امیر امیری – برای ملتی که روشهای مرسوم و متداولش در برنامهریزی به منظور مشخص کردن و تعیین نمودن اهداف در کوتاهمدت خلاصه میشود و بلندمدتاش نیز همان کوتاهمدت است و میانمدتاش در مخالف و کینهورزی سپری میشود، تصمیمگیری برای پیشبرد راهبرد و راهکارها، که همیشه با صرف وقت و انرژی همراه است، به آشفتگی ذهنی و فکری منجر میشود. و چون سرچشمه آشفتگی ذهنی و فکری هیجانان کاذب است، تصمیمسازیها و اعمالش اغلب واقعیتها را از نظر دور میسازد و به جابجایی اولویتها میانجامد.
هنگامی که آشفتگی فکری به صورت یک شیوه درآمد اصل ضرورتگرایی یعنی آنچه اکنون لازم است از نظر دور میگردد که به نادیده گرفتن جزییات میانجامد و گرایش به حداکثرگرایی پدیدار میشود که هدفهای اصلی را از دسترس دور میسازد و بر مطالباتی تأکید میشود که نه تنها دستیافتنی نیستند، بلکه دستکم در کوتاه و میانمدت، به آشفتگی بیشتر ذهنی و فکری دامن میزند. که آن نیز خودش به فاصله گرفتن از واقعیات و عدم قدرت تشخیص برای تمیز دادن اصلیترین کارها منجر میشود.
برای پی بردن به اولویتها و حذف جزییات دست و پاگیر و افزایش بهرهوری از سیاستهای کارآمد، وظیفه کسی که در حوزه سیاست فعالیت و کوشش میکند، شناسایی دقیق مسئلهها و تفکیک آنها از هم است. موضوعاتی که در حوزه سیاست در ایران به عنوان امور با اهمیت و قابل بررسی عنوان میشوند، همیشه هم جزو واجبترین مسائل برای توجه و رسیدگی نیستند و اساساً توجیه عقلانی برای آن وجود ندارد. در حالی که ضروریت و نیازهای جامعه ما به سمتی دیگر و مشخص پیش میرود، برخی موضوعات که به عنوان مسئله یا معضل از سوی شورای مدیریت گذار مطرح میشوند، قدم در مسیری دیگر گذاشته و بیتوجه به فضا و شرایط حاکم و نیازهای کنونی جامعه به پیش میرود.
آیا کلاسهای شلوغ و پرجمعیت مدارس، کمبود معلم و آموزگار، کیفیت نامطلوب تدریس، کتابهای پرحجم، ساختمانهای کهنه و تقریبا تخریب شده، نیمکتهای نیمه شکسته، سقف ترک خورده و دیوارهای مرطوب کلاسهای درس، نبود سرویس بهداشتی و قطع برق، کلاسهای بدون بخاری در سرما و بدون کولر در گرما، اولویتهای ضروری هستند یا «آموزش به زبان مادری»؟!
توصیه من به دیدن ضروریترینها، ممکنترینها و مهمترینها به معنی چشمپوشی از حداکثرها نیست، بلکه تنها تأکید به طبقه و مرتبهبندی اولویتهای امروزی برای رسیدن به ضرورتهای آینده است. به عبارتی تاکید بر اصل «آنچه لازم و ضروری» است و دوری گزیدن از جزییات به معنای فاصله گرفتن از «مطالبات غیرممکن» و تمرکز بر شناخت درست دشواریها و تصمیمسازی بر اساس آنچه «نیاز واقعی ایران امروز» به شمار میرود، است. اولویتهای امروز ما «آموزش به زبان مادری» نیست، بلکه براندازی است.
ادامه و تداوم نظام ضدملی اسلامی با این وضعیت و کیفیت دیگر چیزی از ایران ما باقی نخواهد گذاشت که ما روزی به «آموزش به زبان مادری» آن بپردازیم. یک نمونه از این ضرورتها رسیدگی به آسیبهای اجتماعی همچون آلودگان به مواد مخدر و مصرف و اعتیاد به مشروبات الکلی است که به مراتب از اولویت بالاتری نسبت به «آموزش به زبان مادری» برخوردار است.
