حسام وثوقی – اگر به سال ۱۳۳۹ باز گردیم، چند ماهی است که از عمر تشکیل کنفدراسیون جهانی دانشجویان میگذرد.
پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره کنفدراسیون در شهر هایدلبرگ آلمان غربی با شرکت نمایندگانی از سازمانهای دانشجویی بریتانیا، فرانسه و آلمان به تاریخ ۲۷ تا ۳۰ فرورین سال ۱۳۳۹ تاسیس شد. کنگره اهداف سازمان جدید را در یک «بیانیه» با متن زیر اعلام کرد:
«هماهنگ کردن تمام دانشجویان ایرانی در اروپا و انجمنها و سازمانها و اتحادیههای محلی ایشان به صورت یک کنفدراسیون به منظور ایجاد و حفظ و استواری روح همکاری بین ایشان در اروپا و آگاهانیدن بیشتر آنها به حقوق و وظایف صنفی خویش و تدارک وسایل تشکیلاتی به منظور ارتباط همه محصلین ایرانی و مطالعه در شرایط کار و چارهجویی درباره مسائلی که بر قشر دانشجو و تحصیلکرده طبق منافع میهن ما معلوم است.»
ابهامات فراوان این بیانیه پیشِ رو نشان از ائتلافی بودن آن دارد. جملهای طولانی تا در نهایت واژههای «…طبق منافع میهن ما» چتر فراگیر همه گردد. از آنجا که افرادی از علاقمندان به جبهه ملی، حزب توده و هواداران خلیل ملکی در تدوین این بیانیه شرکت کرده و قصد همکاری داشتهاند بسیاری از مسائل از جمله تعریف «طبق منافع میهن ما« را مسکوت میگذارد. از همینجاست که داد و ستدی سیاسی اما شکننده آغاز میشود.
دیری نپایید که این پیوند با هر چه بیشتر سیاسی شدن این جریان انشعابهای متعددی را از سر گذراند. خروج نیروهای معتدلتر و جدایی و یا اخراج حزب توده از کنفدراسیون و سپس خروج دانشجویان مسلمان چنددستگی موجود در این ساختار را برملا کرد.
کنفدراسیون که از آن پس از دانشجویان مائوئیست (گروه انشعابی از حزب توده به نام سازمان انقلابی حزب کمونیست به سرکردگی مهدی خانبابا تهرانی و انشعاب مجدد در این تشکل که گروه «کادرها» را به وجود آورد. البته باز هم به سرکردگی مهدی خانبابا تهرانی و کمی هم بهمن نیرومند و انشعابات دیگر همراه با طرفداران مارکسیست لنینیست شدهی جبهه ملی به حیات خود ادامه داد.
بیانیه کنفدراسیون در قبال وقایع کشور و موضعگیری صریح کنفدراسیون در مخالفت با اصلاحات شاه فقید و پشتیبانی از بلوای خمینی در پانزده خرداد ۱۳۴۲ تاملبرانگیز است.
این به اصطلاح «کنفدراسیون دانشجویان» که قرار بود «منافع میهنی ما» دانشجویان را پاسدار باشد، به جولانگاهی برای انواع و اقسام گروههای مائوئیستی (مارکسیست- لنینیست) و گروهای چپگرا شدهی جبهه ملی (مارکسیست- لنینیست) تبدیل شده بود که در صحنهی رقابت چپگرایی از یکدیگر سبقت میگرفتند. به ویژه پس از تشکیل سازمانهای مسلح ایدئولوژیک در ایران.
این تشکیلات در کنگره سال ۱۹۷۵ منشعب و رفته رفته به اجزای متعدد تبدیل و در فوریه ۱۹۷۹ همزمان با پیروزی «انقلاب اسلامی» کاملاً منهدم شد.
حمید شوکت نگارنده کتاب «تاریخ بیست ساله کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)» (نشر بازتاب، چاپ اول زمستان ۱۳۷۲، آلمان) در «اشاره» آغازین کتاب به نکاتی در مورد دلایل ظهور و افول کنفدراسیون اشاره میکند. او اعتراف میکند که به سبب عضویت در آن سازمان نگاهی «جانبدارانه» دارد و ضمن انتقاد اصولی به برخی سیاستهای کنفدراسیون از سیاست «انساندوستانه و حقوق بشری» آن سازمان دفاع میکند.
