مزدک بامدادان – سخنان عبدالکریم سروش هیاهویی بزرگ برپا کرد که به گمان من هم بیهوده و هم بیجا بود. بیهوده از این رو که اگر سروش در پی این هیاهو سخنان خود را پس بگیرد، برای نخستین بار در تاریخ ایران میخ آهنین در سنگ فرو رفته است، و بیجا از آن رو که چنین سخنانی تنها از زبان انسانی فرهیخته و دانشمند و فرزانه شگفتی برمیانگیزد و سروش هیچکدام از اینها نیست، وگرنه انبوهی از بیخردان دلباخته انقلاب شکوهمند هستند که سخنشان یک به یک همان است که سروش رانده است، بیآنکه خشم و هیاهویی برپا شود. به دیگر سخن، شگفتی و برآشفتگی پاسخدهندگان از خود این سخنان نیست، آنان از این خشمگین شدهاند که چرا کسی چون دکتر عبدالکریم سروش، که استاد فلسفه و عرفان و نواندیش دینی و اصلاحگر دینی خوانده میشود، چنین سخنانی را بر زبان آورده است. نکته بنیادین من نیز درست همین جایگاهی است که سروش در چشم بسیاری از خردهگیرانش دارد.
نخست باید گفت که سخن سروش سخن تازهای نیست، همه دلباختگان انقلاب شکوهمند و همه کسانی که آن بهمن ویرانگر را به هر بهانهای میستایند، در ژرفای اندیشه خود اگر ناگزیر از گزینش میان محمدرضا شاه و آیتالله خمینی شوند، بیبروبرگرد دومی را برخواهند گُزید، همانگونه که چهل سال پیش برگزیدند. دوم اینکه این برآشفتگی فراگیر، پیآمد جایگاهی است که رسانههای پارسیزبان در همدستی با حکومت اسلامی برای سروش برساختهاند و او را بدان جایگاه فراز برکشیدهاند. برای آشکار شدن سخنم ناگزیر از آوردن چند نمونه دیگرم:
رسانههایی چون بیبیسی، صدای آمریکا، رادیو فرانسه، دویچهوله و دیگران، که من آنها را بر پایه ویژگیها و کنشها و واکنشهایشان رسانههایی «نظرساز» میدانم، تنها و تنها در راستای سیاست خارجی کشورهایی کار میکنند، که هزینههای آنها را میپردازند و اگر کسی میپندارد که دولت علیاحضرت ملکه بریتانیا دست از آنهمه نیرنگها و فریبها برداشته و سالانه میلیاردها دلار تنها و تنها برای آگاهی مردم ایران هزینه میکند، باید در زندگی خویش بازپس رود و در یک کودکستان نامنویسی کند. بیگمان در میان ما ایرانیان هستند کسانی که به راستی دانا و دانشور و خردمندند و گسترش دانش آنان میتواند بر آگاهی مردمان بیافزاید و راهی به سوی رهایی از این درماندگی تاریخی فرا بگشاید. اگر در گذشته چنین کسانی به دست مزدوران کشورهای استعمارگر به تیر کشنده دچار میشدند و جان میباختند، امروزه مرگ آنان در رسانه رخ میدهد، بدینگونه که این رسانهها شبپرهها را چندان بزرگ مینمایند که شاهینهای تیزپر در سایه آنها گم شوند و صدایشان به گوشی نرسد.
برکشیدههای رسانههای «نظرساز» یکی و دوتا نیستند. برای نمونه هنگامی که دویچهوله جایزه آزادی بیان سال ۲۰۱۸ را به صادق زیباکلام داد، هنوز چند هفتهای از سخنان این استاد دانشگاه نگذشته بود، که در آن گفته بود اگر مردم ایران در برابر ولایت فقیه بپاخیزند، تفنگ به دست میگیرد و آنان را در خیابان به گلوله میبندد. با اینهمه داستان بیبیسی ولی از رنگ و گونهای دیگر است. در این رسانه تنی چند جای خوش کردهاند که نامشان را تنها بودجه این رسانه بلند کرده است. یک نمونه اینان وزیر ارشاد حکومت اسلامی و از همدستان سرکوب است، که به نام پژوهشگر و کارشناس به مخاطبان فروخته میشود. نمونه دیگر فرخ نگهدار است که هر کجا نیاز به پشتیبانی بیپرده از رژیم شکنجه و کشتار در میان باشد، به میدان آورده میشود. اینکه این– آنگونه که بیبیسی میگوید– «تحلیلگر سیاسی» تا به امروز چند «تحلیل درست» به دست داده و چند پیشگویی او راست از آب درآمده و چند کتاب «تحلیلی» نگاشته است، پرسشی است که باید گردانندگان رسانه علیاحضرت ملکه بریتانیا پاسخگوی آن باشند، ولی آیا این گردانندگان میتوانند به مخاطبان بگویند فرخ نگهدار از کی اسلامپژوه و کارشناس درگیریهای میان سُنّیان و شیعیان شده است؟
بدینگونه میبینیم لشکری از چهرههای ویژه، گروهی در درون و از سوی حکومت اسلامی و گروهی در برون به دست رسانههای «نظرساز»، با نشانده شدن در صندلیهایی که برایشان بسیار بزرگ هستند، از یکسو جامعه را در دوسوی مرزها تکصدایی، و از دیگرسو صدای دگراندیشان را خفه میکنند. پس