پس از آن هم اولویت با دموکراسی پایبند به حقوق بشر و ساختن جامعه دموکراتیک پایبند به حقوق شهروندی همراه با سازماندهی مردم در نهادهای مدنی و صنفی، انبازی و مشارکت اقوام ایرانی در بالاترین سطوح قدرت سیاسی است زیرا بدون جامعه مدنی نیرومند و توانا انتقال فرهنگ دموکراتیک و فرایند تدریجی گذار به دموکراسی صورت نخواهد گرفت و همه اینها نیازمند توسعه همهجانبه و فراگیر در همه زمینههاست.
گویا گردانندگان شورای مدیریت گذار تصور میکنند که پس از گذار از جمهوری اسلامی با کشوری همچون سوییس سر و کار خواهند داشت.
زبان فارسی، زبان مشترک ملی
در کنفرانسی که در سال ۱۸۷۲ در برلین برگزار شد زبانشناسان چهار زبان فارسی، یونانی، لاتین و سانسکریت را به عنوان زبانهای کلاسیک جهان معرفی کردند، زیرا این زبانها، در کنار باستانی بودن، دارای ادبیات پرباری بوده و در فراگرد زمانی دستخوش تغییرات اندکی شدهاند.
در میان همه زبانهای جهان این تنها زبان فارسی دری بوده که توانسته اصالت خود را با وجود تنشها و بحرانهای عمیقی که در اثر تهاجمات گوناگون بر آن وارد آمده، نگه دارد .
زبان فارسی در یک فرآیند چند سدهای و در پی نسلها، نقشی به مراتب بیشتر از بقیه زبانهای ایرانی، در انتقال هویت، فرهنگ و ادب، و مفاهیم اسطورههای ملی ما ایفا کرده است. بر دوش گرفتن این مسئولیت به معنی ناتوانی زبانهای دیگر ایرانی یا برتری زبان فارسی نیست، بلکه بدین موضوع باید از بستر تاریخی نگریسته شود. زبان فارسی همواره از امکانات دیگر زبانهای ایرانی برای غنای هرچه بیشتر خود بهره جسته و اکنون زبان مشترک و معیار ایران و شناسنامه و سند هویت ملی همه ایرانیان میباشد، وگرنه ما اکنون یکی از کشورهای عربزبان جهان اسلام به شمار میرفتیم.
پس از حمله اعراب به ایران و گذشت دو قرن، مردم ایران احساس کردند و به این نتیجه رسیدند که باید بر گرد یک محور مشترک جمع شوند و هویت دیرین خود را بازیابند و از پراکندگی و گسست بیشتر بپرهیزند، زبان دری را برای این خواست همگانی برگزیدند و فارسی زبان مشترک و محور این یکپارچگی و وحدت شد (چه شباهتهایی با حال و اکنون ما دارد، گویا از خودمان سخن میگوییم).
نهال «دُرّ دری» ابتدا در خراسان و ماوراء النهر قد برافراشت و بسیار زود به بالندگی رسید. تأثیر این زبان تا بدانجا رسید که بیگانگانی که بنا به علل تاریخی در بخشهایی از ایران حاکمیت مییافتند، ناگزیر بودند از همین زبان به عنوان ابزار فرهنگی و سیاسی و عامل وحدتبخش استفاده کنند.
ما وقتی از مرزهای فرهنگی ایرانزمین سخن میگوییم در کنار شاخصهای فرهنگی و مولفههای هویتی بیشتر زبان فارسی مد نظر است، زبانی که در دورهای طولانی زبان رسمی قلمرو و دربار سلاطین عثمانی و زبان رسمی درباریان شبهقاره هند بوده است.
زبان مادری
هر کس با زبانی که در دوران کودکی و در فضایی که در آن زندگی میکند و در سخن گفتن به آن زبان بیشترین توانایی را دارد و در تماس و معاشرت با دیگران بیشترین کاربرد را از آن دارد و در بیان احساسات با آن راحتتر و در شیوههای فکر کردن بیشتر بر آن مسلطتر باشد لزوماً زبان مادری وی نیست، یعنی زبانی که از پدر و مادر یاد گرفته باشیم، بلکه از آن به عنوان زبان اصلی و یا زبان اول نام برده میشود.
