حبیب تبریزیان – انتصاب سیدابراهیم رئیسی به ریاست قوه قضائیه جوانب متعدد و گستردهای سوای سابقه میرغضبی او در دستگاه بیدادگر قضائی اسلامی دارد.
نخستین آن دهانکجی رژیم و رهبرش به کُل نظام قضائی نه تنها در میهن خودمان بلکه به موازین قضائی بطور کلی در دنیاست.
رژیم به خوبی میداند که این آخوند از نظر افکار عمومی یک قاتل سریالی، بسی موحشتر از همه آنهایی که در این زمینه در دنیا رکورددار بودهاند است زیرا او قاتلی اسیرکش بوده و برخوردار از مصونیت آهنین حکومتی که بدون ترس از مجازات هزاران اسیر را کشته است.
رژیم در حالی این آخوند اسیرکُش را به ریاست دستگاه قضایی بر میگمارد، که خود تا کنون از زیر بار اعتراف به کشتار زندانیان سیاسی طفره رفته و غیرمستقیم آن را به گردن شخص خمینی انداخته است.
انتصاب رئیسی به این پست، و قبل از این، نامزد کردن او برای پست ریاست جمهوری سال ۹۶ به معنای این است که رژیم از یکسو نمیخواهد به ارتکاب آن جنایت بزرگ اعتراف کند و از سوی دیگر چون چنین کشتارهایی را حق طبیعی و شرعی خود میداند، نمیخواهد این حق شرعی را ازخود سلب کند و بنابراین به شیوه ای آخوند منشانه، با کاندیدا کردن رئیسی برای پست رئیس جمهوری، میخواهد؛ هم بگوید همچنان پای این حق خود برای انجام چنین کشتارهایی ایستاده است، بدون اینکه این امر را آنگونه اعلام کند که در صورت برگشت اوضاع یا واکنش جامعه، نتواند از زیر بار مسئولیت جنایی آن شانه خالی کند.
رژیم با نامزد کردن رئیسی برای پست رئیس جمهوری و حالا با انتصاب او به قاضیالقضاتی میخواهد از مردم برای برائت از آن کشتار بزرگ امضا بگیرد تا علنا و رسماً به آن کشتار، به اعتبار رای مردم یا بیتفاوتی آنان نسبت به قضیه مشروعیت غیرمستقیم از مردم بگیرد. انتصاب پورمحمدی، دیگر میرغضب آن کشتار بزرگ، به سمتهای وزارتی و قضائی بالا و بازرسی کل کشور نیز همین معنی را میدهد. و تراژدی قضیه آنجا به اوج خود میرسد که این نوع انتصابها، مانند گزینش وزرا، نیاز به راِی اعتماد مجلس هم داشته باشد. ریاست قوه قضائیه اما فقط انتصابی است و حکم «رهبر» کافیست تا فردی را برای مدت پنج سال بر کرسی آن بنشاند.
دومین جنبه این انتصاب و آن نامزدی استصوابی که بسیار مهمتر از وجه اول میباشد، اینست که نشان میدهد رژیم پرونده کشتار سال ۶۷ را نه فقط از موضع قدرت بلکه از موضع سیاسی و اجتماعی مختومه میداند. اگر کلام من در این زمینه بد تلقی نشود باید بگویم رژیم میبیند، که مدعیان و مدعیالعمومان آن کشتار بزرگ، از نگاه مردم به لحاظ پروفایل و کارنامه سیاسیشان مورد توجه مردم نیستند و ظاهرا همراهی آنان را با خود ندارند.
رژیم میبیند که حساسیت نسلهای پس از انقلاب، نسل به نسل به اعدامهای بسیار کمشمارتر پشت بام مدرسه رفاه، اعدام بلندپایگان رژیم شاه و امیران ارتش آن توسط خلخالی بیشتر میشود و نسبت به اعدام قریب ۶۰۰۰ نفر از زندانیان سیاسی، چپ و مجاهد خلق، فقط در عرض چند روز یا هفته کمتر شده است.
