امیر امیری – چنانکه از چند هفته پیش روشن بود سرانجام محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی یا به گفته مقامات آمریکایی «مالهکش اعظم» در فهرست تحریمهای ایالاتمتحده قرار گرفت. وزارت خزانهداری آمریکا با صدور بیانیهای از جمله آورده است «ظریف تحریم میشود چون مجری دستورات مستقیم و نامستقیم علی خامنهای است و سخنگو و نماینده وی در جهان است و وزارت خارجه او با یکی از بدنامترین نهادهای دولتی یعنی نیروی قدس سپاه پاسداران هماهنگی دارد.»
![](https://kayhan.london/wp-content/uploads/2018/04/ظریف.jpg)
محمدجواد ظریف در نخستین واکنش به این تحریم در توییتی نوشت «دلیل اصلی ایالات متحده برای قرار دادن من در لیست تحریمها این است که من سخنگوی اصلی ایران هستم. از آنجا که من دارایی یا منافعی در خارج از ایران ندارم، این تحریم بر من یا خانوادهام هیچ اثری ندارد.»
اینکه «سردار دیپلماسی» در نخستین واکنشاش دور بودن منافع شخصی و خانوادگی اش از گزند تحریمها را به رخ میکشد، نشان میدهد «معمار دیپلماسی» منافع ملی را با منفعت فردی و خانوادگی یکی گرفته و همچنین تبیین این واقعیت است که سیاست در ایران تحت اشغال جمهوری اسلامی همچنان دارای ماهیت طایفهای و قبیلهای است.
در نظر گرفتن هرگونه نگرش و رویکرد عقلانی در سیاست خارجی بستگی به پذیرش و قبول این پیشفرض ساده دارد که یک منفعت ملی که از بدیهیات است، موجود باشد. اعمال و افکار و کردار نیز به واسطه همین معیار روشن (منفعت ملی) است که چراغ راهنمای سیاست خارجی میگردد. از هنگام گسترش دولتهای ملی در اروپا، پس از پیمان صلح وستفالی، منافع کشورها ماهیت فردی خود را از دست داد و ماهیتی ملی پیدا کرد.
اهمیت دادن به منافع ملی در سیاست خارجی هر کشوری، بنیاد واقعگرایی در روابط جهانی با سایر کشورهاست و نمیتوان همزمان در سیاست خارجی، هم آرمانگرا بود و هم منافع ملی را پیگیری کرد. در چارچوب آرمانگرایی، اهدافی دنبال میشود که دستیافتنی نیست. از این رو در سایه چنین سیاستی، منافع ملی یکسره قربانی منافع یک قشر خاص میشود، همچنان که آرمانگرایی در سیاست خارجی، به فاجعه ختم میشود.
ما «شوکت ملی» را به تازگی در دریای شمالی در لوای آرمانگرایی و منافع فردی و گروهی، و بخشیدن حق پنجاه درصدی خویش، و رسیدن به حقوق دریایی هفت و هشت درصدی دیدهایم. همین که اجازه آبتنی و شنا کردن را از همسایگان حوزه پیرامون دریای مازندران گرفتیم باید سپاسگزار «سرداران و معماران دیپلماسی» باشیم.
اینکه این تحریمها پیامدهایی برای سفر محمدجواد ظریف به آمریکا خواهد داشت زیاد اهمیت ندارد زیرا دیپلمات تحریم شده دیگر جدی گرفته نمیشود و کارآیی لازم را برای پیشبرد دیپلماسی نخواهد داشت، اروپاییان آزادند هرچه میخواهند بگویند و با «کنش ارتباطی» یورگن هابرماس با جمهوری اسلامی سوداگری کنند. پایان دیپلماسی هم (دلالبازی بجای دیپلماسی بیشتر برازنده جمهوری اسلامی است) با تحریم وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی آغاز نشده است، چنانکه ادعا میکنند (تحریم ظریف پیامدهای دیگری دارد که خواهد آمد)، بلکه هنگامی روی داد که «سردار دیپلماسی» نمیتوانست از محدودهی هشتصد متری میان سازمان ملل و دفتر نمایندگی ایران تردد کند.
![](https://kayhan.london/wp-content/uploads/2019/06/viza-zarif.jpg)
مقامات دولتی آمریکا به درستی بیان داشتهاند که محمدجواد ظریف نه وزیر امور خارجه، بلکه وزیر «پروپاگاندای» رژیم اسلامی است. کسانی خواستهاند که توافق برجام را به توانایی و مهارتهای دیپلماتیک وزیر تحریم شدهی خارجه پیوند بزنند و سعی میکردند با سرازیر کردن انواع القاب اسطورهای و ملی (قهرمان دیپلماسی ایران، امیرکبیر عصر ما، آرش کمانگیر) او را رستم دستان نشان دهند، اما خیلی زود رشتههایش پنبه شد.