فرزندان خانوادههای ایرانی ساکن کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای غربی، هنگامی که وارد مهد کودک و پیشدبستانی و مدراس میشوند، به زبانی غیر از زبان مادری خود ارتباط برقرار میکنند و به تدریج زبان محیط تازه زبان غالب آنان و تبدیل به زبان اولشان میگردد و خانوادهها اغلب با دشواری روبرو هستند که زبان مادری را به فرزندان خود بیاموزند. و اگر هم بیاموزند تنها گفتاریست و نه نوشتاری. حال این پرسش مطرح میشود که چرا مقاومت در برابر آموختن فارسی وجود دارد در حالی که خانوادههای ایرانی مهاجر با کمال میل به آموزش زبان غیرمادری به کودکانشان میپردازند؟!
مطرح شدن آموزش «به» زبان مادری از سوی شورای مدیریت گذار فضا را بیشتر ملتهب کرده است و بحثهایی که در این زمینه مطرح میشود بر بستر مناسبی صورت نمیگیرد. بخش زیادی از آن احساسی و عاطفی است و این بحث هنگامی پیچیده میشود که از طرف افرادی که به عنوان صاحبنظر اظهار نظر میکنند که واقعاً به ابعاد مختلف مسئله اشراف ندارند و چارچوب مبحث را نمیدانند و توجه ندارند که آموزش «به» زبان مادری به مقدمات خیلی زیاد و دشواری نیاز دارد.
در برنامهای در کانال یک با آنکه آقای کوروش زعیم روشنگری کامل و خوبی در باره آموزش به زبان مادری به دست داد و گوشزدهای لازم در مورد مخاطراتی که در این زمینه وجود دارد را یادآوری کرد، باز هم استاد اقتصاد دانشگاهای در فرانسه بدون توجه به این توضیحات همچنان از امری دفاع میکرد که کمترین درک و آگاهیای از آن نداشت. ما اگر یاد بگیریم در زمینههایی که اطلاعات چندانی از آن نداریم اظهار فضل نکنیم بسیاری از دشواریها خود به خود بر طرف خواهد شد.
واقعیت اجتماعی و جمعیتشناختی و ساختار به هم آمیخته فرهنگی در ایران کنونی آنگونه نیست که سروران کارشناس فرض کردهاند که گویا میشود با یک نسخه آموزشی ویژه کردزبانان و آذریزبانان در این دو مناطق قال قضیه را کند. اقوام ایرانی در داخل کشور در حال زندگی و مهاجرت و خویشاوندی و وصلتاند و فقط محدود به دو استان نمیشوند، تهران بیشتر از تبریز آذری و ترکزبان دارد، چنانکه کردهای مشهد و قوچان کمتر از سنندج نیستند!
واقعیت دیگر که از چشم تیزبین کارشناسان خبره دور مانده است آمیختگی جامعه ایرانی است، که هزاران سال است با یکدیگر داد و ستد فرهنگی، خانوادگی و اقتصادی مسالمتآمیز دارند و اساسا تعیین مرزهای زبانی نه تنها خطرناک بلکه غیرممکن است زیرا معیار وصلتها میان اقوام ایرانی بر پایه زبانی صورت نمیگیرد. از این رو نسخه پیشنهادی برای خانوادههایی که در آن پدر یک زبان و مادر زبان دیگری دارد چگونه خواهد بود؟ زیرا کودکی که به عنوان مثال پدرش آذری است و مادرش گیلکی زبان، به صورت خودکار هر دو زبان را در خانه میآموزد.
گذشته از اینها تدریس این زبانها چگونه خواهد بود و بر اساس چه شیوهای باید برای این زبانها کتاب درسی تألیف و تهیه نمود؟ آیا به اندازه کافی آموزگار برای آموزش این زبانها وجود دارد؟ آیا به اندازه کافی افراد متخصص و کارشناس برای این کار تربیت شدهاند؟ زبان کردی را در مدارس بر اساس کدام الگوی گویشی باید تدریس کرد؟ گویش مهابادی، کرمانجی، سورانی، کرمانشاهی، یا خراسانی؟ ترکی آذربایجانی چطور؟ گویش تبریزی مناسب آموزش است یا لهجه اورمیه؟ یا گویشهای اردبیل و مراغه و قرهداغ؟!
