جوانان به خارج برای تحصیل و آشنایی با فرهنگهای دموکراتیک، تشکیل سپاه دانش، سپاه ترویج و آبادانی و در اواخر کار ایجاد اردوهای عمران در تعطیلات تابستانی برای دانشجویان را برگزیده بود. اردوهای عمران گویا برای این بود که جوانان، ایران و مشکلات آن را بشناسند و چون و چند آبادانی دهات و روستاها را با مسئولیت شخصی و بودجهی محدود متوجه بشوند…
۷.شکنجه علامت عقبماندگی فرهنگی و نادانی در مورد حفظ امنیت کشور است. کمال همنشین یعنی سازمان سیا در مأموران ساواک اثر کرده بود. در هر حال شکنجه به نظر من قابل دفاع نیست حتی در زمان جنگ سرد.
حرف من فقط یک پیشنهاد برای تفکر است (brainstorming) و نسخه پیچی نیست. اگر خردمندان جامعه آن را مفید دیدند عمل خواهند کرد و الا راه بهتر دیگر مطرح خواهند کرد و آن را پیش خواهند گرفت. من هم مثل شما آرزوی آزادی و آبادی ایران را دارم.
هموطن گرامی جناب ریرا درود بر شما
بیان شما تند نیست فقط احساسی است. در سیاست ما باید افسار احساسات خود را دست خرد تربیت شده بدهیم. در انقلاب ۵۷ هم بسیاری از ایرانیان و افراد به اصطلاح روشنفکر چراغ عقل را خاموش کردند و به نفرت سرکوفته ی خود میدان دادند. امیدوارم از تاریخ پند بگیریم. شاهزاده بزرگوار ایران به تنهائی کاری از پیش نمی تواند ببرد. احتیاج به یاران و همکاران شناخته شده و مورد اعتماد دارد. توصیه میکنم مقاله ی دیگر مرا هم بخوانید (سردر گمی رهبری آزادی ایران) و روی آن فکر کنید.
این نویسندهٔ محترم چه کوکتل لذیذی با رنگ وبوی «اسلام ناب سوپر مارکتی» برای مردم ایران تدارک میبیند!
اینکه در این نوشته از یک شخص چریک و ادم کش بعنوان مبارز صادق نامبرده شده جاى فکر کردن دارد و شک کردن به این نوشته ???????
جناب «ریرا» عزیز حرف نخست و آخر را زد. تماما موافقم با ایشان. خصوصا اینکه برخورد خیلی «دمکرات» و متمدنانه شاه فقید، که دشمنانش او را مستبد میخوانند، با ملاها، تروریستهی چپ و اسلامیستا و روشنفکران بیسواد و اسلامزده، کار ایران را به اینجا رساند. خدایش ببخشایدش، ولی هر کسی اشتباه میکند و شاه ایرانیساز ما هم عاری از اشتباه نبود.
بیان تند مرا به پای بی ادبی نگذار. به پای عشق به میهن و آزادی بگذار. به پای این بگذار که ۴۰ سال درد و بدبختی کشیدیم و حالا یک موقعیت مناسب برای پیروزی پیش آمده و باید با چنگ و دندان نگهش داریم . آقای رضا پهلوی برگ آس ما است. شما در خارج نشستید و قلبتان برای ایران می تپد اما ما اینجا حق آب و گل داریم چون سختی اش را ما کشیدیم شهباز خان. این را بفهم و برایمان نسخه نپیچ. شاهزاده رضا پهلوی برگ آس ما است برای گذار، و بعدش هم رأی گیری و رأی من البته رضا پهلوی است. یا می میریم یا با همین برگ آس پیروز میشویم. راه سومی نداریم. ما نسل سوخته ایم، با هیچ کس مدارا نمی کنیم، هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم. مهره هایت را برای خودت نگاه دار. همان یک برگ آس برای ما کافی است.
من حرفهایم را زدم. میخواهی منتشر کن یا نکن. اما به این شهباز بگو که خیلی دیر به دنیا آمده است. ایشان باید این حرف ها را در سالهای ۵۶ و ۵۷ میزد. دوره ی این حرف ها گذشته و مردم از خواب بیدار شده اند.
