جواد طالعی – ما ایرانیها، دست کم از انقلاب مشروطیت به اینسو، همواره با تحولاتی دست به گریبان بودهایم که باعث شدهاند تصور کنیم مشکل ما یا شاه است یا شیخ. شاید چهل سال زیستن زیر سلطه روحانیت شیعی، در پی ۵۸ سال سلطنت خاندان پهلوی، فرصت درازی بود تا دریابیم مشکل ما نه شاه است و نه شیخ، بلکه فرهنگی است که ما را وامیدارد از شاه «سلطان قدرقدرت» و «سایه خدا» بسازیم و از شیخ «امام امت». ما، هنوز از این فرصت نیز برای یافتن پاسخ مناسبی بر پرسش تاریخی خود به درستی بهره نبردهایم.
ما هنوز حتی به دوران پساروشنگری غرب هم نرسیدهایم تا بتوانیم همانطور که مسیحیت عمل کرد، از کسوت روحانیت ردای مددکاری اجتماعی بسازیم و چنانکه خوان کارلوس پادشاه اسپانیا کرد، شاه را بجای حاکمی خودکامه در جایگاه خدمتگزار و مسئول خدمات درمانی برای همه ملت بنشانیم.*
ما نتوانستهایم از شیخ مددکار بسازیم و او را، چنانکه در مورد خمینی کردیم، «امام امت» ساختیم تا چند سال بعد در یک دستخط چهار سطری حکم اعدام هزاران تن را صادر کند. ما از همان آغاز مواجهه با این شیخ، دو راه بیشتر نشناختیم: رد مطلق یا قبول چشمبسته او. در این امر هم هیچ تمایزی میان لیبرال و سوسیالیست و سوسیال دموکرات و کمونیست و مذهبی و سکولار و لائیک ما نبود. ما، همه در تبدیل یک شیخ به یک امام امت سهیم بودیم. چرا؟
در دورانی که خمینی در نوفل لوشاتو مقدمات در دست گرفتن سرنوشت یک ملت بزرگ و مدعی هفت هزار سال تمدن مستند شده را فراهم میکرد، هم لیبرالهای ما به دیدار او شتافتند و سرانجام با او بیعت کردند، هم چپهای ما در برابر او زانو زدند، بی آنکه هیچ شرطی برای پذیرش رهبری او تعیین کنند. آنها تنها دل به این خوش کردند که بشنوند آقا نه خود قصد حاکمیت بر سرنوشت مردم ایران را دارد و نه به روحانیون دیگر اجازه این کار را خواهد داد. که آقا زنان را مساوی مردان میداند و نخواهد کوشید آنها را زیر چادر سیاه پنهان کند، که آقا حتی به مارکسیستها اجازه فعالیت و اظهار نظر خواهد داد، اگر توطئه نکنند. اکثریت زائران و بیعتکنندگان آقا هم حاضر نبودند لحظهای تردید کنند تا دریابند کجای این وعدههای عجیب با همه آن آموزههایی که سبب شده است شیخ با آموختن آنها به جایگاه آیتاللهی ارتقای مقام یابد سازگاری دارد؟
همه آنها که به هر دلیل و از هر منظری در برابر آقا به عنوان فرشته نجات ملت زانو زدند، حتی در یک مورد نگفتند و ننوشتند که تحت کدام شرایط و بر اساس کدام برنامه عمل با او بیعت میکنند و دست او را میفشارند تا به تلاشهای خود برای برانداختن بنیاد خاندان پهلوی تا پیروزی ادامه دهد. خاندانی که از هر کجا آمده و هر که بود، دست کم به سوزاک و سفلیس و کچلی و تراخم و سالک در عمدهترین بخشهای ایران خاتمه داده بود. گیرم که دو پادشاه این خاندان، رضاشاه و محمدرضا شاه با خودکامگی حکومت کرده بوده باشند، کاری که بسیار بیرحمانهتر و خشنتر از آن را حاکمان قبلی کرده بودند و حاکمان بعدی کردند.
حتی کسانی که خود را پیرو راه دکتر مصدق میدانستند و مردم ایران در صداقت و میهندوستی آنان تردید کمتری داشتند، هنگامی که دست آقای خمینی را به نشانه بیعت با او میفشردند، نگفتند که تحت کدام شرایط حاضرند با او همکاری کنند تا به قدرت برسد. آنها تنها به همین اکتفا کردند که در دولت موقتی که زیر سایه سنگین شورای انقلاب نقشی جز کارگزار روحانیت را نمیتوانست داشته باشد، سهمی اندک از قدرتی اندکتر داشته باشند.
