اولریش اشمید (نویه زورشر تسایتونگ) – برخلاف یهودیانی که از آفریقا به سرزمین موعود خود اسرائیل مهاجرت کردهاند، یهودیان ایرانی، در عین حال که به خوبی در اسرائیل جذب شدهاند، رؤیای بازگشت به بهشت گمشده خود، ایران، را رها نمیکنند. آنها، با خاطرات کودکی، جشنها، رنگها و عطر شیرینیهای ایرانی زندهاند. اولریش اشمید گزارشگر روزنامه سوییسی نویه زورشر تسایتونگ در گزارشی پیرامون زندگی این بخش از جمعیت اسرائیل مینویسد: «یهودیان ایرانی در اسرائیل اطمینان دارند که روزی با پایان سلطه روحانیون شیعه بر ایران، به کشور خود باز خواهند گشت.»
در ادامهی گزارش این روزنامه سوییسی میخوانیم:
اولری کهن فقط ده روز از دوران خمینی را در ایران بود . هفت ساله بود که پدر و مادرش از ایران گریختند. ولی همین سن برای اینکه او بتواند خاطرات دربدری خود را به یاد بیاورد کافیست. این دانشجوی دوره دکترای فلسفه در دانشگاه تلآویو تعریف میکند که سه بار به فرودگاه رفتند اما موفق به پرواز نشدند. او از اینکه عصبیت پدر و مادرش ناگهان به نگرانی و هراس تبدیل شده بود به شدت نگران بود: «آنها بهتزده و خودباخته به نظر میرسیدند. یکبار تمام فرودگاه به این دلیل که خدیجه ثقفی همسر خمینی قصد پرواز داشت، بسته شد.» اولری هنوز هم موج چادرهای سیاه زنانی را که شعار میدادند در برابر دیدگان خود دارد. سرانجام در فوریه سال ۱۹۷۹ اورلی کوهن به همراه پدر و مادر و برادر بزرگترش با آخرین پرواز هواپیمایی «ال عال» به اسرائیل سرزمین مطلوب خود پرواز کردند.
رؤیاهای جوانی
الهام رکنی هنرمند ۳۸ ساله در تلآویو، نه ده روز، بلکه ده سال نخست زندگی خود را در دوران خمینی سپری کرد. او در سال ۱۹۸۰ به دنیا آمد، بنابراین هنگامیکه پدر و مادرش در سال ۱۹۸۹ تصمیم به ترک میهن گرفتند، ۹ساله بود. او هنوز هم با رؤیای کودکی مرفه خود در محله خوشنشین یوسفآباد تهران زندگی میکند. رکنیها در دوران شاه زندگی خوبی داشتند، در دوران خمینی هم میتوانستند با شرایط کنار بیایند. الهام نیز همینطور. حیاط خنک و پرسایهای بود که در آن بازی میکرد، باغی بزرگ و مادربزرگی مهربان که در طبقه همکف میزیست و هر لحظه میشد به دیدار او شتافت. الهام میگوید که یک دختربچه پرشور بود، با پاهایی قوی و همواره آماده حرکت که پسرها هم از او حساب میبردند. او با علاقه زیاد به مدرسه میرفت. یهودی بودن مسئلهی او نبود. اما آگاه بود که یهودیها «چیز بهخصوصی» هستند. روزهای «پوریم» او مجبور نبود به مدرسه برود. میتواند به یاد بیاورد که چگونه به هممدرسهایهایش میفهماند که «این جشن ما یهودیهاست.»
پاسخ به این پرسش که آیا او دوست دارد به ایران برگردد، آنطور که به نظر میرسد ساده نیست. الهام رکنی دیگر نمیتواند به راحتی به سرزمینی برود که دوست دارد. در سال ۲۰۰۲ راننده جوان یک اتومبیل این دختر سرکش تهرانی را زیر گرفت. از آن زمان او روی صندلی چرخدار مینشیند. با اینهمه میگوید که با کمال میل یکبار به آنجا سفر میکند تا خانه پدر و مادر خود را ببیند، در خیابانها بگردد و از مدرسه قدیمیاش دیدار کند.
زندگی در تهران؟
الهام در پاسخ به این پرسش که آیا دوست دارد در تهران زندگی کند میگوید: «نه. اما من ایران را دوست دارم» و در حالی که برق رؤیا را میتوان در چشمانش دید، صدایش طنینی مصمم و محکم پیدا میکند. زبان فارسی بخش مهمی از زندگی روزمره او در اسرائیل است و طبعا خاطرات مبهم او از دوران کودکی به او توان میبخشد که از آن یک پروژه هنری بسازد: «پروژه یوسف آباد»! این پروژه که در موزه هنر تلآویو به نمایش درآورده به «جستجوی دور از دسترسها» تقدیم شده است. یکی از دوستان دختر الهام در تهران فیلمبرداری میکند و تصویرهایش یکراست به اسرائیل میرسند. فیلم همزمان به دوران کودکی الهام بر میگردد و میکوشد از طریق تصویر و صدا و زبان خاطرات را برای ناظران بازسازی کند. این پروژه یک نزدیکی ملموس و لبریز عشق به چیزی است که برای همیشه گم شده است. غنایی و در هم پیچنده؛ و چنانکه الهام میگوید، اغلب زحمتآفرین، زیرا تصویرهای دوربین و خاطرات او اغلب از یکدیگر خیلی دور هستند.