بعدها به خوبی روشن شد که همین به اصطلاح جنبه مثبت کنفدراسیون نیز تنها و تنهابه عنوان مستمسکی جهت تحریک عواطف انساندوستانه دانشجویان جوان ایرانی مورد سوء استفاده سردمداران رنگا رنگ مارکسیست- لنینیست قرار میگرفت. با شرکت جوانان ایرانی در چنین مجامعی، به قول یکی از سردمداران یکی از گروههای مارکسیست- لنینیست، دستشان رنگین و امکان جدایی آنان دشوار میشد.
منبع آگاه عفو بینالملل!
فعالیتهای «حقوق بشری و آزادیخواهانه» کنفدراسیون هم متاسفانه از هرگونه جوهر راستین دفاع از حقوق انسانی و شهروندی تهی بود وگرنه نمیتوانست بر پایه دروغ استوار باشد. یکی از دبیران کنفدراسیون نقل میکرد که چگونه تعداد زندانیان سیاسی ایران یک جهش ناگهانی و اغراقآمیز یافت.
در شهر ماینز آلمان در حال اعتصاب غذا علیه احکام اعدام افرادی از جمله مسعود رجوی بودیم که نمایندهای از سازمان عفو بینالملل در مورد تعداد زندانیان سیاسی پرسید. کسی (گویا ف. س. «دانشجو»ی مادامالعمر) تعداد «۲۵۰۰۰ زندانی سیاسی» را «رقم» زد! سازمان عفو بینالملل اعلامیه صادر کرد و تعداد زندانیان سیاسی ایران را ۲۵۰۰۰ تن اعلام نمود! از آن پس کنفدراسیون با استناد به سازمان عفو بینالملل این عدد را همه جا تکرار میکرد! (نقل به مضمون).
قابل ذکر است که تعداد زندانیان سیاسی در ایران اندکی بعد توسط سازمان دانشجویی تحت کنترل مارکسیست- لنینیستهای چینی در رقابت (که مثلاً اینها از بقیه رادیکالتر هستند) با سایر رقبا به صدهزار زندانی سیاسی افزایش یافت و در تمام تبلیغات گروههای مختلف کنفدراسیونی تکرار شد!
به باور من کارنامه حقوق بشری کنفدراسیون نیز قابل دفاع نیست، چون از آن به صورت «ابزاری» و سودجویانه استفاده شده و پر از دروغ و بهتان بوده است.
تاریخ تشکیل انجمن دانشجویی ایرانیان در خارج از کشور به سالها قبل از اعلام موجودیت کنفدراسیون باز میگردد. حتی سفرای کشور ایران از جمله در واشنگتن و لندن به تشکیل انجمنهای دانشجویی کمک میکردند. اما تشکیل کنفدراسیون که با نام جوانان دانشجوی ایرانی در هایدلبرگ اعلام شد، در باطن خود متاسفانه چیزی جز انتقال درگیریهای سیاسی فرقهای داخل کشور به خارج نبود. جبهه ملی پیرو محمد مصدق که مذهبیهای مسلمان را هم شامل میشد و طرفداران حزب توده در خارج از ایران جبهه متحدی علیه محمدرضا شاه پهلوی تشکیل داده و کارزار خودرا روی شانه جوانان دانشجوی ایرانی علیه او آغاز کردند.
اوج کنفدراسیون
در سالهای شکوفایی اقتصادی ایران پای دانشجویان ایرانی از طبقات کمتر مرفه هم به خارج باز شد. در حالی که ایرانیان مرفهتر جهت ادامه تحصیلات، بیشتر عازم ایالات متحده آمریکا میشدند، دانشجویان ایرانی با وسع مالی اندک به آلمان میآمدند. با توجه به اعتبار پاسپورت ایرانی در آن دوران تصمیم با ایرانیان بود که بر حسب واقعیتهای زندگیشان کشوری را انتخاب کنند. ورود به کشورهای اروپایی از راههای زمینی نیز توسط اتوبوس و قطار با هزینه بسیار مناسبتری نسبت به هزینه هواپیما میسر بود.
نکته دیگر اینکه اگر تا پیش از تغییر و تحولات وسیع اقتصادی در کشور، برخی دانشجویان به خرج دولت به آمریکا و اروپا اعزام میشدند، بعد از تغییر و تحولات حاصل اصلاحات اقتصادی و فرهنگی که دیپلم گرفتن از دبیرستان را امری عادی کرده بود، تعداد قابل توجهی از جوانان ایرانی با اراده و هزینه خود برای ادامه تحصیل عازم خارج شدند.
به یقین تعداد بیشتری از کسانی که عازم آلمان میشدند، میتوانستند در کنار تحصیل کاری دست و پا و خرج تحصیل خویش را فراهم کنند.
