مهناز افشار، تظاهر و تناقض یا قربانی یک سیستم غلط

سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ برابر با ۲۸ آپریل ۲۰۲۰


مهناز همدانیان – مدتی است که پوشش مهناز افشار در خارج از ایران، به ویژه در برنامه «پرشیاز گات تلنت»، بحث‌هایی را تحت عنوان دورویی، فریبکاری، ریاکاری و… این بازیگر مطرح کرده است. تا جایی که حتی در شبکه‌های اجتماعی منجر به بحث‌هایی توهین‌آمیز و جنسیتی در مورد وی شده است. این نوشته فارغ از قضاوت شخص مهناز افشار به بحرانی اشاره می‌کند که تقریبا شاید نیمی از زنان ایرانی که حجاب انتخاب آنها نیست و اجباری بودنش سال‌ها فشار را بر آنها تحمیل کرده است، تحمل کرده‌اند.

مهناز افشار در یک لایو ویدئویی به موضوعی اشاره کرد که تقریبا تمامی زن‌های ایرانی، به ویژه زنان شاغل، آن را درک و تجربه کرده و می‌کنند. اینکه حجاب انتخاب وی نیست، اما عادت کرده که جلوی دوربین اینگونه باشد. به گفته وی: «حجاب انتخاب من نیست… بیست سال هر وقت گفتند صدا، دوربین، حرکت! روسریِ سر من، و پوشش تنِ من وجود من بوده. و من عادت کردم، نزدیک به سی سال، که اونجوری باشم. امیدوارم بتونین درک کنین که یه آدمی وقتی اینجوری تمام جوونیش رو اینجوری زندگی کرده جلوی دوربین یه ذره براش سخته که اون پوست اجباری یا اون پوستی که حالا قانونه یا هر اسمی که براش وجود داره رو… »

آری، حجاب انتخاب بسیاری از ما، زنان، نبوده و نیست. حجاب برای «ما»یی که انتخابمان نبود، تنها اجبار تلخی بود از «آن»ی شدن که «ما» نبودیم. نقابی زشت و وصله‌ای ناجور که هر روزه بر قامت «من» واقعی‎مان می‌کردیم.

حجاب و پوشش اجباریِ هر روزه، برای دختران که از شش یا هفت سالگی آنها آغاز می‌شود و با آنهاست. تناقضی میان مدرسه و خانه، میان مدرسه و میهمانی، مدرسه و کوچه و… تناقضی بزرگ که ناخواسته، از همان کودکی، درگیر آن شدیم.

از همان شش سالگی به ما یاد دادند که در بیرون از خانه، خودمان نباشیم. تظاهر کنیم به چیزی که نیستیم و نمی‌خواهیم باشیم. نظام حکومتی و سیستم آموزشی ما از همان ابتدای کودکی بجای صداقت و روراستی، به ما دورویی و تظاهر را آموخت. یکرو نبودن را به ما آموخت. در صف صبحگاهی مدرسه و یا حتی پیش از آن، در جلوی در ورودی مدرسه و به وقت تفتیش وسایل‌مان، یاد گرفتیم که همیشه باید یک چیزی را پنهان کنیم.

کمی‌که بزرگتر شدیم شیوه‌های پنهانکاری و دور زدن‌های قوانین مدرسه را هم بهتر یاد گرفتیم. یاد گرفتیم نزدیک مدرسه که رسیدیم، پایین چاکِ مانتو یک سنجاق قفلی بزنیم و بیرون از مدرسه دوباره آن را در بیاوریم. به زیر مقنعه گشادمان یک گیره بزنیم و بعد از مدرسه دوباره بازش کنیم. خوب آموختیم که برای فرار از «نماز جماعت اجباریِ» مدرسه، مدام به دروغ بگوییم «پریودیم»، عذر موجه داریم، و نمی‌توانیم نماز بخوانیم.

هرچند که گاهی، زمان‌هایی که مدیر یا معاون مدرسه، ادعای پریود بودن ما را به دلیل تکرار زیاد نمی‌پذیرفتند و ما را به اجبار به صف‎های آن نماز جماعت اجباریِ می‌بردند، بدون وضو می‌ایستادیم و بجای نماز خواندن، زیر لب ترانه‌های ابی را می‌خواندیم و داریوش.