زندگی دوگانه
الهام در برابر این پرسش که چرا ایران را ترک کردهاند میگوید: «روزی به سادگی این تصمیم را گرفتیم.» اجبار و اضطراری در کار نبود. رکنیها صاحب اعتبار بودند. پدر، به عنوان صاحب یک فروشگاه مرد پولسازی بود. مادر، به عنوان معلم زیستشناسی از وضعیت خود رضایت داشت. سرکوب [یهودیان] در آن زمان وجود نداشت. اما «همه میرفتند…» بسیاری از یهودیان در حکومت برخاسته از انقلاب شیعی احساس خوبی نداشتند. دوران جنگ بود. مردان جوان جذب ارتش میشدند، همچنین جوانان یهودی. بسیاری از جوانان از ایران به خارج قاچاق میشدند. به گفته الهام، سرانجام رکنیها نیز در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۹ همراه با پدربزرگ و مادر بزرگ رفتند. آنها یک هفته در ترکیه ماندند و بعد راهی اسرائیل شدند. الهام کوچولو خیلی زود همرنگ محیط شد. پدرش، به عنوان مرد عمل به فعالیتهای ساختمانی مشغول شد و او به مدرسه رفت و عبری آموخت: «الگوی من دختران مراکشی بودند.»
خانواده اورلی کهن خیلی زودتر به اسرائیل رفته بودند. پدر اورلی، که او هم بازرگان بود، خودش نمیخواست برود؛ مثلا برادرش دستکم تا سال ۱۹۸۶ در آنجا ماند تا او نیز سرانجام به اسرائیل مهاجرت کرد. اما بخش بزرگی از این طایفه در سال ۱۹۷۸ پیش از سقوط شاه به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرده بودند و کهنها تنها بخش باقیمانده از این خانوادهی قدیمی بودند. اورلی میگوید: «آدم دیگر احساس خوبی از تنها زیستن در سرزمینی نداشت که تحت حکومت اسلامگرایان بود.»
برای اورلی کوچولو مهاجرت مسئله بزرگی نبود. او ارتباط تنگاتنگی با جامعه یهودیان ایرانی در اسرائیل دارد و در آن کشور به سرعت یاد گرفت که زندگی دوگانه اسرائیلی- ایرانی را پیشه کند. او همچنان فارسی حرف میزند، با جمع ایرانیها رفت و آمد دارد، به کنسرت هنرمندانی مثل ریتا یاهان فاروز یا مور کرباسی میرود که بسیاری از ترانههاشان را به زبان فارسی میخوانند و یک جمعیت دلباخته بزرگ با آنها همسرایی میکنند.
ولی ایران برای او چیست؟ پاسخ میدهد: «بهشت!» اورلی هر روز را با رؤیای آن بهشت سپری میکند: «آن جشنها، آن رنگها و آن شیرینیها. من آرزو میکنم که روزی بتوانم برگردم. حتی شاید برای همیشه.»
در انتظار تغییر
به راستی میان نزدیک به ۲۵۰ هزار یهودی ایرانی ساکن اسرائیل با سایر مهاجران تفاوتی تعیینکننده وجود دارد. آنها نه تنها سرزمین مادری خود را دوست دارند، بلکه آمادهاند هر زمانی به آن بازگردند. به ندرت یک شهروند اسرائیل بطور جدی به این فکر میکند که به یمن، اتیوپی یا لیبی بازگردد. اما یهودیان ایرانی روی این حساب میکنند که روحانیون شیعی روزی در ایران سقوط کنند. به این دلیل از نتانیاهو و ترامپ پشتیبانی میکنند که آشکارا روی تغییر رژیم در ایران کار میکنند. اورلی کهن وقتی از ایران صحبت میکند، واژه «وطن» را با لطافت و شوق فراوان بر زبان میآورد، در حالی که دوست نزدیک او از کشورش لیبی به عنوان «سرزمین فاجعه» نام میبرد!
ولی دیوید مناشری در پاسخ به این پرسش که آیا همه ایرانیهای اسرائیل اینطور فکر میکنند میگوید: «ای بابا. همه آنها سالهاست چمدانهایشان را باز کردهاند. آنها در اینجا ریشه دواندهاند. این فقط خیالبافی است.»
