اوضاع نابسامان

یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷ برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۱۹


محمدرضا حسینی – اوضاع نابسامان ایران و آینده ناروشن، پرسش‌های بسیاری را برانگیخته است. پرسش‌هایی از این دست که آیا جمهوری اسلامی می‌ماند یا می‌رود؟ اگر بماند چگونه خواهد ماند؟ جنگ دیگری آغاز خواهد کرد؟ با آمریکا سازش می‌کند و با سیاست‌های ملایم‌تری ادامه خواهد داد؟  کودتای سپاهی می‌شود؟ با کمک برخی از اصلاح‌طلب‌ها دست به انقلابی ساختگی خواهد زد؟ و یا اینکه به همین شیوه فعلی ادامه می‌دهد با امید برکناری ترامپ و تغییر سیاست آمریکا؟ اگر سقوط کند آینده ایران چه می‌شود، چه نوع حکومتی روی کار خواهد آمد؟ آیا ایران آنطور که می‌گویند سوریه دوم خواهد شد؟ آیا ایرانستان می‌شود؟ و یا اینکه گلستان خواهد شد؟ و…

برای پاسخ، ابتدا وضعیت موجود را- فهرست‌وار- بررسی می‌کنیم.

حقیقت اول اینست که سیاست آمریکا، با ورود گروه ترامپ، از سازش با ایران به وادار ساختن ایران به سازش با آمریکا تغییر یافته است.

خاورمیانه منطقه بسیار حساس و مهمی است و مسئله «نفت و امنیت»، ریشه اصلی بحران‌ها در این منطقه است. بارها به صراحت گفته شده که تسلط بر نفت خاورمیانه یعنی تسلط بر تمام کشورهای جهان.

سیاست‌های برون مرزی جمهوری اسلامی، دخالت مستقیم در منافع آمریکا در منطقه است. سیاستی که در رقابت و تقابل با برخی از کشورهای خاومیانه، باعث بالا رفتن هزینه‌های آمریکا در کنترل نفت و همچنین حمایت از متحدینش شده است.

هدف استراتژیک آمریکا، ابتدا جذب ایران به سوی خود و تبدیلش به «ژاندارم منطقه» است. ژاندارمی که می‌تواند به عنوان متحدی قوی و یکپارچه، هم در مقابل گسترش روسیه و خزش پنهان چین بایستد و هم قسمتی از هزینه و مسئولیت آمریکا در قبال خاورمیانه را تقبل کند. طبق این استراتژی، ایران اگر متحد آمریکا باشد هر چه قویتر، بهتر. اما اگر قرار باشد متحدی همسو با رقبای آمریکا باشد هرچه ضعیفتر بهتر.

در نتیجه، آمریکا بیشترین سعی خود را می‌کند تا حکومت فعلی ایران را رام کرده و به سوی خود بکشاند و اگر نتوانست، آن را با حکومت طرفدار خود جایگزین کند.

اینکه این سیاست موفق خواهد شد و یا اینکه ایران را به سوی تبدیل شدن به مستعمره روسیه خواهد راند بستگی به سیاست‌های حکومت اسلامی و یا اعتراض‌های همگانی مردم دارد.

تفاوت مواضع اروپا با آمریکا در قبال جمهوری اسلامی بر اساس منافع متفاوت آنها، به‌خصوص سرنوشت خطوط لوله نفت و گاز از خاورمیانه به اروپا از مسیرهای خاص و کم‌هزینه شکل میگیرد. جنگ پنهان اروپا و آمریکا بر سر انرژی و تسلط بر جهان است (که در این نوشتار کوچک نمی‌گنجد).

حقیقت دوم این است که حکومت اسلامی ایران دیگر قادر به ادامه وضع به همین منوال نخواهد بود. وضعیت فعلی آچمزگونه جمهوری اسلامی، نتیجه چهار دهه تاختن در مسیر اشتباه است. حکومت اسلامی اینک بجایی رسیده که کاری از او ساخته نیست جز تحمل ضربات پی در پی از همه طرف.

مشکلات خردکننده، فشارهای فزاینده مردم از داخل و تحریم‌های متعدد از خارج، برای جمهوری اسلامی هیچ راهی بجز ایجاد تغییرات اساسی باقی نگذاشته است.

شرایط برای رژیم به اندازه‌ای بحرانی‌ست که، حتی اگر به مذاکره و توافق با آمریکا تن دهد، ضرورت تغییرات بنیادی در کشور همچنان اصلی‌ترین نیاز جامعه خواهد بود.

اما آیا ایجاد تغییرات می‌توانند کمکی به بقای جمهوری اسلامی بکنند؟

جواب این پرسش، به سه دلیل عمده زیر، منفی است.