این جوانان بیتجربه اما اغلب نیکسرشت که بیشتر از دامان خانوادههای سنتی برخاسته و اکنون در غربت به شرایطی ناپایدار و سست پرتاب شده بودند، باید فکری به حال خود میکردند. اکثریت ایرانیان چند کلمه انگلیسی میدانستند و دیگر هیچ. شاید ۹۸٪ دانشجویان ایرانی در ابتدای ورود خود به آلمان زبان آلمانی نمیدانستند و هیچ اطلاعی از جامعه آلمان نداشتند. تنها نکته اتکای آنان دانشجویان ایرانی قدیمیتر بودند که راه و چاه را تا حد راه افتادن کار، یعنی ثبت نام در یک مدرسه و تقاضای اقامت میدانستند. این نیازمندی در کنار احساس شدید تنهایی در دیاری مطلقاً ناآشنا ضرورت ارتباط و پیوند هر چه سریعتر با ایرانیان دیگر را ضروری میساخت. در این رهگذر اعضا و هواداران کنفدراسیون برای جلب جوانان تازهوارد به صورت مثبت فعال بودند. یافتن اتاقی برای سکونت، ترجمه بعضی نامههای اداری و کمکهای دیگر.
البته عدهای از ایرانیان هم بودند که در حاشیه محافل ورزشی و دوستانه خود را داشتند. یادم هست که «علی فیاتی» که دانشجوی مهندسی راه و ساختمان بود یکبار دوستانه به من گفت: «با بچههای کنفدراسیونی خوش و بش و سلام و علیک بکن ولی به آنها زیاد نزدیک نشو!» «فیاتی» لقب او بود. در آن دوران افشا کردن نام فامیل مجاز و یا مرسوم نبود. همه افراد یک لقب داشتند، جز آن کسان که نام کوچک آنها کمیابتر بود.
سر پر شور و کنجکاو تعدادی از جوانان تازهوارد، آنها را به سمت و سوی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی سوق میداد. اما شوربختانه بدون هیچگونه تجربهی پیشین در فعالیتهای گروهی و به ویژه کارِ گروهیِ سیاسی. عدم گسترش فعالیتهای انجمنی و آموزشهای لازم در این زمینه درصد امکان خطا در جوانان تازهوارد را افزایش میداد.
البته فرهنگ سنتی و مذهبی «تقلید» و پیروی از بزرگان مورد اعتماد و به اصطلاح «ریش سفیدان» و یا «پیشکسوتان» به خارج از کشور هم منتقل شد. پیشکسوتان و ریشسفیدانی که بیشترشان متاسفانه «دانا» و «مُصلح» نبودند. رهبرانی که خود اصولا هیچ برنامه مدون و ارزیابی شدهای نداشتند، جز مبارزه با «دشمن» فرضی: ستیز با شاه فقید تحت لوای مبارزه با امپریالیسم و به نفع طبقه گارگر! به عنوان نمونه تنها برنامه سیاسی معلم خوشبرخورد فیزیک دبیرستان در فرانکفورت، محمود راسخ افشار که در چهار چوب تئوری مارکسیستی- لنینیستی سخنور خوبی هم بود و بهاصطلاح یکی از رهبران به شمار میرفت، فقط «سرنگونی شاه» بود و دیگر هیچ! البته او بعد از «انقلاب شکوهمند» نیز همچنان به تئوریپردازیهای مارکسیست لنینیستی تا پایان زندگی خود ادامه داد.
تعداد «کنفدراسیونی»ها به نسبت شمار معدود ایرانیان مقیم خارج از کشور خیلی ناچیز بود. تعداد اعضا و فعالین یک واحد شهری بین ۱۰ تا حداکثر ۳۰ تن نوسان میکرد. و بدین ترتیب با احتساب همه هواداران گروههای مختلف شامل ۲٪ تا ۳٪ از ۳۰۰ دانشجوی ایرانی میشد!
این افراد «کنفدراسیونی» صبح تا شب با هم بودند. حدود ساعت ۱۰/۱۱ به غذاخوری دانشگاه میرفتند و سالن غذا خوری اصلیترین محل دیدار ایرانیان بود.
پس از انشعاب رسمیکنفدراسیون (البته اینبار هم به رهبری مهدی خانبابا تهرانی، فرهاد سمنار، همدستی محمود راسخ افشار و همراهی کامبیز روستا) در سال ۱۹۷۵ در کنگره ۱۵ که با شرکت بیش از ۳۰۰ ایرانی برگزار شد، بحثهای دستجمعی بیپایان مخالفان و موافقان اوج دیدارها در غذاخوریها درگرفت که اغلب با جار و جنجال و گاهی دست به گریبان شدن پایان مییافت.
