فیروزه رمضان زاده- «آخوند احمدی همه را به اعدام محکوم کرد؛ ولولهای در جمع افتاد؛ دور تا دور زندانیها را پاسدارهای مسلح گرفتند. «بر اساس شریعت اسلام و فقه جعفری شما محارب تشخیص داده شدهاید و چون از کرده خود پشیمان نیستید همه شما طبق رای دادستان دادگاه انقلاب خوزستان و استفتای مراجع تقلید به اعدام از طریق تیرباران محکوم شدهاید.» اینها در برگه ی دادنامهای بود که آوایی آن را خواند، حمید بلند شد و فریاد زد: «آقای دادستان، کدام عدل؟ کدام داد؟ خود من آخرین ماههای حبسی را میکشم که خودتان برایم بریدید.» یکی از پاسدارها به حمید نزدیک شد و با زور قنداق تفنگ حمید را سر جایش نشاند. آوایی گفت:« بله، ولی چون در ایام زندان توبه نکردید حکم خدا را در مورد شما اجرا میکنیم. فرصت توبه داشتید متنبه نشدید.»
اینها بخشهایی از صفحات ۹۰ و ۹۱ از کتاب «هنوز از اکالیپتوسهای یونسکو خون میچکد» نوشته عیسی بازیار است که در سه فصل و ۱۴۴ صفحه چندی پیش از سوی نشر مهری در لندن منتشر شد. روایتی واقعی درباره فاجعه کشتار جمعی زندانیان سیاسی در زندان یونسکو دزفول که در تابستان ۱۳۶۷ به دستور شخص آیتالله خمینی به قتل رسیدند. فاجعهای که شاید کمتر از دیگر کشتارهای زندانیان سیاسی در زندانهایی مانند اوین، گوهردشت، توحید، عادل آباد، وکیل آباد و… به گوش همگان رسیده باشد.
- هنوز از اکالیپتوسهای یونسکو خون میچکد
- نویسنده: عیسی بازیار
- چاپ اول؛ ۱۳۹۸، نشر مهری؛ لندن؛ ۲۰۱۹ میلادی/ ۱۳۹۸ خورشیدی؛ ۱۴۴ صفحه
در این کتاب، عیسی بازیار فعال حقوق مصدومین مین و متخصص پاکسازی میادین مین، شرح جنایتهای صورت گرفته و زندگی و روزگار خانوادههای زندانیان سیاسی این زندان را به شکل داستان روایت میکند.
نویسندهی «هنوز از اکالیپتوسهای یونسکو خون میچکد» در مورد علت نوشتن این رمان به کیهان لندن میگوید: «حدوداً یازده ساله بودم، پدرم نگهبان یکسری ساختمان متعلق به بنیاد شهید بود واقع در فاز دو پاداد اهواز؛ پدرم وقتی شبها به خانه بر میگشت، من بجای او در آن ساختمانها نگهبانی میدادم؛ دو سه شب از شبهای مرداد ۶۷ که بجای پدرم به آنجا میرفتم میدیدم که پشت آخرین نقطه مسکونی که مشرف بود به انتهای قبرستان اهواز یک جای خالی بود؛ میدیدم یک لودر میآید یک چاله میکند، پشت سرش فوری چند تا ماشین و آمبولانس میآمد بعد میدیدم داخل آن چاله را با یک چیزهایی پر میکردند و بعد آن را میپوشاندند و میرفتند. بعد از چند شب که این صحنهها را میدیدم یک شب برای پدرم تعریف کردم؛ پدرم گفت:« اینها اعدامیاند، نترسیها!» بعد از آن روز پدرم هر کاری کرد من دیگر بجای او به آن نقطه نرفتم چون میترسیدم. این مسئله در ذهنم باقی ماند تا اینکه سه سال پیش «سازمان عدالت برای ایران» یک مطلب منتشر کرد در مورد تخریب گورهای اعدامیهای اهواز توسط شهرداری. من هم در یک کامنت، مشاهدات خودم را نوشتم. فکر نمیکردم اهمیتی داشته باشد. خانم شادی صدر یکی از مدیران این سازمان همان روز با من تماس گرفت و از اهمیت این موضوع به من گفت. چند روز با هم کار کردیم و با بررسی گوگل مپ متوجه شدیم که آن قبرهایی که شهرداری تخریبشان کرده قبرهایی نبوده که من از جای آنها خبر داشتم. بنابراین این موضوع منجر به شناسایی چندین گور جدید از اعدامشدگان تابستان ۶۷ در اهواز شد و بعد این گزارش از سوی «سازمان عدالت برای ایران» در سایر رسانهها منتشر شد. بعد از مدتی جرقه نوشتن این رمان در ذهنم زده شد. ابتدا تصمیم داشتم یک کار تحقیقی انجام دهم اما با توجه به اینکه من در بین این خانوادهها بزرگ شده و زندگی کردهام تصمیم گرفتم زندگی خانوادههای اعدامشدگان را به شکل داستانی واقعی روایت کنم.»