همه زبانهایی که اقوام ایرانی با آنها سخن میگویند، بخشی از زبانهای ایرانی و سرمایههای ملی هستند که باید به عنوان میراث فرهنگی و تاریخی ایران و جهان در حفظ و نگهداشت و پاسداشت آنها کوشا باشیم. تنوع زبانی سرمایههای جامعه ایرانی محسوب میشوند. یادگیری زبان مادری نه تنها حق هر کودک، بلکه برای نگهداری و پویایی زبانها و فرهنگها لازم است. ما به وجود زبانهای گوناگون و متنوع در ایران افتخار میکنیم زیرا موجب غنیتر شدن فرهنگ ایران میشوند. شان و منزلت آنها را میدانیم و وظیفه و تکلیف خود میدانیم که به حفظ و شکوفایی آنها یاری رسانیم و خواستار آموزش هر زبانی در کنار زبان ملی و رسمی تحت عنوان «آموزش زبان مادری» هستیم، دشواری اما از آنجا آغاز میشود که سخن از «آموزش «به» زبان مادری» و کنار نهادن زبان فارسی از سامانه آموزشی کشور مطرح میشود که آن را برخلاف منافع و مصالح ملی میدانیم که میتواند سازههای یگانگی و همبستگی ملی ایران را به خطر اندازد.
ما پس از جمهوری نکبت بار اسلامی و به سبب گسستن همه بافتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی به عناصر سازنده و شکلدهنده به هویت ملی نیاز داریم، با چنین طرح احساسی که بیشتر به توهم رمانتیک شبیه است، پس از چند نسل زبان مشترک ایرانیان به زبانی غیرقابل فهم برای یکدیگر تبدیل خواهد شد و سفر از یک استان به استانی دیگر و ارتباط و تماس این افراد که فارسی نیاموختهاند مانند سفر به یک کشور بیگانه به نظر خواهد آمد.
تازه اگر قومگرایان و فدرالها دست از سر «ملت فارس» بردارند و بر کشور ایران منت گذارند و آن را تجزیه نکنند، رئیس جمهور یا نخست وزیر کرد یا عرب یا بلوچ که فقط به زبان مادری آموزش دیده است چگونه و با چه زبان معیاری میخواهد با وزیر امور خارجه آذربایجانی یا تهرانیاش که زبان اول او فارسی یا ترکی است ارتباط داشته باشد؟! با باقی وزرا و اقوام پیشکش!
مربی تیم ملی فوتبال ایران اگر از بلوچستان باشد برای هدایت تیماش در خوشبینانهترین حالت به ده مترجم نیاز دارد. و البته از این تیم انتظار معجزه نباید داشت! سخنگوی دولت برای بیان یک موضوع پانزده دقیقهای تنها به ده زبان قومی (اگر قومگرایان رحمت بر ما بیاورند و خواستار صد زبانه کردن مملکت نباشند) به بیش از دو ساعت و نیم زمان نیاز دارد! در هر نهاد دولتی و یا مثلا بیمارستانها در شهرهای بزرگ استانها به چند مترجم احتیاج است؟ این فهرست را میتوان ادامه داد.
آموزش زبان مادری در کنار یادگیری زبان ملی و رسمی، یعنی فارسی که عنصر وحدتبخش اقوام مختلف است، حق هر کس است که نه تنها شایسته و پذیرفته و امکانپذیر هست، بلکه اگر مقدماتش درست و اصولی انجام گیرد، نتایج بسیار سودمندی هم دارد و فرصتی برای حفظ و صیانت یگانگی ملی است. فراهم آوردن امکانات برای آموزش زبان مادری در سراسر ایران نه تنها یک حق بلکه یک وظیفهی ملی و مسئولیت آن بر دوش حکومتهاست.
ما اکنون اما برای سرنگونی و براندازی جمهوری فاسد اسلامی به یک زبان نیاز داریم؛ ولی برای ساختن ایران فردا به زبانهای بیشمار.
وقتى افرادى مى خواهند دنیاى مردمانشان را با تغییرى ناگهانى دستکارى کنند، حتى اگر در حاى دیگرى تحربه موفق داشته باشد، امکان نابودى زندگانى مردمان را در نظر نمى گیرند.
آنکس که نداند و نداند که نداند، در جهل مرکب ابدالهر بماند.
البته این مربوط به آنانى است که جاسوس نیستند.
