در نمایشگاه «هی هیل» گالری لندن در برابر تابلوهای افشین ناغونی ایستادهام و از درون رنگهای زیبا به تلخی مفاهیمیکه این رنگها را به هم ریخته خیره شدهام ؛ به رازهایی چشم دوختهام که گاهی درون قابهایی که صورت زنی را پوشانده ویا در چهره سربازی محو شده است پنهان هستند. اگر چه این رازها تلنگری به مخاطب میزند و او را وارد ناملایمات پیرامونش میکند اما به آسانی کشف نمیشود.
آثار هنرمندانه افشین ناغونی پر از پرسش است تا بتواند توجه مخاطب را حتی برای یک لحظه به مسایل غیر روزانه جلب کند. تابلوهای او به مخاطب میگوید لحظهای حتی کوتاه درنگ کن و تعمق کن، و همین تعمق میتواند هنرمند را از خلق هنرش خشنود کند.
سامانتا میلر در مجله ” هنر تصویری” در باره افشین مینویسد: ما اغلب هر چه که رسانهها میگویند بی دلیل میپذیریم اما افشین اصولا از طرح سوالهایی که ما از آنها واهمه داریم هیچ واهمهای ندارد و در حالی که بسیاری از ما با زندگی افراد مشهور و مصرفگرایی مشغولیم ناغونی وقتاش را صرف فکر کردن به جنگ و فقر و تناقضات زندگی میکند.
افشین ناغونی در سن ۲۵ سالگی از ایران به لندن مهاجرت میکند و در سن ۳۰ سالگی به شکل حرفهای نقاشی را در این شهر شروع میکند اگر چه او از کودکی نقاشی میکرده و در ایران هم نمایشگاه برگزار کرده است اما پس از مدت کوتاهی که نقاشی را به شکل حرفهای آغاز میکند راه موفقیت را در جامعه هنری لندن باز کرده، و خیلی زود یه دلیل خلق آثار متفاوت میدرخشد.
همان طور که خودش میگوید الهام بخش موفقیت او در آثارش عکس صورت سوخته کودکی است در جنگ عراق. این عکس مدتها بعد به سوژه نقاشی افشین تبدیل میشود و در یکی از گالریهای مهم لندن با استقبال فراوانی رو به رو شده و به فروش میرود.
آثار این هنرمند از سال ۲۰۰۱ در ۱۲ نمایشگاه به نمایش گذاشته شده و سیزدهمین نمایشگاه او که از ۴ ژوئن آغاز شده تا ماه آینده ادامه خواهد داشت.
به بهانه برگزاری این نمایشگاه گفت وگویی با او انجام دادیم که در این گفت و گو مخاطب به رازهای آثارش بیشتر پی میبرد .
-عنوان نمایشگاه چرا «ساتایر Satire»؟ کدام مفهوم را در نظر دارید؟ طنز، شعر، هجو…؟
-در واقع این عنوان، ایرادها، عقاید و یا خطاهای گروه خاصی از آدمها را گاه به شوخی و گاه به صورت جدی نقد میکند و به چالش میکشد. ومن منظورم اشاره به این نقد و چالش بود.
-وقتی با فاصله به آثارتان نگاه میکنیم زیبا و رنگارنگ هستند اما از نزدیک این زیبایی در هم میریزد و ذهن تماشاگر را با مفاهیم تلخ زندگی به چالش میکشد آیا میخواهید با بیان این مضمونها و با به کار بردن رنگهای زیبا برای بیان تلخیها به ساختارشکنی دست بزنید؟
-البته مهمترین هدفم همواره خلق یک اثر هنری خوب و به وجود آوردن یک کارخوب است حال اگر این هدف درقالبهای سیاسی ، اجتماعی وغیره.. ساختارشکن شود که خب شده. من معتقدم ما انسانها هر کاری که میکنیم و یا هر اتفاقی که در جامعهمان رخ میدهد برایش یک بهانه قشنگ درست میکنیم و یا یک رنگ و لعاب زیبا به آن میدهیم. به طور مثال وقتی جنگی در افغانستان و یا در عراق به راه میاندازیم اسم آن را بردن دموکراسی به آن کشورها عنوان میکنیم. من هم سعی میکنم که در کارهایم با این مفاهیم کمی بازی کنم و درگیر شوم و به آن رنگ و لعاب قشنگی بدهم.
