محمدرضا حسینی – برای روشن شدن ریشههای اختلاف اروپا و آمریکا، ابتدا باید به نقش آنها در انقلاب اسلامی پرداخت. ولی قبل از هرچیز روشن کنم که اگر من در نوشتههایم از حکومت اسلامی نام میبرم به این دلیل است که معتقدم نهادی به نام دولت در ساختار حکومت اسلامی هیچگونه جایگاهی نداشته و نخواهد داشت زیرا ساختار حکومت اسلامی را، آگاهانه، به گونهای طراحی کردهاند که بخش «جمهوری» هیچگاه نتواند پایههای «اسلامی» آن را متزلزل کند. به همین دلیل تا زمانی که مردم برای گرفتن حقوق پایمال شده خود به بخش «جمهوری» اتکا کرده بودند، حکومت اسلامی خطری را متوجه خود نمیدید. و فقط زمانی احساس خطر جدی کرد که مردم امیدشان را از آن بخش بریده و مستقیم با کلیت سیستم طرف شدند.
اصولا اصلاحطلبی و روند اصلاحات در حکومتها، از اولین و درستترین مسیرهایی است که هم مردم خواهان آن میشوند و هم اینکه بیشتر حکومتها، خواهناخواه به آن تن میدهند. ولی جریان اصلاحطلبی در حکومت اسلامی، هیچگاه یک جریان مبتنی بر مشی اصلاحطلبانه نبوده است. از همان ابتدای کار، جریانی بود متشکل از یک عده از شکست خوردگانِ جنگ قدرت. هرکس که از مقام پر منفعتی که داشت رانده میشد و از امتیازهای حکومتی به اندازه کافی برخوردار نمیشد به جبهه اصلاحطلبی میپیوست.
این جریان گرچه توانست بر بستر نارضایتیهای مردم و با تکیه بر بخشی از خواستهای ابتدایی آنها رشد کند ولی درواقع مانعی شد برای رشد حرکتها و تشکلهای مردمی، و انحرافی در مسیر نارضایتیهایی که باید مستقیم حکومت، به عنوان یک واحد، را مورد خطاب قرار میدادند.
جریان اصلاحطلبی چون از درون سیستم زاده شده بود و تمرکزش بر کسب امتیاز برای خود بود، آنهم به بهانه دفاع از خواستهای مردم، از همان ابتدا ابزاری شد در دست دستگاههای اطلاعاتی حکومت تا از آنها به عنوان سوپاپ اطمینان استفاده کند. به همان دیدگاه ابزارگونهای که خود اصلاحطلبان نسبت به مردم داشتند. جریان اصلاحطلبی، با همکاری دستگاههای اطلاعاتی توانست بخش زیادی از افراد تحصیلکرده طبقه متوسط را به دنبال خود بکشاند. تعداد بسیاری، بیآنکه خود بخواهند، تبدیل شدند به پادوهای سیاسی حکومت و مبلغان اصلاحطلبی در داخل و خارج.
استفاده حکومت از پروژه اصلاحطلبی، مصرف داخلی و خارجی داشت. در خارج، چهره بزک شدهای از حکومت استبدادی را نشان میداد که رامشدنی است و با حمایت این بخش (میانهرو) میتوان امیدوار شد به رام شدن بخش دیگر (تندروها). این ایده را رفسنجانی در همان سالهای ۶۱ و ۶۲ مطرح کرد و به عنوان نمونه از حافظ اسد و برادرش مثال آورد که با جنگ زرگری توانسته بودند کشورهای غربی را فریب بدهند.
البته که کشورهای غربی، با داشتن اتاقهای فکر و تحلیلگران خبره فریب بازیهای حکومت اسلامی را نمیخورند. آنها اگر تن به بازی اصلاحطلبی حکومت دادهاند به دلیل این است که منافعشان ایجاب میکند. برای روشن شدن منافع غرب (در حال حاضر اروپا) در وجود حکومت اسلامی کمی به عقب برمیگردیم.
مهندسی معکوس
در مورد نقش کشورهای غربی در ایجاد و یا تشدید انقلاب اسلامی ۵۷ صحبتهای بسیاری شده است. برخی کاملا به این نقش باور داشته و سقوط خاندان پهلوی را نتیجه توطئه غربیها میدانند، حال آنکه عدهای دیگر این نظریه را توهم توطئه دانسته و به کلی رد میکنند. با بررسی شواهد موجود، در هرکدام از دو مورد بالا حقایقی وجود دارد که نمیتوان به سادگی از آنها گذشت.
دخالت و یا تلاش برای دخالت کشورها در امور یکدیگر، امریست کاملا بدیهی که در طول تاریخ به اشکال مختلف وجود داشته است. اما نکته اصلی نه در این مسئله بلکه در این است که معمولا اینگونه دخالتها عموما بر اساس زمینههای واقعا موجود شکل گرفته و اجرا میشوند. بدون وجود بستر مناسب، هیچ دخالتی به نتیجه موفقیتآمیز نمیرسد. انقلاب اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نبود. زمینههای انقلاب اسلامی در ایران کاملا آماده بود و دخالت نیروهای خارجی فقط نقش تسریع کننده در آن را داشت. در مورد مساعد بودن زمینههای انقلاب اسلامی بسیار شنیدهایم که از تکرار آنها صرف نظر میکنم. ولی درباره علت اصلی دخالت نیروهای غربی در ایران توضیحات قانع کننده گفته نشده است.
