پویا مهرفر – تحولات اجتماعى را بطور کلى از دیدگاه درخواستها مىتوان به دو طبقه تقسیم کرد: کنشى و واکنشى.
در تحولات کنشى درخواستهای نو براى ایجاد جامعهاى بهتر مورد نظر است و پایگاه اصلى این درخواستها روشنفکران و صاحبنظران و طبقه بالادستى جامعه هستند.
در تحولات واکنشى درخواستها براى به دست آوردن حقوق از دست رفته و ابتدایى است و پایگاه اصلى این درخواستها بدنه جامعه است.
درخواستهایی چون دموکراسى و آزادى احزاب، درخواستهاى کنشى و درخواستهاى چون کار و پوشش آزاد درخواستهاى واکنشىاند.
ایران امروز یک اجتماع نگران از آینده در همه گستره خویش است. از رهبر و تمامى نهادهاى همراه و رؤسا و مدیرانش تا نهادهاى امنیتى و نظامى و تا سیاستمداران طرفدار و بىطرف و مخالف و تا گستره عظیم روشنفکرى و تا مردم عادى کوچه و بازار همه نگران آینده خویشند، پولدار و فقیر هم ندارد. چه خواهد شد؟
از زمان اولین خیزشهاى نوین ایران که مىتوان آغاز آن را به دوران مشروطیت منتسب دانست تا کنون ایران شاهد رویدادهاى متعددى بوده که بخشهاى متفاوتى را درگیر کرده است. از نقل دو خاطره کمک مىگیرم تا خاستگاههاى متفاوت جنبشها را قابل درک کنم.
وقتى من نوجوانى بودم خانجان عامو پیر برایم تعریف مىکرد که وقتى نوجوانى بود در حمله هوایى روسها به شمال ایران همه به دستور رئیس که «قشنگ ننه» نام داشت در میان بوتههاى خاردار تمشک میدویدند تا از دید هواپیماها دور بمانند و وقتى جایى در میان بوتهها آرام گرفتند او از «قشنگ ننه» پرسیده بود اینها چه کسانی هستند و ننه گفته بود قزاق! «قشنگ ننه» گفته بود قزاقها سه چشم دارند، یک چشم در پیشانى. خانجان عامو در این لحظه مىخندید که «قشنگ ننه» نشان روى کلاه آنان را هم چشم تصور کرده بود.
مردان قدیمى محل تعریف میکردند، چوپان نوجوانى داماد شده بود و با عروس خود سوار بر قاطر از راه روستایى که جنگلى و کوهستانى بود به همراه ساز و دهل از شهر راهى ده خود براى جشن عروسى و آغاز زندگى بودند. «جنگلىها» سر رسیدند. چوپان را مجبور به کندن لباس خود کردند و با کتک زدن چوپان را وادار به پوشیدن لباس کثیف خود کردند و پس از آن داماد بختبرگشته را زدند تا به آنها بگوید لباس نویى که پوشیده بودند مبارک است و به قولى رضایت چوپان را بگیرند.
این دو داستان را گفتم تا تصویرى از بدنه جامعه دوران مشروطه و پس از آن ارائه داده باشم و خواننده را متوجه شرایط دوران مشروطیت سازم.
نهضت مشروطیت در میان طبقه ثروتمند و بخش بسیار اندکى از بدنه جامعه جارى بود. این نهضت ماهیتى روشنفکرانه و بالادستى داشت و از این رو بسیار آرمانى بود. اگر چه در تقابل با روحانیت صاحب نفوذ مجبور به عقبنشینى محدودى بود ولى تودههاى مردم در آن نقشى نداشتند. آنان با همه فقر و سختى به دور از هیاهوهاى سیاسى زندگى مىکردند و جزیى از حیات سیاسى جامعه محسوب نمىشدند.
پس از آن حتى در دوران نهضتهاى چندگانه ایران و تحت تاثیر انقلاب اکتبر روسیه، اگرچه افرادى خاص از بدنه جامعه جدا شده و در قالب نهضتهاى جنگل، خیابانى و غیره شرکت کرده بودند ولى هنوز جنبشهای سیاسى محدود به روشنفکران و ثروتمندان بود.
