امیر امیری – ما در زمانهای زندگی میکنیم که لودگى و نادانی و فرومایگی جای اندیشه و فضیلت و برتریهای اخلاقی را گرفته است. با انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن عقبماندهترین، مرتجعترین و پستترین عناصر جامعه همراه و با کمک تحصیلکردگان درجه دو و سه در یکی از پیشروترین کشورهای جهان آن روز این خصلتهای نادرست انسانی برجستهتر شد. دستگاه حاکمهای که بر اثر چیرگی انقلاب فرومایگان پدید آمد و نسلهایی که زیر دست این فرومایگان تربیت شدهاند گواه این مدعاست.
در جامعهای که روابط بر ضوابط حاکم است و نبود هرگونه اصول و ارزشی معیار به دست آوردن هر پست و مقامی است؛ در جامعهای که بر حاکمیت ارزشهای مادی در برابر ارزشهای معنوی استوار است و برای نامدار شدن به عنوان هنرمند، بازیگر، خواننده و بطور کلی آنچیزی که از آن به نام سلبریتی یاد میشود، باید بخشی از بیاستعدادترینها، بیلیاقتترینها و ناشایستترینها باشی، تا بتوانی با رفتارهای غیراخلاقی، پیوندهای خانوادگی با طبقهی مستبدین و وارد شدن در زد و بندهای مشکوک و دروغپراکنی به وصال مطلوب برسی؛ در جامعهای که به حدی فاسد شده و ارزشهای اجتماعی و معیارهای دینی و فضایل نیکوی خود را از دست داده که مردم بجای یکرنگی و یگانگی در برابر این همه بیداد، دیگر جایی برای داد و راستی و مروت باقی نمانده که مردم پایبند آن باشند، سقوط ملی و از دسترفتن قدرت دفاعی آن جامعه در برابر ویروسهای اجتماعی فقط یک مسئله زمانی است.
با آنکه کسی یافت نمیشود که از همه مسائل آگاه باشد و هیچکس بر همه چیز مسلط نیست اما این روزها سلبریتیهای همه فن حریف و همه چیز دادن دوباره در حال نسخه پیچیدن و تجویز همه چیز هستند. سلبریتیهایی که سنگفرشهای محل اقامتشان را به تمام خاک وطن ترجیح میدهند، و با تابعیتهای دوگانه نه تنها اکراه دارند بلکه عارشان میآید که فرزندشان در خاکی که احساسی بدان ندارند متولد شود؛ سلبریتیهایی که سطح سوادشان در حد خواندن و نوشتن است، چیزکی هم اگر خوانده باشند نه آن را فهمیدهاند و نه درک کردهاند، و نه تنها از پس خواندن یک متن بلند روزنامه هم بر نمیآیند، بلکه در رشته تخصصی خود هم در اندازههای پایین و با گشادهدستی در حد میانه قرار دارند. بیجهت در ایران به نام «سلبریتی دوزاری» شناخته نمیشوند.
یکی از این همه فن حریفها به تازگی پس از پخش مستندی از شبکه منوتو در ادامه مستندهای دیگر این شبکه به بهانه کپیرایت برآشفته شده است و مستند آریامهر را «گذشتهی جعلی» خوانده است. همین که چند تن از بیآبروترینها و لمپنها به پشتیبانی و تایید او برآمدهاند، نشان از موفقیت این مستند دارد که به خال زده است. جعل تاریخ از آن ادعاهاست که همه فن حریفها هر جا کم میآورند از آن استفاده میکنند. گزارش مستندی که تقریباً همه آن از مصاحبهها و فیلمها و گفتارهای آرشیوی تهیه شده است کجایش «گذشتهی جعلی» است؟ جعل تاریخ این است که رژیمی با دلباختگان و دلقکهایش چهار دهه سعی و کوشش میکند که با دروغپردازی یک دوره تاریخی و دو شخصیت دورانساز آن عصر را تخطئه کند ولی تنها با یک مستند چند ساعته تشت رسواییاش از بام افتاد و کوس بیآبرویی و اعتبار نداشتهاش بر سر بازار پیچید. گویا متوهم افیونزده «گذشتهی جعلی» را با سندرم حافظه دروغین False Memory Syndrome خویش، چنانکه روانشناسان گویند، یکی فرض کرده است.
