فاضل غیبی – واکنش دو گروه ایرانی در برابر آتشسوزی نُتردام ذلت فرهنگی ما را در نتیجهی چهار دهه حکومت اسلامی به خوبی نشان میدهد. گروه نخست اسلامزدگانی هستند که به توحش داعشی بر هرچه بوی تمدن و انسانیت دارد، خنجر میکشند و نه تنها از مرگ کافران خشنودند که حتی از نابودی نیایشگاهها هم هلهله سر میدهند. این توحش همانست که میرزا آقاخان کرمانی ۱۵۰ سال پیش سرچشمه اش را نشان داد:
«ﮐﺠﺎﻳﻨﺪ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎن ﺍﻳﺮﺍن ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺩﺧﻤﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ببینند ﺧﻮﻯ ﺯﺷﺖ ﺷﺘﺮﭼﺮﺍﻧﺎن ﻋﺮﺏ، چنان ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎن ﺭﺧﻨﻪ ﮐﺮﺩه ﮐ ﻪ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮن ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ مبارک ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ.»(۱)
با اینهمه باید سپاسگزار بود که وابستگان به این گروه همان هستند که مینمایند. اما گروه دوم چپهای جهانسومی هستند که از زندگی طولانی در کشورهای غربی تنها این را یاد گرفتهاند که بدویت اسلامی را در پس «عدالتطلبی» پنهان کنند. آنان بر این طبل می کوبند، که کاش میلیونرهای فرانسوی بجای پرداخت هزینهی بازسازی بنایی از سنگ و چوب، ثروت خود را میان «جلیقه زردها» و دیگر نیازمندان تقسیم میکردند:
«سنبل خرافه و جهل سوخت. شوکه شدید؟ اما آیا از فلاکت و کشتار و بدبختی و ستمی که بر انسان رفته و میرود هم شوکه میشوید؟ نگران نباشید جهان سرمایه این سمبل جهل و خرافهاش را زیباتر بازسازی خواهد کرد تا بدین وسیله جهل و خرافه و مذهب را زنده نگه دارد…»(سیاوش کهرنگ)
«اکنون پاریس غمگین است، اما بشردوستی آنها نیز طبقاتی است. برخوردشان به حفظ آثار فرهنگی و میراث بشریت نیز طبقاتی و غارتگرانه است… ما اگر به خرافات معتقد بودیم، آتشگیری نُتردام را محصول «آه» مردم سوریه و یمن میدانستیم…» (توفان، حزب کار ایران، اردیبهشت ۱۳۹۸).
در کنار این تمدنستیزان، گروه بزرگ دیگری نُتردام را نه بنایی با اهمیت مذهبی، بلکه بنایی با ارزش تاریخی و فرهنگی میدانند و یادآور میشوند که در اروپا «اکثریت مردم آزاداندیش و روشنفکراند و به دین پشیزی ارزش نمیدهند.»
اما این تصور نیز درست نیست و دستکم این تناقض را نشان میدهد که هرچند اکثر اروپاییان (حدود ۷۰درصد) دیگر مذهبی نیستند (بدین معنی که نیروهای آنجهانی را در زندگی این جهانی مؤثر نمیدانند)، اما دین را به عنوان امری مهم در زندگی اجتماعی در نظر دارند و هرچند دیگر بطور منظم به کلیسا نمی روند، اما نهادهای دینی را به عنوان ضرورتی اجتماعی پذیرفتهاند.
این ویژگی برای ما ایرانیان از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا با وحشیترین حکومت مذهبی دست به گریبانیم، که نه تنها از قتل دگراندیشان ابایی ندارد، بلکه حتی برداشتن روسری را رسماً با یک سال زندان مجازات میکند. صرف نظر از چگونگی برکناری رژیم اسلامی این پرسش پاسخ خود را میجوید که اسلام در ایران آینده از چه جایگاهی برخوردار خواهد بود. خاصه آنکه امروزه گروه بزرگی از ایرانیان خود را مذهبی نمیداند. آنان نه تنها اسلام، بلکه اصولاً دین را با عقبماندگی و خرافات یکی میگیرند و آرزو میکنند ایران آینده از هرگونه دینی عاری باشد.
