زنی بی اعتنا به نظم جهان

شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ برابر با ۰۴ ژوئیه ۲۰۱۵


نامه‌های کافکا به میلنا یسنکای (Milena Jesenká) یک رمان زیبای عاشقانه است. حالا آخرین نامه‌های او از زندان آلمان پیدا شده است.

کافکار از دیدارشان می‌گفت...
کافکار از دیدارشان می‌گفت…

ژوییه سال ۱۹۲۹ بود که موجی از شادی به زندگی کافکا راه پیدا کرد و او فوراًبرای میلنا در وین نوشت «…اگر بشود از فرط خوشبختی مرد، باید مرده باشم و اگر بشود کسی را که در حال مرگ است با خوشبختی زنده نگه داشت، پس من هم زنده خواهم ماند.»

میلنا، این ژورنالیست پراگی، می‌دانست که کافکا از چه می‌نویسد، از دیداری که با هم داشتند. چهار روز و چهار شب در وین. به پیاده روی در جنگل‌های وین رفتند و کافکا در این مدت هیچ سرفه نکرد. بیماری‌ را فراموش کرده بود. تخت می‌خوابید و مثل نی‌انبان خرخر می‌کرد. میلنا او را این طور تجربه کرد. در شیب جنگل کنار هم خوابیدند. کافکا کمی بعد از این دیدار می‌نویسد: «چهره  تو بر چهره  من در جنگل و چهره من بر چهره  تو در جنگل و آرمیدن بر پستان‌های نیمه عریانت.»

کافکا و میلنا عاشقانی که رابطه‌شان یک سال هم طول نکشید، اما نامه‌های کافکا به میلنا شهرت جهانی یافت. «نامه‌ به میلنا» یک رمان عاشقانه بزرگ است بدون آنکه پاسخ‌های میلنا را کسی بشناسد.

حالا ولی چند تا از این نامه‌ها در پرونده خدماتی Jarmoir Krrejacar شوهر سابق و پدر دختر میلنا  پیدا شده است. ۱۴ نامه از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳به زبان آلمانی و چک. نامه‌هایی که میلنا از زندان‌های پراگ، درسدن و سرآخر از اردوگاه راونس بروک نوشته است. این نامه‌ها در شماره جدید روزنامه آلمانی «نویه روندشاو» برای اولین بار منتشر شده است.

فرانتس کافکا
نامه‌های فرانتس کافکا به میلنا یسنکای: یک رمان عاشقانه

چه کشف جالبی! مدت‌ها میلنا برای دنیا فقط یک نام و یک نشانی بود، اما حالا خیلی از آن دوران می‌گذرد. ما سرگذشت‌اش را می‌دانستیم ولی به این نامه‌ها دسترسی نداشتیم.  او زنی با خودآگاهی بالا بود که کافکا دوستش می‌داشت. اولین زنی که به شهادتِ نامه کافکا به راینر اشتاخ، بیوگراف وی، بالاتر از او قرار داشت. متولد سال ۱۸۹۶ در پراگ بود، تحصیل طب را نیمه کاره رها کرد و در کافه‌های پراگ به دنبال علایق ادبی خود رفت. علیه پدر به پا خاست و تصمیم گرفت با وجود مخالفت او با ارنست پولاک  ادیبی که کاری از خود منتشر نکرده بود، ازدواج کند. به دنبال این تصمیم پدر او را برای ۹ ماه به یک آسایشگاه روانی فرستاد، اما پس از آن به هر صورت با پولاک ازدواج کرد و البته هرگز با او خوشبخت نشد.

میلنا داستان «بخاری» کافکا رابه زبان چک ترجمه کرد. مدتی همجنس‌گرا شد، به اعتیاد روی آورد، پاورقی‌ها و رپرتاژهای معرکه‌ای ‌نوشت، به حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۳۶ از آن اخراج شد. پس از الحاق منطقه سودتن به آلمان برای روزنامه‌های ممنوعه نوشت، به پناهندگان کمک کرد و بالاخره در نوامبر سال ۱۹۳۹ دستگیر شد.او را متهم به خیانت به میهن کردند، پرونده‌اش بسته شد و او دیگر روی آزادی را ندید.

یک زن اعجاب‌انگیز. ویلی هاس روزنامه‌نگار پراگی درباره میلنا می‌نویسد: «او برای گردن گذاشتن به نظم موجود ساخته نشده بود. آن را مثل ما نمی‌دید. او هر روز، هر لحظه، آن را زیر پا می‌گذاشت.»

بعد از خواندن نامه‌های زندان او می‌شود دید که ویلی هاس چندان هم در اظهار نظر خود اغراق نکرده است. خود میلنا خیلی زود فهمید که دیگر رنگ آزادی را نخواهد دید. دو ماه بعد از دستگیری برای دوستی نوشت: «اگر مرا منتقل کنند، دیگر جای نگرانی نخواهد بود. آنجا دوباره در میان دوستان خواهم بود و همه چیز قابل تحمل خواهد شد. این را در این فاصله فهمیده‌ام.»

میلنا یسنکا
دیگر نمی‌توانم رنج بکشم

نظم جهانی برای او ساخته نشده بود،  نظم زندان نیز که فقط برای شکستن و گرفتن غرور و امید انسان است، برای او ساخته نشده بود. مارگریته بوبر نویمن که هم‌بند او در زندان راونس بروک بود، از خوش‌بینی و شجاعت میلنا می‌نویسد. نامه‌های خودش اما بهترین شاهد این مدعا هستند. بزرگ‌ترین نگرانی او دخترش یانا متولد ۱۹۲۸بود که هونزا نامیده می‌شد. یازده سال داشت که مادرش دستگیر شد. میلنا به او می‌نویسد: « فقط می‌خواهم به تو بگویم که می‌توانی آسوده خاطر و شاد باشی. تصور کن که ما باز هم اتاقی برای خود خواهیم داشت. اگر همان اتاق قدیمی نبود، غصه نخور. یکی دیگر خواهیم داشت.»

فقط یک بار در پیامی مخفیانه به هم‌بندی به ناامیدی و سر‌خوردگی میدان می‌دهد و از تنهایی می‌نویسد و از آنها که برده می‌شوند و تنها کاری که می‌شود کرد، تماشاست و بس: «دیگر نمی‌توانم رنج بکشم. یک وقتی توان درد کشیدن تمام می‌شود.» اما هنوز چهار سال پیش رو دارد. چهار سالی که امید را از دست نمی‌دهد و رنگ خوشبختی را که با آنکه بسیار نزدیک بود، نمی‌بیند.

همان طور که کافکا در جنگل‌های وین  می‌نویسد: «خوشبختی چیست؟ چیزی نیست جز جنگلی عمیق و آرام» از زبان میلنا هم ۲۱ سال بعد در اردوگاه راونس بروک  سال ۱۹۴۱می‌خوانیم: «هوای اینجا که در محاصره جنگل قرار دارد، عالیست. بوها و صداها را می‌شود حس کرد. اگر زمانی آزاد شوم، تاب تحمل این خوشبختی را نخواهم داشت.»

او آزاد نشد. میلنا یسنکای در تاریخ ۱۷ ماه مه ۱۹۴۴ در زندان راونس بروک از دنیا رفت.

منبع: اشپیگل Spiegel؛ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۵

نویسنده: فولکر ویدرمن Volker Wiedermann

مترجم: گلناز غبرایی

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=17135