شیفتگان و دلباختگان رژیم اسلامی آیا به راستی فکر میکنند در امالقرای اسلامی که رئیس جمهورش یک تدارکاتچی است، «مالهکش اعظم»اش واقعاً وزیر امور خارجه است؟ محمدجواد ظریف در حد یک کارگزار حکومتی مدتی از سوی رهبرش به ماموریتی موقتی و ویژه گماشته شد که در عالم دیپلماسی به نام Ad Hoc شناخته میشود. ماموریتی موقت و ویژه به منظور رسیدن به هدفی معین. میدان مانور وی حتی در این وظیفه موقت آنقدر تنگ و کوچک بود که هر بار به منظور پیشپاافتادهترین موارد جهت تصمیمگیری نیاز به اخذ دستورات لازم از «مقامهای فرادستی» بود، که همین امر با وجود برقراری تحریمها باعث طولانی شدن گفتگوها و مذاکرات شد. یکی از کارکنان بخش فارسی بنگاه خبرپراکنی بریتانیا به درازا کشیدن مذاکرات برجام را به عنوان یک پیروزی و دستاورد بزرگ برای جمهوری اسلامی و وزیر امور خارجهاش میدانست (بیجهت کسی کارمند بیبیسی نمیشود). پس از پایان و به سرانجام رسیدن این ماموریت موقت و ویژه، «سردار دیپلماسی» هم عملاً هیچکاره شد تا جایی که سفر بشار اسد به تهران در ۱۳۹۷ از وی پنهان نگاه داشته شد، به گونهای که نزدیک بود کار به استعفای «امیرکبیر عصر ما» بکشد.
از تحریم وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی از سوی ایالاتمتحده آمریکا میتوان و باید در امر براندازی رژیم اسلامی بهره گرفت. از پایان گفتگو و مذاکره اکنون بطور قطع نمیتوان سخن گفت ولی با دیپلماسی بیمار و نارسا و عدم کفایت دیپلماتها در جمهوری اسلامی، دیگر زمان وقتکشی و چک و چانه زدن به پایان رسیده است.
پایان دیپلماسی بسته و مخفی
تحریم وزیر امور خارجه ج ا پایانی است بر دیپلماسی مخفی و پنهانی جمهوری اسلامی و آغاز دیپلماسی باز. دیگر زمان محرمانه بودن و مخفی نگه داشتن مذاکرات و در پی آن سرّی نگه داشتن تصمیمگیریها و نتایج آن در جهت منافع گروهی بسر آمده است. جمهوری اسلامی که همیشه در تعقیب، تنظیم و تصویب سیاست خارجی منافع فردی، طبقاتی و حکومتیاش را بر ایران اولویت میدهد و عامل مؤثر یعنی افکار عمومی را یا بیاهمیت میشمرد یا گمراه میکند، چنانکه در برجام رخ داد، دیگر نمیتواند به راحتی برای پیشبرد سیاستهای خارجیاش زیر پوشش شعار «حفظ نظام» به توافقات سرّی و مخفیانه دست یابد.
![](https://kayhan.london/wp-content/uploads/2019/08/zarif_tahrim.jpg)
یکی از دلایل اعمال و اجرای دیپلماسی سرّی و مخفی، عدم اعتماد مردم به سران جمهوری اسلامی است. برای همین همیشه افراد معدودی (هم در درون و هم در برون) اطلاعات اندک و نادرستی را در اختیار مردم میگذارند تا چگونگی توافقها و چانهزنیهای (امتیازدهی) سیاسی و اقتصادی رژیم را در انظار عمومی پنهان نگه دارند. جمهوری اسلامی استاد گمراهی و دستکاری افکار عمومی است. روابط سیاسی با روش «دیپلماسی باز» اکنون بر «دیپلماسی پنهان» که مطلوب جمهوری اسلامی است سایه انداخته و امکان پنهانکاری و زد و بند را به حداقل میرساند، فضایی است که زمین بازی رژیم اسلامی و دلالانش نیست و شکستهای حکومت آخوندها (قطعنامه ۵۹۸ ، برجام، رژیم حقوقی دریای خزر) را دیگر نمیشود به نام پیروزی غالب کرد.