گرچه چنین واکنشی با توجه به جنایات حکومت اسلامی کاملاً قابل فهم است، اما همانقدر پایه در احساسات دارد، که چهار دهه پیش استقبال تودههای ایرانی از انقلاب اسلامی ریشه در احساسات داشت. بنابراین ضروری است، پیش از آنکه شکاف بزرگ میان مذهبزدگان و مذهبستیزان کشور را در جنگ داخلی فرو برد، درباره دین و نقش آن در جامعه به گفتگو و روشنگری گسترده پرداخته شود.
در این نوشتار اشارهای میشود به پژوهش های اخیر در اینباره و اینکه نقش دین در جامعه را باید در روندی تاریخی بررسی کرد و نه تنها ادیان از ماهیتی یکسان برخوردار نیستند، بلکه آنها نیز (مانند مسیحیت در سدههای گذشته) میتوانند دگرگونی های بنیادینی بیابند.
امیل دورکهایم (۱۹۱۷ـ۱۸۵۸م.) بنیانگذار دانش جامعهشناسی، به هدف شناخت ماهیت ناب و مشترک ادیان، به پژوهش درباره آیینهای جوامع بدوی پرداخت زیرا بدین نتیجه رسیده بود، که ادیان امروزی در بسیاری وِیژگیها از یکدیگر تأثیر پذیرفتهاند و ترکیبی هستند.
پژوهشهای او نشان داد که دین در جوامع بدوی از نقشی بنیانی برخوردار بود و به وسیلهی آن اصولاً شکلگیری جوامع بشری ممکن گشته است. بدین صورت که ذهن انسان برای آنکه قادر به فکر و سپس عمل در رابطه با محیط خویش باشد، به بسیاری عناصر ذهنی نیاز دارد. این عناصر در فرد بطور پیشاپیش a priori نهادینه نیستند و به واسطهی تربیت و در اشتراک با دیگر انسانها در ذهن او نقش میبندند. از جمله، تصور از «زمان» و «مکان» باید میان افراد جامعه مشترک باشد وگرنه نخواهند توانست در رابطه با هم به اندیشه و عمل دست زنند.(۲)
دورکهایم ثابت کرد که مراسم مذهبی و بنای نیایشگاه نقشی اساسی در به وجود آمدن تصور انسان از زمان و مکان داشته است. نیایشگاه در مرکز روستا امکان میداد، در ذهن انسانها تصورات مشترکی دربارهی شمال و جنوب، و یا راست و چپ به وجود آید. همچنین با تکرار مراسم مذهبی در هر فردی تصوری مشترک از گذشت «زمان» شکل گرفت. بدین ترتیب دین با شکل دادن چنین مفاهیم مشترکی به بشر امکان داد تا موازینی برای همزیستی در جامعه بیابد و زندگی اجتماعی را سامان دهد.
دورکهایم با پژوهش خود شناخت از نقش دین را تحولی انقلابی بخشید. پیش از آن تصور میشد، که جوامع دینی از همبستگی پیروانی تشکیل میشوند که از اعتقادات مذهبی مشترکی برخوردارند. اما امیل دورکهایم کشف کرد، که دین در انسان نهادینه نیست، بلکه از راه تربیت به صورت باورهایی در ذهن فرد نشانده میشود. انسان این باورها را میپذیرد، نه آنکه آنها عقلی و علمی باشند، بلکه از این رو که پذیرش آنها موجب وابستگی به گروهی میشود که او در میانشان (همچنانکه در خانواده) احساس ایمنی، ثبات و گرمی میکند.
بنابراین دین در کنار دانش، فلسفه و هنر زمینهی مستقلی از شناخت بشری است و همانطور که هنر و یا فلسفه را نمیتوان و نباید با علم سنجید، سنجش دین با علم و یا فلسفه نیز نارواست. سرمایهی دین، اعتقاداتی ثابت است و با تکیه بر آن گروه مؤمنان به ثبات روحی و احساسی میرسند؛ از این رو آن را به ویژه با فلسفه نیز که بنیانش پرسشگری است نباید سنجید.
