تعداد داستاننویسان و رماننویسان زن ایرانی در خارج از کشور از نویسندگان مرد ظاهراً پیشی گرفته که در اینصورت بیانگر این نکته است که وقتی زنان ایرانی در خارج از کشور از قید و بندهای جامعه سنتی و مردسالار رها میشوند خیلی سریع راه پیشرفت و بالندگی را در پیش میگیرند.
برای بررسی موانعی که یک نویسنده مهاجر زن در جامعه میزبان غربی با آنها روبروست و نیز شرایط مناسبی که ممکن است در اختیار او قرار میدهد با شیوا شکوری گفتگو کردهایم که از او دو رمان، یک مجموعه داستان کوتاه و نیز سه دفتر شعر انتشار یافته است. شیوا شکوری در حال حاضر روی رمان سوم خود کار میکند.
– خانم شکوری، از خودتان برای خوانندگان ما بگویید.
– من در شهر شاهرود بزرگ شدهام و در سن بسیار پایین هم در همان شهر ازدواج کردم و بچهدار شدم و چند سال نگدشته از همسرم جدا شدم و به تهران کوچ کردم. وارد دانشگاه در رشته کتابداری و زبان روسی شدم و به تنهایی فرزند دخترم را بزرگ کردم. پس از تحمل مشکلات زیادی که برای یک زن مجرد در جامعه مردسالار ایران وجود دارد تحملام تمام شد و ۲۰ سال پیش از ایران فرار کردم. بعد از سرگردانی طولانی در اروپا و چندین سال هم در بریتانیا به تدریج و پس از ازدواج با یک بریتانیایی سریعتر با کشور میزبان اُخت شدم.
– لطفاً بیشتر در مورد انگیزههای خودتان در ترک ایران و مشکلات و موانعی که به عنوان مهاجر در جامعه بریتانیا با آنها روبرو شدید برایمان بگویید. این مهاجرت چه دستاوردهایی برای شما داشته و چه تأثیری در دست به قلم بردن شما داشته است؟
-وضعیت در ایران چه از نظر اجتماعی، چه اقتصادی و چه فرهنگی از جمله نگاهی که به یک زن مجرد با یک بچه در جامعه مردسالار وجود دارد، یعنی یک محیط ضدزن از جمله اینکه تنها کافی بود که بدانند مجرد هستی، عرصه را تنگ میکرد. تنها بودم و دخترم را باید بزرگ میکردم و چنان خسته شده بودم که حس میکردم دیگر نمیتوانم ادامه بدهم. با وجود تحصیلات دانشگاهی و کار و درآمد از نظر اقتصادی تنها میتوانستم فرو نروم. سرانجام شرایط به جایی رسید که دیگر تحمل آن برای من ممکن نبود و دل به دریا زدم و غیرقانونی از کشور بیرون آمدم. چون خواهرم هم در این کشور زندگی میکرد گفتم حداقل جایی بروم که کسی را داشته باشم بنابراین سعی کردم خودم را به انگلیس برسانم که آنهم مشکلات زیاد خود را داشت. آن موقع ۳۵ ساله بودم و فکر میکردم که هنوز که جوان هستم باید از ایران بروم و دل به دریا زدم آنهم در حالی که اجازه فرزندم را نیز از پدرش نداشتم.
مهاجرت هم روی هر کسی تاثیر خاص خودش را میگذارد. اگر آن نرمشهای آدم زیادتر باشد صدماتی که مهاجرت به آدم وارد میکند کمتر میشود. برای من هم مهاجرت اینگونه بود که هیچ شناخت قبلی از کشور میزبان نداشتم و برای اولین بار هم بود که از ایران خارج میشدم. خیلی رسیدن به اینجا برایم سخت بود. من در اروپا چهار ماه سرگردان بودم تا به اینجا برسم.
-این رسیدن و اُخت شدن با این جامعه چقدر برای شما طول کشید؟
– پنج شش سال طول کشید تا زبان را خوب فرا گرفتم و فرهنگ مردم این کشور را شناختم و دریافتم که همه چیزشان متفاوت است: زبان، مذهب- حتی اگر آدم مذهبی نباشد ولی دین و مذهب بر زندگی آدم و آداب و رسوم سایه میاندازد. مثلا یکی از اولین چیزهایی که نظر مرا جلب کرد این بود که در ایران وقتی یک فرم را پُر میکنی نام پدر و مذهب را از تو میخواهند. در حالی که در اینجا اصلا مذهب شما را نمیپرسند و بجای نام پدر از شما نام مادر را میخواهند! وقتی هم که میدانند مادری مجرد هستی برخوردشان مثبتتر و حامیانهتر میشود و برخلاف ایران برای امثال من امتیازاتی قائل میشوند. اینها خیلی برای من عجیب بود که به تدریج شناخت پیدا کردم. اینجا یک سیستم وجود دارد که از پناهندگان و مادران مجرد حمایت میکند و آنها را جلو میاندازند و شرایط را برای آسایش و پیشرفتشان فراهم میکنند.