پس مشکل ما شخص خمینی نبود. مشکل ما آن فرهنگی بود که عمامه را، به ویژه اگر سیاه میبود، چنان مقدس میشمرد که به خود اجازه نمیداد درباره پرمغزی یا تهیمغزی جمجمه پوشانده شده با آن اندکی درنگ کند. این فرهنگ، مرد تنهایی را که تا چند ماه پیش از آن شمار مریدانش در سراسر ایران از چند هزار تن در نمیگذشت، ناگهان تا مقام «امام امت» و «فرشته نجات ملت» بالا کشید و بر دوش تودهها به گورستان بهشت زهرا رساند تا آنجا خطاب به افسرانی که حاضر نشده بودند برای نجات حکومت موجود حمام خون به راه بیاندازند، با آن لحنی توهینآمیز بگوید: «ما آمدهایم تا شما را آدم کنیم»!
مشکل ما شیخ نبود، بلکه فرهنگ بسته و ترسخورده و در خود فرونشستهای بود که به ما اجازه نمیداد به آن مدعی رهبری بگوییم برای همکاری با تو شرط و شروطی داریم و این همکاری در چارچوب «برنامه عمل»ی ممکن است که بخشی از آن میتواند برخلاف میل تو و بخشی دیگر از آن برخلاف میل ما باشد. اما اگر میان تو و ما هدف مشترکی بتواند وجود داشته باشد، برای رسیدن به آن باید «میانه»ای را برگزینیم که هر دو طرف را راضی کند. نه. رجال ما این را نگفتند، بلکه هرچه آقا دستور تحریر آن را داد نوشتند و امضا کردند و به خانه برگشتند تا سقف را، پیش از آنکه خانهای نو بنا کرده باشند، بر سر خود خراب کنند.
مشکل ما شاه هم نبود. زمانی که در پاییز سال ۱۳۲۰ خورشیدی شاه جوان در پی تبعید پدر از سویس به تهران بازگشت تا در میانه جنگ جهانی دوم جای او را در سرزمینی زیر تاخت و تاز ارتشهای بیگانه پر کند، بسیاری از مباشران و مشاوران ترقیخواه رضاشاه از تعقیب بیگانه مصون مانده بودند و در ایران میزیستند. آنها میتوانستند پیرامون شاه جوانی را بگیرند که دست کم به خاطر شور جوانی، تحصیل در غرب و آنچه از پدر آموخته بود، آرزوی یک ایران آباد و سربلند را در سر میپروراند. در این صورت، چه بسا که آن شاه جوان، با آن سر پرشور، در چنبره رقابتهای سیاسی میان دربار و دولتهای ناپایدار گرفتار نمیشد. درباری که در غیاب سالار قدرتمند خود آشفتهحال شده بود و دولتهایی که نمیدانستند با رقبای سیاسی داخلی و دشمنان خارجی خود چگونه رفتار کنند.
پس در این مورد هم مشکل ما شاه نبود، بلکه آن فرهنگ منحطی بود که در میان آن توفان بزرگ کوشید بیست سال پس از سرنگونی خاندان قاجار، از شاه «شاه شاهانی» برای جانشینی «سلطان صاحبقران» بسازد و ایرانی را که رضاشاه بر ریل توسعه هدایت کرده بود، دستکم برای یکی دو دهه به همان باتلاق قجری باز گرداند.
حالا، از همه این شکستهایی که تبدیلکنندگان شیخ به امام امت و شاه به «خاقان قدرقدرت» نصیب ما کردهاند گذشتهایم و در جایگاهی قرار گرفتهایم که باید برای این پرسش یک پاسخ نهایی پیدا کنیم: «به راستی آیا شیخ و شاه مشکل ما هستند یا فرهنگ مرید و مرادی و پیرسالاری و عمامهپرستی و تاجستایی خود ما؟»
حالا ما در جایگاهی قرار گرفتهایم که فرزند ارشد آخرین شاه ایرانی، پس از تحمل ۴۰ سال زندگی در تبعید و از سر گذراندن سه فاجعه بزرگ مرگ پدر و خودکشی خواهر و برادر، همان حرفی را میزند که اکثریت دلسوختگان دلسوز ایران میزنند: «رژیم حاکم بر ایران اصلاحپذیر نیست و باید برای نجات ایران از ورطه سقوط بیشتر دست به دست هم داد.»