از سوی دیگر، میتوان و باید کوشید که چهار زمینهی شناخت آدمی (علم، فلسفه، هنر و دین) با هم هماهنگ شوند زیرا همانطور که بدون بهرهگیری از دانش و مرتبهای از هنردوستی نمیتوان عضو جامعهای پیشرفته بود، وابستگی به دینی خرافی و اعمالی انسانستیز نیز مانع پیشرفت اجتماعی است. شهروندان کشورهای اروپایی پس از برخوردهای شدیدی که در دو سه سدهی گذشته میان زمینههای شناخت برقرار بود، اینک به سوی تأمین هماهنگی میان آنها به پیش میروند.
به ویژه برای اربابان کلیسا که تا چند سده پیش همه فعالیت های علمی، فلسفی و هنری را در سایهی دین میدیدند بسیار دشوار بود که استقلال آنها را بپذیرند. خاصه آنکه تصور میشد که دین از مجموعهی دستآوردهای علمی، فلسفی و هنری تشکیل شده است و اگر آنها به استقلال برسند، از آن دیگر چیزی بجا نخواهد ماند. اما پس از آنکه به ویژه دانش و فلسفه با پیشرفتهای شگرفی استقلال خود از کلیسا را به کرسی نشاندند، روشن شد که دین میتواند و باید پاسخگوی نیازهای اجتماعی ویژهای باشد و اگر خود را درگیر دیگر زمینه های شناخت نکند، دیگر بر کرسی اتهام خردستیزی و تاریکاندیشی نیز نخواهد نشست.
وظیفهی ویژهی دین این است که با تحکیم روابط اجتماعی و پیوندهای احساسی میان پیروان، اعتماد میان آنان را تحکیم بخشد و آنان را به پیمانی آزادانه و مسئولانه برای بهبود اوضاع اجتماعی جلب کند. دین از این راه میتواند بر «قوهی تشخیص فرد» ability to judge تأثیری مثبت بگذارد و شعور اجتماعی social awareness را بهبود بخشد. در این صورت دین نقش مثبتی در پیشرفت اجتماعی بازی خواهد کرد که از فلسفه، علم و یا هنر بر نمیآید.
در دوران روشنگری به هدف مبارزه برای درهم شکستن مخالفت کلیسا با پیشرفت علم و فلسفه، همهی خرافات و جنایات تاریخ به حساب دین نوشته شد. روشنگران سده ۱۸م. بر ویژگی دوگانهی دین آگاه نبودند و چنان جلوه میدادند که دین بلایی آسمانی است و بدون آن جوامع بشری سعادتمندتر میبودند.
در حالی که، چنانکه اشاره شد، بدون دین اصولاً جامعهی بشری شکل نمیگرفت و دین به عنوان روح جمعی و پدیدهی فراگیر اجتماعی که همهی نیکیها و بدیهای بشری را بازتاب میداد، در مراحلی باعث شکوفایی و پیشرفت میشد و در دورانهایی به ارتجاع و جنایت دامن میزد.
از این نظر جالب است که پژوهشهای اخیر نشان میدهند، مدنیت نوین نه در مبارزه با دین به وجود آمد، بلکه در دامان آن پرورش یافت! برای روشن شدن مطلب کافیست بپرسیم دوران نوین از چه زمان آغاز شد؟
برخی برآنند که دوران نوین، در اروپا با انقلاب علمی و صنعتی در سدهی ۱۹م. آغاز شد. در حالی که بدون «دوران روشنگری» و پیدایش فیلسوفانی که دلاورانه باورهای کهن را به کنار افکندند، انقلاب علمی در اروپا امکان نمییافت. از سوی دیگر، اکثر جامعهشناسان برآنند که رفرم مذهبی مارتین لوتر که باعث دو پاره شدن کلیسا و جنگهای مذهبی سی ساله شد، عامل اولیهی تحولات به سوی دنیای مدرن بود زیرا نافرجامی جنگهای یادشده طرفین را مجبور به «صلح وستفالی» کرد که در آن آزادی عقیده به رسمیت شناخته شد و در نتیجه پیدایش اندیشمندان دوران روشنگری ممکن گشت. در حالی که برخی دیگر (مانند نیچه) باور دارند، که یک سده پیشتر، این رنسانس در سدهی ۱۵م. بود که از انسان در کانون هستی نقشی نوین درافکند و بدین تکانه، به قرون وسطا پایان داد.