البته اگر بینندهها به شکل سطحی از کنار تصاویر عبور نکنند و در آنها تعمق کنند میتوانند این مفاهیم را درک کنند ولی متاسفانه بسیاری از مخاطبان تلخی مفاهیم آثار را اصلا نمیبینند.
-برگردیم به نمایشگاه و نگاهی به آثارتان داشته باشیم؛ به عنوان مثال در دومین کارتان، کلمات عربی در قابی که صورت زنی را پوشانده تصویر شده است به نظرم این کار از همان شروع بازدید نمایشگاه به نوعی مخاطب را درگیر میکند چگونه برای مخاطب پرده از راز این قاب بر میدارید؟
-این نوشتهها، نوشتههایی از مجله (مری کلر) مجله مد انگلیسی است که به عربی ترجمه شده است و به تبلیغ زیباسازی اندام زنان میپردازد و برعکس در اثر دیگری که صورت زنی با جلد مجله زنان پوشیده شده است کلمات هیچ ربطی به پیام یک مجله ندارد و در واقع پیام یکی از کتب مذهبی است که به عربی بوده و به انگلیسی ترجمه شده است.
-پس به عمد با کلمات و قابها بازی کردهاید تا توجه مخاطب را جلب کنید؟ کلمات مجله که به تبلیغ زیبایی اندام زنان میپردازد در قابی مذهبی گنجانده شده و کلمات مذهبی در قاب یک مجله مد، که با بارکد مجله به تصویر کشیده شده است. منظورتان از این جا به جایی مفاهیم چیست؟ من فکر میکنم اکثر مخاطبان به راز این کار پی نمیبرند…
-و همچنین اثر دیگری نیز به این سبک کار شده است؛ تابلوی «حوا» که در آن بخشهایی از کتاب مقدس در مورد زنان به زبان انگلیسی تصویر شده است که باز باید با تعمق در این تابلو به آن پی برد و اینجاست که مخاطب باید نوشتهها را خوب بخواند تا به مفهوم برسد.
در واقع این سه اثر به رسانه و مذهب اشاره میکند. به عقیده من نقش رسانهها در پیشبرد اهداف دولتها و در بسیاری از مسایل اجتماعی خیلی مهم هستند مثلا در مورد مسایل زنان، تصویری که از یک زن در جامعه از طریق رسانهها ارایه داده میشود به تدریج به شکل یک الگو در میآید و افکار عمومیواقعیت زن را با آن الگو میسنجد و قضاوت میکند و خارج از این الگو را نمیپذیرد ما نمونه این تصویر را در جوامع اسلامی و در ایران هم داریم به طور مثال اگر یک زن با عرف مرسوم لباس نپوشد و پوشش مناسب نداشته باشد مورد قبول جامعه واقع نمیشود منتها ممکن است تصویر متفاوت باشد ولی پروسه در همه جا یکی است و در نهایت به موضوع زن ختم میشود. به نظرم رسانههای گروهی در کنار مذهب افیون دوم ملتها هستند و هر اتفاق بزرگی که میخواهد بیفتد دولتها برای پیشبرد برنامههای خودشان به افکار عمومیاحتیاج دارند و رسانهها نقش بزرگی در جلب این افکار دارند حال در کشورهایی مثل ایران که دموکراسی حاکم نیست توجهی به افکار عمومی ندارند و به زور اهدافشان را پیش میبرند. در هر صورت رسانه نقش بزرگی دارد فرقی هم نمیکند یک جا به زور اهداف دولتها به جلو حرکت میکند و جای دیگر با توسل به افکار عمومی.
