فیروزه رمضانزاده – شکوفه آذر نویسنده و نقاش ساکن استرالیاست که فعالیت فرهنگی و هنری خود را با روزنامهنگاری شروع کرد. او در سال ۲۰۰۴ به عنوان نخستین زن ایرانی، مسیر جاده ابریشم را از راه زمینی و به روش Hitchhik طی کرد. پس از این سفر، «روز گودال» اولین مجموعه داستانی وی در سال ۸۸ از سوی نشر ققنوس منتشر شد.
«شاید هوس کنم تو را بخورم» در حوزه کودکان دیگر داستان این نویسنده است که در سال ۱۳۸۲ توسط نشر امیرکبیر منتشر شد.
شکوفه آذر در سال ۱۳۸۹ پس از چند بار بازداشت به دلیل فعالیتهای روزنامهنگاری به ناچار ایران را به مقصد استرالیا ترک کرد.
او در مورد شروع نگارش «اشراق درخت گوجه سبز» تازهترین رمان خود به کیهان لندن میگوید: «سالها بود که به فکر نوشتن رمانی کاملا بدون سانسور بودم که برایند روحیات و شخصیت و جهانبینی من باشد بدون هیچ ملاحظه و چشمپوشی؛ بدون هراس از هیچ قضاوتی؛ در مجموعه داستان «روز گودال» که تمرینی برای نویسندگیام بود، سعی کرده بودم تا حدی چنین کنم اما در آن زمان، چون در ایران بودم، بطور خودکار، خودم را به هنگام نوشتن داستانها سانسور میکردم. مثلاً میدانستم نباید از سکس بنویسم، از عشق عاصی و شوریده یا هر چیزی علیه رژیم ایران و دین اسلام حق نداشتم بنویسم. به همین دلیل در این مجموعه داستان، تنها نشانههای بسیار ناچیزی از آن جنون و شوریدگی که در رمان «اشراق درخت گوجه سبز» به کمال رسیده، دیده میشود.»
وی ادامه میدهد: «رمان «اشراق درخت گوجه سبز» یک رمان چندوجهی و چندلایه درباره عشق، فرهنگ، سیاست، جامعه، عرفان و تاریخ معاصر چهل ساله ایران است. به نظرم روایت پروفسور بیدن آفورد، رییس دانشکده حقوق بشر در دانشگاه کرتین، در مراسم رونمایی از کتابم یکی از بهترین خلاصهها درباره این رمان است. او گفت: «این کتاب، رمانی است که خواننده را با خود به سمت و سوی زندگی، مرگ، فرهنگ، ادبیات، خانواده، ملت، ایدئولوژی، سکس و هر چیز لعنتی دیگری میکشاند… این داستان را میتوان به عنوان مراقبه مرگ و زندگی توصیف کرد. مراقبهای بر غنای زندگی که باید آن را زیست.» همانطور که میتوانید از همین مختصر حدس بزنید، این رمان سیاسی است و به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده.»
شکوفه آذر در مورد شخصیتهای برجسته و محور داستان چنین توضیح میدهد: «این رمان بطور کلی درباره زیبایی و ضدزیبایی، درباره امید و ضدامید است. این داستان روند تلاش یک خانواده پنج نفره را نشان میدهد که میخواهند از قطار انقلاب و عواقب آن دور بمانند و دامانشان به انقلاب آلوده نشود اما عملاً چنین چیزی ممکن نیست.