حساب آنان که این نظر را نمیپذیرند و هنوز به «استحاله تدریجی» حاکمیت اسلامی در ایران دل بستهاند از این بحث جدا است. آنها میتوانند در خوابی که با گذشت ۴۰ سال تعبیر نشده است منتظر بمانند تا نسل اول و دوم انقلاب در حاکمیت دارفانی را وداع گویند و نوبت به نسل سوم برسد که شاید متاثر از انباشت ثروت و آشنایی با تکنولوژی دیجیتال کمی بهتر از پدران و پدر بزرگهای خود جلوه کنند. گیرم در این میان آخرین ذرههای فرهنگ ایرانی هم مدفون شد و آخرین وجبهای خاک ایران را نیز طاعون زیست محیطی در هم نوردید. این، ظاهرا مشکل استحالهطلبان و استمرارطلبان نیست.
روی سخن این یادداشت، با کسانی است که پس از سالها درنگ یا مماشات سرانجام دریافتهاند که به امامزاده جمهوری اسلامی دیگر نمیتوان دخیل بست و باید بدیلی برای آن یافت.
حالا، ما باز هم با همان سرنوشت تلخ روبرو شدهایم که اگر اندکی کوتاهی کنیم، کوتهفکرانی که «استبداد شال و کلاه» را تنها بدیل «استبداد عمامه» میدانند، یکبار دیگر برای ما نه تنها یک شاه که یک «شاه شاهان» بسازند.
دستکم گفتمانهای برخی از هواداران شاهزاده رضا پهلوی در رسانههای فارسیزبان خارج از کشور و فضای مجازی، این هشدار را به ما میدهد. آنها، اغلب از آنچه شاهزاده ظرف ۴۰ سال گذشته بارها مورد تاکید قرار داده بسیار فراتر میروند. رضا پهلوی همواره تصریح کرده که تنها تمرکز او در شرایط فعلی روی «آزادی مردم ایران» است تا بتوانند از طریق یک انتخابات آزاد واقعی سرنوشت خود را به دست بگیرند. او همچنین بارها تاکید ورزیده است که شکل حکومت را این مردم ایران هستند که پس از رهایی با رای آزاد خود تعیین خواهند کرد. اما برخی از هوادارن او، آنچه را شاهزاده میگوید نمیپسندند و اصرار دارند که وی را بجای فردا یا پس فردا، همین امروز، بدون مراجعه به رای مردم، با تاج کیانی بر سر به تهران ببرند و بر تخت طاووس بنشانند!
این دیدگاه تهی از دوراندیشی پوست خربزهای در زیر پای شاهزاده است. وقتی صدای «شاهپرستان» اوج بگیرد، آنوقت برای تاثیرگذاری نیروهای دموکرات بر روند تحولات ایران بسیار دیر خواهد بود. شاهزاده، انسانی است مثل همه انسانهای دیگر و هیچ انسانی نیست که از وسوسه تمرکز قدرت در دستهای خود، آنگاه که امکان عملی آن را یافته باشد، در امان بماند.
اینکه یک رهبر سیاسی متمایل به مردمسالاری در آینده هم دموکرات باقی بماند یا به یک حاکم خودکامه تبدیل شود، بستگی بسیار به نزدیکان، همکاران و پیرامونیان او دارد. تنها و تنها به همین دلیل است که نخبگان، روشنفکران و کنشگران ایرانی، اگر احساس میکنند رضا پهلوی شانس و توانایی هماهنگ ساختن مبارزات عمومی برای آزادی ایران را دارد، برای جلوگیری از زایش یک استبداد نو، باید محدوده ماموریت او را در چارچوب یک برنامه عمل مورد وثوق همگان تعیین کنند و به شرط تعهد جدی او برای رعایت این محدوده، دست وی را، نه به عنوان رهبر، بلکه به عنوان هماهنگ کننده مبارزات مدنی بفشارند.
رها کردن شاهزاده در میان ناسیونالیستهایی که با تصوراتی مبهم از پدربزرگ او، وی را از هم اکنون «رضاشاه دوم» مینامند، خدمت به آینده ایران نیست.