زمانی که در ماه رمضان، ماهی که ماه رحمت و برکت می‎خوانندش اما برای ما سراسر زحمت بود و وحشت، مخفیانه آب می‌خوردیم؛ اما مجبور بودیم تظاهر کنیم که روزه داریم چرا که روزه‌خواری و به تعبیر آنها «تظاهر به روزه‌خواری» جرم بود. آن زمان که خودِ «روزه ندارِ» واقعی‎مان را روزه‌دار جا می‌زدیم، داشتیم «خود» واقعی‌مان را مخفی می‌کردیم.

ما از همان کودکی‎‌هایمان با تناقض بزرگ شدیم. با این حس که هرگز نباید و اجازه نداریم در خارج از خانه، خودِ خودمان باشیم. ما با تناقضی بزرگ و آشکار رشد کردیم و جهان‌مان اینگونه شکل گرفت.

وقتی که برای رهایی از شرّ پلیس و «گشت ارشاد» یاد گرفتیم که دوست مذکر خود را، پسرخاله، پسرعمه و… معرفی کنیم. وقتی که از قبل نام پدر و مادرها، و خواهر و برادرها را با هم مرور می‌کردیم؛ زمانی که رنگ یخچال و فرش خانه‌‌های‌مان را با یکدیگر هماهنگ می‌کردیم، یاد گرفتیم که چگونه «دروغگوهای خوبی» باشیم. آخر «دروغ مصلحتی» را خودشان یادمان داده بودند که هر وقت به صلاح‌مان نبود، بنا به مصلحت «دروغ» بگوییم. برخی‎ از ما چنان به کارهای «مصلحتی» مشغول شدیم که حتی زمانی که از آنها فرار کردیم، باز هم آن مصلحتی‎ها همراهمان بودند و هستند.

انگار بعضی از آن مصلحتی‌ها بخشی از وجود ما شده. انگار کندن این تکه مصلحتی از وجودمان بسیار سخت‎تر از آنی شده که فکر می‎کنیم. برای برخی‎ از ما این تکه مصلحتی از وجود، تکه‎ پارچه‎ای بر روی سر ا‎ست و برای برخی دیگرمان باور و فرهنگ به تباهی نشانده شده‎ی حاصلِ این چهل و یک سال اجبار و تناقض.

انسان‌هایی که دیگر حتی برای پدر و مادر، خواهر، برادر و یا همسر نیز «آنِ» واقعی خودشان نبودند.

من و ما آنی نبودیم که می‌خواستیم باشیم. و آنی نبودیم که واقعا بودیم. ما باید آن چیزی می‌بودیم و باشیم که حکومت از ما می‌خواست. لباسی را می‌پوشیدیم و می‌پوشیم که خواسته حکومت بوده و هست. حجاب و پوششی را رعایت می‌کردیم و می‌کنیم که دستور و قانون «حکومت» است. حجابی که حائل و میانِ ظاهرِ ما و «خودِ واقعیِ ما»ست. برای «ما»یی که حجاب انتخاب ما نبوده، حجاب دلیل و عاملِ زندگی و هویت دوگانه ما بود.

مقصر اصلی اینهمه تظاهر و تناقض، آنانی هستند که با وضع قوانین غیرعقلانی و غیرمنطقی راه‌های دور زدن قوانین و قانون‌شکنی را آموزش دادند. آنانی که خودِ واقعی ما را از همان کودکی‎، به پستوها راندند و خودی «نمایشی» و دروغین را پرورش دادند و در خیابان‌ها به نمایش گذاشتند.

مهناز افشار و ما، همگی قربانی یک حکومت و سیستم استبدادی، قانون غلط و فرهنگ چهل و یک ساله‎ی اشتباهیم. فرهنگی که هدفمند به ما آموزش داد تا خود واقعی‎مان نباشیم. فرهنگ غلطی که از ما انسان‌هایی چندشکل و چند رویه ساخت تا در خانه یک جور باشیم و در بیرون از خانه جور دیگر.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=194327

یک دیدگاه

  1. ذره بین

    با همه این حرفها که بسیاری از آن صحیح است باز هم نان به نرخ روز خوردن های سلبریدی های وطنی توجیه بردار نیست.

Comments are closed.