محدودیت زمانی

رفرم‌ها و تغییرات، ماهیتاً باید به تدریج انجام شوند تا جامعه دچار سراسیمگی و بی‌نظمی نشود. به همین دلیل بهترین زمان برای تغییرات اساسی زمانیست که جامعه دچار بحران نباشد تا حکومت به گرداب شتابزدگی نیفتد.

بنا بر درس‌های تاریخ، حکومت‌هایی که در زمان بحران، اقدام به انجام رفرم‌ها و تغییرات اساسی می‌کنند، نه تنها قادر به حل بحران موجود نبوده بلکه درگیر بحران‌هایی عمیق‌تر می‌شوند. دلیل این امر این است که تغییرات بنیادی، در ذات خود، پایه‌های اساسی سیستم‌ها را هدف قرار داده و به چالش می‌کشند و حکومت‌های بحران‌زده ضعیف‌تر از آن هستند که قادر به مدیریت تغییرات باشند. بنابر این، هر اقدام حکومتِ بحران‌زده به ضرر خودش تمام شده و بر مشکلات و پیچیدگی‌های جامعه می‌افزاید تا آنجا که نهایتاً به سرنگونی‌اش خواهد انجامید.

تضاد اساسی در آنجاست که حکومتی که به دلیل فشارها، شدیداً نیاز به ایجاد تغییرات پیدا می‌کند فرصتش بسیار اندک است و محدودیت زمانی جایی برای تغییرات آرام و سنجیده باقی نمی‌گذارد. در نتیجه، آن چیزی که به نام تغییرات انجام می‌شود فقط تشدید بحران را به دنبال خواهد داشت.

گذشته از زمان انجام تغییرات، که مسئله‌ای بسیار مهم است، نوع تغییرات، نحوه انجام آنها، عوامل اجرایی، و بسیاری پارامترهای دیگرلازم است در نظر گرفته شوند تا انجام تغییرات به اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی نابودکننده منجر نشود.

شرط لازم برای انجام درست رفرم‌ها، عدم محدودیت زمان است. شرط کافی اما، وجود اعتماد مردم به حکومت است.

شکاف بین مردم و حکومت

بی‌اعتمادی مردم به حکومت و رسانه‌های وابسته حکومتی، هر رفرمی، حتی اگر بنیادی باشند، را کم‌اثر و یا بی‌فایده کرده و به نوبه خود با افزودن بر بی اعتمادی موجود، موقعیت حکومت را متزلزل‌تر می‌کند.

بی‌اعتمادی مردم به حکومت را به شکاف بین مردم و حکومت تعبیر می‌کنند. شکاف بین مردم و حکومت‌ها از زمانی آغاز می‌شود که جامعه نیازمند اصلاحات شده و حکومت‌ها مانع می‌گردند. اصلاحات در جوامع، مانند کاشت گیاه، زمان خاصی برای انجام دارند که نباید نادیده گرفته شود. وقتی حکومت‌ها فرصت‌های اصلاحات را از دست دادند، شکاف بین مردم و حکومت‌ها به مرحله ترمیم‌ناپذیر می‌رسد. در این مرحله، حتی شنیده شدن صدای انقلاب مردم هم کمکی به حکومت‌ها برای رهایی از بحران نخواهد کرد. نگاهی که حکومت به تغییرات بنیادی دارد، به عنوان تغییرات از بالا، به هیچوجه دربرگیرنده منافع مردم نبوده و شکاف بین مردم و حکومت را پر نخواهد کرد.

جمهوری اسلامی، که با بینش و سیاست‌های غلط، دست‌های خود را بسته و همه فرصت‌های اصلاح و رفرم را از دست داده، همچنان در این توهم بسر می‌برد که هنوز به انتهای راه نرسیده و برگ‌هایی برای رو کردن دارد. حکومت از ساختار سیستم مخرب خود بی‌خبر است.

ساختار سیستم جمهوری اسلامی

ساختار دوگانه ولایت و جمهوری، سیستمی است متناقض و ناکارآمد. سیستمی که هر بخش آن مزاحم بخش دیگرش است. ترکیب مسخره حکومت سنتی ولایی با روش جمهوری، باعث شده تا حداقل کارآیی که هر کدام به تنهایی می‌توانست داشته باشد را از دست بدهند.

هیچکدام از مهره‌های رژیم نیز تا کنون نتوانسته و نخواهند توانست این دو گونه متناقص سیستم را با یکدیگر آشتی بدهند.

سیستم مدیریت سنتی، حتی در بخش جمهوری نیز حاکم است و عدم مدیریت مشخص، سیاست روزمرگی و خان‌خانی، ایدئولوژی‌زدگی در تمام ابعاد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، جامعه را در حالت توقفِ چهل ساله نگه داشته است.