پایان افسانه اصلاحطلب، اصولگرا
در سال۹۶ هنگامی که در بیش از صد شهر شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» سر داده شد مُهر باطل بر چهره ژانوسی حاکمیت دوگانه زده شد و پایان بازی اصلاحطلب و اصولگرا در درون نظام اعلام شد. اکنون آمریکا این دوگانگی دروغین جمهوری اسلامی در برابر غرب را آشگار کرده است و میداند که هر دو چهره اصلاحطلب و اصولگرا مجموعه تفکر جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند و تفاوتی بین آنها نیست، اصلاحطلبان به همان اصول و بنیادی پایبندند که اصولگرایان به آنها معتقدند و پنهان شدن پشت مغلطه «تندرو و میانهرو» فقط برای فریب غرب و در راس آن آمریکاست، چنانکه در هر انتخاباتی با مغالطهگری «بین بد و بدتر» و لولوخورخورهای به نام اصولگرا مردم را به پای صندقهای رأی میکشانند. آمریکاییان اکنون دریافتهاند با حکومتی که بر اساس آموزههای دینی منتظر پدیدهای به نام «ظهور» است، تحت هیچ شرایطی نمیتوان به صلح رسید، با همان منطق که مردم هم به این نتیجه رسیدهاند که هیچ تفاوت ذاتی بین اصلاحطلبان و اصولگرایان وجود ندارد و هیچکدام از این دو توانایی نجات ایران از فروپاشی را ندارند و جمهوری اسلامی اصلاحپذیر نیست.
مذاکرات در سطح سران
در حال حاضر دیپلماسی رو در رو و مستقیم سران دولتهای جهان افزایش و رواج یافته است چرا که توافقنامهها و پیمانها از منطق حقوقی قویتری پیروی میکند و از اهمیت بیشتری برخوردارند (به عنوان مثال دیدار رو در روی دونالد ترامپ و رهبر کره شمالی کیم جونگ اون)، زیرا نگهبانی از صلح و پایبندی به قراردادهای منعقد شده در دوران لرزان و پر تلاطم کنونی مستلزم تصمیمگیریهای بنیادی و واقعی است و آنهم جز با مذاکرات در سطح سران نمیتواند کارساز باشد. ولی ما با رژیمی سر و کار داریم که نه تنها دو چهره بودن نظاماش در جهان فاش گشته بلکه چندان هم جدی گرفته نمیشود. مسئله ایران و آمریکا مشکلی نیست که در سطح نمایندگان بیخاصیت و وزیران بیقدرت حل و فصل شود. مشکل جمهوری اسلامی در این رابطه این است که مجوز مذاکره با آمریکا فقط تا سطح وزیر خارجه صادر شده و مذاکرات بالاتر از آن سطح در چارچوب سیاستهای کنونی جمهوری اسلامی یافت نمیشود.
من فکر نمیکنم که شرایط مذاکرات در حال حاضر از سطح وزرا به سطح سران تغییر کند زیرا رژیم اسلامی در شرایط شکنندهتری نسبت به دوران مذاکرات برجام قرار دارد و با تحریمهای شدید اقتصادی در کنار تحریم علی خامنهای (نماد خشونت) و تحریم محمدجواد ظریف (نماد توجیه) حتی حسن روحانی هم به عنوان رییس جمهوری توان مدیریت مذاکرات را نخواهد داشت چون پس از تصویب و به رسمیت یافتن هر مذاکرهای باز رهبر جمهوری اسلامی میتواند بگوید «آنطور که برجام عمل شد، من خیلی اعتقادی نداشتم» و «بارها هم به رییس جمهور و وزیر خارجه گفتیم و تذکر دادیم». در نظام اسلامی نه فقط رییس جمهوری بلکه همه وزیران و نمایندگان فاقد قدرت هستند و فقط مجری دستورات رهبرند، رییس جمهور واقعی در حقیقت اوست که نقشی اساسی در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها دارد.
ظریف «سردار دیپلماسی» در جریان سفری به نیویورک با مطرح کردن مبادله زندانیان دوتابعیتی که در ایران به گروگان گرفته شدهاند ادعا کرد که «اختیارات کامل و لازم» را دارد، قاسم سلیمانی «سردار عارف»، در همایشی میگوید «دشمن میخواهد با فشارهای اقتصادی ما را به میز مذاکره بکشاند که این مذاکره مصداق تسلیم است و قطعاَ تن به این ذلت نمیدهیم» و علی خامنهای، احتمالاً « سردار سرداران» (جمهوری اسلامی در دادن القاب گشادهدست است) در دیداری با مسئولان حکومتی گفته بود «نه جنگ نه مذاکره!» در این آشفتهبازار، یک مقام آمریکایی بیهوده نگقته است که اگر بنا بر مذاکره باشد باید با فرد کارآمد که قدرت تصمیمگیری داشته باشد گفتگو کرد.
گشایش گره کار جمهوری اسلامی با آمریکا با مذاکرات و گفتگو، در هر سطحی که باشد، برطرف شدنی نیست، چون این مسئله یک مشکل بنیادی و ایدئولوژیک است که به موجودیت نظام اسلامی گره خورده و با مذاکرات و سازش هم حل و فصل نمیشود چون بودن یکی نفی دیگری است و تا رژیم اسلامی بر سر کار است، روابط ایران و آمریکا همچنان درهم برهم و آشفته باقی خواهد ماند و به نظر نمیرسد حکومتی که «صد گره افکنده» است بتواند «یک گره وا» کند.