قابل ذکر است که این جماعت همگی با «شاه» مخالف بودند، چون همگی «ضدامپریالیست» بودند. فقط فریاد طرفداران انور خوجه، مائو، استالین، لنین، تروتسکی بود که شنیده میشد. سرانجام هم دستهای از دستهی دیگر جدا میشد و به صرف ناهار و چای میپرداخت و به «بحث»ها در گروههای کوچکتر ادامه میداد تا حدود ساعت چهار/پنج بعد از ظهر که غذاخوری تعطیل میشد. به ویژه در شبهای جمعه پس از «جلسه فرهنگی» این بحثها تا پاسی از شب معمولا در کافه رستورانهای دانشجویی با نوشیدن آبجو و خوردن پیتزا که کمی امکان تفریح را هم فراهم میکرد، ادامه مییافت. در این نشست و برخاستها نام افراد «متشخص» همان شهر که به رهبران جبهه ملی و یا حزب توده و سازمان انقلابی و غیره منتسب میشدند اشاره میشد تا کسب اعتبار بیشتری کرده و جوانان بیشتری را مغزشویی کنند. بدین ترتیب کنفدراسیون دستههای مینیاتوری کوچک دشمن یکدیگر بود که همگی برای یک هدف متشکل شده بودند.
همینها اما موفق شدند با اوج گرفتن زمینههای شورش ۱۳۵۷ با یافتن فرمول «اتحاد عمل» همایشهای سیاسی خودرا با شرکتکنندگان بیشتری برپا کنند.
فعالین این دستههای کوچک رادیکال، دیگر پیگیر جدی تحصیل خود نبودند. در دانشگاهها بیشتر برای کسب اجازه کار و اقامت نامنویسی میکردند. به اصطلاح باید به «انقلابی حرفهای» تبدیل میشدند. پیگیری تحصیل بین این جماعت «مذموم» بود! معمولا به کسی که اهل درس بود، به کنایه «کتابخانه متحرک» میگفتند. تا پیش از سال ۱۳۵۷ فعالیتهای این واحدهای کوچک که سه نفر را برای یکسال به عنوان هئیت کارداران انتخاب میکرد، تشکیل جلسات هفتگی، برگزاری و شرکت در جشنها و مراسم متفاوت سیاسی و فرهنگی بود. همراه با تبلیغات علیه «شاه» مبالغی پول هم برای پیشبرد کارها جمعآوری و عمدتاً به کنفدراسیون پرداخت میشد.
تا آنجا که من اطلاع دارم «کنفدراسیون» از حمایت مالی هیچ کشوری بهرهمند نبود. هرچند میتوان حدس زد که بعضی از عناصر رهبری «کنفدراسیون» با محافل غیرایرانی و بعضاً گروههای تروریستی خاورمیانه سر و سرّی داشتهاند. البته عناصر حمایتی «بلوک شرق» همواره به صورت استتار شده، حضور داشتند. اینکه مبالغی هم از جانب آنها واریز میشده و یا اینکه دستگاههای امنیتی اروپای غربی تاکجا فعالانه از کنفدراسیون حمایت میکردند، از حیطه اطلاعات من خارج است. در گزارشهای سالانه سازمان امنیت و اطلاعات آلمان غربی (Verfassungsschutz1977) کنفدراسیون در حاشیه سازمانهای تروریستی طبقهبندی میشد.
شرایط جهانی
پس از گذشت بیش از بیست سال از جنگ جهانی دوم و مأیوس و عاصی شدن نسلهای جوان اروپایی و امریکایی از پدران و رهبران سیاسی خود، جنبشهای اعتراضی و ضداستعماری وسیعی در اواخر دهه ۶۰ میلادی در سراسر گیتی شکل گرفت.
گسترش بیسابقه جنگ سرد در جنگهای نیابتی مخرب در سراسر جهان نمودار شده بود. به ویژه کشتار وحشیانه متقابل در جنگ ویتنام روح و روان جوانان آزادیخواه را جریحهدار کرده بود. عدم رضایت از خلف وعده سازمان ملل متحد که با پیام صلح و دوستی و برابری پایهگذاری شده بود ولی سایه مستمر تهدید نابودی اتمی جوانان را از آینده خود دلسرد و عاصی کرده بود. اعتراضات جهانی دانشجویان در کشورهای اروپای غربی و آمریکا علیه انسداد سیاستهای محافظهکارانهی دولتهای کشور خود متبلور شد. جوانانی ضدجنگ و پیگیر آزادی و تساوی حقوق در نبردی جانانه شدیداً رادیکال تا بدانجا پیش رفت که حتی به تشکیل گروههای مسلح تروریستی هم انجامید. جنبش جوانان غرب در سالهای شصت میلادی قرن گذشته سامانههای اجتماعی و فرهنگی این جوامع را زیر و رو کرد و به تغیرات بنیادین، شگرف و مترقی، از جمله ارتقاء جایگاه اجتماعی و حقوقی زنان در این کشورها منجر شد.
