الاهه بقراط – کشتار مدافعان نظام اسلامی در ایران، نه با پیروزی در انقلاب ۵۷ و رسیدن به قدرت، بلکه سالها پیش از آن و با عملیات تروریستی فداییان اسلام آغاز شد. نخستین قلع و قمع بنیانگذاران رژیم کشتار، نه با تیرباران افسران رژیم گذشته بر بام مدرسه رفاه، بلکه با ترور مورخ و وکیل دادگستری احمد کسروی و منشیاش حدادپور در کاخ دادگستری تهران، ترور عبدالحسین هژیر وزیر دربار، ترور سرلشکر رزمآرا نخست وزیر، سوء قصد ناکام علیه حسین فاطمی از یاران مصدق، ترور حسین علا نخست وزیر، و همچنین ترور آخوندهای به اصطلاح درباری آغاز شد.
این کشتار، به اعتراف خود ملایان که در روزنامهها نیز منتشر شده است، با آتش زدن کابارهها و سینماها، که نقطه اوج آن به استناد مدارک انکارناپذیر آتش زدن سینما رکس آبادان بود، و حتا آتش زدن مساجد، از جمله مسجد کرمان، برای جوّسازی ادامه یافت و با سرنگونی رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، به قدرت دولتی نیز مجهز گشت تا هر آنکس را که علیه آن به هر شکلی وارد عمل میشود، با خیال راحت دستگیر، شکنجه و اعدام کند.
چرخه کشتار در رژیم جمهوری اسلامی، گاهی آهسته شد، به ویژه پس از آنکه همه را قلع و قمع کرد و با مشت آهنین از شکلگیری هرگونه تشکل مستقل سیاسی و صنفی جلوگیری نمود، اما هرگز از حرکت باز نایستاد. رژیم کشتار، هنوز هم کشتار میکند، با این تفاوت که دامنه کشتارش به فعالان سیاسی و اجتماعی و به دگراندیشان عقیدتی و قومی محدود نماند. همجنسگرایان، «مرتدان»، زنان و مردان «زناکار»، معتادان از جمله گروههای اجتماعی هستند که با گذشت زمان به لیست اعدامشوندگان افزوده شدند.
نخستین کشتارهای رژیم
در میان خیل عظیم فعالان سیاسی و اجتماعی که اعدام شدند، اتفاقا افرادی وجود داشتند که از احزاب و گروههای مدافع رژیم بودند. این را دیگر نمیتوان توجیه کرد و با رندی یک کاسبکار بازاری، مهرههای چرتکه را بالا و پایین کرد که کدام یک از طرفین «کشتار» را آغاز کرده و یا بیشتر «کشتار» کرده است! شرم، از آگاهی میآید و سیاستبازان، به ویژه اگر بنیان تفکر سیاسی آنها را دین و ایدئولوژی تشکیل دهد، حد برخورداریشان از شرم، به همان اندازه منافع سیاسیشان است.
در این میان هنگامی که به گفته شاهدان، خمینی تنها چهار روز پس از پیروزی انقلاب، بر خون افسران رژیم گذشته، بر بام مدرسه رفاه نماز شکر خواند، گمان نمیرود کسی در این تردید داشته باشد که کشتهشدگان زندانیان اسیر و دربند رژیم تازه به قدرت رسیده بودند و نه کسانی که اسلحه به دست علیه آن دست به ترور یا قیام زده باشند. مگر آنکه آن کشتار و تیربارانهای بعدی را اینگونه توجیه کرد که در آن موقعیت انقلابی، رژیمیکه آمد «حق» داشت آنها را تیرباران کند! این اما ادعایی است سنگین و خطرناک! چرا که از یکسو ادعای «عدم خشونت» و «مهرورزی» و «ببخش اما فراموش نکن!» این رندان سیاسی را زیر سوال میبرد و از سوی دیگر پیشاپیش حکم اعدام زمامداران امروزی را در آینده تأیید میکند! برخورد ظاهرا عاقلانه سیاستبازان این است که بگویند ما آن را هم محکوم میکنیم! اما هنر و درک سیاسی در این است که همان موقع آن را محکوم میکردند و نه امروز! از این نظر، برخی از کسانی که در آن دوران به عنوان ناسزا «لیبرال» خوانده میشدند، انسانیتر موضع گرفتند.
