تعلیم و تربیت و تحول اجتماعی: نیم‌نگاهی به شرایط حاکم بر ایران

سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸ برابر با ۲۸ ژانویه ۲۰۲۰


بهروز ثابت – متفکران عصر جدید یکی از شاخص‌های تجدد و تحول اجتماعی را تغیییرات اساسی در نظام آموزشی و پرورش دانسته‌اند. در بحث تحول اجتماعی و نقش نظام آموزش و پرورش، توضیح این مطلب لازم است که منظور از نظام آموزش و پرورش اشاره به سیستم رسمی تحصیلات است که پیش از کودکستان آغاز و تا فوق دکترا به پیش می‌رود و مجموعه وسیعی از موسسات آموزشی از قبیل دبیرستان ودانشگاه را در بر می‌گیرد.

علم طبیعتاً نمی‌تواند بپذیرد آئینی که ۱۴۰۰ سال پیش ظاهر شده تا ابد پاسخگوی معیارهای بشر خواهد بود و یا با تحریف علم و قوانین بیولوژی نمی‌توان قائل برآن شد که امام غایب می‌تواند بیشتر از هزار سال عمر کند و تا ظهور نامعین او امت اسلامی محتاج قیم و ولی است!

مقدمه

چون این تحصیلات با نظارت و تایید و تصویب دولت و یا سازمان‌ها و مراکز اجرایی مسول صورت می‌گیرد می‌توان گفت نظام آموزش و پرورش  بخشی از ساختار اجتماعی  و حکومتی محسوب می‌شود و طبیعتا دارای ابعاد وسیع اقتصادی و سیاسی است.  نظام آموزش و پرورش و یا «تحصیلات مدرسه‌ای» بخشی از جریان وسیع‌تر تعلیم و تربیت است که در حیات اجتماعی جاریست وشخصیت فرد را از بدو تولد تا لحظه مرگ سازمان می‌دهد. وظیفه تعلیم و تربیت حفظ و تحکیم میراث فرهنگی جامعه و انتقال آن به نسل آینده است. پس نظام آموزش و پرورش را نباید با تمامیت جلوه‌ها و اشکال تعلیم و تربیت یکسان دانست .قسمتی از تعلیم و تربیت در محیط خانواده صورت می‌گیرد و بخشی از آن در کوچه و خیابان و در روابط اجتماعی. مؤسسات مذهبی مثل مسجد و کلیسا و سازمان‌های دولتی نیز به شکل‌‌های مختلف در شکل گرفتن جریان تعلیم و تربیت نقش دارند.

فرهنگ که عبارتست از کل فعالیت‌های ذهنی، عاطفی و رفتاری یک جامعه از طریق جریان تعلیم و تربیت از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. در این صورت می‌توان گفت باورها و ارزش‌های فرهنگی با جریان تعلیم و تربیت ارتباطی تنگاتنگ دارند. حتی می‌توان در معنای وسیع کلمه، فرهنگ و تعلیم و تربیت را یکسان دانست. اما نظام آموزش و پرورش شکل تصویب شده و شاخه رسمی فرهنگ و تعلیم و تربیت است. فرهنگ و یا مجموعه آراء و ارزش‌های جامعه و شاخه رسمی آ ن یعنی نظام آ موزش و پرورش بر یکدیگر تاثیرات متقابل دارند. از همین رو حکومت و یا قوه حاکمه سیاسی و یا مذهبی کنترل نظام آموزش و پرورش را شرط اصلی نظارت و شکل دادن به فرهنگ می‌داند. چون حکومت نمی‌تواند به حیطه فکر دست‌اندازی کند پس به ابزارهای رسمی فرهنگ که مهمترین آن نظام آ موزش و پررش است توسل می‌جوید تا تفکر اجتماعی را مطابق سلیقه‌ی خود نظم و ترتیب دهد. با نگاهی به حکومت‌ها و انقلابات توتالیتر قرن بیستم به روشنی ملاحظه می‌شود که در آنها انقلاب فرهنگی با بستن مدارس و دانشگاه‌ها آغاز شد تا بتوانند نظام آموزش  و پرورش و در پی آن فرهنگ جامعه را به سبک دلخواه خود و بر اساسی که مطلوب نظرشان است از نو پایه‌گذاری کنند. اماّ نظام‌های توتالیتر از یک نکته غافل هستند که تحول فرهنگی و اجتماعی از روح و اندیشه سرچشمه می‌گیرد و روح و فکر انسان از طبیعتی پویا برخوردار است.  تمامیت جلوه‌های تمدن از فکر است. آنچه انسان را از طبیعت حیوانی و بدویت بیرون آورده و آثارش را در شعر و ادبیات و موسیقی و هنر و علم و قانون و اخلاق جلوه‌گر ساخته نشانه بارز خلاقیت فکر و روح است. پس با کنترل نظام آموزش و پرورش نمی‌توان مانع تحول فرهنگی و اجتماعی شد و یا آن را به میل فرد و یا گروهی به جهتی خاص هدایت کرد.

