«حال استمراری»
سی و اندی سال است
چرخش چرخ زمان لنگان است
سر درس فارسی، بخش دستور زبان
همه وقت من و ما
وقف صرف، فعل این احوال است
«حال استمراری»
حال استمراری
که ندارد کاری، بجز استمرار بیماری
بجز استمرار بیکاری
ناداری، نادانی
همه درجا زدهایم سر این بخش کتاب
ورق آخر از جلد یکم
سی و اندی سال است جلد دوم
صفحاتش خالی است
اما، به زودی
مینویسند همه از ققنوسی
که ز خاکستر خود برخاسته.
صفای شبهای پرستاره
کاش یک کشاورز بودم
در روستایی دور و گرم
کاشکی یک گاو هم داشتم
لمیده بر چمنهای تُرد و نرم
آنوقت زمین و آسمان را هر دو دوست میداشتم
و برای ابرها هرروز دانه میکاشتم
کمی حرارت و نور هم به خانه میبردم
اگر که بیشتر از یک کف دست آفتاب داشتم
سری به اوج از غرور میساییدم
اگر که یک کوه هم کنار مزرعهام داشتم
تنی به آب بعد کشت و کار میزدم
میان کوه و مزرعه چون، رودخانهای داشتم
صفای شبهای پرستاره را نمیدادم
به یک کرور چراغ روشن شهر و ثروت حاتم
به چهچه هر صبح با خروس میخواندم
که سادگی اساس خوشبختیست در عالم.
سیب آرزوها
کلاهم را برای کرمی که از سیب آرزوهایم
سرش را بیرون آورده، بر میدارم
آرزوهای شیرینی که هرگز برآورده نشدند
در سیبی که سالها در انتظار چیده شدن مانده بود.
وقتی که باغبان کژسلیقهی غدار، نگهبان باغات باشد
مجبوری به خوشسلیقگی کرم احترام بگذاری…
بی در و پیکر
نجاری که پشت گوشش مداد نباشد
نجار نیست
گوشی که پشتش مداد نباشد
گوش نجار نیست
و مدادی که پشت گوش نباشد
مداد نجاری نیست
نجاریای که نجارهایش بیکار باشند
نجاری نیست
درو پنجرههایی که به دست نجار ساخته نشوند
درو پنجره نیستند
و خانههایی که بدون درو پنجره باشند
دیگر خانه نیستند
و شهری که خانه نداشته باشد
شهر نیست
و کشوری که در شهرهایش
خانههای بی درو پیکر، نجارهای بیکار
گوشهای بیمداد
و مدادهای بیمصرف برای نوشتن این همه نباشد
کشوری آزاد و آباد نیست.