در عین حال، کشتار دهها وزیر و نماینده مجلس شورای ملی و سیاستمدار از جمله امیرعباس هویدا نخست وزیر، فرخ رو پارسا وزیر فرهنگ و آموزش و پرورش، محمدرضا عاملی تهرانی وزیر اطلاعات و جهانگردی و وزیر آموزش و پرورش در دو دولت و از بنیانگذاران حزب پان ایرانیست، عباس خلعتبری وزیر امور خارجه، قطعا به این دلیل نبود که آنها اسلحه به دست علیه خمینی دست به ترور زده بودند. همه آنها زندانی و اسیر خمینی بودند.
ادامه بیامانِ کشتارها
تازه به قدرت رسیدگان پس از آنکه از کشتار پایوران رژیم گذشته فارغ شدند، بلافاصله به خطکشی و مرزبندی با افراد و نیروهایی پرداختند که بر شانه آنها به قدرت رسیدند. بدون شرکت چپها و راستهای ایران، بدون همکاری نیروهای سکولار و عرفی، بدون حضور فعال زنان، دانشجویان، و بخش بزرگی از کارگران و کارمندان، امکان نداشت انقلاب ۵۷ به «ثمر» برسد. افسوس که هرکسی در آن انقلاب از ظن خود یار آن شد تا بنا به جبر محاسبات اجتماعی، آن نیرویی بر کرسی قدرت تکیه زند که بیشترین مخاطبان و بیشترین نیروی متشکل را در میان مردم داشت: بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی که فرزند خلف فداییان اسلام بود.
تحریفکنندگان تاریخ به هر دلیل و با هر هدفی که باشد نمیتوانند رشته پیوند فکری و ایدئولوژیک میان بنیانگذاران فداییان اسلام و حکومت اسلامی خمینی را انکار کنند: از مخالفت با «کشف حجاب» و مبارزه علیه بهاییان تا مخالفت با نهادهای مدرن و تلاش برای اجرای احکام اسلام و مخالفت با روحانیان سکولار که ادغام دین و حکومت را به زیان هر دو میدانستند، و ترجیح میدادند در کنار حکومت باشند تا درون آن. از همین رو رژیم کشتار، به آیتالله شریعتمداری و هر روحانی دیگر که «سکولار» و «عرفی» فکر میکرد مجال حیات و حضور نداد و تا امروز نیز سالهاست آیتالله کاظمینی بروجردی را در زندان نگاه داشته است. امروز نیز کم نیستند در میان روحانیان حتا بلندپایه که سکولار میاندیشند و یا به مرور زمان به درستی جدایی دین از دولت رسیدهاند ولی از ترس کشتار، یا جرأت بیان آن را ندارند، یا مقام و موقعیت خود را بر بیان اندیشه ترجیح میدهند.
پس روحانیان نیز از رژیم کشتار که دینی بود، در امان نماندند با اینکه به هر حال از جنس نظام بودند. اعتراض و مقاومت در برابر زور و حذف و کشتار، در هر رژیمی که باشد، فضیلت است. این فضیلت اما در ایرانیان به دلیل اتفاقا وجود رژیم کشتار، کمرنگ شده است، لیکن هربار که فرصتی مییابد چون آتش زیر خاکستر، شعله میکشد.