-از کی شروع به کار در این کشور کردید؟
-اینها را گفتم ولی باید اضافه کنم که من در این کشور شرایط استثتانی پیدا کردم. همه آمدند و بعد از پنج شش سال جواب گرفتند و جا افتادند ولی جواب پناهجویی من بدشانس نزدیک به ١۲ سال طول کشید. من اجازه کار نداشتم و زیرزمینی و بیشتر برای صاحبکاران غیرانگلیسی کار میکردم و هیچ حمایتی هم از دولت بریتانیا نمیگرفتم. چند بار هم نامه برایم آمد که کشور را ترک کنم ولی چون آدم خوشبین و امیدواری هستم این شرایط را تحمل کردم که واقعاً سخت بود. وضعیت آن دوران موضوع رمان اول من «سلام لندن» است. هرچند که با آمدنم به لندن که محیط بزرگتری است زندگیام از گلاسکو راحتتر شد ولی تازه وقتی ازدواج کردم و جواب گرفتم زندگیام کاملاً عوض شد. با ازدواج بود که جا افتادم و شروع کردم کمکم به رویایی که از کودکی داشتم دست پیدا کنم. منتها قبل از آمدنم به لندن شانسی که آوردم این بود که توانستم دوره Wholistic Treatment یا «درمان کلگرا» را که آمیختهای از علم و هنر است در کالجی در شمال انگلستان بگذرانم. در این کالج از من مدارک اقامت نخواستند و من دوره را هم با درجه ممتاز تمام کردم و شهریه سال اول را به من بخشیدند. با کسب این مدرک مشغول کار شدم و درآمدی پیدا کردم. جایی اجاره کردم و چون در ایران یوگا هم بسیار کار کرده بودم شاگردان یوگا هم پیدا کردم. ولی به هر حال دوران سختی بود.
-«سلام لندن» چطور نوشته شد؟
-در سال ۲۰١۲ شروع به نوشتن این رمان کردم که ۲۰١۵ انتشار یافت. من سال ۲۰۰۹ ازدواج کردم. همسرم موقع ازدواج از من پرسید که چه رویایی در زندگیات داشتی. گفتم از کودکی همیشه دوست داشتم بنویسم. او گفت میخواهم کسی باشم که کمک کنم به رویایت دست پیدا بکنی. خیلی هم همکاری کرد و من توانستم به کلاسهای «نویسندگی خلاق» در کالج معروف «سیتی لیت» در لندن بروم که یکی از قدیمیترین کالجهای لندن است. این دوره سه ساله بود. علاقه من به نویسندگی تا جایی است که دفترچههای خاطرات سالهای پیشتر را نگه داشتهام و از مواد آن در داستانهایم استفاده میکنم.
-آیا انگلیسی نوشتن برای شما مشکل نبود؟
-بسیار مشکل بود! ولی چون بسیار علاقه داشتم شاید سه برابر همکلاسیهایم کار میکردم. بیشتر هم به فارسی مینوشتم و به کمک دوست خوبی به انگلیسی بر میگرداندم. هر هفته باید یک داستان جدید مینوشتیم.
-داستانهای کوتاه را از آنجا شروع کردید؟
-بله، و یکی از آنها هم جایزه اول را برد و در مجله کالج چاپ شد که بسیار برایم تعجبآور بود زیرا که تنها خارجی کلاس بودم. میدانید که داستان نوشتن شوخی نیست. انگلیسی صحبت کردن یک چیز و داستان نوشتن، مخصوصاً در زبانی غیر از زبان مادری، چیز دیگری است. دایره لغات آدم باید بسیار گسترده باشد و بتواند شخصیتپردازی و فضاسازی کند. یکی از معلمان که ایرلندی بود با من بسیار کار کرد و به من که اعتماد به نفس نداشتم بسیار کمک کرد و آینده خوبی را هم برای من پیشبینی کرد و مداوم مرا به پشتکار در نوشتن تشویق میکرد.
-کارهای بعد شما کی منتشر میشود و به چه میپردازند؟
-یک رمان دارم با عنوان «عشق موازی» که انتشارات نوگام با ریاست خانم آزاده پارسا به زودی منتشر خواهد کرد. رمان سوم من که هماکنون روی آن کار میکنم در مورد بیخانمانها، هم در اینجا و هم در ایران، است. برای همین هم دارم با بیخانمانها حرف میزنم تا با وضعیت زندگی آنها از نزدیک آشنا بشوم و از دل این صحبتها داستانهایشان را در بیاورم. رویدادهای رمانهای من تا حال در دو مکان بریتانیا و ایران اتفاق افتادهاند و بین این دو مکان پیوندی وجود دارند.