حتی اگر قرار باشد رضا پهلوی در فردای آزادی ایران از بند اسارت شیخ با رای اکثریت مردم ایران «رضاشاه دوم» نام یابد، چه بهتر که اطرافیان او را شخصیتهایی شبیه فروغی و کسروی و تقیزاده تشکیل دهند و نه کاسهلیسانی که کیش شخصیت و شاهپرستی را جایگزین میهندوستی میکنند و در سایه این چاکرصفتی، سودای نشستن بر خوان یغمایی دیگر را در سر میپرورانند.
*خوان کارلوس پادشاه اسپانیا پس از فرانکو با این شعار که «در سرزمین من هیچکس نباید از خدمات درمانی محروم باشد»، مسئولیت نهایی بیمههای اجتماعی را خود به عهده گرفت.
این اصطلاح شاه و شیخ بیشتر از طرف مجاهدین ضد خلق استفاده میشود سازمانی که بنیانگذارانش به جای تبلیغ آزادی ودمکراسی و اجرای قانون اساسی مشروطه و ناسیونالیسم ایرانی و مدرنیته و ارزشهای خوب غرب مبلغ و مروج اسلام قران نهج البلاغه حجاب اسلامی نماز روزه عاشورا تاسوعا ۱۲ امام ۱۴ معصوم امام زمان سینه زنی زنجیرزنی آخوند طالقانی شدند و با این کار به آخوندها و اسلام شیعه در بین طبقه متوسط و دانشگاهی که به این چیزها میخندیدند اعتبار و کردیت دادندو زمینه را برای عنقلاب شوم ایران بربادده ۵۷ آماده کردند. رضاشاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر با تمام انتقاداتی که بر آنها وارد است کجا و شیخ کجا این یک قیاس کاملن عوامانه و از روی غرض و مرض است که مجاهدین خلق و کمونیستهای میکنند.
آقای طالعی شاهزاده رضا پهلوی با رای مردم رضاشاه دوم نمیشود! کمی قانون یاد بگیرید.
ایشان را اکنون بر اساس قانون اساسی مشروطه و بر پایه سوگندی که پس از درگذشت پدرشان یاد کردند، پادشاه و بنابراین رضاشاه دوم مینامند. دست از توهین به ایرانیانی که بیش از هر گروه دیگری ۴۰ سال تمام اپوزیسیون واقعی این دیکتاتوری مذهبی بودند، بردارید. ایرانیان پادشاهی خواه بیشترین هزینه را ظرف این چهار دهه پرداختند و حال شما آنها را کاسه لیسان می نامید؟! یقین بدانید بدون وجود نظام پادشاهی، ایران اگر هم از دست عمامه به سران خلاص شود، هرگز به خوشبختی و امنیت و آزادی در پناه یک حکومت دموکرات و سکولار دست پیدا نخواهد کرد
مقایسه نابجای شاه فقید با خمینی و استفاده از ادبیات مریم رجوی «شاه و شیخ» بسیار جای تأسف دارد.
به نویسنده گرامی که آلمانی میداند توصیه میکنم گزارش اخیر اشپیگل در مورد کمپ مجاهدین در آلبانی را بخوانند، که هنوز انواع و اقسام کارهای تروریستی به افرادشان میآموزند.
همچنین به ایشان توصیه میکنم که نگاهی به عکسها و فیلمهای هممیهن انشان که یا در سطل زباله دنبال غذا میگردند و یا در صف گوشت مسابقه دو میگذارند نگاه کنند. این کشور ویران شده به دست اسلامیست های و تروریستهای چپ و اسلامگرا بیش از هر چیز دغدقه نان دارد و نه دمکراسی آنهم از نوع رجوی ( البته فکر میکنم که نویسنده ناخواسته ادبیات رجوی را به کار برده)
در شهر ما ، شهری در دامنه های سبز وخرم کوه سبلان ، به پرگوی خسته کننده ایکه خودرا شاعر معرفی میکند ، با این طنز و به گویش محلی پاسخ میدهند :
شاعر دَییسَن دابان سوران سان
چوخ چوخ دانشب آدام یوران سان
اقاى نویسنده
کتابهـاى شاهزاده رضا پهـلوى مجانى در سایت ایشان میباشد
لطف کرده انهـارا مطالعه کنید وبعد إنشاء بنویسید
جاوید شاه از خراسان تا کیش ❤️
مى گویید شاعران طبع لطیفى دارند.