هنگامی که رژیم اسلامی در ایران آغاز به قلع و قمع دگراندیشان و مخالفان نمود، طبیعی است که هر آن تفکر و نیرویی که خود را در خطر میدید، به راهی روی آورد: یا از آنچه هست دست بشوید و به روند «توابسازی» رژیم بپیوندد که حاصل آن یا همکاری بود (و هست) یا خاموشی و انفعال. و یا به این یا آن شکل به مبارزهای که خود میاندیشد درست است، ادامه دهد. جالب اینجاست کسانی امروز سعی در تطهیر رژیم کشتار دارند که خود از نحلههای فکری چپ و اسلامی معتقد به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه میآیند و یکی از دلایلشان برای شکلگیری چنین گروههایی را همانا «دیکتاتوری شاه» قلمداد میکنند. چشم و فکر اینان اما در کمال «بشردوستی» و «دمکراسیخواهی» در برابر انحصارطلبی، تمامیتخواهی و خشونت بیامان یک رژیم دینی که «ولایت مطلقه فقیه» بر تارک قانون اساسیاش نقش بسته است، کور و منجمد شده است.
تیرباران مداوم اعضا و هواداران احزاب مختلف و حتا مردم عادی در کردستان، کشتار چپها در ترکمنصحرا، کشتار گروه «سربداران» در جنگلهای شمال، کشتار اعضا و هواداران مجاهدین خلق در خانههای تیمی و خیابانها و زندانها، کشتار شرکت کنندگان در آنچه به «کودتای نوژه» معروف شد، قتل بهاییان، کشتار انواع و اقسام فداییان و تودهایها در زندانها که بخشی از آنها بنا به شواهد و اسناد «تواب» نیز شده بودند، کشتار منفرد و متناوب فعالان سیاسی و اجتماعی و شاعران و نویسندگان، قتل و ترور بیش از صد تن از دگراندیشان و مخالفان در خارج از کشور از جمله دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر رژیم گذشته، عبدالرحمن برومند، کاظم رجوی، عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفکندی از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران، فریدون فرخزاد شاعر و هنرمند، اگر هیچکدام از اینها سبب نشود که رژیم اسلامی در ایران را رژیم کشتار نامید، شاید تحریفگران واقعیت، دستکم کشتار ۶۷ و اعدامهای فلهای صدها زندانی سیاسی بیپناه و گورهای گروهی آنها را در حساب چرتکهای خود به حساب آورند! کشتاری که از سوی فعالان حقوق بشر و پارلمان کانادا به عنوان «جنایت علیه بشریت» شناخته شده است.
نه؟! هنوز کم است؟! پس کشتار دهها فعال سیاسی و اجتماعی دهه هفتاد را که به «قتلهای زنجیرهای» مشهور شد، بر آن بیفزایید. باز هم کافی نیست؟ کشتار در سال ۸۸ را به یاد آورید که نام فقط بیش از صد تن از قربانیان آن، از جمله قربانیان کهریزک، از سوی مدافعان حقوق بشر تحقیق، تأیید و منتشر شده است. اعدامهایی هم که به همین بهانه در همان دوران در دادگاههای فرمایشی انجام شد، باید بر آنها افزود. آیا هنوز هم جا برای چرتکه انداختن هست؟ باز هم کم است؟ پس همین اعدامهای اخیر در کردستان و بلوچستان را نیز لطفا حساب کنید. از جمله اعدام منسوبان به گروههای مسلح را که سیاستهای همین رژیم سبب شکلگیری آنها شده است. و البته همه اعدامهایی را هم که تا زمانی که رژیمِ کشتار در ایران برقرار است، بیتردید انجام خواهد شد، لطفا در حساب ذخیره آن یادداشت کنید!