-در بعضی از کارهایتان بین حجاب و برهنگی تضاد وجود دارد و همان طور که بارها اشاره کردهاید با هیچ کدام هم مشکلی ندارید هر کس آزاد است عقیده خودش را داشته باشد ولی گاهی این احساس به بیننده القا میشود که حجاب را به چالش میکشید آیا در این زمینه تا به حال به طور صریح مورد انتقاد معتقدان به حجاب قرار گرفتهاید؟
-به نظرم ایدهها شامل هر ایده و نظری همیشه قابل چالش و نقد است اما وقتی پای مذهب به میان میآید انگار باید مستثنی باشد برای این که به ملت بر میخورد یا احساسات مذهبیشان جریحهدار میشود و به مقدساتشان توهین میشود. به نظر من مذهب هم مانند تمام ایدههای دیگر باید به انتقاد و چالش کشیده شود مذهب هم ایدهای است مثل همه اعتقادات دیگر. پس من هم این حق رادارم که ازآزادی هنریام استفاده کنم و اگر قرار است به کسی بر بخورد من واقعا وقتی برای این آدمها ندارم.
-با نگاه کنونی به شرایط زنان در ایران اگر بخواهید یکی از کارهایتان را به آنها اختصاص دهید و یا یک تصویر واضح از آنها ارایه دهید کدام اثر را به آنها اختصاص میدهید ؟
-این سوال چندین جواب دارد؛ اول این که من ۱۸ سال است که در ایران نبودم بنا بر این واقعیترین ایدههایی که ازموقعیت شرایط یک زن دارم بر میگردد به ۱۸ سال پیش پس الان هیچ تجربه شخصی در این زمینه ندارم که بتوانم به این سوال پاسخ بدهم.
و دیگر این که کارهایم فقط به مساله زنان اختصاص ندارد. چیزی را که به تصویر میکشم و یا نقد میکنم بر میگردد به همان مساله تاثیر تصویر در جامعه و تصویر جهت دادن به افکارو ایدههایمان و شکل دادن جامعه.
حالا یکی از این تصویرها مثلا به زنان اختصاص مییابد، و به دلیل تضادهایی که در دیدگاه مردم از هر ملیتی (غربی، شرقی و مذهبی) نسبت به زنان وجود دارد به کار من بهتر میآید.
من خودم را حکم نمیکنم یا مجبور نمیکنم که در یک مورد خاص کار کنم پس هر کاری را که دوست دارم و به صورت طبیعی از وجودم میآید را به تصویر میکشم که ممکن است با همه کارهایم متفاوت باشد.
دیگر اینکه من فراملیتی کار میکنم و هنر را داری ملیت نمیبینم نه اینکه ریشههای فرهنگی و ایرانی بودنام را نقض میکنم بلکه فقط هنر را دارای ملیت نمیبینم به نظر من هنرمند بینالمللی است. ما نمیتوانیم هنرمند را در قالب مرزها جا بدهیم چون هنر کاملا جهانی است.
یعنی در تصاویرتان به معضلات جهانی نگاه میکنید؟
-بله، من مشکلات و معضلاتی را که با آنها برخورد میکنم به تصویر میکشم مثلا برخوردی که با زن میشود معضل جهانی است و فقط مشکل ایران نیست در همه جای دنیا هم این این معضل وجود دارد فقط بنا به نوع و یا درجه و سیستم هر جامعه متفاوت است.
-مثل تابلوهای «سربازها»؟ یا تابلوی «پرده آبی»؟
-دقیقا، به نظر من مساله جنگ هم یک معضل است و سربازهای آثار من هم ملیت ندارند و به این دلیل صورتهایشان محو است. منظور من از سرباز، هر کسی است که اسلحه دستش میگیرد و به جنگ میرود.
اما پرده آبی را با استعارهای از تکنیک پرده آبی در سینما انتخاب کردم و میخواستم بگویم که به یک سرباز در هر کجای دنیا با یک سری تبلیغات و تصویر سازیها میتوانیم هر نقشی را به او بدهیم و او را از تروریست به ناجی دموکراسی و آزادی تبدیل کنیم او میتواند هر کدام از این نقشها را ایفا کند.