داستان به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده زیرا در همان اولین نسخه، فهمیدم که یک روایت رئالیست برای بیان آن حجم وسیع اطلاعات که مایلم به خواننده بدهم، کافی نیست. نیاز به روایتی داشتم که دستم را باز بگذارد تا بتوانم آزادانه آن جنون چند ساله را که در من سرکوب شده بود، بیان کند. پس داستان را به سبک رئالیسم جادویی نوشتم و راوی داستان، روح بهار، دخترکی ۱۳ساله است که در روزهای اول انقلاب، بطور اتفاقی به دست انقلابیون هیجانزده کشته شده است. او راوی زندگی خانوادهاش است. خانوادهای که نماد دگراندیشان ایران بعد از انقلاب ۵۷ است. آن جمعیت بسیار قلیلی که در رفراندوم فروردین ۵۸ رای «نه» دادند. خانوادهای بسیار شبیه به خانواده خودم. از آن دست خانوادههایی که از نخستین جرقههای انقلاب اسلامی، با اسلام، خمینی و انقلاب مخالف بودند و آن را یک انحراف جبرانناپذیر در روند توسعه ایران مدرن میدانستند. در سالهایی که در تهران روزنامهنگار بودم و شروع کرده بودم به فهم بهتر خودم و جامعه پیرامونم، روز به روز بیشتر متوجه میشدم که چقدر آرا و عقاید فرهنگی، اجتماعی و سیاسی من در اقلیت قرار دارد. این اتفاقی ساده نبود که صرفاً پیش آمده، بلکه محصول تربیت خانوادگی من بود با معیارهای اخلاقی، فرهنگی و سیاسی پدرم که من بسیار تحت تاثیر او بودم. در باور ما، خدا وجود نداشت. به همین سادگی! و تلاش برای اثبات خدا همانقدر بیحاصل بود که تلاش برای نبودن او. اما بیان این باور شخصی، حتی در بین همدانشگاهیهایم یا بعدتر در میان همکاران تحصیلکرده و برخی آزاداندیش من در روزنامهها، امکانپذیر نبود. هنوز هم نیست. قریب به اتفاق آنها بیبرو برگشت به خدا اعتقاد داشتند هرچند که مسلمانهای دو آتشه هم نبودند و مثلا نماز نمیخواندند و روزه نمیگرفتند. اما واژه «خدا» چنان خدشهناپذیر در ذهن فرهنگی و مذهبی بسیاری از آنها جا گرفته بود که محال بود به راحتی بتواند زیر سوال برود.»
شکوفه آذر در ادامه میافزاید: «به هرحال نوشتن این رمان به من این فرصت را داد تا درباره همه ممنوعههای جامعه ایران بنویسم. درباره عشق شوریده، خداناباوری، سکس، عقاید ضداسلام، ضدجنگ، ضد انقلاب و خلاصه هر آنچه در این ۴۰ سال دلم میخواست در محافل عمومی درباره آنها حرف بزنم اما امکان نداشت. مثلاً دو فصل این رمان بطور کامل به شخص خمینی اختصاص دارد. خمینی را در سطح یک آدم منزوی، ترسو و البته متعصب و متکبر پایین آوردم. او در رمان من «آیتالله العظما سیدروحالله الموسوی الخمینی» نیست. او حتی «رهبر کبیر انقلاب اسلامی» هم نیست. او پیرمرد عقبمانده اخمویی است که وقتی در محاصره ارواح عصبانی بازگشته از جبهه جنگ قرار میگیرد، از ترس، خودش را خیس میکند؛ نیمهشبی تا مچ پا، در سیلاب اشک ارواح اعدامی و شهید غمگین، فرو میرود و بنا به دستورات پیچیده همین ارواح، برای اینکه مرگش را روز به روز به تاخیر بیندازد ناچار به ساختن قصر آیینه تودرتویی در زیرزمین خانه خودش در جماران میشود. خمینی در داستان من پیرمرد متحجری است که در آخرین ساعات زندگیاش به یاد اولین خودارضاییاش در رویای دخترخالهای میافتد که حالا و در دم مرگ، حتی اسمش را هم به یاد نمیآورد.»