مناشری یکی از ریشسفیدان موسسه اسرائیلی تحقیقات مسائل ایران است. یک مرد سالمند سرزنده که هنوز در دانشگاه تلآویو تدریس میکند. او از من در یک خانه زیبا و قدیمی در این شهر استقبال میکند. این پروفسور دانشگاه میگوید که کمیشوق وطن را میتواند درک کند. اما اکثر یهودیان ایران به خوبی جذب شدهاند، حتی آنها که از سال ۱۹۷۹ به بعد آمدهاند.
مناشری اولین موج مهاجرت به اسرائیل در زمان تاسیس این کشور و دومین آن در زمان انقلاب اسلامی را متفاوت میداند. او میگوید: «در میانه قرن بیستم بیش از همه یهودیان فقیر آمدند. یهودیان مرفه به فرانسه، ثروتمندانشان به ایالات متحده آمریکا و ثروتمندترین آنها به لس آنجلس رفتند. در دوران شاه یهودیانی که در ایران مانده بودند، رشد فوقالعادی را تجربه کردند. شاه فکر میکرد که یهودیان نمیتوانند کمونیست باشند! اما آنها خیلی هم خوب میتوانستند کمونیست شوند! کافیست به کارل مارکس، تروتسکی و برنشتاین فکر کنید! ولی شاه عقاید خود را داشت. در عین حال، برخلاف یهودیان کشورهای عربی، یهودیان ایران خودشان را یک اقلیت قومی منزوی و تحت پیگرد نمیدیدند. در نتیجه سرنوشتی مشابه بسیاری از ایرانیهای دیگر داشتند. به این دلیل خیلی از آنها ماندند. باید گفت که به همین دلیل غباری طلائی و رؤیایی بر خاطرات آنها نشسته است.
کوروش، پادشاه خوب
اینکه عشق به ایران میتواند خیالانگیز و در عین حال درونی شده باشد را در اظهارات سُلی شاهور استاد مطالعات ایرانی دانشگاه حیفا نیز میتوان دید: «من هنگامی که وارد اسرائیل شدم زمین را بوسیدم، اما اگر زمانی به ایران برگردم، زمین ایران را خواهم بوسید.» شاهور هم نزد مناشری درس خوانده است، اما او در دهه هفتاد خورشیدی به عنوان یک پسربچه هشت ساله به این کشور آمد و مثل بسیاری از همنسلان خود به خودش اجازه کمی احساسات غلیظ تر را میدهد.
شاهور یهودیان ایرانی را در سنتی کاملا متفاوت با سایر مهاجران یهودی از آفریقا و آسیا ارزیابی میکند. او میگوید: «این موضوع به کوروش بزرگ، پادشاه ایرانی که همه زندانیان را همراه با یهودیان آزاد کرد، پیوند عمیقی دارد. یهودیان ایرانی هرگز مثل پدران خود در شمال آفریقا رانده نشدهاند. خمینی همواره میان صهیونیستهایی که به شدت از آنان متنفر بود، با یهودیانی که با آنها مدارا میکرد تفاوت قائل میشد.»
آیا این عشق که به گونهای کودکانه در خاطرات یهودیان ایرانی حک شده، با وسواس نتانیاهو نسبت به دشمن شیعی در ایران در تضاد نیست؟ دشمنی که خواستار نابودی اسرائیل است؟
پاسخ شاهور منفی است. او میگوید: «یهودیان ایرانی نتانیاهو را خیلی خوب میفهمند. اکثر آنها به شدت دست راستی هستند. برای همه روشن است که منظور نتانیاهو، وقتی از شیعیان تهران صحبت میکند، رهبری نظام ایران است و نه فرهنگ ایرانی.»
دیوید مناشری از دیدگاه دیگری به موضوع میپردازد. او میگوید: «[نظام] ایران و اسرائیل یکدیگر را به عنوان دشمن لازم دارند. آنها متقابلا از یکدیگر استفاده میکنند. صهیونیستها، برخوردشان با فلسطینیها و نقشههای آنها برای نظم جهانی به روحانیون حقانیت میدهند. نتانیاهو هم خود را به عنوان کسی که علیه تهدید به نابودی شیعی میجنگد به لحاظ سیاسی خود را تقویت میکند. اما همه یهودیان ایرانی میدانند که ایران سرزمین خوبی است. سرزمینی با یک تمدن بزرگ و زیبا، که آنها قسمتی از آن را، حتی در اسرائیل با خود حمل میکنند.»