اتحاد جماهیر شوروی موفق شده بود در تکاپوی جنگ سرد در پهنه اعتراضات اجتماعی و فرهنگی احساسات معترض جوانان غربی را به سمت افکار ضدکاپیتالیستی (امپریالیستی) سوق دهد و با فریب و پنهانکاریهای موذیانه از پشت «دیوار آهنین» این جنبش را به سود خود هدایت و رهبری کند. در آن مقطع تاریخی کفهی تبلیغاتی به سود قطب کمونیستی میچربید و کشورهای غربی و به ویژه آمریکا در حیطه تبلیغاتی موضع تدافعی داشتند. تقریباً تمام دانشگاهها و مجامع فرهنگی و هنری در انحصار «چپی»ها بود.
سفر شاه فقید به آلمان غربی و دیدارش از برلین غربی در دوم ژوئن ۱۹۶۷ و وقایع تلخ آن، کشته شدن دانشجوی بیگناه آلمانی به نام «بنو اونهزورگ» در آن روز به دست یک پلیس آلمانی (که ۴۰ سال بعد معلوم شد مأمور آلمان شرقی بوده!) پیوند ویژهای بین «کنفدراسیون» و چپهای اروپایی به ویژه چپگرایان آلمانی فراهم کرد.
https://kayhan.london/1397/05/27/%da%86%d9%87%d9%84-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d9%be%db%8c%d8%b4-%d9%88-%da%86%d9%87%d9%84-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d8%a8%d8%b9%d8%af%d8%9b-%da%a9%d9%86%d9%81%d8%af%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%a2
جالب توجه است که سالها پس از فروپاشی آلمان شرقی تازه در سال ۲۰۰۹ معلوم شد آن پلیس آلمان غربی که دانشجویی را که حتی در تظاهرات مربوطه شرکت هم نداشت با شلیک گلوله به قتل رسانده، مامور سازمان امنیت آلمان شرقی «اشتازی» بوده است!
https://kayhan.london/1388/03/06/%db%8c%da%a9%db%8c-%d9%86%d8%ba%d8%b2-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b2%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%9b-%d9%be%d9%84%db%8c%d8%b3-%d9%82%d8%a7%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4
اوج این همآوایی در جریان آخرین تظاهرات «کنفدراسیون» در پائیز سال ۱۹۷۸ و در کشاکش شورشهای زنجیرهای درون کشور در شهر فرانکفورت آلمان بود. در این تظاهرات چندهزار نفری که به خشونت بیسابقه کشیده شد، انبوهی از آلمانیهای چپگرا حضور داشتند. دوست مطلعی نقل میکرد که میزان خشونت در این تظاهرات به حدی بوده که پلیس آلمان سالها تجربههای آن را در کلاسهای آموزشی پلیس تدریس میکرده است.
سرانجام جنبش آزادیخواهانه جوانان اروپایی و آمریکایی در سالهای ۶۰ و ۷۰ میلادی پس از فراز و فرودهای فراوان در سالهای ۸۰ میلادی به جنبش فرهنگی عمیق صلحطلبی و ضدجنگ بودن، فرا رویید. جنبشی که فقط دانشجویان را در بر نمیگرفت بلکه کوچک و بزرگ و پدران و مادران و فرزندان در آن حضور داشتند.
سرنوشتی که کشور ما از آن هنوز محروم مانده است.
«کنفدراسیون» در فوریه سال ۱۹۷۹ همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و به ثمر نشستن «تنها» هدف این دستههای متفرق، یعنی «سرنگونی شاه»، پس از ۱۹ سال منقرض شد.
آیا کنفدراسیون یک تشکیلات موفق بود؟
«توده»ی کنفدراسیونی در بعضی از شهرهای اروپایی بطور نسبی به ندرت از ۳٪ دانشجویان ایرانی مقیم آن شهرها تجاوز میکرد. این اندک ایرانیان آینه تمامنمای جامعه متوسط رو به رشد آن زمان ایران بودند. اغلب دیپلمههای ناموفق در کنکور دانشگاههای ایران برای ادامه تحصیل از دورافتادهترین نقاط ایران عازم اروپا میشدند. پاسپورت معتبر، یک بلیت تیبیتی و چند صد واحد یک ارز خارجی (مثلاً ۷۰۰ مارک) در جیب برای آغاز کافی بود.