کشوری که جامعهشناسانش صادق زیباکلام و محسن رنانی و یوسف اباذری باشند، باید که استاد دانشگاهش هم محمود انوشه باشد، که تنها پروای خنداندن دانشجویانش را دارد. در چنین هنگامهای که از یکسو اشک از دیگرسو خنده برمیانگیزد، دیگر چه جای شگفتی که عبدالکریم سروش و پسرش سروش دباغ با نام فیلسوف و دانشمند و پژوهشگر و… با بستهبندی شیک بیبیسی به مخاطبان فروخته شوند؟
تا که درباره بیمایگی این برکشیدگان بینمونه سخن نگفته باشم، سروش دباغ، که بارها در رسانههای گونهگون پارسی و به ویژه در بیبیسی در جایگاه کارشناس و پژوهشگر و دینشناس در میدان بیرقیب اسبِ سخن تاخته است، چند سال پیش در نوشتاری با نام «پیامبر اسلام، عدالت و خشونت– ۱» کوشید گناه بنیانهای ایدئولوژیک ترور در اسلام را به گردن خوانش زمانپریشانه (anachronic) خردهگیران بیفکند. این نوشته همانگونه که از شمارهگذاری آن پیداست، بنا بود دنبالهدار باشد. من پاسخ او را در نوشتاری به نام «داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک» دادم و در پایان پرسشی چند را نیز با او درمیان گذاشتم. سروش دباغ نه تنها از پاسخگویی گریخت و رخ نهان کرد، که نوشته خود را نیز پی نگرفت و به همان یک بخش بسنده کرد.
به سخن آغازینم باز میگردم. عبدالکریم سروش نیز یکی از همین برکشیدگان است که تلاشی پیگیر دارد تا یاد نقشاش در انقلاب فرهنگی و جنگ و ستیزش با دانش و دانشگاه را از یادمان همگانی جامعه ایرانی بزداید و جامه فرهیختگی و فرزانگی و دانشورزی و پارسایی به بر کند، جامهای که اگر بیبیسی و بیبیسیها نباشند، چنان گشاد است که بر تنش زار خواهد زد. من در اینجا و آنجا گاه و بیگاه به سخنان بیپایه او، به ویژه درباره دشناموارههایی چون اسلامستیز و اسلامهراس پرداختهام و انگاشتهای دینی او چون «رویاهای رسولانه» را نیز دارای ارج و ارزش چندانی نمیدانم که بدانها بپردازم(۱). در اینجا میخواهم سخن از نکتهای کوچک و شاید کمارج بیاورم، تا خوانندگان بدانند کسی که آیتالله خمینی را «عالمترین» و «باسوادترین» رهبر ایران از روزگار هخامنشیان تا به امروز میداند، خود تا چه اندازه از دانش و آگاهی سواد به دور میتواند بود:
مرا با اینکه علم و سواد و دانش چیست، کاری نیست و در اینباره دیگران بسیار نوشته و گفتهاند. درباره دانش بیکرانه روحالله خمینی تا کنون داستانها و افسانههای فراوانی بافته شدهاند، که راست و دروغ آنها را کسی نمیداند. ولی به گمانم بر سر اینکه او دستکم در چشم پیروان و شیفتگانش، شیفتگانی همچون عبدالکریم سروش، یک «عالم» دینی یا درستتر بگوییم «اسلامی» بوده است، سخنی یا بگومگویی نباشد. از نگاه بیرونی، عالمترین رهبر ایران در ۲۵۰۰ سال گذشته اگر زبانهای بیگانه و اقتصاد و خلبانی و… نمیداند، باید دستکم کتاب بنیادین اسلام، یعنی قرآن را همچون کف دست خویش بشناسد. در همان درگیریهای آغازین پس از انقلاب، خمینی در یکی از سخنرانیهایش درباره سازمان مجاهدین خلق چنین گفت:
«منافقها هستند که بدتر از کفارند. آنکه میگوید مسلمان هستم و به ضد اسلام عمل میکند و میخواهد به ضد اسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنها تکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم، اما سوره کفار نداریم.»(۲)
هر کودک تازه به مکتب رفتهای در آغاز کار بخش سیاُم این کتاب به نام “عَمَّ جُزْءُ” را میآموزد، که در آن سورههای کوتاهی چون سوره “اَلْکَافِروُنُ” گنجانده شدهاند و بدینگونه میتوان گفت هر کودکی میداند که سخن آیتالله درباره قرآن نادرست است(۳). آیا سروش این فراز از سخنان اماماش را میشناسد؟ اگر پاسخ آری است، آیا از خود نپرسیده که این بزرگترین عالم تاریخ ایران چگونه سخنی چنین شگفتانگیز درباره قرآن بر زبان رانده است؟
باری، سروش کسی را میستاید و عالمترین و باسوادترین رهبر ایران از روزگار هخامنشیان میداند، که در جایگاه یک عالم برجسته اسلامی حتا از قرآن و نامهای سورههای آن نیز آگاهی درستی ندارد، چه رسد به عرفان و فلسفه. آیتالله سالها است که جهان را واگذاشته و رفته، ولی سواد و علم و آگاهی ستاینده او را که سروش باشد، در همین یک نمونه میتوان دید و سنجید. پس بر ما است که سروش و سروشها را رها کنیم و گریبان خویش بگیریم و بر درماندگی و زبونی خود بگرییم، که میگذاریم کارگزاران علیاحضرت ملکه بریتانیا هر کس و ناکسی را چنین برکشند و از هر مگس خُردبالی سیمرغی تنومند بسازند.