عیسی بازیار در این کتاب، به علیرضا آوایی وزیر دادگستری دولت حسن روحانی اشاره کرده است که در جریان سرکوب و کشتار قتلعام زندانیان سیاسی خوزستان در تابستان ۶۷، رییس زندان یونسکو دزفول و از اعضای هیئت مرگ در زنداناهواز بود.
نویسندهی «هنوز از اکالیپتوسهای یونسکو خون میچکد» اضافه میکند: «در سالهای جنگ ما به عنوان جنگزده از اهواز به اندیمشک نقل مکان کردیم، آن زمان، همسایه خانواده شلالوند بودیم که مادر این خانواده یعنی «دایه دولت» مادر حمزه و مختار شلالوند شخصیت اول داستان مرا تشکیل میدهد. حمزه پسر دایه دولت یکی از اعدامشدگان در تابستان ۶۷ است، چندین خانواده از اعدام شدگان دهه ۶۰ در همان خیابانی که ما ساکن بودیم زندگی میکردند. ما چند تا بچه بودیم و در آن زمان سعید دوست نزدیک من پسرعموی مختار (شلالوند) بود. او و سایر دوستان همان دوره دست به دست هم دادند تا من این رمان را بنویسم. یکی از منابع من برای نوشتن بخشی از کتاب، محمدرضا آشوع است که با او که خارج از ایران زندگی میکند تماس گرفتم، او تنها کسی است که از اعدامهای تابستان ۶۷ در خوزستان جان به در برده.»
بازیار در فصل اول کتاب خود به یکی از زندانیان سیاسی دربند در زندان یونسکو به نام محمدرضا آشوغ اشاره میکند که در مسیر اجرای حکم اعدام موفق به فرار از جوخههای مرگ شد: «محمدرضا توانست از پنجره حمام به بیرون بپرد و حمید نمیدانست چه بر سرش آمده؛ ساعتی بعد همه را به خط کردند و فهمیدند یکی از زندانیها نیست! تا همه بچهها را به خط و حاضر و غایب کنند یک ساعت و نیم بود که محمدرضا گریخته بود.»
عیسی بازیار به دریافت اطلاعات از برخی زندانیان سیاسی در آن زمان نظیر ایرج مصداقی برای پیگیری اعدام زندانیان سیاسی و تماس با چند خانواده ساکن خوزستان نیز اشاره میکند: «با چند خانواده عرب صحبت کردم، همینطور با یکی از اعضای خانواده شیخ خمیسی از صابئین مندایی که در جریان آن کشتارها اعدام شد صحبت کردم.»
به گفته بازیار، «میتوان گفت که شخصیت اول رمان، سعید است، پسرعموی مختار، ولی اسم او را تغییر دادم، سعید دوست نزدیک شخصیت اول داستان است ولی درواقع سعید شخصیت اول داستان است؛ من با سعید زندگی کردهام و دوست دوران بچگی من بوده. برخوردهای دانشآموزان، ناظم، مدیر و معلمان با او را به خاطر دارم که به او میگفتند «بابای تو ضدانقلابه»! آنقدر او را آزار دادند که در نهایت مجبور به ترک تحصیل شد. حتی هر وقت یک شهید وارد محله میشد سعید و دیگر خانوادههای اعدامشدگان را بیشتر مورد آزار و اذیت قرار میدادند و به آنها میگفتند: ضدانقلاب!»