انواع کشتار
رژیم کشتار اما تنها تیرباران و اعدام نمیکند. با شکنجه و تجاوز نیز کشتار میکند. با نرساندن امکانات دارویی و پزشکی نیز مرگ زندانیان را تسهیل میکند. با تزریق داروهای مرگآور، پس از آزادی، آنها را غیرمستقیم به قتل میرساند. دستگیری و مرگ علی دشتی نویسنده و روزنامهنگار برجسته دوران سه شاه (احمدشاه، رضاشاه، محمدرضاشاه) که در سن ۸۷ سالگی دستگیر و چند روز پس از آزادی در زندان درگذشت، دستگیری و اعدام علیاصغر امیرانی ۶۶ ساله مدیر و نویسنده مجله مشهور «خواندنیها»، دستگیری و مرگ علی اکبر سعیدی سیرجانی ۶۴ ساله نویسنده و پژوهشگر و مخالف جسور جمهوری اسلامیدر زندان، اکبر محمدی ۳۷ ساله فعال دانشجویی که پس از هفت سال زندان در همانجا بطور مشکوک درگذشت، امیدرضا میرصیافی وبلاگ نویس ۲۸ ساله که با محکومیت دو ساله در زندان اوین به طرز مشکوک درگذشت، سیامک پورزند ۸۰ ساله روزنامهنگار شناخته شده که پس از آزادی از زندان خودکشی کرد، هاله سحابی ۵۴ ساله فعال سیاسی و اجتماعی که در خاکسپاری پدرش به طرز مشکوک درگذشت، هدی صابر ۵۳ ساله روزنامهنگار و پژوهشگر و فعال سیاسی که از زندان به بیمارستان منتقل شد و درگذشت، ستار بهشتی کارگر و وبلاگنویس که سال گذشته در ۱۳ آبان در زندان به مرگ مشکوک درگذشت، و همچنین خاطرات تکاندهنده دو زندانی سیاسی مسن، حبیبالله داوران و فرهاد بهبهانی درباره زندان و شکنجه و کشتار زیر عنوان «در مهمانی حاجی آقا» و «داستان یک اعتراف»، فقط چند نمونه از هزاران قربانی رژیم کشتار برای یادآوری هستند. همین امروز نیز هر کسی بخواهد بطور جدی اعتراض و مقاومت کند، بیتردید با زندان و شکنجه و مرگ روبرو خواهد شد. به گزارشهای مداوم نهادهای حقوق بشری مراجعه کنید.
با اینهمه، جنایت و کشتار، امریست کیفی و نه کمّی! وقتی حکومتی برخاسته از انقلابی که ظاهرا برای آزادی و رفاه و امکاناتی بیش از آنچه مردم داشتند روی داده بود، از همان روز نخست در فکر این است که چگونه مخالفان، منتقدان و حتا حامیان دگراندیش خود را قلع و قمع کند، نخستین چیزی که به ذهن سرکوبشدگان میرسد، اعتراض و مقاومت است.
علیه فراموشی
شاید لازم است برای اینکه فضیلت اعتراض، مقاومت و مبارزه را از یاد نبرد، گاهی نیز تاریخ مبارزه انسانها را در سراسر جهان برای آزادی و عدالت ورق زد. از آمریکای لاتین و کشورهای اروپای شرقی تا آمریکا و اروپای غربی و همچنین خود ایران. شاید آنگاه دریافت در تاریخ مقاومت هیچ کشوری، هیچکس هرگز چنین گستاخی را نداشته است که برای توجیه یک رژیم سرکوبگر، به شکلی تهوعآور، قربانیان آنها را مسبب کشتار خودشان قلمداد کند! این توجیه سیاسی اگر قرار باشد به دریافت پدیده علت و معلول در علم حقوق تسرّی داده شود، بنیان عدالت را از هم میپاشاند.
من برای غلبه بر شرم خود از این بیشرمی و رهایی از این تهوع فکری و تقویت امید به آیندهای که در آن رژیم کشتار وجود نخواهد داشت، یکبار دیگر راهی نمایشگاه و یادبود دائمی«مقاومت آلمانیها» میشوم تا تصویرهمه قربانیان رژیم کشتار در ایران را در میان آنها بازیابم.