آقای شهباز خان لطفاً مردم ایران را از نزدیک ببین تا بفهمی چه قدر برای آن پیرمردهایی که نام بردی ارزش قایل اند:
ماییم و نوای بی نوایی/ بسم اله اگر حریف مایی
در عالم اگرچه سست خیزیم/ در کوچگه رحیل تیزیم
چون سکه ما یگانه گردد/ نقش دوئی از میانه گردد
برهم شکنم شکنج گیسوت/ تاگوش کشم کمان ابروت
۴٫
دوستانه عرض میکنم به خودتان بیایید و کاغذ و قلم را برای نامهایی مثل شریعتمداری و اصانلو و علیجانی مخملباف حیف نکنید. ما عوض شده ایم. دیگر مثل سال ۵۷ ببو گلابی نیستیم که با یک جزوه ی مارکسیستی فریب بخوریم. با چنگ و دندان این رژیم را که تمام عزیزان ما را کشت و شکنجه کرد و جوانی مان را سوزاند از ایران بیرون میکنیم.
مقاله ی شما انقدر عجیب بود که واقعاً تا مدتی مدهوش بودم و با خودم میگفتم نویسنده ی این مقاله یا از کره ی ماه آمده یا مثل سال ۵۷ میخواهد ما را به کره ی ماه ببرد. اما ما این دفعه به کره ی ماه نمیرویم؛ نه با شریعتمداری، نه با علیجانی، نه با مهاجرانی و نه با هیچ کس دیگر.
۳٫
لطفاً حداقل در ساختار فکری خودتان کمی انسجام و نظم داشته باشید. آقای شهباز خان آیا واقعاً نمی دانید که این افراد که شما از آن ها نام بردید و به آن ها نان قرض دادید روی هم رفته در مقابل رضا پهلوی هیچ هم حساب نمی شوند؟ اصلاً شما جوانان کف خیابان را در ایران دیدید؟ قسم میخورم ندیدید. مردم ایران برای هیچ کس به اندازه آقای رضا پهلوی ارزش قائل نیستند. حتی مزدوران نظام (مثل عمار ملکی و روح الله زم و …) هم این نکته را فهمیده اند چطور شما هنوز نفهمیدید؟
۲٫
شما چقدر شناخت از داخل ایران دارید؟ باور کنید هیچ شناختی ندارید. اگر داشتید شریعتمداری و مشیری و علیجانی و … را صاحب نظر نمی دانستید و به محسن مخملباف تررویست با دیده ی اغماض نگاه نمی کردید. محسن مخملباف در شبکه ی آیت الله بی بی سی علناً آقای رضا پهلوی را به ترور تهدید کرد. شما یا خودتان فراموش کارید و یا مردم ایران را خنگ فرض کردید. شما حتی در سیستم خودتان هم منطق ندارید. بر چه اساسی منصور اصانلو را در کنار شخصی مثل دکتر عبدالکریم لاهیجی گذاشتید. من هیچ ارادتی به این افراد ندارم اما این نکته نشان میدهد که شما هنوز ظرفیت افراد را به درستی نشناختید.
۱٫
آقای شهباز خان، یک نکته را باید خودمانی خدمت شما عرض کنم. من و امثال من (که کم هم نیستیم) حواسمان کاملاً جمع است و دیگر فریب نمی خوریم. ما با پدارانمان فرق میکنیم. به هیچ کس چک سفید امضاء نمیدهیم؛ حتی به فرشگرد و افرادی که مدعی آزادی اند. شورش ننگین ۵۷ درس بزرگی به ما آموخت که به هرکسی اعتماد نکنیم. به همین دلیل ما در مقابل هر چیزی که بخواهد رژیم جیم الف را دوباره در یک قالب جدید و با افرادی که به لحاظ ذهنی درگیر ایدئولوژی اند برگرداند موضع میگیریم و واکنش رادیکال نشان میدهیم. رادیکال بودن اگر در مسیر درست باشد اصلاً هم بد نیست. اگر ارتش ایران و حتی خودِ محمدرضاشاه در مقابل خمینی و انقلابیون (= ارتجاع سرخ و سیاه) برخورد رادیکال میکرد الان وضعیت ایران اینطور نبود.