 ضرورت اصل آزادی

ایجاد تحول در نظام آموزش و پرورش منوط است به اصل آزادی، نفی استبداد فکر و عدم مداخله حکومت در امور وجدانی .مباحث و دیدگاه‌های آموزش و پرورش جدید از درون تحولات اساسی تجددگرایی و غلبه عقلانیت و آزادی اندیشه بیرون آمد و انقلابات فکری و علمی دو قرن اخیر نتیجه مستقیم رویدادهای بعد از رنسانس و انقلاب علمی و مدرنیته است. نظام آموزش و پرورش اگر بخواهد با این تحولات همراهی و هماهنگی داشته باشد باید از تسلط ایدئولوژی (اسلامی یا مارکسیستی و یا هر نوع دیگر) بر نظام آموزش و پرورش خودداری کند.  اگر این کار صورت نگیرد سطح  نظام آموزش و پرورش تنزل می‌یابد و شعارها و عقاید سیاسی جای تفکر علمی را می‌گیرد.

تلاش به جهت تسلط ایدئولوژیک حکومت بر نظام آموزش و پرورش حتی با استانداردهای اولیه جوامع اسلامی مغایرت دارد. در تاریخ اسلام چون به رشد اندیشه علمی نظر افکنیم مشاهده می‌کنیم که مفهوم اولیه نظام آموزش اسلامی زمانی شروع می‌شود که متفکرین بلندنظر مدرسه را از مسجد جدا کردند و موضوعات آن از قرآن و حدیث فراتر رفت و فلسفه و کلام و علوم طبیعی و ریاضی را شامل شد. همچنین در اثر  روابط و مبادلات فرهنگی و ترجمه آثار فیلسوفان یونانی سیستم آموزش در ممالک اسلامی غنی‌تر گشت. امّا آنچه امروز در ایران در جریان است مغایرت کامل با آن دیدگاه دارد و مخالفت با مشخص‌ترین و موّثرترین تحولات پنج قرن اخیر  بخش اعظم ایدئولوژی حاکم بر نظام آموزش و پرورش را تشکیل می‌دهد.  نفی تجددگرایی، تخطئه‌ی تمدن غرب و کاردبرد تئوری توطئه و سوءظن در تفکر و تجربه و تحلیل سیاسی و اجتماعی تنها می‌تواند نظام آموزش و پرورش ایران را دچار رکود سازد و به انزوا بکشاند.  نظام آموزش و پرورش در جهان متحد امروز تنها از طریق تفاهم و تبادل فکری  و فرهنگی امکان بقا وشکوفایی می‌یابد.

در ایران بخش قابل ملاحظه روحانیت شیعه نتوانسته با مفاهیم جدید عدالت اجتماعی همراهی کند و بجای پیشرفت به سیر قهقرایی تحجر افتاده است. تبیینات مطلق‌گرایانه و انحصارطلبانه جامعه‌ای را به وجود آورده که ذاتاً با اصل برابری همه شهروندان و حذف تبعیضات اجتماعی و حقوق بشر در تناقض است. نابرابری بین زن و مرد، بین مسلمان و نامسلمان و نفی اعلامیه حقوق بشر طبعاً با مفاهیم جدید عدالت اجتماعی در تضاد است چرا که عدالت اجتماعی در بطن جامعه و روابط متقابل انسانی شکل می‌گیرد و امری تاریخی، پویا و متحول است و بایستی در زمینه مختصات تکامل جامعه مورد ارزیابی قرار گیرد. روحانیت شیعه سعی کرده است که این نابرابری‌های را به رسمیت شناخته شده و به نحوی توجیه کند و در تلاش برای این توجیه چاره رادر بازگشت به خویشتن قرون وسطایی و مبارزه با تجدد و دگراندیشی و نوآوری یافته است.