من شاعرم.
بعضى از شعرهایم سرشار از فلسفه ارزشمند و نوى است.
به گاه احساس سرشار از انسانیتم.
به گاه زندگى یک انسان معمولى.
بنظر آقاى طالعى باید از همکاران قدیمى کیهان باشد.
همان هایى که بر سر شاخ نشستند و بن بریدند.
بس نیست، شاعر و روزنامه نگار؟
زندگى چه ارزشى دارد، که در خدمت اربابان بى بى سى و دوچه ویله و …، بر فرهنگ ایرانى بتازى؟
و در خدمت اسنکدرى به آریوبرزن خیانت کنى؟
آه این مردم سیه روز، شما را از آسیب مصون نمى گذارد.
باور کنید، طبیعت جان دارد.
٧-
جنگیدن با فرهنگ بیفایده است.
ما باید مشخصات فرهنگى خود را بدانیم و بر اساس آن براى جامعه خود تصمیم بگیریم تا مردمان با آسودگى زندگى کنند.
از این رو این مردمان بدون شاه میمیرند.
آنان به شاه نیازمندند، حتى اگر شیخ بر مستد قدرت بنشید او را شاه مى خواهند.
امام رضا را شاه خراسان مى نامند.
رهبر کمونیست هم در ایران قدرت بگیرد، مى شود شاه.
ایرانیان بدون شاه احساس آرامش ندارند.
این نتیجه این فرهنگ است.
افسوس روشنفکران شاه مهربان و دانایى را از ما گرفتند.
و شانس ماست که شاهزاده مهربان و دانایى در کنار خود داریم.
۶-
این شعارهاى روشنفکرانه و مسخره را هم کنار بگذارید که مشکل ما اسلام است.
روشنفکران با چند عدد و داده سریع تصمیم مى گیرند.
این را از کدام روش علمى آموخته اند؟
این استدلال ها ضد علمى هستند.
این که تقى زاده تحت تاثیر افکار روشنفکرى چه گفت، چه اهمیتى دارد؟
روى پول آمریکا نقش مذهب دارد.
روشنفکران چرند و ضدعلمى بسیار نظر مى دهند.
۵-
جان و روح ایرانیان در فرهنگ میترائى سیراب شده است.
تلاش روشنفکران براى جنگیدن با اسلام همان تلاش براى ناب خواستن است.
این تلاش حتى در شرایط کنونى جهان که دین مسئله مهمى براى مردم نیست جواب نمى دهد.
باید فرهنگ را از دین تجرید کرد.
ما با هر اعتقاد و باورى ایرانى هستیم.
۴-
روشنفکران طوطى وار کتاب مى خوانند.
تنها باور خود ساخته ایرانیان میترائیسم است و این باور در روح خود فرهنگ ایرانى دارد و بر جان ایرانیان نشسته است.
بنظرم نه تنها اسلام در ایران، حتى باور زرتشى هم نتوانست در مقابل این فرهنگ تسلیم نشود.
فرهنگ در روح و جان مردم نهادینه است و تغییراتش بسیار زمان بر و اندک است.
میترائیسم حتى در اسلام رسوخ کرده است.
بنظرم آیه:
الله نور السوات و الارض
اشاره به میترا دارد.
٣-
زمانى توده اى ها رفتند شوروى.
روس هاى کمونیست همفکر بیچاره اشان کردند.
چون فرهنگشان متفاوت است.
این فرهنگ است که براى زندگى عادى مردم مهم است.
مشکل اصلى مسلمانان ناب محمدى غالب کردن فرهنگ عربستانى در قالب دین است و این شدنى نیست.
ایرانیان هیچگاه فرهنگ عربى چند زنه را نپذیرفتند.
مردان مسلمانى که چند زن داشتند بسیار مشکل داشتند و زنان با هم ناسازگار بودند.
فرهنگ ایرانى یک زن و یک مرد در کنار هم است.
ایرانیان با فرهنگ عربستانى همساز نیستند.
عقل استاد هاى دانشگاهى و روشنفکران به تجرید این مسایل قد نمى دهد.
٢-
اگر دین بزور سرنیزه هم پذیرفته شود، مردمان فرهنگ آن دین را نمى پذیرند و بر فرهنگ خود مى مانند.