در کتاب «سلاطین نفت» نوشته اسکات کوپر که بر اثر مستندات نگاشته شده است به بحران انرژی در دهه ۷۰ و نقش دو امپراتوری نفتی یعنی ایران و عربستان میپردازد. در آن زمان، اروپا درگیر بحرانهای جدی اقتصادی بود که طبعاً به بحرانهای سیاسی نیز انجامیده بود. در این زمان شاه ایران با نفوذی که بر سازمان اوپک داشت، تصمیمی خطرناک گرفت و طی مصاحبهای اعلام کرد که قصد دارد قیمت نفت را از بشکهای ۷ به ۱۱ دلار افزایش دهد. در صورت عملی شدن این افزایش، احتمال روی کار آمدن دولتهای سوسیالیستی در چند کشور مهم اروپایی کاملا جدی میشد. افزایش قیمت نفت و متعاقب آن تغییرات ناخواسته در اروپا به سود شوروی میتوانست باعث مسائلی شود که قدرت غرب در مقابل شرق را به شکل خطرناکی تضعیف کند. نگرانی غرب از ابعاد اصرار شاه بر افزایش قیمت نفت، اتاقهای فکر و بنیادهای مختلف را فعال کرد. راهکارهای مختلفی پیشنهاد شد.
یک راهکار، پر کردن کارخانهها از کارگران مهاجر کشورهای فقیر جهان سوم، بهمنظور در هم شکستن اعتصابها و تضعیف اتحادیههای کارگری بود، که هر چند مؤثر ولی کافی نبود.
در آمریکا، رسوایی واترگیت باعث برکناری ریچارد نیکسون شد و شاه حامیان قدرتمند خود در آمریکا را از دست داد. سیاست آمریکا به سود عربستان (در مقابل ایران) تغییر کرده بود. حملات رسانههای اروپا و آمریکا به شاه، او را دیگر نه یک دوست بلکه دیکتاتوری منفور با رویاهای جاهطلبانه معرفی میکرد.
در اروپا اما شیوه کار متفاوت بود. آنها برعکس آمریکا به جایگزینی شاه فکر میکردند و نه به کنترل او. بنیادهای فکری به این نتیجه رسیده بودند که رشد بیسابقه روحانیت و نفوذ چشمگیر آنها در بین مردم ایران، که با کمک خود شاه با پذیرش شروط سهگانه آیتالله حسین قمی فراهم شده بود میتواند جایگزین مناسبی برای حکومت پهلوی باشد. حکومت جایگزین، چندین خصوصیت داشت که مورد توجه غرب بود. ضد ناسیونالیسم و ملیگرایی بود. فاقد برنامه اقتصادی بود و چشمانداز روشنی از مدیریت سیاسی و اجتماعی نداشت. و از همه مهمتر اسلامی بود و در نتیجه، خیال آنها از بابت افتادن ایران به دامن شوروی راحت میشد.
مشکل اصلی در آن زمان همراه نبودن آمریکا با اروپا در برکناری شاه بود. اما با وجود تردید آمریکا، مهندسیِ ساخت جمهوری اسلامی بر بستر آماده مذهب درجامعه ایران استارتت خورده بود و خیل عظیم مردم به خیابانها ریخته و فریاد «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» سر میدادند. آمریکا در نهایت، در میانه دیماه ۵۷ طی نشستی که در جزیره گوادولوپ با سران کشورهای اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان غربی) داشت به سقوط خاندان پهلوی تن داده، شاه را به خروج و ارتش را به سازش با خمینی راضی کرد.
در نتیجه «بستر مناسب در جامعه» و با «مهندسی انگلیسی» و «طراحی فرانسوی» ماشینی ساخته شد برای ویرانی کشور.
حال پس از گذشت تقریبا چها دهه، گروهی از متفکرین آمریکا با یک بررسی چندجانبه به این نتیجه رسیدهاند که دخالتهای حکومت اسلامی در منطقه باعث تقویت چین و به ویژه روسیه (جبهه شرق سابق) شده است. بنابراین سیاست تبعیت آمریکا از اروپا درباره ایران با آمدن جبهه ترامپ تغییر کرده و برنامه «مهندسی معکوس» در جهت از کار انداختن ماشین حکومت اسلامی در دستور کار قرار گرفته است. اروپا (به همراهی روسیه، چین، قطر، ترکیه) که همچنان منافع خود را در وجود حکومتی ناکارآمد در ایران میبیند با سیاست تغییر و یا حتی تضعیف حکومت اسلامی ایران مخالفت جدی میکند. آنها روی کار آمدن یک حکومت جایگزین که میتواند ایران را دوباره به قدرت اصلی خاورمیانه تبدیل کند را در تضاد با منافع خود میبینند.
بزرگترین مشکل آمریکا در اجرای سیاست جدیدش در قبال جمهوری اسلامی عدم همکاری اروپا است. اما آمریکا با استفاده از امکانات عظیم اقتصادی و سیاسی خود و تظاهرات مردم ایران و سرکوبهای وحشیانه حکومت اسلامی، در نهایت اروپا را به مسیر آمریکا خواهد انداخت و اروپا در مییابد که چارهای جز پذیرش این واقعیت ندارد که حکومت اسلامی رفتنی است.
آنها به خوبی میدانند که در مسیر سرنگونی حکومتها، اعتراضهای مردمی پس از هر سرکوب دوباره با موج بزرگتری برمیگردد و با هر موج، یکی از امکانات ماشین حکومت از کار میافتد. در نتیجه موج اخیر، موتور سیاسی حکومت دچار اخلال جدی شده است. خشونت بیش از حد حکومت نشاندهنده ناتوانی در مانورهای سیاسیاش است.
آنها بهخوبی میدانند که سرکوبی که مردم را به افسردگی و ناامیدی نکشاند تیشه بر ریشههای خود حکومت است.
و در انتها: یک فرمول ثابت شده میگوید که شدت سرکوب یک حکومت نسبت عکس دارد با توان مدیریت سیاسیاش.