«توده»ی کنفدراسیونی به دو بخش عمده تقسیم شده بود. فعالین و هواداران. به محض فراغت از کارهای روزانه (کمی درس و کمی کار برای امرار معاش) جلسات خصوصی برپا میشد. در کنار «آبگوشت»خوری، مجادلههای بیپایان «خودی»ها و «غیبت» در مورد افراد و گروه رقیب (غیرخودیها) محتوای تکراری این جلسات بود. شبهای جمعه نوبت «جلسه فرهنگی» بود. در بعضی از شهرها شبهای جمعه گاهی دو یا سه جلسه متفاوت تحت عنوان جلسه فرهنگی کنفدراسیون برگزار میشد.
در هر واحد شهری کنفدراسیون یک هیئت کارداران متشکل از ۳ تن، از طرف حضار در جلسه برای مدت یکسال انتخاب میشدند شامل کاردار دفاعی، مالی و روابط بینالمللی!
سردمداران گروههای مختلف کنفدراسیونی همیشه در حال آمادهباش بودند. تا مستمسکی مییافتند و بهانهای برای «افشاگری» علیه «شاه» به دست میآمد فوری به واحدهای شهری منتقل میشد تا آنجا در حد امکان به اجرای تبلیغات بپردازند از جمله پخش اعلامیه و اینگونه کارها محدودهی فعالیتهای رایج کنفدراسیون بود که البته گاهی هم با برگزاری و یا شرکت در همایشهای گروههای عمدتاً مارکسیست- لنینیست آلمانی تکمیل میشد. همایشهایی با شعارهای ضد«شاه» با کمی خواستهای «حقوق بشری» و اعلام مخالفت با شکنجه و درخواست «آزادی زندانی سیاسی» که در عمل دروغ بود به ویژه آنکه این فعالیتها به روی کار آمدن یک نظام ضد حقوق بشر و مدافع زندان و شکنجه و اعدام منجر شد! چه بسا کسانی که خود در رژیم جدید دیگران را به زندان انداخته و شکنجهگر شدند!
اما بخشی از فعالیتهای کنفدارسیون هم فرهنگی- سیاسی بود. برگزاری جشن نوروز و مهرگان که هم تبلیغات بود و هم کسب درآمد. از دیگر فعالیتهای عمومی واحدهای شهری میتوان برای نمونه از شرکت در مراسم اول ماه مه (روز جهانی کارگر) یاد کرد که هم سود مالی و هم سیاسی داشت. با برگزاری میز کتاب و فروش خوراک که دستپخت گروه بود درآمدی به انجمن تعلق میگرفت که مانند سایر درآمدها (پرداخت درآمد یک روز کار از طرف اعضا و برخی هواداران) به مرکزیت کنفدراسیون در فرانکفورت فرستاده میشد تا به بعضی از کارگزاران پرداخت و یا صرف هزینه چاپ نشریات و غیره گردد.
هدف شوم و خونبار یا خطای استراتژیک؟!
آنچه «طبق منافع میهنی ما…» که در بیانیه اولیه کنفدراسیون در هایدلبرگ به صورت مبهم طرح شده بود، حالا دیگر بطور دقیق معلوم و ترجمه شده بود: مخالفت با شاه ایران و تمامی برنامههای مترقی در دست اجرای حکومت پهلوی در کشور!
آیا میتوان کنفدراسیون را با وجود سیاست بینهایت ضدملی و ویرانگرش به عنوان یک «تشکیلات موفق» در سپهر سیاسی تاریخ معاصر ایران قلمداد کرد؟
تاثیرگذاری کنفدراسیون که از دستههای ۴۰/۵۰ نفری فرقهوار و اغلب پراکنده در کشورهای مختلف بر آمده بود، غیرقابل انکار است. یکی از دلایل موفقیت این تشکیلات ادغام و همسویی با سیاستهای چپ و رادیکال دانشجویان اروپایی و آمریکایی بود.