او ادامه میدهد:« بیشتر بخشهای کتاب را بر اساس واقعیت نوشتهام و برای نوشتن بخشهای دیگر از تخیلم الهام گرفتهام، بیشتر شخصیتهای داستان واقعی هستند از اعدام شدهها، جان به در بُردگان گرفته تا خانوادهها و بستگان آنها. البته اسامی کسانی که در داخل ایران زندگی میکنند به خاطر مسائل امنیتی تغییر داده شده. تکتک اطلاعات تماس آنها را گرفتم و با آنها صحبت کردم از جمله خانواده کسانی که در اندیمشک اعدام شدند و گورهایشان مشخص نیست ولی موقعیت این گورها میتواند در فاز دو پاداد باشد که در کودکی دیدم یا نقطهای بالاتر از آن منطقه که از سابق بوده و به آن لعنتآباد میگویند.»
وی در ادامه با تاکید بر اینکه محور داستان بر روی شخصیت«دایه دولت» میچرخد اضافه میکند: « دایه دولت که مادر شلالوندهاست شخصیتی واقعی است که نه تنها در روایت من بلکه در زندگی واقعی خود همواره نقش مادر همه اعدامیها را بازی میکرد، هر کسی اعدام میشد میرفت به خانوادهاش سر میزد، به آنها دلداری میداد و همین نقش را برای او در کتاب تعریف کردم؛ مثلا از صفحه ۱۰۲ کتاب: چند روز بعد دایه دولت اکرم را هم با خود همراه کرد تا به خانوادههای دیگر سر بزنند، اکرم حتی نمیتوانست از جایش بلند شود، صدایش گرفته بود از بس جیغ کشیده بود، ولی دایه دولت او را همراه کرد تا بروند پیش خانوادههای سگوند و رحیمخانی و آسخ و دیگران..»
از عیسی بازیار در مورد علت نامگذاری این کتاب سوال میکنم؛ میگوید: «یکسری درخت اکالیپتوس در محوطه زندان یونسکو بود که زندانیان را به آنها میبستند و تیرباران میکردند! اما بعدها مجبور شدند تعدادی از این درختان را قطع کنند چون باقیماندهی اعضای بدن اعدامشدگان بر روی این درختان شکافته شده و خونین باقی مانده بود.»
زندان «یونسکو»در حد فاصل جاده دزفول– شوشتر در ابتدا یک بنیاد نیکوکاری بود که در دوران پهلوی با همکاری سازمان ملل متحد برای مبارزه با بیسوادی و حمایت از درمان و بهداشت کودکان در دزفول تأسیس شد. در سالهای پایانی دوران پهلوی این مرکز به اداره آموزش و پرورش دزفول واگذار و سپس به باشگاه فرهنگیان تبدیل شد. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی به روایت شاهدان زنده و جان به در بردگان به یکی از مخوفترین زندانهای جمهوری اسلامی در جنوب کشور تبدیل شد.
فقط اوین و یا زندان یونسکو نیست که اعدامهای زیادی در ان صورت گرفته بلکه در اکثر شهرها مثل مشهد . گرگان . بهشهر . ساری . بابل . رشت . تبریز . سنندج . کرمانشاه . اصفهان و شیراز ، هزاران هزار ، زن و مرد جوان و دختر و پسر را اعدام و سر به نیست کردن . به کنار اعدام صدها ترور شخصیت های سیاسی و علمی را چه در داخل و چه در خارج همین رژیم پوسیده انجام داده . به راستی این هیولای مارکسیست اسلامی به چه پشتوانه و کدامین حمایت و حامی کننده برای بقایش تا به امروز سر کار و حکومت کردن است ؟
از کیهان لندن عزیز تقاضا دارم که سرعت اطلاع رسانی را بیشتر کند. اخبار زیادی هر روز منتشر میشود ولی کیهان لندن بیشتر مقاله منتشر میکند تا خبر.
فریب کاران و دوزخیان که بیش از هزار سال بر جان و فکر و ذهن ما و اجداد ما حاکم بودند و کم وبیش دستی در قدرت داشتند حال به قدرت حکومتی هم بطور کامل دست یافتند، نتیجه معلوم است!
«اسلام ناب محمدی» روح انسانیت را درعده ای ازمردم کشورما کشته وحیوان خون آشامی بنام «الله» را جایگزین آن نموده است که چهل سال است با درندگی وستمگری بر مردم ایران فرمانروائی میکند
«اسلام ناب محمدی» روح انسانیت را درعده ای ازمردم کشورما کشته وحیوان خون آشامی بنام «الله» را جایگزین آن نموده است که چهل سال است با درنگی وستمگری بر مردم ایران فرمانروائی میکند