دین یهودى سرسخت ترین آیین ها و دستورالعمل ها را دارد.
نقش آیین ها و دستورالعمل ها دوگانه است:
از یک سو مردمان را همبسته نگه میدارد.
و از سوى دیگر، دیگر باورمندان را دور ساخته و از توسعه طبیعى باور جلوگیرى مى کند.
در اسرائیل ایرانیان یهودى با یهودیان اروپا مثل آب و روغن هستند.
دینشان یکى است ولى فرهنگشان متفاوت است.
١-
اسلام ما در کلیت خود تقلبى است.
اما در بخش باور دینى اسلام است.
مشکل ما اسلام نیست.
مشکل ما روشنفکران هستند.
مشکل ما روشنفکران هستند که همه چیز را بقول خود ناب مى خواهند.
روشنفکران اسلامى، اسلام را ناب مى خواهند و روشنفکران ضد اسلامى هم بر اساس همان اسلام ناب با باورهاى مردمان مى جنگنند.
آنان مى خواهند زندگى را از ما بگیرند.
ناب خواهى باور، در همه باورهاى دینى و غیر دینى و ضد دینى وحود دارد.
آن ها نمى دانند که دین و ایدئولوژى از جایى به جایى دیگر با فرهنگ مى رود ولى دین یا ایدئولوژى بدون فرهنگش پذیرفته مى شود.
مشگل اصلی ما «اسلام» است که هزار وچهار صد سال است بر روح و روان ما چنگ زده و آزادی اندیشه وتوان پیشرفت را از ما گرفته است
٨-
براى همین عاشقانه شاهزاده را دوست داریم.
براى دیدنش، اشک مى ریزیم.
براى لبخندش، شاد مى شویم.
براى غم هایش، نگران مى شویم.
فرهنگ ما شادى و صلح است.
تاریخ ما نشان داده است که ما همواره تسلیم بوده ایم.
آن چنان تسلیم که دشمنان هم باورشان مى شد تا دایه بچه هایشان باشیم.
سال ها طول مى کشید تا به بچه هایشان بیاموزیم که ایرانى باشند.
فرهنگ ما سرشار از سرور است.
ما جنگاور نیستیم.
حتى آرش ما جان خود در تیر مى کند و کسى را نمى کشد.
شاه و شیر و خورشید پناه ماست.
این فرهنگ ماست.
ما ایرانى هستیم.
راستى شما کجایى هستید؟
سخنان شما بوى بیگانگان مى دهد.
٧-
ما از شما دیکتاتورهاى همه جانبه که با دستان فرو کرده در آرد فریاد آزادى سر مى دهید مى ترسیم.
در مقابل خطر دریده شدن از سوى شما، ما کودکانى بیش نیستیم.
شاهد آن هم چهل سال آزگار که ما را اسیر ضحاکى کردید و در دامان اربابان خوش نشتید، پست گرفتید و بر ریش ما خندیدید.
ما از شما مى ترسیم.
ما شاه مى خواهیم.
ما میدانیم راه سختى را پیش پاى عزیزترین انسان ایران مى گذاریم.
۶-
حتى اگر یه کم شک داشته باشید، بدانید:
ما دنبال دیکتاتورى سیاسى دوران محمد رضا شاه کبیر نیستیم.
ما دانا هستیم.
ما مى دانیم که مردم ایران توانایى معینى را کسب کرده اند که توسعه آزادى هاى سیاسى را داشته باشند.
اما ما از شما امپراتوران طالب بردگى مردم ایران مى ترسیم.
ما پناگاه مى خواهیم.
پناگاه ما پهلوى است.
این فرهنگ شاهنشاهى درست بر مبناى همبن دلیل است.
فرهنگ ما جنگ طلبانه نیست و از این رو دنبال پناگاه مى گردد.
۵-
آیا ما مردم عادى (که سیاسى نبستیم و فقط مى خواهیم ترانه گوش بدهیم، بى حجابى باشد، دوست دخترى و پسرى باشد، برویم دانس و نایت کلاب، مشروب هم بخوریم، لب دریا بکینى باشد و مایو، خارج برویم، همدیگر را بغل کنیم و ببوسبم، کار با حقوق مناسب داشته باشیم و ایمن باشیم.) به آرزوى خود خواهیم رسید.
ما دیگر آن بزعاله نیستیم، که با دست آردى ما را فریفتى.