علاوه بر اینها، نگرش رو به بیرون که به دخالت جمهوری اسلامی در منطقه و مزاحمت در منافع دیگر کشورها و دشمن‌تراشی‌های بی‌منطق منجر شده، رژیم را منزوی‌تر و فرسوده‌تر از هر زمان دیگر کرده است. فرسودگی رژیم به حدی است که اگر همین امروز به تمام دخالت‌هایش در منطقه پایان داده و بتواند فشارهای خارجی را کاهش دهد، برای مشکلات اصلی داخلی هیچ جواب مناسبی ندارد. آشتی نظام با آمریکا و آشتی‌اش با مردم، دو موضوع جدا از هم هستند.

نگرش رو به سرکوب که در حکومت اسلامی امری نهادینه شده، به دلیل ناتوانی سیستم در حل مشکلات روزافزون مردم است. اساس سیستم جمهوری اسلامی به گونه‌ایست که هر اقدام برای رفع کردن مشکلات جامعه مستقیماً ضربه‌ای میشود بر پایه‌های اصلی حکومتش.

هر عقب‌نشینی از شعارهای چهل ساله، جمهوری اسلامی را با ریزش نیروهای طرفدار خود مواجه خواهد کرد.

حکومتی که از حل کوچکترین مشکلات جامعه عاجز است به هیچ وجه قادر به مدیریت تغییرات آنهم در زمان بحران نخواهد بود.

بسیاری از حکومت‌های قابل و متخصص نتوانسته‌اند از گرداب خطرناک تغییرات اساسی در زمان بحران، خود را نجات بدهند چه برسد به حکومت‌هایی مانند جمهوری اسلامی که بر اساس ایدئولوژی بنا شده‌اند و نه تخصص.

اقتصاد، نقطه ضعف حکومتی ست که با شعار «اقتصاد مال خر است» شروع کرد و اینک خود مانند خر در گِلِ اقتصاد گیر کرده و راه نجاتی نمی‌یابد.

مشکلات جامعه ایران روز به روز پیچیده‌تر شده و حکومت اسلامی روز به روز ناتوان‌تر  و جای خالی اپوزیسیون واقعی، بیشتر از هر وقت دیگر حس می‌شود.

دیگر همه می‌دانند که چراغ رژیم جمهوری اسلامی رو به خاموشی است اما هیچکس نمی‌داند جایگزین آن چیست. همه منتظر هستند ببینند چه خواهد شد. افسردگی و اضطراب همه را در بر گرفته و به بی‌عملی و انتظار مبتلا کرده است.

مردم، به امید تغییر، در انتظار، و مخالفان حکومت، در کُما بسر می‌برند.

مردم به دنبال آلترناتیو می‌گردند و آلترناتیو منتظر است تا همه چیز آماده حکومت کردنش شود.

بخشی از اپوزیسیون می‌خواهد بدون کوچکترین تلاش و کمترین هزینه ممکن، به قدرت برسد بی‌آنکه به خود حتی زحمت ارائه برنامه و راهکار را بدهد.

مردم، نگرانِ از آینده‌ای مبهم و رو در رو با حکومتِی رو به مرگ، نگاه‌های خود را به هر سو  می‌دوزند تا شاید راه نجاتی بیابند. اما در یکسو اپوزیسیون بی‌برنامه را می‌بینند و در سوی دیگر نیروهای بیگانه‌ای که در فکر سود بردن از جوامع متزلزل هستند.

اپوزیسیون، بطور کلی، در نتیجه نداشتن تحلیل درست و برنامه مشخص، به بی‌عملی مأیوس‌کننده‌ای دچار شده است.

بی‌اعتمادی مردم نسبت به اپوزیسیون نیز، به عنوان یک واقعیت، امکان ارتباط بین آنها را به حداقل ممکن رسانیده است. این بی‌اعتمادی و عدم ارتباط، قابلیت تبدیل شدن اعتراض‌های گروهی به جنبش‌های بزرگ اجتماعی را به شدت کم کرده است. این بی‌اعتمادی از یکسو بر اثر چهار دهه اجرای روش‌های روانشناختی سرکوب و فریب و تبلیغات پیدا و پنهان حکومت اسلامی در ایجاد شکاف و بدبینی در جامعه، و از طرف دیگر نتیجه یک قرن بیماری چپ‌زدگی سنتی در جامعه ماست.

روشنفکران مبتلا به بیماری چپ‌زدگی سنتی، درگیر تضادهای خاصی هستند. آنها، به عنوان مثال، از طرفی جمهوری اسلامی را نمی‌پذیرند و از طرف دیگر شیفته «مبارزات ضدامپریالیسم» آن هستند. آنها عاجز از درک این نکته ساده هستند که سر دادن شعارهای ضدامپریالیستی دلیلی بر مردمی بودن نیست.