در این میان، تحولی که سدهها پیشتر آغاز شده بود از نظرها دور مانده است و آن کوشش برای ساختن کلیساهای عظیم در شهرهای اروپایی بود، که از سدهی پنجم آغاز شد و در سدهی ۱۱م. اوج گرفت و به ساختن بیش از ۴۰۰ Cathedral منجر شد که اغلب چنان بزرگ بودند که میتوانستند کل جمعیت شهر را در خود جای دهند (فقط در سدهی ۱۲م. ۸۰ کاتدرال ساخته شد!)
روشن است که ساختن این «ستونهای زمین» Pillars of the Earth، که در رقابت با هم باید هرچه بلندتر ساخته میشدند، بدون پیشرفت در همهی زمینههای علمی ممکن نبود. همین نکته با توجه به اینکه جمعیت اروپا از سدهی هفتم تا چهاردهم سه برابر شد، نشان میدهد که «قرون وسطا» چنانکه تصور میرود، نه تنها دوران تاریکی نبوده است، بلکه در سایهی کلیسا، دانشهای نوین، هرچند بطور نامحسوس، در حال رشد بودند. بنا بر این شور و شوق مذهبی مسیحیان را که باعث میشد هزینه های سرسامآور بنای کلیساها را بپردازند، باید عامل اصلی پیدایش دوران نوین دانست.
پذیرش این مطلب برای ما آسان نیست زیرا نمیتوانیم تصور کنیم، که ایمان مسیحیان در قرون وسطا چنین صمیمانه و فداکارانه بوده باشد! بدین سبب که اجبار به پذیرش اسلام (با توجه به اینکه پیشینیان ما پیش از آن به یکی از ادیان بزرگ جهانی ایمان داشتند) باعث شد نسبت به آن ریاکارانه رفتار کنند. شاهد آنکه، آنچه در سرایش پارسی، در نکوهش اسلام مییابیم، اصلاً قابل مقایسه با آثار ضددینی «قرون وسطای» اروپایی نیست. نخستین ناظر خارجی که متوجه این نکته شد، دو گوبینو، سفیر فرانسه در سدهی ۱۹م. بود:
«ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻯ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ… ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻮﺹ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﺮدهﺍﻡ، ﻭﻟﻰ ﻫﻴﭽﻴﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ، به من ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻪ، ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺭﻳﺎﻛﺎﺭ شده ﻭ ﭼﺮﺍ این ﺍﻧﺪﺍزه ﺩﺭ ﺗﻘﺪﺱ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺯﻫﺪ ﻏﻠﻮّ مینماید ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺎطنا اینﺍﻧﺪﺍزه ﻣﺆﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻪ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺮﻓﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻰﺯﻧﻨﺪ، ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺁنست که حقیقتاً ﻓﻜﺮ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ.»
زیان دورویی مذهبی ایرانیان این بود که اسلام (صرف نظر از اینکه به کلی با موازین ایرانشهری تضاد داشت) حتی پس از تبدیل به دین اکثریت نیز، نتوانست در میان ایرانیان به همدلی و همکاری در راه سازندگی دامن زند. اما دوگانگی ایرانی امروزه سودی بزرگ دارد و آن اینکه تودهی بزرگی از فرهیختگان (در مقایسه با دیگر کشورهای اسلامی) به سادگی ترک اسلام میکنند.