از شکوفه آذر میپرسم نقش عشق میان آدمها تا چه اندازه در این کتاب پررنگ است؟ میگوید: «عشق از موضوعات محوری این رمان است، همانطور که مرگ، زندگی، زیبایی، معنویت، کتاب، سیاست، مذهب و باورهای عامیانه ایرانی. کلیدیترین شخصیت در این رمان که عشق به اشکال مختلف دور و بر او اتفاق میافتد، رزا مادر خانواده است. او در ۱۷ سالگی بطور اتفاقی یکبار فردی را در خیابان میبیند و با هم قهوه مینوشند و درباره کتاب «مسافر» سهراب سپهری حرف میزنند بدون اینکه رزا بداند این فرد خود سهراب سپهری شاعر محبوبش است. رزا درست در لحظهای متوجه اسم او میشود که در حین خداحافظی در حال دویدن زیر باران بودند. سهراب در چشم بر هم زدنی در جمعیت گم میشود اما عشق دست نیافتنی او همیشه در قلب رزا میماند. بعد او با هوشنگ، آشنا میشود و ازدواج میکند و یک عشق وفادارانه خانوادگی را تجربه میکند. اما سالها بعد، در پی اعدام پسرش و دیگر وقایع، دچار فراموشی و جنون راه رفتن میشود و خودش را در کوهها گم میکند و در آنجا با جهانگردی آشنا میشود و اشراق عشق را تجربه میکند. عشقهای دیگری هم در این رمان هست: مثل «سیاه عشق» عفت که عشق در حد جنون و مرگ است یا عشق بیتا (دختر بزرگ خانواده) و عیسی که عشق تنانهای است که باعث میشود هر بار که با هم عشقبازی میکنند در محاصره حلقه آتش قرار بگیرند. گرمای عشقبازی آنها، علفهای دور و برشان را میسوزاند.»
این نویسنده ایرانی ساکن استرالیا در ادامه به ترجمههای این کتاب اشاره میکند و میگوید: «این رمان به فارسی نوشته شد اما چون از همان ابتدا میدانستم که در ایران امکان چاپ ندارد به کمک یک مترجم خوب، از فارسی به انگلیسی برگردانده شد. ترجمه با نظارت مستقیم خودم در مدت دو سال انجام شد به نحوی که سبک و اتمسفر شاعرانه و ریتمیک نثر در ترجمه حفظ شود. این رمان در اواخر ۲۰۱۷ به انگلیسی در استرالیا و نیوزیلند منتشر شد، تا یک ماه دیگر به فارسی هم منتشر خواهد شد و همین امسال به زبان ایتالیایی هم ترجمه و منتشر خواهد شد. ضمناً امسال در انگلستان، آمریکا، کانادا و ولز هم منتشر میشود.»
شکوفه آذر میگوید استقبال جامعه ادبی و غیرادبی استرالیایی خیلی بهتر از آن چیزی بود که تصور میکرده است: «به هر حال رمان من، یک داستان ادبی پیچیده و چندلایه درباره فرهنگ و سیاست و باورهای عامیانه ایرانی است. داستانی که به شدت از هنر، ادبیات، میراث فرهنگی و باستانی و اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران الهام گرفته. رمان پر از فکتهای سیاسی و اجتماعی و تاریخی است. مثلا من از روایت هزار و یک شب در نوشتن روایت این داستان، الهام گرفتم که روایتی پرکشش اما شتابان است. یعنی هنوز خواننده از شوک یک داستان روایت شده، بیرون نیامده که درگیر شوک روایت داستان بعدی میشود. حدود ۹۰ داستان مستقل کوچک در این رمان گنجانده شده که خواننده را از داستانی به داستانی دیگر و از صفحهای به صفحهای دیگر میکشاند. از همان ابتدا آگاه بودم که رمانم کار شایستهای است (دست کم به باور خودم) اما مطمئن نبودم که خواننده عام غربی بتواند ظرایف فرهنگی و بازیهای زبانی و اشارات تاریخی یا عرفانی را درک کند. برای همین وقتی ناشرم اطلاع داد که رمان، فروش خوبی دارد و همچنین در دو مسابقه ادبی کاندیدای جایزه شده، برایم غافلگیرکننده بود. در سال۲۰۱۷ و ۲۰۱۸در بیشتر از ۱۰ فستیوال ادبی در استرالیا و اندونزی دعوت بودم برای سخنرانی درباره رمانم و ادبیات کلاسیک و مدرن در ایران. و دیدن آن همه مخاطب مشتاق که رمانم را خوانده بودند واقعاً خوشحال کننده است.»