با آغاز حکومت پهلوى، در دوران پهلوى اول و گسترش فضاهاى آموزشى و بیشتر شدن اعزام دانشجویان و بازگشت آنان جنبشهاى سیاسى رشد کمى و پراکندگى بیشتری یافت و گروه بیشترى از بدنه جامعه به این جنبشها پیوستند ولى همچنان ماهیت جنبش از نظر شرکتکنندگان آن بالادستى و روشنفکرانه بود.
در دوران پهلوى دوم، با اجراى انقلاب سفید شاه و مردم، بدنه جامعه از کرختى تا حد زیادى بیرون جست و اندک اندک به فضاى سیاسى جامعه وارد شد.
انقلاب سفید را باید به مثابه یک بمب اجتماعى دید که جامعه را به یکباره بهم ریخت. رشد روشنفکرى در این دوره از نظر کمى بسیار زیاد و از نظر پراکندگى نیز بسیار گسترده بود. این پراکندگى، جنبشهاى سیاسى در سطح کیفى نازلى را عرضه کرد. از این جنبشهاى نازل مىتوان از فدائیان خلق ایران، مجاهدین خلق ایران و جنبشهاى پراکنده دیگرى که نمادهاى آن علی شریعتى و مرتضی مطهرى بودند نام برد.
با این وجود لختى سیاسى بدنه جامعه تا حدود بسیارى وجود داشت. نازل بودن سطح مطالعه و بىعلاقگى به مسائل سیاسى دلیلى بر این گفتار است. اقبال عمومى جامعه به این جنبشها کم بود. حتى در دوران نزدیک به انقلاب نشانهایى از جنبشهاى سیاسى در دبیرستانها دیده نمىشد.
با آغاز جنبشهاى انقلاب ۵٧ این سطح پایین آگاهى موجب گردید که تودههاى جامعه که در برابر انتخاب سیاسى قرار گرفته بودند به سوى نازلترین جنبشها کشیده شوند و از این رو فدائیان خلق بیشتر از حزب توده و مجاهدین خلق بیشتر از جنبش مسلمان مبارز و جبهه ملى اقبال عمومى یافتند.
این جنبش نیز مانند جنبشهاى قبل از خود، آغازى روشنفکری و بالادستى داشت و تودههاى مردم را به دنبال خود کشید. جمهورى اسلامى ثمره چنین حرکت نازلى از روشنفکران و بالادستىهای جامعه بود.
جمهورى اسلامى تلاش بسیار کرد که از ورود عمومى به عرصه سیاسى به نفع خود بهره ببرد و در آغاز نیز موفق شد ولى اندک اندک نتایج حاصل از عملکرد ضدمردمى و ضدانسانیاش مردم عادى را از دایره او دور گردانید و نسبت به سیاست بىتوجه کرد. ارزش مطالعه در جامعه به شدت افت کرد و جامعه نه تنها در کرختى سیاسى فرو رفت بلکه به تنفر سیاسى رسید. سیاست معنى زشتى یافت و سیاسیون همگى دزد و فریبکار و دروغگو معرفى شدند. بىشک مقایسه زندگى عادى در پیش و پس از نقلاب ۵٧ مردم را به تنفر از سیاست سوق داد و این تنفر دامنگیر همه مدافعان انقلاب شد. امروز جامعه ما با چنین فضاى ذهنیى روبروست.
از سوى دیگر با وجود تنفر جامعه از سیاست، عمکرد بسیار غلط و ضد مردمى نظام، مردم را وادار به واکنش نموده است. این همان تفاوت عمده حرکتهاى اجتماعى کنونى و قبل از آن است. ماهیت این عملکرد واکنشى است و نه کنشى.
این فضاى اجتماعى به دنبال حداقلهاى حقوق طبیعى از دست رفته خود است. درخواستهاى او بسیار پاییندستى است:
حق کار و درآمد
حق پوشش آزاد و رفتار زندگى آزاد
این جنبش در کلیت خود نه دنبال آزادىهاى سیاسى و نه تغییر نظام است ولى هر چه به در این نظام مىکوبد چارهاى نمىیابد و به تجربه یاد گرفته که ناچار است از این نظام عبور کند.