مثلا تابلویی که برگرفته از تابلوی معروف گرونیکا پیکاسو است .اشاره دارد به بمباران دهکدهای به نام “گرونیکا” در اواخر دهه ۳۰ که ژنرال فرانکو دیکتاتور اسپانیا با کمک نازیها این دهکده را بمباران و با خاک یکسان کردند و غیر نظامیهای زیادی در این بمباران کشته شدند. پیکاسو این اثر را به عنوان یاد بود کشتهشدگان خلق کرد و من این تابلو را به این دلیل کشیدم و هر تصویر را دو بار تکرار کردم . همچنین سربازی را به تصویر کشیدم که در حال سلام نظامی به قبر سرباز دیگری است من در این اثر میخواستم این احساس را منتقل کنم که هر چقدر هم که در جنگ خرابی به بار آورده باشیم و هر چقدر هم که آدمهای غیر نظامی و بچهها کشته شده باشند آخرش سربازها را به یاد میآوریم. با وجود این که همیشه تعداد آنها از غیر نظامیان خیلی کمتر است ولی احترام به سربازها میگذاریم و تمام غیرنظامیانی که در این جنگ یا جنگهای دیگر کشته شده و میشوند را یادمان میرود. اگر چه مرگ هر انسانی در جنگ رقت انگیز است و قلب آدم را به درد میآورد. مثلا از ۲۷۰ سرباز انگلیسی که در جنگ عراق و افغانستان کشته شدند به عنوان قهرمان یاد میشود ولی هیچ وقت از هزاران هزار غیر نظامی زن و بچهای که در این جنگها کشته شدند هیچ یادی نمیشود و آنها فقط تبدیل میشوند به آمار و ارقام و سربازها به قهرمان.
به نظرم مهم نیست که شما کجایی هستی، عقیده و ملیتات چیست؛ هر زندگی ارزش خودش را دارد. بزرگترین مشکل من با ناسیونالیسم این است که بین آدمها فاصله میاندازد. همان طور که مذهب، طبقات اجتماعی، تحصیلات و ثروت این کار را میکند. مساله ملیتگرایی نیز بین آدمها فاصله ایجاد میکند وقتی که آدم خودش را از بقیه انسانها به هر دلیلی جدا میکند، با هر استانداردی اولین قدم را در را ه خشونت برداشته است حتی ذره کوچکی از این ناسیونالیسم میتواند به خشونت ویا فاشیسم و تنفر تبدیل شود.
-در واقع یعنی با آثارتان به نوعی انتقاد میکنید به این معضلات؟
-نه، به هیچ وجه من انتقادی کار نمیکنم .من اثری را خلق نمیکنم تا انتقاد کنم فقط تنها چیزی که به آن فکر میکنم این است که یک تابلوی نقاشی خوب خلق کنم حال انتقادی باشد یا نه اصلا به ذهنم خطور نمیکند.
-و حتی اثری که از عکس گل شیفته فراهانی خلق کردید با عنوان «ناموس ملت» انتقادی نیست؟
-تنها چیزی که به نظرم رسید این بود که چون فکر کردم عکس بیشتر مورد انتقاد مردم قرار میگیرد و مردم عادی خیلی مشکلتر ارتباط هنری با آن برقرار میکنند. ولی نقاشی را به عنوان هنر میپذیرند و این حس را داشتم که کار نقاشی روی این اثر انجام بدهم و اصلا به انتقادی بودن آن فکر نمیکردم و بعد از اتمام کار ناگهان عنوان انتقادی آن به ذهنم رسید و آن را «ناموس ملت» نامیدم.
-و پرسش پایانی این که ایا از زندگی هنری خود رضایت دارید؟
-وقتی که زندگی حرفهایم را در شرایط سختی در یک کشور غریبه و به دور از وطنم شروع کردم تمام هدفم این بود که به دلیل کارهایم شناخته شوم و آثارم موفق شوند و حالا فکر میکنم که به این نقطه رسیدهام و همیشه این احساس را دارم که وقتی قلم به دست میگیرم و شروع میکنم به رنگ کردن خوشحالترین آدم دنیا هستم.