کارنامه رفوزگی سیاسی و تاریخی این دو جریان که بیشترین قربانیان را هم در این اعدامها دادهاند، خون آن قربانیان را که بسیاریشان هم زنده به گور شدند، شوربختانه لوث کرده است و رژیم پروای شکوائیهها یا کیفرخواستهای سیاسی سوگواران مستقیم آن اسیران تیرباران شده، به دار آویخته شده یا زنده به گور شده را ندارد.
و چه تلخ، که درس عبرت تاریخ در همینجاست! محسن رضایی که در طراحی ترورهای برونمرزی سالهای نخست انقلاب شرکت داشته، در انتخابات ۸۸ حدود ۲ میلیون رای میآورد و سردار قالیباف گازانبری، سرکوبکننده خونین اعتراضات دانشجویی نیز در انتخابات ۹۶ در حدود ۲ میلیون، ولی سیدابراهیم رئیسی اسیرکُش، در انتخابات ۹۶، با وجود تبلیغات بسیار وسیع بیشترین بخشهای سیاسی کشور به شمول اصلاحطلبان و سبزها علیه او، بیش از ۱۶ میلیون رای میآورد؛ و این در خود پیامهای متعدد دارد.
اگر، صادق خلخالی، از کهنه اسلامیستهای شناسنامهدار فدائیان اسلام، به خاطر بدنامیهزینه سازش برای نظام به دلیل اعدامهای سالهای نخست انقلاب، از طرف رژیم* محترمانه کنار گذاشته شده و خانهنشین میشود، در حالی که اعدامهای او اعشاری از جنایات رئیسی بوده است، برعکس مورد او و پارادوکسال، رژیم در پشتِ سر رئیسی سینه سپر کرده و میایستد! و او را قاضیالقضات میکند. معنای این رویکرد دوگانه جز این نیست که رژیم فکر میکند اعدام های روزهای اول انقلاب بر وجدان بیدارگشتهی جامعه چنان سنگینی میکند که خلخالی باید خانهنشین شود ولی مانعی بر سر راه رئیس جمهور و یا قاضیالقضات شدن سیدابراهیم رئیسی نمیبیند (و به احتمال زیاد ولی فقیه شدنش پس از سیدعلی خامنهای.
قاتل هویدا، هادی غفاری هم، در یک مصاحبه پس از ۳۸ سال** از ارتکاب آن جنایت، با قاطعیت شانه خالی کرده و آن را اتهامی واهی قلمداد میکند و باز در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و بطور کلی اعدامهای فلهای دهه ۶۰، چند روز پیش، پورمحمدی در یک مصاحبه تلویزیونی، ضمن جاهل و نفهم خواندن منتظری، از نقش خود دراعدامهای دهه ۶۰ با تبسم و شانه بالا انداختن دفاع میکند.
باید واقعبین بود! من فکر نمیکنم ارزیابی رژیم در اینکه بیشترین بخش جامعه، دیگر حساسیتی راجع به کشتارهای دهه ۶۰ رئیسی و پورمحمدی رازینی ندارد، چندان بیپایه باشد و برای آن دلیلی جز این نیست که تنها کسی از رژیم که بر بالین احتضار خلخالی حاضر شد، سید محمد خاتمی بود که زائدهای از حاکمیت بود نه مهره اصلی. و خلخالی در انزوا و سکوت سیاسی و رسانهای مُرد. ولی رئیسی در اوج شهرتش به میرغضبی کشتار دهه ۶۰، هم کاندیدای ریاست جمهوری میشود و هم رئیس قوه قضائیه.
از نگاه من هرچند سوگواران سیاسی مستقیم جنایت رئیسی، نیروهای چپ و مجاهدین هستند ولی جنایت این اسیرکُشی از منظر انسانی جنایتی علیه بشریت بوده است و مسئولیت بیتفاوت شدن جامعه نسبت به آن کشتار، نقش منفی گذشته و حال این جریانات سیاسی میباشد که این قربانیان بدانها تعلق داشتهاند و نه بیتفاوتی مردم به چنین جنایاتی.