«اشراق درخت گوجه سبز» چندی پیش به همراه پنج اثر دیگر از میان بیش از ۱۷۰ کتاب نامزد دریافت «جایزه استلا» یکی از مهمترین جوایز ادبی استرالیا شد. نویسنده این کتاب از دلایل انتخاب «اشراق درخت گوجه سبز» در این مسابقه ادبی میگوید: «کتاب تا کنون کاندیدای دو جایزه شده و هر دو از مهمترین جوایز ادبی در استرالیا هستند. استلا پرایز، مهمترین جایزه استرالیا با ارزش۵۰ هزار دلار به زنان نویسنده برتر استرالیا تعلق میگیرد. خلاصه نظر هیات داوران این جایزه درباره اهمیت رمانم به زبان خود آنها این است: «اشراق درخت گوجه سبز، یک رمان عمیق و تاثیرگذار است. این رمان، یک مراقبه خیرهکننده در عمق غم و اندوه زندگی یک خانواده ایرانی و یک جامعه در حال فروپاشی است که به وسیله یک نویسنده ایرانی- استرالیایی فوقالعاده توانا نوشته شده است.»
بجز این، نقد و بررسیهای متعددی درباره این رمان در نشریات و رسانههای استرالیا منتشر شده که به جنبههای متفاوت این رمان اشاره کردهاند از جمله ارزشهای ادبی، سبک روایی شاعرانه، شخصیتپردازی پیچیده، ادغام زندگی مردگان و زندگان، پرداختن به موضوعات سیاسی در بطن باورهای عامیانه، اساطیر ایرانی، رویاها و مراقبه. مثلا اریک مایر منتقد ادبی درباره این رمان گفته است: «مالامال از زیبایی و وحشت، موجودات ماورایی و واقعی، عشق و نفرت است. اگر تنها یک کتاب باید بیشتر از یکبار خوانده شود، آن کتاب قطعاً «اشراق درخت گوجه سبز» است». همچنین میریام کوسک منتقد ادبی مشهور روزنامه «The Australian» نیز درباره سبک این رمان نوشته است: «سبک نگارش در این رمان مسحورکننده است: یک سبک روحانی شاعرانه. همانطور که داستان پیش میرود، حس و حال داستان تیره میشود؛ توصیفات راوی باریکبین از گلها، پرندگان، حیوانات و مناظر اطراف، مثل یک طلسم جادویی زیباست».
من در کامنت ها متوجه شدم که کسی رمان رو نخونده، چون از متن رمان ،و سیر و روند داستان چیزی ندیدم.
پس چرا در مورد چیزی که نخوانده اید ، نظر میدهید؟!
حق با شما است. از نظر من هم، «جهان وطنی» و «جهانی شدن» و … روش هایی است تا مردم را از میهن دوستی دور کنند و راحت تر بر آن ها سلطه یابند.
یکی از دلایل علاه ی من به آقای ترامپ همین مخالفتش با «جهانی شدن» و تأکیدش بر ملی گرایی است.
«جهانی شدن» = Globalism
دختران مسلمان عرب آفریقائی که در مدارس فرانسه حجاب اسلامی برسرشان می پیچیدند آن تکه پارچه را نشانهٔ «معنویت= Spiritualité» خود مینامیدند. نویسندهٔ این رمان نیز در «درخت گوجهٔ سبز»ی که وجود ندارد به جستجوی «اشراق» عرفانی رفته است.
