امیر امیری – ما ایرانیان در دوران طولانی تاریخ خود همیشه تصویر روشنی از مرزداری داشته، به حدود و ثغور آن آگاه بوده و برای احاطه بر قلمرو و نگهبانی و پاسداری از مرزهای کشور خود اهمیتی ویژه قائل بودهایم. درونمایه اداره کشور از سوی ساتراپها تنها از منظر مرزبانی و دفاع نظامی از استحکامات مناطق مرزی و سرحدهای آن قابل درک است تا یک شیوه حکومتداری. سپردن مسئولیت برخی امور به مرزنشینان به علت آگاهی این مردمان از مناطق مرزی و پیوستگی عاطفی آنان در چهارچوب حفظ حدود و ثغور قلمرو صورت میگرفت. دسترسی آسان و سریع به قلمروهای مرزی و نظارت بر آنها به ایجاد شبکه گستردهای از راهها به منظور پیوند دادن مراکز مختلف به یکدیگر و پاسداری از مرزها بود. مرزبانی یکی از مناصب مهم در امور کشوری بود. این آگاهی از مفهوم قلمرو با مرزهای مشخص و درک سیاسی از آن تا امروز امتداد و ادامه دارد و از اولین و مهمترین عوامل جرقه انقلاب مشروطه پس از تحمیل قراردادهای خفتبار در عصر قاجاری بود.
جغرافیا بر پایه کشور بطور انحصاری به جغرافیای مرزی مربوط نبود و تنها با تقسیمات محیط زیستی مردمان سر و کار نداشت، بلکه ایرانیان به درستی از ابتدا از آن دریافتی سیاسی داشتند و بر گستره قلمرو سرزمینی آگاه و آن را از مهمترین امور سیاسی مفهوم میکردند که بنمایه قدرت و اقتدار و سیاستگذاری بود. به همین علت نه تنها از «ابعاد قلمرو» شناخت کافی و مشخصی وجود داشت بلکه از «حوزه قلمرو» و فرایندها و مناسبات آن به خوبی آگاهی داشتند. همانطور که پایداری و حراست از یک قلمرو سرزمینی به زندگی ساکنان آن معنایی ویژه میبخشد و عامل شکوفایی انسانی میگردد و رونق و آبادانی مرز و بوم را تصمین میکند، از دست دادن آن یا سستی در حراست آن و نفوذ و دستاندازی دیگران بدان، باعث ایستایی و درجازدن و کسادی آن دیار میگردد.
اصل واقعیت در سیاست که میان آنچه باید باشد و آنچه هست را ترسیم میکند، و در محدوده تنگ رژیم فاسد آخوندی، به آنچه نباید باشد کشیده میشود، به ما میگوید کسانی که صیانت از سوریه برایشان مهمتر از حفظ خوزستان است، نمیتوانند مدافعان و نگهبانان مرزهای ایرانشهر باشند.
هدفهای کوتاه مدت رژیم آدمکشان برای حفظ موجودیت رژیم واپسگرایشان و گره زدن آنها به منافع بلندمدت ملی، نه تنها استقلال، امنیت و یکپارچگی ایران را در آینده دچار دستاندازیهای ناگواری خواهد کرد، بلکه فرصتهای راهبری ملی و امکانات منطقهای و جهانی ایران را از فرصت به تهدید تبدیل خواهد کرد و اقتدار، تسلط و توانمندی ملی ایران را به عنوان یکی از بیست کشور اثرگذار جهان به حد کشورهای «نخودی» خواهد رساند، چنانکه با تواناییهای اقتصادی و پول ملی و گذرنامه ایرانی شده است.
اکنون که رژیم نامشروع اسلامی از هرسو در محاصره بحرانهای جدی قرار دارد و با مرگ دست و پنجه نرم میکند، مفاهیم اساسی جغرافیای سیاسی ایران مانند سرزمین و مرز و حاکمیت، بیش از پیش دگرگون و تضعیف گشته و منطقه نفوذ و وزن تأثیرگذاری ایران را در سه بعد قدرت و تسلط و مالکیت در آینده به شدت کاهش خواهد داد.