عدم اهمیت خاورمیانه براى آمریکا بدین معنى است که روش کنترل تغییر کرده است و ممکن سیاست مشغول کردن مردمان منطقه به خودشان باشد.
طرح هاى رویایى مى تواند این هدف را محقق کند.
البته این بدان معنى نبست که آمریکا از کشورهاى با ثبات در سوى تمدن جهانى مخالف است. بلکه بدان معنى است که ملت هایى که اهداف رویایى دارند به خودشان مشغول شوند و براى آمریکا هزینه گذارى نکنند.
این بر مردم ایران است که دنبال ابلهان رویایى باشند و نابودى بیشتر را تجربه کنند یا دنبال یک زندگى مناسب و معمولى.
مگر نه این است که با اهداف رویایى اتقلاب کردند؟
ژوهشهای جامعه شناسی نشان می دهد که سیاست چند زبانی در آموزش اثرات مثبتی روی حفظ و گسترش فرهنگ های بومی و یا میراث فرهنگی یک کشور بر جا میگذارد و به جذاب تر شدن آموزش رسمی برای اقلیت ها کمک می کند. هم زمان چند زبانه شدن نظام آموزشی گاه می تواند به گونهای غیر منتظره به تشدید نابرابری میان گروه های زبانی در یک کشور هم بیانجامد.
نفهم ترین افراد در میان درس خوانده ها هستند. آنان همه چیز را کپى مى کنند و غافل هستند که هر ظرفى گنجایشى تاریخى دارد.
اکثر سیاستمداران اپوزیسیون که اتفاقاً دم از دموکراسى میزنند، از این دسته هستند.
جاسوسان براحتى اهداف خود را در میان این افراد پیش میبرند.
این افراد نمى خواهند مشکل مردم را حل کنند. مى خواهند جهان را به سبکى که درست میدانند بسازند حتى اگر به نابودى زندگى مردمان بیانجامد.
انقلاب ۵٧ این گونه رخ داد و درست به همین دلیل آنان مخالف جمهورى اسلامى هستند.
آنان مخالف جمهورى اسلامى هستند، چون آنان فقط حکومت خود را مى خواهند.
مردم عادى مخالف جمهورى اسلامى هستند، چون جمهورى اسلامى زندگى عادى آنان را نمى خواهد.
تفاوت از زمین تا آسمان است.
راه مردم عادى از این سیاستمداران جداست و از این روست که آنان مدام از عدم اقبال مردم به خودشان ناراحت هستند.
این جماعتی که ادعای زبان مادری میکنند خودشان هیچ لغت نامه و دستور زبان و کتابهای علمی فیزیک و شیمی و ریاضیات و علوم مهندسی و اختر شناسی و دانشگاهی و دیگر شاخه های زبانی اصلا ندارند . فارسی یا پارسی فکر کردن و گفتن و عمل کردن ریشه چند هزارساله اقوام ایرانی بوده و خواهد بود ، همانگونه که تا به امروز با حفظ همه زبانها در همه نقاط مملکت بوده ، فارسی زبان رسمی کشور ایران بوده و خواهد بود .
باید براى کشورى چون ایران با ان هـمه سابقه تاریخى و مردمانش (تک تک ایرانیان ) تاسف خورد که
هـنوز اندر خم یک کوچه هـستند ????????(توهـم خیال پردازى و روان پریشى )
موضوع این است که طرفداران آموزش به زبان مادرى در نهایت تجزیه ایران و کشورهاى خودشان با زبان خودشان را در سر پرورش داده اند.
ﻣﻌﻠﻢ : ﺍﻳﻦ ﭘﻮﻝ ﻛﻴﻪ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ شوشتری : ﻣﺎﻝ ﻣﻮﻧﻪ ﻣﺎﺭﻡ ﺩﺍﻣﻪ !
ﻣﻌﻠﻢ : ﻳﻜﻲ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻛﻨﻪ .
ﺷﺎﮔﺮﺩ ایذه ای : ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺳﻪ ﺩﺍﺱ ﺩﺍﺳﻪ.
معلم:یکی دیگه ترجمه کنه .
شاگرد یاسوجی: کر ایگو یو مال خشه دوش دیش وش داش
????
مطلب بالا اندر باب ادعای افرادی است که خوهان آموزش به زبان مادری هستند