جعل تاریخ آنجاست که یک نتخوان درجه چندم دائم البنگ کوروش و حافظ را ایرانی نمیداند و برای ایران مفهومی صد ساله اختراع میکند. من پاسخی بدین جفنگیات که تحت تأثیر افیون بیان شدهاند ندارم، اما پرسش مشخص من این است که چه عواملی سبب میشود که عدهای از بین این همه پادشاه فقط کوروش را ایرانی ندانند؟ اهمیت شخصیت کوروش بزرگ که یونانیان و رومیها را و حتی دیگر ملل را تحت تأثیر قرار داد در چیست که این قماش افراد در پی تحریف تاریخ او هستند؟
آیا برای ایرانی نبودن شاه سلطان حسین صفوی و یا فتحعلی شاه قاجار کاندیدای مناسبتری نیستند؟ بر فرض مدعای خیالی نتخوان چرا نمیتوانیم کوروش هخامنشی که هدف از فرمانروایی را شادی مردم تلقی میکرد و در آیین زرتشتی و تورات و قرآن از او به نیکی یاد میشود، را دوست داشته باشیم و پدر ایرانزمین و ملیگرایی بدانیم؟ مگر علی ابن ابیطالب و حسین بن علی که مورد احترام بسیاری از ایرانیان میباشند ایرانی هستند؟ نتخوان درجه چندم این دادهها و معلومات را از کجا کسب کرده است؟ آیا تاریخپژوه است؟ آیا رساله یا کتابی در این زمینه نگاشته است که ما از آن خبر نداریم؟ منابع این ادعاها و مستندات چیست که ما هم بتوانیم آنها را مطالعه کنیم؟
از جعل تاریخ که بگذریم آموزش تاریخ هم بایستی از سلبریتی دیگری آموخت که در عمرش دو کتاب در هیچ زمینهای نخوانده است و اگر هم خوانده محتوای آن را به درستی درک نکرده است.
کسی که تا چندی پیش در نقش سخنگوی وزارت بهداشت به تجویز و تبلیغ یک دارو بدون نسخه میپرداخت که میتوانست جان بسیاری را به خطر اندازد، اکنون در مقام یک متوهم همهچیزدان درس تاریخ و دیپلماسی میدهد.
ما در دوره و زمانهای بسر میبریم که دیگر نباید به آسانگیری از روی حرمت و ادب، و سهلانگاری به سبب مراعات و ملاحظه پایبند باشیم. ما به مردمانی آموزشدیده نیازمندیم که شهامت آن را داشته باشند که بتوانند با صدای بلند هذیانگویی بیخردان را اعلام کنند. ما مدتهاست که از نسل گمراه ۵۷ عبور کردهایم؛ ذهنهایمان باز است و به شدت نیز آگاه. سختگیری امروز راه را بر متوهمان آینده و لمپنهایی که میخواهند به شهرت و محبوبیت برسند خواهد بست.
اظهار نظر این سلبریتی همه فن حریف درباره فروپاشی دیوار برلین در مصاحبهای با بخش فارسی یکی از خبرگزاریها در آلمان از این دست است.
در زمانهای که هنوز خود آلمانیها و دیگر پژوهشگران که اغلب از استادان تاریخ و روابط امور بینالملل هستند، مطالعه و پژوهش درباره چگونگی فروپاشی دیوار برلین را به اتمام نرساندهاند و تا اطلاع ثانوی پایانی بر آن متصور نیست، سلبریتی دیپلمه ما، احتمالاً با معدلی در حد قبولی، که هنوز یک صفحه دیکته بدون غلط املایی نمیتواند بنویسد و خواندن و نوشتن را هم در حد یادگیری و حفظ فیلمنامه میداند، کارشناس پرده آهنین میان غرب و شرق از آب در آمده است.
من با اطمینان میگویم که سلبریتی انگشت بنفش حتی نمیداند که دیوار برلین در چه سالی بنا شد، طول آن چقدر بود، در چه منطقهای واقع شده بود، «نوار مرگ» چیست و چند تن جان خود را برای عبور و فرار از بخش شرقی به غربی از دست دادند و فراتر از اینها میگویم که بازیگر درجه دو حتی تفاوت برلین و برلن را نمیداند.