در شهرهای مهم مانند فرانکفورت، برلین، لندن، پاریس، رم و بعضی شهرهای ایالات متحده به قول امروزیها «اتاق فکر»هایی وجود داشت که مرتب مسائل روز را در راستای هدف تعریف شدهی خود، ارزیابی و رصد و به اصطلاح چارهجویی میکردند. افراد این محفلهای متخاصم اما گاهی به صورت موازی (مخفی) با یکدیگر «رفیق» بودند و در کنار خوش و نوش، گفتگوهای «مبارزاتی» را نیز به پیش میبردند. چون همه این گروهها در «جبهه خلق» قرار داشتند پس مانعی هم در ارتباطات تک و توک اینها وجود نداشت. بدین جهت خط مشی تمام گروههای کنفدراسیونی با وجود برچسب و تهمتزنیهای بیسابقه و علنی علیه یکدیگر، اما یکسان و همسو بود.
با این مشخصات، کنفدراسیون تبدیل به وزنهای شد و مورد توجه محافل دیپلماتیک، مجامع سیاسی، فرهنگی و رسانهای اروپا و آمریکا قرار گرفت.
این تشکیلات حداکثر ۳درصدی در داخل کشور هم گمنام نبود. «کنفدراسیون» نمای برونی یک اتحاد صوری شد که در درون بیشتر به تکهپارههای ناهمگون شباهت داشت. گروههای متفاوت و متناقض مارکسیست- لنینیستی زیر پرچم کنفدراسیون بطور متفق علیه شاه با تمام قوا میجنگیدند. چه به صورت مسلحانه و در شکل چریک شهری، چه با هدف محاصره شهرها توسط دهات، و چه سوء استفاده از دین و مذهب مردم و هر ملغمه دیگری که میتوانست به خدمت اهداف آن در آید. این ارتجاع سرخ در همپیمانی با ارتجاع سیاه در بهمن ۱۳۵۷ رسالت خودرا به انجام رساند.
آیا امروز میتوان با بهره برادری از الگوی تشکیلاتی و کاربرد عملیاتی «کنفدراسیون» یک «همبستگی ملی» را برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی و حکومت تباهکاران در ایران با شعارهای انساندوستانه بازسازی کرد؟ اینبار اما واقعا «طبق منافع میهنی ما» و با حقانیت و شفافیت مبتنی بر تمامیت ارضی کشور، اعلامیه جهانی حقوق بشر و در راستای تضمین تساویهای حقوقی و ادامه راه تعالی و ترقی ایران که از سال ۱۳۵۷ گسسته شد؟
«یک ملت، یک پرچم»
روشن است که انگیزهی نگارنده بازسازی نوستالژیک یک تشکیلات مخرب و از نظر تاریخی شکست خورده نیست بلکه آموزش و استفاده بهینه از تجارب تاریخی آن است آنهم در حالی که مخالفان رژیم جمهوری اسلامی نه یک اقلیت دو سه درصدی مانند کنفدراسیونیها و احزاب ضدپهلوی بلکه اکثریتِ جامعهی ناراضی و جان به لب رسیده هستند که خود مقامات نظام نیز به آن معترفند.
کسی میتواند امروزه بگوید که این عقل کل های مفت خور که به زعم نویسنده پولی هم از سازمان های جاسوسی خارجی دریاف نمیکردند ( جل الخالق از این تبرئه و تاریخ سازی ) در کجا به سر میبرند یا چه به سرشان آمد جز خفت و خواری ننگ میهن فروشی ؟ لطفا پیگیری کنید تا بدانید :
پایهگذاری این سازمان، در شهر هایدلبرگ (آلمان غربی) در کلوب دانشجویان خارجی دانشگاه هایدلبرگ با نام رسمی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی / اتحاد ملی در کنگره نخست از ۲۹ – ۲۶ فروردین ۱۳۳۹ انجام شد. شرکت کنندگان در این کنگره: شیرین مهدوی، منوچهر هزارخانی، منوچهر ثابتیان، بهمن نیرومند، منوچهر آشتیانی، حشمتالله معتمدی، روحالله و فریدون حمزهای، حسن رسولی، حسیب، عباسعلی گرامی منش، علی شیرازی، فرخ حسیب، احد رحمان زاده بودند.