گفتم که جنایت و کشتار امریست کیفی و نه کمّی! اما مقاومت آلمانیها علیه چه کسانی بود؟ علیه کدام دشمن؟ علیه خودشان! علیه یک رژیم آلمانی که خود مردم در یک انتخابات دمکراتیک بر سر کار آورده بودند. مبارزان آلمانی کاملا در اقلیت و از نحلههای مختلف فکری علیه اکثریتی در بدترین شرایط مبارزه میکردند که چشم بر حذف و کشتار هممیهنان خویش بسته بودند و با فریاد «هایل هیتلر!» گمان میکردند این رژیم تنها راه به سوی آینده آلمان است. کم نبودند در این میان، روشنفکران، دانشگاهیان، هنرمندان و تئوریپردازانی که به توجیه رژیم هیتلری میپرداختند درست همانگونه که امروز برخی تلاش میکنند جمهوری اسلامیرا سرنوشت محتوم ایرانیان و تنها راه گذار ایران به سوی آینده قلمداد کنند. هیتلر خود بازیگر و نقاشی ناکام بود. گوبلز وزیر تبلیغات وی، سناریونویس بود. همینها بسیاری از آن اقلیت مبارز را به جوخههای اعدام سپرده و یا راهی اردوگاههای کار اجباری و مرگ کردند.
مقاومتکنندگان چه کسانی بودند؟ کمونیستها، سوسیالیستها، سوسیال دمکراتها، پروتستانها، کاتولیکها، اتحادیههای کارگری، یهودیان، دانشجویان، گروه سینتی و روما (کولیهای هندیتبار)، تبعیدیان و زندانیان. پس همینها، قربانیان نیز بودند.
فکر میکنید این نمایشگاه و یادبود دائمی«مقاومت» در کجا برپا شده است؟ در همان مرکز نظامی که اشتافنبرگ یکی از افسران بلندپایه هیتلر در ۲۰ ژوییه ۱۹۴۴ کیفی حامل بمب را در اتاق هیتلر گذاشت اما هیتلر از آن، که آخرین ترور ناکام وی بود، جان به در برد. اشتافنبرگ و همه افسرانی را که با وی در این ترور همکاری کرده بودند، روز بعد در محوطه زیر همان ساختمان تیرباران کردند (هالیوود در سال ۲۰۰۸ یک فیلم از این سوءقصد با شرکت تام کروز تهیه کرد زیر عنوان «عملیات والکوری» که اگرچه بیان کاملا مستند این واقعه تاریخی نیست، ولی دیدنی است. «والکوری» نام زنان افسانهای در اسطورههای شمال اروپا که سربازانی را که با شرافت بر خاک میافتند، میجویند تا به آن آرامگاه ابدی که ویژه آنهاست ببرند. کتاب و فیلم مستند بسیاری درباره این عملیات و همچنین مقاومت آلمانیها علیه رژیم هیتلر وجود دارد).
اینک سالهاست آن مرکز نظامی به نمایشگاه تبدیل شده و حلقههای گل بر محل تیرباران سوءقصدکنندگان نهاده میشود به اضافه یادبودهایی که یادآور مقاومت آلمانیها در برابر رژیم هیتلر است و آلمانیها به آن افتخار میکنند زیرا به استناد این مقاومت میتوانند به دیگران و به نسلهای بعدی بگویند همه ما طرفدار رژیم هیتلر نبودیم، کسانی هم بودند که به هر شکلی که توانستند از جمله تلاش برای ترور «رهبر» مقاومت کردند و جان باختند. شاید جالب باشد بدانید که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۴ بیش از پانزده طرح ترور مستند شده علیه هیتلر از سوی نظامیها و غیرنظامیها وجود داشت که برخی از آنها به دلایل مختلف پیش نرفت و برخی نیز مانند آخرین ترور ناکام ماند، و هیتلر زنده ماند تا یک سال بعد در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵، هشت روز پیش از تسلیم بی قید و شرط آلمان در نیمه شب هشتم ماه مه و تقسیم این کشور بین قدرتهای جهانی، خود به دست خویشتن به زندگیاش پایان دهد.