توییت کردن برای انقلاب
اما چنانکه نمونه ندا امین نشان میدهد، در فضای تحریک شده و به شدت احساساتی سیاست روزمره چنین دریافتهایی اغلب رنگ میبازند. ندا امین ماهرانه از شبکههای اجتماعی در فضای مجازی استفاده میکند. او در ایران پیرامون حقوق زنان مینوشت و به عنوان یک وبلاگنویس با روزنامه اینترنتی «تایمز اسرائیل» همکاری داشت. بالاخره روزی کاسهی صبر روحانیون لبریز شد و او مجبور شد به ترکیه فرار کند. در آنجا وی به سرعت به جاسوسی برای اسرائیل متهم شد بطوری که دولت ترکیه میخواست او را به ایران بازگرداند. جرم او سنگین بود و خطر اعدام وجود داشت. پس از آنکه وزیر کشور اسرائیل متعهد به پذیرش وی شد، ندا امین توانست در سال ۲۰۱۷ به اسرائیل برود. برخی از پیشینیان او به گفته خودش یهودی بودهاند. با این همه، «شاباک» سازمان امنیت و اطلاعات داخلی اسرائیل، برای محکمکاری، وضعیت او را به دقت مورد بررسی موشکافانه قرار داد. امروز ندا امین آزاد است و مرتب در توییتر درباره وضعیت اجتماعی ایران، که به نظر وی به شدت انفجاریست، مینویسد.
*منبع: نویه سورشه سایتونگ
*نویسنده: اولریش اشمید
*ترجمه و تنظیم از جواد طالعی
من کلا چقدر باید بدم این مطبوعات دست از سر کچل من بردارن؟! ? من اصلا با این خبرگزاری مصاحبه نکردم و گفتم هم که مصاحبه نمیکنم. حالا اینا رو از کجاشون درآوردن من موندم ! شاباک موشکافی کرده در مورد من که مطمئن بشه ازم؟! ? (ای خدا نذار دهنم باز بشه واقعیت رو بگم) !
من سه سال خبرنگار تایمز بودم، اونوقت نوشته بلاگر بودم؟! ?
آزادم الان، یعنی قبلش زندانی بودم؟! ?
به گفته خودم بعضی اجدادم یهودی بودن؟! یعنی مدارک خانوادگیم کشکه؟! ? بابا بی خیال…!
درود بر هم میهنان پیرو آیین موسی.
تا جایی که من می دانم بسیاری از یهودیان ایرانی سالها پیش از روی کار آمدن رژیم آخوندی به اسرائیل مهاجرت کردند. اما به هر حال آرزوی بازگشت به ایران قابل درک است. ایران سرزمین خاطره های شیرین است. هرچند از سال ۵۷ چهره ایران دگرگون شد و سنگدلی اسلامی جای رافت انسانی را گرفت، اما درخت کهنسال و تناور فرهنگ ایرانی با این آفت ها نخواهد خشکید. ایران شایسته دوست داشتن است.
با سرنگونى فرقه تبهـکار و مافیاى اسلامى
هـم میهـنان یهـودى باز به ایران بازخواهـند گشت و با خیالى اسوده در ایران
زندگى و کار خواهـند کرد
یهودیان یک بدهی تاریخی به حکومت شاهنشاهی ایران و کورش کبیر دارند . وان اینکه کورش همه یهودیان را از اسارت حکومت خونریز بابل ازاد کرد و به سرزمینشان یعنی اسراییل با مبالغ زیادی پول و طلاهای سرقت شده انان برای باسازی معبد اورشلیم باز گرداند . اگر امروزه یهودیان این کار نکنند و فقط تماشا گر اسارت ایرانیان توسط شیطان زمان باشند ٬ چگونه میتوانند ٬ به ( یهوه ) خدای ازلی و ابدی و یکتا و بی همتا در مقابل بی تفاوتی خود پاسخگو باشند .
جنگ جنگ جنگ نمیخواهیم … امنیت ٬ ازادی٬ ابادی ٬ حق مسلم ماست … شاه باید برگردد . شاه باید برگردد . ) رضاه شاه روحت شاد .
اگر ۲۵۰هزار نفر هموطن یهودی از دست جانیان تبهکار رژیم مارکسیست اسلامی اواره شدن و ارزوی بازگشت به ایران عزیز رادارند ٬ بیش از ۵ ملیون ایرانی ٬ زرتشتی و مسیحی و مسلمان و بی دین و کرد و ترک و بلوچ و فارس و شمالی و جنوبی به علت جنایت این رژیم ساکن خارج هم منتظر بازگشت به ایران برای بازسازی و ابادی و ازادی می باشند . لا اقل هموطنان یهودی کمپینی در جهت خواسته های مشترک با دیگر هموطنان در اروپا که حامی حکومت اخوندی میباشد به راه بیاندازند . جنگ جنگ جنگ نمیخواهیم … امنیت ٬ ازادی٬ ابادی ٬ حق مسلم ماست … شاه باید برگردد . شاه باید برگردد . ) رضاه شاه روحت شاد .