درود بر شما
متاسفانه بعد از شورش ننگین ۵۷ جهان وطنی بودن نوعی افتخار است(البته با تبلیغ گسترده رسانه هایی مثل بی بی سی).
مثلا هیچگاه خبری در مورد زنده یاد بیژن (طراح لباس و عطر) در رسانه های مسلط غربی مخصوصاً بی بی سی منتشر نشد(فقط یکبار در صدای امریکا) چون عاشق ایران بود و پرچمش شیروخورشید ولی بلعکس چه سر و صدایی این رسانه ها در مورد رئیس جدید اوبر (مازیار …) به راه انداختند و کاربران ایرانی شبکه های اجتماعی چقدر خوشحال شدند و هزاران پیام تبریک برایش فرستادند…
اما! اما! دریغ از یک پیام کوتاه از این به اصطلاح ایرانی الاصل برای این همه حمایت از هموطنانش … رسانه هایی مثل بی بی سی خوب می دانند که چگونه قهرمانان قلابی به خورد این ملت بدهند
جمله اى از این گزارش توجهم را جلب کرد:
“… دامانشان به انقلاب آلوده نشود اما عملاً چنین چیزی ممکن نیست.”
این نکته بسیار مهم است که سیاستمداران مخالف ج ا کمتر به آن توجه مى کنند.
جنگیدن با خدا بى فایده است. او نه قابل اثبات و نه قابل رد است.
جنگیدن با دین بطور کلى علمى نیست، دین در جوامع هنوز کابرد دارد. البته گاه گاهى بد نیست انکلش کنند تا بستر براى دگرگونى هاى آینده فراهم شود.
جنگیدن با مظاهرى از دین که در راستاى دنیاى متمدن نیستند، الزامى است و باید بشدت با آن مقابله کرد.
من به جمهورى اسلامى راى ندادم. دلیل شخصى من فقط احساس این بود که مى خواهند ترانه را ممنون کنند.
زمان گذشت و این دلیل را مسخره و کودکانه یافتم. اما وقتى به علم خاص خود دست یافتم به دلیل علمى آن را بازخورد طبیعى رفتار بشرى و دلیل محکم یافتم.
هنوز از سکس گفتن حتى در دنیاى غرب در بعضى از جنبه ها تابو است.
نوشتن از تابو ها بروایت داستانى روشى درست است. اما باید مواظب بود که علنى تر بیان کرد و گناه آن را به گردن شخصیت هاى داستان نوشت و شخصیت مخالف نظر را از یاد نبرد.
مى گویند حافظ نیز در بیان گر مسلمانى از این است مجبور شد از این ترفند استفاده کند و به گردن ترسا بیندازد.
گوجه سبز، آلوچه نیست!
ایکاش بصورت زنده با خانم آذر گرامی کفتگو می شد تا منظور ایشان از واژه ” اشراق ” و درخت ” گوجه سبز ” روشن می شد که چگونه این درخت به مرحله اشراق می رسد، بهر روی با ارزوی تندرستی و موفقیت کتاب و نویسنده آن. با امید چاپ بزبان مادری. احتمالا باید محتوای کتاب بیشتر سیاسی باشد تا عرفانی و آگاهی خالص !: من هستم من نیستم!! تجربه سعادت، شادی و اضطراب اجتماعی و ترس و وحشت در یک جامعه خفه و مرده یک دختر جوان!
هدیه برای کیهان لندن و نویسنده کتاب:
https://www.youtube.com/watch?v=QIi6lcoVs5U
اگر برای هم میهنان ات مینویسی خوب چرا به زبان فارسی نمی نویسی؟ چرا؟ شاید چون دلت برای جایزه تنگ شده. کاش دلت برای ایران تنگ میشد! به باروریِ زبان فارسی بیاندیش دوست من! جایزه ات را از لبخند و تحسین مردم میهن ات بگیر؛ جای دوری نمیرود!