استفاده ابزاری ازسیستم آموزش برای تلقین خرافات و تفتیش عقاید

در نظام‌های توتالیتر سیستم آموزشی به نحوی خطرناک به مغزشویی و تحریف حقایق و تحریک احساسات خام می‌پردازد تا ایدئولوژی قدرت حاکمه را در نهاد جامعه تحکیم کند. مثلاً در آلمان نازی تاکید شدید بر آموزش ایدئولوژیک کودکان و جوانان می‌شد و رژیم نژادپرست آینده خود را در پرورش نسلی می‌یافت که کاملاً از اندیشه مستقل و آزاد تهی شده و دربست در اختیار اهداف سلطه‌جویانه رژیم در آمده باشد. پسران را برای خدمت سربازی و دختران را برای خانه‌داری آماده می‌کردند. تبلیغات و پروپاگاند از طریق مجاری و سازمان‌های آموزشی و نیز با شرکت اجباری در جلسات و برنامه‌های کمیته‌های موسوم به «جوانان هیتلر» کودکان و جوانان را هدف می‌گرفت. معلمین یا بایستی مطیع محض می‌بودند و یا دچار پاکسازی می‌شدند. به کودکان یاد داده شده بود که اگر آثار سرکشی در معلمین و یا والدین خود ببینند به رژیم گزارش دهند. در محتوای موضوعات درسی نیز تجدید نظر می‌شد. علوم طبیعی مثل بیولوژی بر آن شدند که به دانش آموزان بیاموزند که ایدئولوژی نژاد برتر ریشه‌های ژنتیک دارد و جوانان را تشویق می‌کردند که با یافتن قرینه مناسب پاکی خون و برتری نژاد آریایی را حفظ کنند. در علوم فیزیک و شیمی‌ و ریاضی چون نمی‌توانستند مطابق ایدئولوژی نازی دستکاری کنند نتایج فنی آن علوم را در پیشبرد ماشین جنگی و نظامی آلمان و اهداف توسعه‌طلبانه‌ی آن به کار می‌بردند.

سیستم آموزشی در ایران امروز و تحت سلطه‌ی جمهوری اسلامی نیز به  ابزاری برای توجیه جزمیت‌گرایی و تایید قدرت حاکم سیاسی و کیش شخصیت درآمده است. مؤلفه‌های رسمی و غیررسمی آموزش به نحوی مستمر دنیایی را تصویر می‌کنند که در آن جمهوری اسلامی به عنوان یک جزیره پرچمدار عدالت جهانی در میان جهانی متخاصم درگیر شده و نتیجه می‌گیرند که ریشه تمام نابسامانی‌های اجتماعی نتیجه توطئه خارجی است و نه شکست نظام جمهوری اسلامی در نهادینه ساختن معیار‌های عدالت اجتماعی که در اعلامیه حقوق بشر تصویب شده و قانون اساسی ایران نیز ظاهراً آنها را تعهد کرده است. در آموزش و پرورش ایران بجای تفکر انتقادی، اسطوره‌اندیشی تدریس می‌شود و نظریه‌پردازی اجتماعی به دشنام و نفرین به دغدغه‌های مدرنیسم و ادعاهای گزاف در مورد فروپاشی عالم و حاکمیت نهایی روحانیت شیعه بر جهان کاهش یافته است.

حمله به علوم انسانی

یکی از جلوه‌های بارز تنش در نظام آموزش و پرورش ایران را می‌توان در انتقاد‌های مسئولان جمهوری اسلامی از علوم انسانی مشاهده کرد. می‌گویند که علوم انسانی غرب‌زده و دارای پیش‌فرض‌های سکولار است و به انسان و واقعیت هستی از دیدگاه مادی می‌نگرد و با اندیشه اسلامی که دیدگاهی الهی از جهان هستی دارد و انسان را ماورای جنبه‌های جسمانی، دارای علائق و علقه‌های روحانی و اخلاقی می‌داند و به حیات اُخروی معتقد است مغایرت دارد. در این بحث چند نکته اساسی قابل یادآوری است.