سر دادن شعارهای «ضدامپریالیستی» از طرف حکومت‌ها، سیاستی‌ست که از یکسو مردم را از لولوی خارجی می‌ترساند و از طرف دیگر قشر نسبتاً آگاه جامعه را فریب داده دچار توهم مردمی بودن حکومت می‌کند.

(درباره «بیماری چپ‌زدگی سنتی» بسیار می‌توان نوشت و من آن را واگذار می‌کنم به دوستان جوانتر و پر انرژی‌تر.)

از اصلاح‌طلبانِ چپ و راست، شبحی کمرنگ و بی‌خاصیت باقی مانده که برای بقای حکومت رو به مرگ درمان‌های خانگی و بی‌خاصیت ارائه می‌دهند. گاه از رفرم و رفراندوم صحبت می‌کنند و همچنان چشم خود را بر این حقیقت می‌بندند که حکومت اسلامی در طول عمر دراز خود ثابت کرده است ظرفیت و توان اصلاح را ندارد.

این اصلاح‌طلبانِ چپ و راست همواره بر مخالفان حکومت برچسب براندازان خشونت‌طلب می‌زنند. آنها– حتی متفکرترین تئوریسین‌هایشان- این نکته ساده و بدیهی را یا نمی‌دانند و یا خود را به نادانی می‌زنند که، در هر جای دنیا، روش و نوع مبارزه را حکومت‌ها به مردم تحمیل می‌کنند. مردم، در همه کشورها، خواسته‌های خود را، ابتدا، به مسالمت‌آمیزترین شکل بیان می‌کنند و فقط پس از بی‌اعتنایی‌ها و سرکوب‌های حکومت است که به ناچار به براندازی و انقلاب روی می‌آورند. اگر حکومت‌ها راه اصلاحات را باز گذاشته و جواب خواسته‌های مردم را با سرکوب ندهند مجبور نخواهند شد زمانی که دیگر دیر شده مجبور به شنیدن صدای انقلاب مردم بشوند.

حکومت اسلامی نیز در چهل سال اخیر نه تنها گوش شنوایی برای خواسته‌های بحق مردم نداشته بلکه به سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام به عنوان اولین و بهترین راه حل نگریسته و برای مردم هیچ راهی جز انقلاب و براندازی باقی نگذاشته است.

دیگر زمان آن است که اپوزیسیون واقعی جای خود را از اپوزیسیون حکومتی پس گرفته و نقش تاریخی خود را در هماهنگ کردن جامعه بر ضد حکومت واپسگرا و روی کار آوردن حکومتی مردمی ایفا کند.

مردم ایران نگران آینده و در جستجوی آلترناتیو مناسب و اپوزیسیونی هستند که برنامه دارد و بر اساس تحلیل درست از مسائل روز فعالیت می‌کند.

حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند و بسیار روشن است که اگر ملتی نخواهد و یا نتواند سرنوشت کشورش را کنترل کند، همیشه دیگرانی هستند که این کار را می‌کنند اما برای منافع خود. هیچ کشوری برای منافع کشور دیگر قدمی بر نمی‌دارد و تمام شعارهای فراملیتی (انترناسیونالیسم)، در عمل، فریبی بیش نبوده و نیست.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=144422

2 دیدگاه‌

  1. فروغ زمان

    نیمه ی اول مقاله تحلیل رفتار گرایانه بود و تلاش میکنند رفتار فاعل را در ارتباط با محرک های بیرونی پیش بینی کنند. به نظر من تحلیل رفتار حکومت اسلامی به این روش ممکن نخواهد بود چون این حکومت طبق قواعد بازی نمی کند./ نیمه دوم دقیقا همان است که آفتابه لگن هفت دست از شام و ناهار خبری نیست. صدای اعتراضمان رسانه ها و شبکه های اجتماعی را کر کرده اما از یک مبارزه تشکیلاتی خبری نیست. تا زمانی که هیچ تشکیلات شناسنامه داری اعلام موجودیت نکند دست حکومت باز است هم برای سرکوب داخل هم برای قلدر بازی های بین المللی. باید تاکید کرد نه تنها در برابر گفته هایمان مسئولیم بلکه در برابر سکوتمان هم مسئولیم و این خائنانه ترین سکوت تاریخ در این برهه از زمان است

  2. رعی

    پس نظر شما اینه که این حکومت صد در صد رفتنیه. خدا ما را از شرشان خلاص کنه هر چه زودتر.

Comments are closed.