اگر جایگاه راستین اینان را بشناسیم و به هر بزنگاهی چنان باد در بادبانشان نیافکنیم، از یاوهسراییها و هرزهدراییهایشان نیز چنین در خشم نخواهیم شد.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد.
زیرنویس:
۱-همه این انگاشتها بر پایه تاریخنگاری اسلامی استوار شدهاند و من در کتاب تازه به چاپ رسیدهام «مغاک تیره تاریخ– اسلام چگونه پدید آمد؟» نشان دادهام که تاریخنگاری اسلامی (سیره و حدیث و روایت) چیزی جز افسانه نیست و قرآن یک گفتگوی دروندینی در میان شاخههای گوناگون مسیحیت باختری است. با گذشت بیش از چهار ماه از چاپ این کتاب اسلامگرایان ایرانی از نواندیش گرفته تا کهنهپرست نتوانستهاند به واژهای از آن خرده بگیرند.
۲-صحیفه نور، پوشینه ۱۲، ۴۱۷-۴۱۶
۳-البته شاید سروش و دیگر دلباختگان امام راحل به پاسخ درآیند که ایشان گفته سوره «کفار» نداریم و نام این سوره کفار نیست و «کَافِرُون» است. در پاسخ ایشان گفتنی است که نام سوره قرآن درباره منافقین نیز «مُنَافِقُونُ» است و «منافقین» نیست.
mbamdadan.blogspot.com
[email protected]
ادامه،
بنظرم این نظر فیلسوف فرانسوی ژوزف د میستر شایان توجه است:
هر ملتی شایسته حکومت خویش است.
.Toute nation a le gouvernement qu’elle mérite
.Every nation gets the government it deserves
Joseph de Maistre –
ادامه،
ایران هرگز مستعمره غرب نبوده است. چرا در هندوستان، کنیا، برزیل ، ویتنام،گابن و بسیاری کشورهای دیگر که واقعا زمانی مستعمره بوده اند، از اینگونه جانوران وجود نداشته و یا به قدرت نرسیده اند؟ برای رهایی از این تباهی و نکبت و فلاکت، ابتدا باید از نقد و دگرگونی فرهنگ ایرانی آغازکرد. اینکه مرتبا گفته شود خلافت شیعه و معضلات فرهنگی ایران توسط استعمار گران بوجود آمده، تنها باعث چرخش ابدی یک چرخه معیوب خواهد شد. بجای رواج توطئه گرایی و استثنا گرایی ( همه قدرتهای جهانی در حال تلاش برای منکوب کردن ملت استثنایی، فهیم، پاکنژاد و منزه ایران هستند !!!! ) ، باید خود درمانی را آغازکنیم.
من هم با نظر نویسنده محترم در مورد رها کردن سروش در منجلاب فکری خود موافق هستم. بر طبق،نظریات دانشمند معاصر، ریچارد داوکینز، امثال او مبتلا به ویروس دینی ذهن هستند و واقعیات و عینیات وبدیهیات را واژگونه می بینند. از سویی، بنظرم می رسد، باید سرانجام تئوری توطئه را نیز رها کنیم. رسانه های یاد شده، نه بر اساس توطئه، بلکه از آن خطرناک تر، بر بنیاد یک تفکر وفلسفه مهلک و ویرانگر به نام نسبیت گرایی فرهنگی عمل می کنند. ضمن اینکه باید پذیرفت، خمینی ها و خلخالی ها و شریعتی ها و دباغ ها و دیگر سرداران بازگشت به خویشتن ، محصول فرهنگ ایرانی هستند ونه به اصطلاح استعمار غرب.
نوشته اى نکته سنج و عالى بود.
براستى خمینى در میان آیت الله هاى زمان خود نیز کسى نبود و حتى مقام آیت اللهى اش نیز تقلبى بود.