در غرب در قرن بیستم همراه با رشد اندیشه‌های مادی تحولات دیگری نیز صورت گرفته که به سمت نوعی گفتگوی سازنده میان معنویت و مادیت تمایل داشته است. چه بسیار علمای تراز اوّل فیزیک که دیدگاهی صرفاً مادی از واقعیت هستی و انسان را به چالش کشیده‌اند. هم‌اکنون حتی می‌توان گفت شاخه‌ای نسبتاً تثبیت شده در خط اصلی مطالعات و تحقیقات آکادمیک وجود دارد که به کشف و شهود در روابط میان پدیده‌های مادی و مفاهیم معنوی و روحانی می‌پرازد. این شاخه را می‌توان چه در مباحثات فلسفی منتج از یافته‌های علوم طبیعی و چه در فلسفه و ریاضیات محض و نیز در علوم رفتاری و حتی در پزشکی و روش‌های درمان مشاهده کرد. پس ادعای اینکه علوم غربی سر جنگ با معنویت دارند خلط مبحث است.  آنچه علم نمی‌پذیرد تحکیم دگماتیک ایدئولوژی و نفی حرکت و تحول ذاتی نظام اجتماعی است.  مثلا علم طبیعتاً نمی‌تواند بپذیرد آئینی که ۱۴۰۰ سال پیش ظاهر شده تا ابد پاسخگوی معیارهای بشر خواهد بود و یا با تحریف علم و قوانین بیولوژی نمی‌توان قائل برآن شد که امام غایب می‌تواند بیشتر از هزار سال عمر کند و تا ظهور نامعین او امت اسلامی محتاج قیم و ولی است! مشکل علم و علوم انسانی با دین نیست بلکه با ایدئولوژی تمامیت‌خواهی است که می‌خواهد به اسم دین تسلط سیاسی طبقه روحانی را تحکیم کند. آنچه بایستی مورد انتقاد قرار گیرد جزمیت فکر است.  یکی از نقاط ضعف ادیان  سنتی آن بوده که چون باورهایشان عمیقاً با معجزات و باورهای فوق تجربه مادی در هم آمیخته‌ی خود را مستغنی از براهین علمی دانسته‌اند و در نتیجه کنجکاوی و خلاقیت انسان را در بند اسطوره‌اندیشی و سطحی‌نگری و فقه ایدئولوژیک اسیر ساخته‌اند. علم در مفهوم جهانی و عمومی بطور طبیعی متحد ارزش‌های معنوی و اخلاق است.  به قول مارتین بوبر عصر جدید نیازمند معنویت فراگیر است. معنویتی که در همه جا حضور دارد و به همه کس- همه آحاد انسانی- تعلق دارد اما به صورت استبدادی دیکته نمی‌شود بلکه از درون سرشت کمال‌جوی انسان بر می‌خیزد.

علوم انسانی و اجتماعی را نمی‌توان با روش‌های سیاسی، با بخشنامه و یا با تهدید و تحکیم به سمت دیدگاه و ارزشی خاص سوق داد. آنچه علوم انسانی و اجتماعی را از پویایی باز می‌دارد سیاسی کردن و دولتی کردن آنها است. یعنی از یکطرف ایدئولوژی حاکمیت و پیش فرض‌های فقهی را به عنوان فصل‌الخطاب علوم انسانی و اجتماعی  قرار داد و سپس با ابزار قهریه و سیاست‌های دولتی از قبیل اخراج استادان و دانشجویان دگراندیش و کنترل جریان تحقیق و انتشار و تولید علم به تجدید نظر در مبانی جامعه‌شناسی و روانشناسی و تاریخ و حقوق و فلسفه پرداخت.  باید یاد‌آوری کنیم که علوم اجتماعی و انسانی برای قرن‌ها در حوزه الهیات و فلسفه قرار داشت و تنها در دو قرن اخیر استقلال یافته و  مبانی نظری و روش‌های تحقیق خود را تکمیل کرده است. انکار این واقعیت و عقب راندن علوم تا دوباره در حیطه تسلط تاریک‌اندیشی قرون وسطایی قرار گیرند حرکتی است بر خلاف پویایی و تحول اندیشه در سیر تاریخ.