میخواهم روی داستانهای کوتاهم نیز کار کنم که فضای آنها برخلاف رمانهایم فانتزی است. در مکانهای نامعلوم و تخیلی اتفاقات آنها میگذرد. این داستانها را بیشتر زمانی که به کالج میرفتم نوشتهام و نمیتوانستم داستانهای واقعگرا به کلاس ببرم زیرا باید به ترسیم بستر اجتماعی در جزئیاتشان میپرداختم تا برای خوانندگان پسزمینه لازم را ایجاد کنم که این در فضای محدود داستان کوتاه میسر نیست. یکی از داستانهای کوتاهم حکایت تخیلی وضعیت خودم در آن دوران برزخی است.
-تجربیاتی که به عنوان زن در ایران و در بریتانیا داشتهاید چگونه در کارهایتان بازتاب مییابد؟
-ببینید، باید زن باشید تا تجربیات خاصی را از سر بگذرانید. در کتاب «عشق موازی» تجربیات ویژه زنان مانند زایمان و توسط خودی مورد تجاوز قرار گرفتن مطرح میشود. در ایران زن دانش لازم برای روبرو شدن با تجربه زایمان را ندارد به ویژه آنکه جوان نیز باشد. این تجربه به زن شوک وارد میکند. بخشی از کتاب هم درباره تجاوز است. تجاوز فقط آن نیست که یک مرد ناآشنا به زنی تجاوز کند. تجاوز میتواند توسط شوهر آدم هم باشد که بدون رضایت زن و بیتوجه به میل او، عمل جنسی را بر او تحمیل کند. اینها مسائلی هستند که تنها زن میتواند تجربه کند. رویدادهای «عشق موازی» بر اساس بخشی از خاطرات من و بخشی از خاطرات یکی از دوستان لندنیام قرار دارند. البته نویسنده هر چیزی که مینویسد به هر حال مستقیم و غیرمستقیم بخشی از تجربیات زندگیاش است که با تخیل ترکیب کرده و یک چیز جدیدی میآفریند.
– بر اساس نقطه نظرات و سلیقههایی که بیان کردید حتماً کارهای دیگر نویسندگان ایرانی زن خارج از کشور را دنبال میکنید. در بین اینان کار کدام نویسنده را بیشتر میپسندید و به خودتان نزدیک میبینید؟
-در مورد موضوع مهاجرت خیلیها نوشتهاند. نجمه موسوی در کتاب «مهاجرت لحظههای خاکستری» از زاویهای دیگر به مهاجرت برخورد میکند. کتاب شامل داستانهای کوتاه یکی و دو صفحهای و شعر است. یک کتاب دیگر از شهلا شفیق با عنوان «از آینه بپرس» از منظری دیگر به موضوع مهاجرت میپردازد و داستان زنی است که از ایران به پاریس آمده و اتفاقاتی که برای او میافتد. کتاب فریبا صدیقی به نام «لیورا» داستان مهاجرت به آمریکا و جا افتادن مهاجران در آن کشور است.
داستانهای بسیار زیادی درمورد مهاجرت نوشته شدهاند ولی من معتقدم هیچ دو نفری از یک نگاه به این موضوع و هر موضوع دیگری برخورد نمیکنند. هر کس نگاه ویژه خودش را دارد و زیباییاش هم در همین است. هر نویسندهای از پیشنیه، تجربیات و مشغلههای فکری خودش مینویسد که منحصر به فرد است. بعضیها بدبین و بعضیها مانند من آدمهای خوشبین و امیداور هستند.
-دیگر نویسندگانی که شما قلم آنها را میپسندید چه کسانی هستند؟
-به نثر مهشید امیرشاهی خیلی علاقه دارم. به نظر من یکی از بهترین نویسندههای ما هستند. چه دایره لغاتی دارند. گرم و صمیمی و آدم را به سرعت به درون داستان میکشانند. البته این دلیل نمیشود که از نظر جهانبینی من به ایشان نزدیک باشم اما واقعاً از نثرشان لذت میبرم.
-به نظر میرسد که تعداد شاعران زن ایرانی در همین لندن بیشتر از نویسندگان رمان و داستان است. ما در اینجا ژاله اصفهانی را داشتیم؛ لعبت والا، شاداب وجدی، م. پگاه، شیرین رضویان و زیبا کرباسی را داریم…
-… نثر و نظم هرکدام جایگاه خوشان را دارند. در رمان کار نویسنده آن است که بداند مواد محتلف را تا چه اندازه با همدیگر مخلوط کند تا جذاب باشد، یعنی خواننده کتاب را زمین نگذارد؛ شخصیتپردازی و فضاسازی آن باید جذاب باشد تا خواننده دنبالش کند و نویسنده هم بتواند شخصیتهای خلق کرده خودش را در جریان رویدادها قرار دهد و دنبال کند. اضافه بر این، دیالوگها باید بجا و واقعی باشند تا در هماهنگی با هم وقت خواننده را تلف نکنند. به عبارت دیگر نویسنده باید بتواند سریع و بجا بزند به قلب موضوع. این یکسری مهارت میخواهد که هم از تمرین مداوم سرچشمه میگیرد و هم قابل فراگیری است که چنانکه گفتم من آن را در دوره کالج «سیتی لیت» فرا گرفتهام. شعر اما موضوع دیگریست.