همه کسانی که مقاومت کردند در یادداشتها و یا حتا دفاعیههای خویش بر این تأکید کردند که با اقدامات خود، از پخش اعلامیه و سخنرانی تا سوءقصد علیه هیتلر، میخواستند از کشتار بیشتر، از جمله طی جنگ، جلوگیری کنند. این مقاومت را در همه کشورهای جهان از جمله ایران میتوان پی گرفت. مقاومت آلمانیها یک نمونه تیپیک است. آلمانیها نه بخشیدهاند و نه فراموش کردهاند. هنوز هم با اینکه بیش از شصت و پنج سال از سقوط رژیم هیتلر میگذرد، جنایتکاران نازی هر جا که شناخته شوند، دستگیر و در آلمان محاکمه میشوند. معلوم نیست ایرانیان در مهد کدام فرهنگ عجیب و غریبی رشد کردهاند که به آنها توصیه میشود سرکوبگران خود را ببخشند! اجرای عدالت و محاکمه متهمان به جنایت و کشتار توسط دادگاههای صالح چه ربطی به خشونت دارد که کسانی میخواهند با بخشیدن جنایتکاران، دور خشونت را پایان بخشند ؟! حال آنکه اجرای عدالت عین نقطه پایان نهادن بر چرخه خشونت است. در هند و آفریقای جنوبی نیز جنایتکارانی که دستشان به خون آلوده بود به دادگاه سپرده شدند و عفو و آشتی ملی نه برای افراد جنایتکار بلکه شامل نظرها و گروههای متخاصم میشد. کشتار و قتل چه سیاسی باشد چه نباشد، جرمیاست که در هیچ کشور جهان مشمول مرور زمان نمیشود و متهمان به آن هروقت دستگیر شوند، باید محاکمه شوند. مقاومت سرکوبشدگان را نمیتوان با هیچ ترفندی معادل جنایت و کشتار از سوی سرکوبگران قرار داد! جنایتکاران و قاتلان سیاسی به دلیل «سیاست» امتیاز نمیگیرند که بخشیده شوند! این، یعنی به تمسخر گرفتن حقوق و دستگاه قضایی چرا که در این صورت پایه مجازات هر جانی و قاتل دیگری نیز متزلزل میشود. آنچه مورد بحث میتواند قرار گیرد، اصرار بر لغو مجازات اعدام است حتا برای جنایتکاران و آمران و عاملان رژیم کشتار.
راست این است که هیچکس نمیداند جمهوری اسلامی با کشتار، با برنامه اتمی، با انحصارطلبی و حذف نیروها و بنیه سیاسی جامعه، کشور را به کدام سو میبرد. اما اینکه بخشی از جامعه سیاسی ایران نه تنها بیفضیلت است، یا بیفضیلت شده است، بلکه با گستاخی به توجیه دستگاه سیستماتیک کشتار نیز میپردازد، از پدیدههای نوظهور است که عمدتا از سکوت و گاه اشتباهات آن بخش دیگر که گمان میکند هنوز از فضیلت اعتراض و مقاومت برخوردار است، ناشی میشود. میدان دادن به افرادی که ظرفیت سیاسی و درک آنها از سیاست همانا به جمهوری اسلامی«خوب»، یا با ولی فقیه «خوب» و یا در بهترین شکل، به جمهوری اسلامیبدون ولی فقیه، خلاصه میشود، باید هم سرانجام به بدهکار شدن قربانیان رژیم کشتار و بازماندگان آنها بیانجامد!
من با یادآوری نمونه مقاومت آلمانیها در برابر رژیم کشتار خودشان، میخواستم بر این حقیقت تأکید کنم که بر خلاف تصور و یا میل برخی از تحریف کنندگان، خوشبختانه تاریخِ امروز، امروز در دوران رژیم کشتار نوشته نمیشود! ممکن است تا زمانی که جمهوری اسلامی وجود دارد، واقعیات از سوی گستاخان و سیاستبازان، بر اساس منافع و مصلحت و اهداف آنها، مخدوش و وارونه بیان شود اما هرکسی میداند که این تاریخ نیست، بلکه حال و اکنون ماست! چه کسی جز خودشیفتگان دیندار و خودباختگان ایدئولوژیک میتواند تاریخ کشتار سیستماتیک و قربانیان را در زمانی بنویسد که هنوز جریان دارد؟!
*تاریخ انتشار آبان ۱۳۹۲/ نوامبر ۲۰۱۳