با نظری کوتاه به تاریخ علم می‌توان دید که تحول در علوم اجتماعی و انسانی از درون خود آن علوم و در واکنش به مقتضیات درنگ‌ناپذیر تمدنی پدیدار گشته و همچنین در اثر تجربه و شناخت واقعیت‌های جدید قوام گرفته است.

در جهان امروز اهداف و اصولی که در مورد آنها می‌توان به همگرایی در علوم انسانی و اجتماعی دست یافت عبارتند از:

تائید و تحکیم همبستگی نوع انسان (و تحقیق در نحوه عملی ساختن آن در حیات اجتماعی و ااقتصادی و سیاسی جامعه بشری)؛
شناسایی و احترام به حقوق اساسی بشر که ماورای تفاوت‌های فرهنگی قرار می‌گیرد؛
آزادی زنان؛
رعایت حقوق اقلیت‌ها؛
حفاظت از حقوق کودکان؛
توسعه اجتماعی و اقتصادی؛
ایجاد سازمان‌های فراملیتی برای نظارت و اداره اموری که از حوزه مرزهای ملی خارج شده و نیازمند راه حل‌های جهانی و بین‌المللی است؛
و نیز شناسایی و درک عمیق‌تری از مفهوم عدالت اجتماعی و اقتصادی و انعکاس آن در حقوق بین‌الملل و روابط بین کشور‌ها و ایجاد موسسات و ضوابط و دادگاه‌های بین‌المللی برای جرائمی‌ که جنایت علیه بشریت محسوب می‌شوند.

اینها را می‌توان از جمله اهداف و اصولی دانست که دغدغه‌های ارزشی علوم اجتماعی و انسانی را در قرن بیستم و یکم تشکیل می‌دهند.

جمع‌بندی

بطور خلاصه می‌توان گفت که آینده نظام آموزش و پرورش به سمت تربیت فرد تحصیلکرده و فرهیخته‌ای است که از طرفی ریشه در فرهنگ خود دارد و از طرف دیگر با دانش جدید آشنا و همگام است. شناخت او به حوزه یک ایدئولوژی محدود نمی‌شود بلکه علم و دانش را از هر بحری که جاری شود و از هر تمدنی که ریشه گیرد گرامی‌ می‌دارد. هدف نظام آموزش و پرورش  تربیت انسانی است که به اصل و حقیقت دانش توجه دارد و به جامعیت علم معطوف است. در عین حال نظام آموزش و پرورش بایستی به نوعی پراگماتیسم نیز توجه داشته باشد تا بجای بحث الفاظ و ادبیات سطحی اما پُر گو و متملق و مغلق و قیل و قال فقهی و اوهامی‌ که به اسم دانش فضای آموزشی و فرهنگی ایران امروز را پر کرده اسباب ترقی اجتماعی و اقتصادی را فراهم آورد.  نظام آموزش و پرورش نیازمند‌ هاله‌ای از پراگماتیسم اجتماعی است چنانچه در آثار فلاسفه‌ای مثل جان دیوئی مطرح شد. و نیز مشابه نظریات تربیتی فیلسوف و ریاضیدان آلفرد نورث وایتهد نظام آموزش و پرورش بایستی به سمت اکتساب علم پویا و نه افکار و نظرات ایستا (Inert Ideas) که خمودی و ایستایی فکر می‌آورد حرکت کند. در این جریان فرهنگ بایستی با مقتضیات تمدن به جلو رود تا به غرقاب تاریک‌اندیشی و ارتجاع نیفتد و بازیچه‌ی جاه‌طلبی‌ها نگردد.  تمدن یک جریان پیشرفته و تکاملی است. پس جریان آموزش و پرورش نیز بایستی با تحول و رشد طبیعی و ارگانیک ساختارهای علمی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ملازم و همراه باشد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=184237