به زبان ساده جامعه عزاداری برای این قربانیان را به سازمانهای مربوط به خود آنها وا نهاده است.
انتظار ندارم بازماندههای چپ دهه شصت یا مجاهدین، استدلالهای مرا در این زمینه بپذیرند ولی انتظار دارم روی آن اندیشه کرده و از خود بپرسند آیا رژیم در پست دادن به رئیسی در اشتباه است؟ یا آنها که فکر میکنند، قتل عام یارانشان مسئله وجدانی جامعه است در اشتباه هستند؟ آیا کارنامه سیاسی این جریانات توجیهگر رویکرد عاری از اعتنای رژیم به مسئله نیست؟
اینها باید از خود بپرسند که اگر طی بیش از ۳۰ سال نتوانستهاند جامعه را به همدردی پایدار با خود در چنین مسئله مهمی همراه سازند که حداقل به رئیسی ۱۶ میلیون رای ندهند، چگونه میتوانند در سرنوشت سیاسی مملکت سهمخواهی تمامیتخواهانه داشته باشند؟
آخرین نکته در رابطه با انتصاب رئیسی به ریاست قوه قضائیه که نمیخواهم در این فرصت، زیاد بدان بپردازم ولی بسیار مهم است، اینست که اگر انتصاب رئیسی را بگذاریم در کنار یکدندگی رژیم در ادامه کمک مالی و نظامی به سوریه، حزبالله لبنان و حوثیهای یمنی و حماس، در حالی که مملکت در باتلاق بحران اقتصادی دست و پا میزند و اگر بر این سماجت رژیم در ادامه اینگونه کمکها و همچنین افزایش هزاران میلیاردی بودجه نظامی، و بودجه نهادهای مذهبی و حوزههای دینی و مساجد و… را در شرایط بحران اقتصادی در نظر بگیریم، به این نتیجه منطقی باید برسیم که رژیم دیگر حتی در صدد فریب یا اقناع مردم نیست چون میداند برای پُر کردن شکاف خود با آنها دیگر دیر شده است. پس خود را برای سرکوب قاطعانه مردم مانند رژیم بشار اسد و حتی بدتر از آن آماده کرده و قصد عقبنشینی ندارد.
*خلخالی چند سال قبل از مرگش خود را براى مجلس یا یک پست دیگر نامزد میکند؛ یکى از بلندپایگان رژیم (فکر کنم محمد خاتمى) به دیدار او رفته و پیام رهبرشان را که به او توصیه کرده بود به علت اینکه به خاطر اعدامهایش بدنام شده بهتر است از سیاست کنار بکشد و با تابلو شدن به نظام لطمه نزند. پیام قوى بود و او اطاعت کرد.
**ویدئوی مورد اشاره را مىتوانید در یو تیوب ببینید.
در پاسخ اینکه چرا ایرانیان «هـنوز در گیر اینجور مسائل عقب مانده و غیر منطقى اسیر هـستند» :
چون طبقه ای از ایرانیان هنوز نتوانسته خودش را ازعواقب شوم شکست قادسیه وازاسارت تازیان رها کند. در این باره یک اندرزفارسی میگوید : آن کس که نداند ونداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
باید نوشت که
چرا ایرانیان در قرن حاظر هـنوز در گیر اینجور مسائل عقب مانده و غیر منطقى اسیر هـستند ؟
بقیه حرفهـا و نوشته هـا فقط إنشاء است ??
به فرد نباید نگاه کرد. کلیت یک نظام مهم است. مگر لاریجانى کم کشت؟ او کم جنایت کرد؟ کم دزدید؟
اول جهت گیرى یک نظام مهم است بعد عملکرد آن و در نهایت ریز عملکرد و افراد.