این درست است که سیاستگذاران رژیم در مواقعی که فشارهای مشکلات داخلی زیاد و بحرانهای اجتماعی افزایش مییابند، سیاستهایی اتخاذ میکنند که هدف از آنها منحرف کردن افکار عمومی از مسائل داخلی و سمت و سو دادن به مسائل خارجی است، و شاید هم معاهده مشترک میان ایران و چین، یا آنگونه که در تهران نامیده میشود، «تفاهمنامه استراتژیک»، جهتگیری جدیدی در سیاست خارجی رژیم نکبت برای گمراه کردن افکار عمومی به سوی استراتژی تازهای باشد، اما این امر تزلزلی در اراده ملی برای براندازی رژیم ایجاد نخواهد کرد و ما نباید بدین سبب منفعل شویم و با «ﺍنشاﺍﻟﻠﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺳﺖ» دوباره به قضا و بلای سیاسی بازگردیم. شاید هم جهتگیری جدید تنها یک «هیاهو» باشد، اما مطرح کردن چنین هیاهویی حتی در عالم رؤیا هم غیرقابل قبول است. همین اهمیت ندادن به «هیاهو»های خیالبافانه رژیم اسلامی و جدی نگرفتن استدلالهای منطقی بود که بیشتر به بیتفاوتی ما دامن زد و سهم پنجاه درصدی ایران را در دریای مازندران به هفت هشت درصد رساند، و به حضور چینیها در آبهای جنوبی کشور و نابودی و انقراض نسل آبزیان خلیج فارس کشیده شد. از همه مهمتر در کنار تحلیلهای کارشناسانه که میتوانند درست هم باشند، ما بایستی از این «هیاهو»های سیاسی فرصتسازی کنیم و آن را در خدمت اهداف سرنگونی رژیم به کار اندازیم. از امری که شور ملیگرایی را به حرکت درآورده و همدلی ایرانیان را افزایش داده است چرا باید دست کشید؟ پیماننامه تازه با چین، چه طرح هدفمند رژیم برای عبور از بحران باشد و چه برنامهای برای به انحراف کشاندن افکار عمومی، باید در خدمت سازماندهی دوباره اعتراضات به کار گرفته شود. این الگو میتواند برای زمانی که آفتابهداران مجلس اسلامی قصد تصویب کنوانسیون رژیم حقوقی دریای مازندران را دارند مورد استفاده قرار گیرد. اگر هیاهوسالاران ولایتمدار میخواهند منافع درازمدت آینده ایران را قربانی مفاسد کوتاهمدت شخصی و گروهی خود کنند، اما بیشتر ایرانیان مایل نیستند که حل مسائل امروز ایران به فراموشی فردا منجر شود و به رژیم رو به اتمام که از دههها پیش به صورت مستعمره نامرئی چین درآمده است اجازه نخواهند داد که کشورشان به مستعمره مرئی تبدیل شود.
استراتژی جنبش براندازی برنامهای برای استفاده از فرصتهای به وجود آمده به منظور برپایی موقعیتی مطلوب است و هدفش پیروزی بر رژیم اسلامی و برنده شدن و غلبه بر دشمن در این نبرد است. با افزایش بیثباتی رژیم و نارضایتی مردم، تاکتیک هر مبارزهای بیشتر با شیوههای ناتوان کردن رژیم مسلط سر و کار دارد و نگرشاش بیشتر متوجه موفقیت جنبش است و ارتباط کمتری با طرحهای موشکافانه دارد. به عبارتی راهکارش بیشتر یافتن جهت است و بهرهبرداری از فرصتهای تازهای که محیط مبارزه در اختیارش قرار میدهد. و درست در اینگونه مواقع است که استراتژی مبارزه ارتباطی میان کنش و شیوه مبارزه برقرار میسازد و همچون قطبنمایی جنبش را در میان دریایی توفانی هدایت میکند
وظیفه اصلی ما نیز در این مواقع حساس به چالش کشیدن رژیم با استفاده از شرایط به وجود آمده و نشان دادن امر براندازی در چهارچوب تأمین منافع ملی از دیدگاه کل جامعه است.بدیهی است که در این راه نه تنها باید امکان مشروعیتبخشی از رژیم گرفته شود، بلکه فرصت نفس کشیدن هم باید بر او سخت گردد. با چنین رویکردی است که دریافتی واقعی و محسوس از بنبست وضع موجود به دست داده میشود و انگیزه سرنگونی رژیم و توان درانداختن طرحی نو را به دست میآوریم.
اگر رژیم ذلتپیشگان و مالهکشان اجارهایاش تصور میکنند که آرامش کوتاه دورهای به آنها اجازه وطنفروشی در ابعاد کیلومتر مربع خواهد داد، بهتر است با این رویکرد باعث فعال شدن برخی گرایشهای رویارویی در برخی از ایرانیان نشوند زیرا به سودشان نیست. بترسید از هنگامهای که به زودی توفان خواهد شد.