اما اگر این گام با بازیافت اخلاق والای ایرانی، توأم نباشد، گامی مثبت نیست و میتواند به ستیزهجویی و ناراستی، شکاف میان ایرانیان را تشدید کند. وانگهی، چنانکه اشاره شد، دین در فرد بر «قدرت تشخیص» و در جامعه بر شعور اجتماعی تأثیر میگذارد. بدین سبب ترک اسلام تنها زمانی مثبت است که نگرش مهرورزانه را جانشین ستیزهجویی کند و از این راه به شعور اجتماعی بالاتری دامن زند .در زمینهی فردی برای رسیدن بدین هدف لازم است که هر شهروندی برای آشنایی با هر چهار زمینهی فلسفی، علمی، هنری و دینی بکوشد، تا بتواند در زندگی مانند خودرویی متعادل، به آزادگی و مسئولیتپذیری به پیش رود.
جامعه نیز مانند فرد، برای آنکه به تعادل و پیشرفت دست یابد، نیاز دارد که بداند تا به حال چه راهی پیموده و از چگونه هویتی برخوردار است. این دو در میراث فرهنگی و هویت ملی تبلور مییابند. همانطور که هویت دینی جامعه، بخشی از هویت ملی است، میراث مادی نیز نیمهی مهم میراث فرهنگی است.
آتشسوزی در نُتردام نشان داد که میراث فرهنگی به چه حدّ برای جوامع پیشرفته اهمیت دارد. در این میان نُتردام خود میراث فرهنگی درخشانی است. نه تنها بدین دلیل که در ۸۵۰ سال گذشته مکان اغلب رویدادهای تاریخی (مانند تاجگذاری ناپلئون و جشن پیروزی بر فاشیسم…) بوده است، بلکه پیش از آن نیز در این نقطه کلیسای دیگری قرار داشت که خود جایگزین پرستشگاهی رومی شده بود. به عبارت دیگر، در این نقطه از دیرباز تاریخ، همواره نیایشگاهی برپا بوده که بنا به دورکهایم ذهن اجتماعی فرانسویان را تا به امروز شکل داده است. جالب است که در پنجاه متری در ورودی نُتردام، علامتی برنزی بر زمین نصب است که «نقطهی صفر جاده در فرانسه» را نشانهگذاری میکند.(۳)
چون از این منظر به ایران اسلامزده بنگریم، جامعهای را می یابیم، که میراث معنوی آن دریده و مخدوش شده و از کوشش نسلهای گذشته جز خرابههایی بجا نمانده است. جامعهی سرگشتهای را مییابیم که پس از آنکه سدههای دراز آشیان ادیان بزرگ جهانی بود، بر آن به زور شمشیر، مذهبی حاکم شد که قبلهاش بیرون از مرزهای کشور قرار دارد. مذهبی که اعتقادات آن بازتاب زندگی بیابانگردی بود و در جهت مخالف ویژگیهای مشترک جامعهی شهرنشین ایرانی قرار داشت. بدیهی است که در سایهی چنین مذهبی سرافرازی ملی و آرامش اجتماعی نمیتوانست و نخواهد توانست چهره بگشاید.
راهی که حاکمان مسلمان در هزارهی گذشته و ملایان حکومتگر در چهار دههی اخیر به هدف تداوم تسلط خود بر جامعهی ایران در پیش گرفتند، درهمکوفتن جلوههای مادی و معنوی ایرانشهر بود تا جامعهی ایران بازتاب خود را در اسلام بیابد. از جمله، امروزه بیش از ده هزار «امامزاده» امید دارند، که هویت ایرانی را برای همیشه دگرگون کنند. بدین سبب هر گامی در جهت بازیافت میراث ملی کشور، از پاسارگاد و تخت جمشید تا دژ بابک و ارگ بم، راهی است که به هر گامی که در آن رویم، قدمی به سوی هویت ملی و سرافرازی ملی خود برداشتهایم.
زیرنویسها:
(۱) میرزا آقاخان کرمانی، سه مکتوب، انتشارات نیما، ص ۱۸۰
(۲) امیل دورکهایم، صور بنیانی حیات دینی (۱۹۱۲م.)، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، ص۲۷
(۳)رضا نوری، «بازسازی نُتردام: ناپلئون و ناصرالدین شاه کلیسا را خواهند شناخت؟»، برگرفته از: تلویزیون میهن