از ترس ترفندهاى مختلف شما، ما هوشیار شده ایم.
میدانم روى سخن شما با شاهزاده است نه با ما مردم ایران.
خسته نمى شوید؟
دستور ارباب است که تفرقه بیاندازید. حال که موفق نشدید شاهزاده داناى ما را متهم به دیکتاتورى کنید، دنبال اتهام دیکتاتورى بر ما هستید.
۴-
هر کدام شما براى خود امپراتورى هستید.
نمى دانم چرا شاهى را محکوم مى کنید؟
این حق ما به اندازه یک راى هم در پسند شما نیست؟
ما حق راى دادن نداریم؟
واقعاً از این همه آزادى که شما براى ما مى خواهید، خفه شدیم.
ترا خدا یکم سفت بگیرید تا نفس بکشیم!!!
من نه دشمن آزادى هاى سیاسى هستم و نه مانند شاهزاده اى که بسیار دوستش دارم دنبال ازادى سیاسى.
من مانند بیشتر مردم و بویژه جوانان عادى این سرزمین یک دغدغه دارم:
٣-
تمام دشمنان ایران فریاد شما را به همه جا مى رسانند. رادیو فردا، صداى آمریکا و مهم تر از همه بى بى سى که خمینى را ارمغان داد.
حنى رادیو تلویزیون جمهورى اسلامى فقط پهلوى ها را هدف گرفته و با شما هم داستان است.
همین چند رسانه آزاد سخن ما را هم مى گویند و بیشترین مقالات تربیون آزاد این جا را هم شما پر کرده اید.
توانایى نوشتن شما بسیار است چون شما هر چه به زبان مى رسد مى نویسید.
لطفاً بزرگوارى فرموده و اوامر ملوکانه خود را از ما دریغ ندارید و اجازه دهید که ما هم گاهى و در جایى بگویم:
بز نمى شود دست شما داد، جان طلب مى کنید؟
٢-
شما چگونه پس از روز آزادى آنرا از من نخواهید گرفت؟
سیستم ها را مجریان اداره مى کنند.سیستم ها توانایى خود کنترلى ندارند.
آقاى لاهیجى مى گوید شما براى خود دنبال پست هستید.
این کلاه را با کدام خز خواهید ساخت؟
با باقیمانده تن ایرانیان؟
من اردغان، پوتین و غیره نمى خواهم.
راى از آن مردم است،
اما اجازه بدهید ما نیز سخن حود با مردم همدرد خود بگوییم.
اگر منظور شما این است که ما خفه شویم و شما سخنان بى پایه را هى تکرار کنید که ما دنبال دیکتاتورى هستیم و مثلاً شما دنبال آزادى.
محال است ما خفه شویم.
١-
گفته شما، حرف قشنگى است.” اینکه یک رهبر سیاسی متمایل به مردمسالاری …. در آینده خودکامه تبدیل شود، بستگی بسیار به نزدیکان …. او دارد.”
این فقط در مورد شاهزاده نیست.
خطاب من بشماست.
شمایى که خمینى را برگزیدید.
شمایى که مصدق و بختیار را برگزیدید و شانس تجربه کردن نداشتید.
من نگرانم!
شما چگونه از حقوق من دفاع خواهید کرد؟
از حقوق عادى من پهلوى دفاع کرد.
من آزادى هاى اجتماعى و اقتصادى داشتم.
مشکل ما شاه و شیخ نیست؟!
فقط دو نکته:
– حتی همه پادشاهان تاریخ ایران را نمیتوان یکسان دانست، با توجه به بررسی همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، رفاهی و …
چطور میتوانید خیلی ساده شاه را با شیخ یکی بدانید؟!
– به نظر میرسد که برایتان مسلم شده که شاهزاده أز اقبال زیادی نزد مردم برخوردار است و حکومت بعدی پادشاهی مشروطه است. و دنبال فروغی ها و تقی زاده ها و … هستید. (البته این خوب است، و نشان میدهد دوران پهلویها را بر بقیه دورانها ترجیح میدهید.) ولی باید توجه داشت که مردم هم بطور کلی تغییر کرده اند و بهتر متوجه هستند، بخصوص نسل جوان. اینقدر آنها را خارج دایره قرار ندهیم ، هر چند که نخبه ها، سیاسیون و …. نقش بسیار مهمی دارند.