جناب آقای حسام وثوقی
درود به وجدان پاک شما از خواندن نوشته شما لذت برده و در هیچ جایی چیزی بجز حقیقت نیافتم. جهت تکمیل نمودن این نوشته شایان ذکر است که اکثریت دانشگاهای اروپای غربی مابین ۱ الی ۲ درصد از گنجایش خود را به دانشجویان سراسر جهان مختص داده و کاملا رایگان در تمامی رشته ها پذریرش می کردن. یعنی دانشجوی ایرانی دارای دیپلم با معدل مثلا ۱۲ رشته طبیعی به راحتی میتوانست وارد هر رشته ای خواست بشود چون رقابت مابین دانشجویان خارجی میان خودشان بود نه رقابت با متقاضیان آلمانی. ببنید در یک دوران مابین ۱۹۰۰-۱۸۴۰ دانشجویان ژاپنی مانند هوندا و فوجیزتو و…مشغول تحصیل در دانشگاهای فرانسه بودن و طبق خاطرات آن دوران هر ۱۲ دانشجو در یک اتاق ۷۰-۵۰ متری در اوج صرفه جویی زندگی میکردن. عاقبت آنها به شرکتها غول هوندا و صنایع الکترونیکی فوجیزتو و….ختم و عاقبت دانشجوهای ایرانی به کجا ختم؟ ایکاش آن خاک برسرها فقط به خودشان ضربه میزدن نه به یک کشور و مردمانش. و جالبتر اینکه حاضر به قبول اشتباهای مرگ آور خود نیستند و هم چنان مشغول نسخه پیچی برای مردم فلک زده ایران. بقول جوانی در مترو تهران روبه من کرده و با صدای بلند گفت «حاجی کرم داشتی انقلاب کردی».
سینما رکس :
چرا از این همه سینما با نام ها و اسامی گوناگون ، سینمائی با نام سیمنا رکس برای این جنایت انتخاب شد ؟
با مرور به تایخ جنبشهای ازادی بخش و استقلال طلبی خاورمیانه ، به مبارزه استقلال طلبی کشور الجزایر بر میخوریم که فرانسوی ها ، قتل عامی گسترده با بیش از یک میلیون نفر کشتار از مردم بی گناه و بی دفاع این کشور اخر حاضر به ترک الجزیره شدند .
یکی از این جنایاتی که در ان درگیریها رخ دااد ،
اتش زدن سینمائی بنام سینما رکس توسط مزدوران فرانسوی و مقصر شناساندن ازادی خواهان برای این جنایت عمدی توسط نوکران فرانسه بود .
دقیقا پس از نشست گوادالوپ و تصمیم انگلیس و فرانسه و المان و امریکا به سرنگون کردن حکومت ملی مشروطه شاهنشاهی پهلوی ایرانساز ، عملیات اولیه این برنامه به دولت فرانسه واگذار شد .
فرانسه با نفوذ بر جنبش دانشجوئی کنفدارسیون ایران در بخش اروپائی ، توسط علی شریعتی ، قطب زاه ، بنی صدر ، ابراهیم یزدی و نهضت ازادی ،
در قدم اول برای شعله ور ساختن اعتراضات داخلی بعد از ۱۷ شهریور توسط نوکر خود صادق قطب زاده و اعزام او به نجف در ملاقات ابتدا با خمینی و جلب رضایت او برای سفر به فرانسه و در خفا با یاران خمینی برای اتش زدن سینما رکس در ابادان به ۲ دلیل ، اول تحریک مردم از اینکه این عمل توسط حکومت شاه انجام شده
و دوم به علت به اعتصاب کشاندن بزرگترین پالایشگاه بنزین و نفت جهان و وقفه در تولید و صدور ان برای داخل و خارج بود .
اعضا و نوکران چشم گوش بسته کنفدراسیون دانشجوئی ابله ، عشق فیدل کاسترو و علی شریعتی و چه گوارا و جلال ال احمد و مارکس و لنین و حزب توده و فدائی و نهضت ازادی چی ها ،
بی خبر از بازی های سیاسی کنسرسیوم و کارتلهای ۷ خواهران نفتی برای غارت و اشوب در منطقه ،
مثل رباط و ادم اهنی بی اختیار در خدمت این استعمار گران قرار گرفتند ، و تا به امروز در دفاع از این خیانت ، به منافع ملی ایران و چندین نسل ایرانی در برپائی رژیم مارکسیست اسلامی خمینیسم ، با عنوان امام ضد امپریالیسم دفاع میکنند .
هزینه برپائی و هدایت و سفرها و پشتیبانی اعضای کنفدراسیون از روز نخست تا پیروزی شورش سال ۵۷ بر علیه حکومت ملی مشروطه شاهناهی پهلوی ایرانساز که حاضر به باج دادن و رشوه دادن به کنسرسیوم نبود ، توسط دولت انگلیس در کنار بودجه بی بی سی پرداخت میشد .
با سرنگونی حکومت ملی پهلوی ایرانساز و برپائی رژیم مارکسیست اسلامی ، انگلیس و کنسرسیوم برای غارت ایران به ارزوی خود رسیدند و بودجه و حمایت سیاسی از کنفدراسیون دانشجوئی وطن فروش قطع و این تشکیلات متلاشی شد .