وقتی دم تکان دادن برای اربابان قدرت چپاولگر و ضدملی و وصلت خانوادگی با زمامداران فرومایه جای هر هنری را میگیرد، مانند سونامی تمام اساس و اصول نگهدارنده جامعهای را به نابودی میکشاند و سیر قهقرایی اجتماع آغاز میشود و طنازها و عشوهگران در نقش سوپاپ اطمینان با انگشتان رنگی البته با پوشش اسلامی، برای رأی دادن به دلقکهای سیرک، هنر را به سطح ملیجکان تقلیل میدهند.
وقتی مجموعهای به نام نظام مقدس جمهوری اسلامی چهل سال برای پاک کردن و نابودی حافظه تاریخی و فرهنگی یک ملت از هیچ کوششی دریغ نکرده است تا فرهنگی تازه جعل و تاریخ تازهای اختراع کند، از درون فاضلاب چنین سیاست فرهنگیای نتخوانی در نقش کریم شیرهای دربار عصر ناصری هنر را به سطح دلقکان و تلخکان تقلیل میدهد.
شاید گویاترین تصویری که میتوان از موقعیت و وضعیت ایران کنونی به دست داد اوضاع و شرایط ایران سده سیزدهم میلادی، دوران خانمانبرانداز مغول است که عطا ملک جوینی با قلم شیوایش بیان کرده است:
«هر مزدوری دستوری و هر مُزَورّی وزیری و هر مُدبری دبیری و هر مُستندفی مُستوفی و هر مُسرفی مُشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی… و هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی و هر فرّاشی صاحب دورباشی و هر جافی کافی و هر خسی کسی و هر خیسی رئیسی و هر غادری قادری و هر دستار بندی بزرگوار دانشمندی و هر جَمّالی از کثرت مال با جَمالی و هر حَمّالی از مساعدت اقبال با فُسْحَتِ حالی.»
این روزگار تیره و تار به زودی سپری میگردد و جای خود را به سپیدی صبح که در راه است خواهد داد و رسم چاپلوسی و آویزان شدن از صاحبان قدرت از این سرزمین بر خواهد افتاد و دوران دلقکان و تلخکان و ملیجکان که در مرداب رذالت و حقارت خود میلولند و زانو به خدمت قدرتمداران پستفطرت خم کردهاند به پایان میرسد.
سدهٔ سیزده میلادی وحملهٔ مغول یک نقطهٔ عطف بسیارمهم درتاریخ «اسلامی» ایران بشمار میرود. هلاکوخان مغول درسال ۱۲۵۸ میلادی خلیفهٔ بغداد را شکست داد وکشت وامپراتوری اسلامی عربها را از بین برد.
تسلط مغول بر ایران دو نتیجهٔ مهم برای ایران درپی داشت:
نخست اینکه در اثر کشتار مردم وچپاول و ویرانی شهرها شیرازهٔ نظام اجتماعی ایران بکلی ازهم پاشید وافسردگی ونومیدی عمیقی برروح جامعه مسلط گردید.
دوم اینکه با از بین رفتن حکومتهای مستبد دینی اختناق مذهبی ازمیان برداشته شد ؛ سپاهیان مغول برعکس اعراب دینی با خودشان حمل نمیکردند. دراین میان ادبیات وهنرهای زیبا وبویژه زبان پارسی ازقید اسارت اعراب واسلام آزاد گردیده بسرعت شکوفا وحتی «جهانگیر» شد.
نتیجهٔ این آزادی دینی واز بین رفتن اختناق حکومتهای مذهبی ـ دریک جامعهٔ صدمه دیده وافسرده ـ رونق یافتن تفکر خانقاهی وصوفیگری بود. وصوفیگری (که نباید با عرفان اشتباه گرفته شود) در ترویج شیعیگری نقش بسیار بزرگی در ایران بازی کرد. عصر مغولان درایران عصر سازمانگیری صوفی ها وشیوخ طریقت بود. درآن دوران جامعهٔ ایرانی ، تحت تأثیر صوفیگری دنبال «معنویتی» میگشت که درخلسه ودرویشی خلاصه میشد.
اوج گرایش به تفکر خانقاهی واوج قدرت گرفتن شیوخ طریقت در ایران قرن پانزده میلادی است که درآخر آن یک مرشد خانقاهی سلسلهٔ پادشاهی درایران تشکیل داد واین سلسلهٔ صوفیان صفوی شیعیگری را برایرانیان تحمیل کردند.