به نظرم طبیعت این نظام به گونهاى است که حتى اگر بخواهد، نمىتواند پاسخگوى درخواستهاى غیرسیاسى بدنه جامعه باشد.
تجربه تاریخى والدین و خاطره تاریخى خود وی، خویش او را به سوى پهلوى هدایت مىکند و رضاشاه نماد آزاد زیستن و محمدرضا شاه نماد کار و درآمد است. افراد این جنبش در تنهایى خود از سیاست متنفرند. نماد جنبش او تظاهرات براى حقوق از دست رفته و امکان کشاورزى کردن و درخواست کار داشتن و از دست دادن اموال و دارایى خویش در نهادهاى مالى (سپردهگذاران) و نبود فضاى زیستن و مبارزه با حجاب اجبارى است. او در کلیت خود تعلقى به هیچ جنبش سیاسى ندارد.
نیازمندىهاى متفاوت، این گروههاى معترض را از هم جدا نگاه داشته است. کارگرانى که حقوق ندارند و براى کسانى که کار ندارند، بطور عام، اشتراک منافعى با معترضان علیه حجاب اجبارى یا سپردهگذاران و یا حتى کشاورزان احساس نمىکنند و شاید گروهى از آنان حتى تضاد منافع با دیگران حس کنند.
این تفرق در دیگر گروههاى معترض نیز وجود دارد. از این رو همه این اعتراضها محدود است. این محدودیت موجب آن میگردد که آنان توانایى اعمال قدرت خود را نداشته باشند و کنترل شده و سرکوب شوند. بىعلاقگى به سیاستمداران و حتى تنفر عمومى از سیاستمداران در جریان این اعتراضات در شعارهاى آنان مشهود است.
از سوى دیگر براى کارا شدن اعتراضات چارهاى جز مدیریت سیاسى نیست. انتظار اینکه معترضان به سیاستمداران روى خوش نشان دهند، خیالى باطل است. این سیاستمداران هستند که باید با بدنه معترضان همراه شوند و شعارهایشان را در راستاى خواسته معترضان قرار دهند. متاسفانه سیاستمداران که همگى داراى محفلىهایى به نام حزب و گروه و جبهه هستند با شعارهاى کنشى و بالادستى از درک پدیدههاى واکنشى عاجزند و تنها خواسته آنها دموکراسى است که گویا داروى معجزهگر دردهاى این جماعت معترض است. این سیاستمداران یا توانایى درک این پدیدهها را ندارند و یا عاجز از حل آن خود را ناچار به کلىگویى مىبینند.
شاهزاده رضا پهلوى با تجربه اندوخته خوبش به درستى از پیوستن به این جماعت شعارى پرهیز مىکند.
ایران نیازمند تشکل سیاسى است که بر مبناى درخواستهاى واکنشى جامعه مرحله به مرحله همراه معترضان شود و چون نخ تسبیحى آنان را بهم پیوند دهد. این تشکل باید برنامههاى عملى کوتاهمدت و درازمدت گذار از این شرایط را ارائه دهد و براى هر درخواستى راه حل عملى کوتاه مدت ارائه کند. بدیهى است که این جنبشهاى واکنشى انتظار دارند که مدیریت جدید در زمان کوتاهى مشکلات آنان را حل کند. درخواستهاى واکنشى راه حل درازمدت را نمىپذیرد.
بدون چنین تشکلى، راه برونرفت شایسته از این بحران روزافزون محتمل نیست.
لس آنجلس
سپاس از روشنگرى شما
گروه هـا و دسته هـ و فرقه هـاى سیاسى شبیه دکان وبقالى هـستند بازارى کار و بازارى اندیشیدن از مشخصات انهـا است ( بیزینس ) عده اى هـم واسطه گرى را پیشه کرده اند
هـمانطور که بازار ایران (اقتصاد ) سنتى و عقب مانده است سیاست باز هـاى ایرانى هـم شکست خورده بى برنامه بى انضبات و ووووووو
چرا مردم به اینهـا باید اعتماد بکنند (البته امت اسلامى جدا )