کارنامه‌ سیاه در آزادی بیان

سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ برابر با ۱۸ اوت ۲۰۱۵


در حالی که رژیم اسلامی ایران پس از توافق هسته‌ای با قدرت‌های جهانی تلاش می‌کند تا چهره‌ای دیگر از خود به نمایش بگذارد، اما به همان اندازه نشانه‌ای از این چهره خندان در داخل کشور دیده نمی‌شود.

بسیاری از موافقان نظام کنونی می‌توانند دلایلی برای تغییر این چهره در داخل نیز بیان کنند (مانند عفو تعدادی از زندانیان سیاسی که بیشتر آنها تنها چند ماه و حتی هفته به پایان دوران محکومیت‌شان باقی مانده بود) اما نمونه‌های بسیاری را نیز می‌توان مطرح نمود که نشان می‌دهد جمهوری اسلامی قصد ندارد با مردم خود ایران به هیچ توافقی برسد (مانند بالاترین میزان اعدام‌ها در همین دو سال گذشته).

در این میان اعطای مجوز محدود به رسانه‌های غیرفارسی زبان برای تهیه گزارش‌‌های «خاص» هر چند نشانه‌ای از سیاست «نرمش قهرمانانه» در برابر غرب است، ولی از این نرمش در سیاست‌های داخلی هیچ خبری نیست. «واقعیت این است که اگر این رژیم و زمامدارانش به حال خود گذاشته شوند هم‌چنان همان خواهند کرد که تا کنون کردند. نه غرب، نه آمریکا، نه تحریم و انزوا، بلکه فقط مردم می‌توانند اینان را به «تغییر رفتار» خود وا دارند: اینک که بهانه خطر جنگ و فشار تحریم‌ها از دست رفته، رژیم باید به مطالبات مردم پاسخ دهد». (سرمقاله کیهان لندن با عنوان بیم و امید دست از سر این ملت بر نمی‌دارد).

اعدام اولین وبلاگنویس در جهان

یعقوب مهرنهاد
یعقوب مهرنهاد

جمهوری اسلامی تا کنون ثابت کرده است که به هیچ وجه نمی‌تواند با آزادی بیان کنار بیاید. گسترش تکنولوژی ارتباطات اما آن را در برابر یک معضل جدی قرار داد و برای اینکه گربه را دم حجله بکشد، «افتخار» این را یافت تا نخستین رژیمی باشد که یک وبلاگ‌نویس را اعدام کرد.

یعقوب مهرنهاد متولد سال ۱۳۵۸ علاوه بر فعالیت‌های مدنی خود در انجمن «جوانان صدای عدالت» که یک نهاد ثبت‌شده و دارای مجوزهای قانونی از سازمان ملی جوانان بود در روزنامه مردم‌سالاری نیز می‌نوشت. او مسئول این روزنامه در سیستان و بلوچستان بود.

در آن دورانی که وبلاگ‌نویسی یکی از مهمترین جریان‌های اطلاع‌رسانی محسوب می‌شد او با رویکردی انتقادی اما با تاکید بر حفظ چهارچوب‌های رایج در جمهوری اسلامی مطالبی را در وبلاگ خود منتشر می‌کرد.

مهرنهاد با محور قراردادن فعالیت‌های مسالمت‌جویانه به دنبال تأمین حقوق پایمال شده مردم استان سیستان و بلوچستان بود. تاسیس انجمن «جوانان صدای عدالت» نیز به منظور «ارتقاء سطح آموزشی و فرهنگی مردم استان و کمک به مردم محروم و فقیر» و «پاسخگویی مسئولان» صورت گرفت. او در یکی از نوشته‌های وبلاگ خود گفته بود: «تنها راه ایجاد امنیت در استان اجرای عدالت واقعی و رفع فقر و تبعیض و از بین بردن بیکاری و بیسوادی می‌باشد».

مهرنهاد بارها و بارها بر نفی خشونت تاکید کرده بود و این موضوع را به صراحت نیز بیان می‌کرد. او در یکی دیگر از مطالب وبلاگ خود نوشته بود: «جوانان می‌دانند چگونه با مبارزه منهای خشونت به اهداف و آرمان‌های خود دست یابند، ما مبارزه‌ای فراگیر بر علیه انحصار و استبداد را با نفی خشونت به پیش خواهیم برد و یقین داریم که آینده از آن ماست و پیروزی خود را در عقلانیت و نفی خشونت می‌دانیم چرا که اگر مظلومان چون ظالمان و ستمگران دست به خشونت بزنند هیچ تفاوتی با یکدیگر نخواهند داشت».

با این حال یعقوب مهرنهاد به همراه تعدادی دیگر از اعضای انجمن «جوانان صدای عدالت» در اردیبهشت ۱۳۸۶ بازداشت شد. این بازداشت همزمان با ایجاد یک موج دستگیری و فشار بر فعالین در سیستان و بلوچستان بود به نحوی که بسیاری دیگر از این فعالین به اتهام همکاری با «جندالله» توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند. دادگاه یعقوب بدون حضور وکیل برگزار شد و او به اتهام «محاربه و افساد فی‌الارض از طریق عضویت و همکاری با گروهک تروریستی موسوم به جندالله» محکوم به اعدام گشت. حکمی که بدون طی مراحل قانونی در ۱۴ مرداد ۱۳۷۸ اجرا ‌شد و یعقوب مهرنهاد به همراه عبدالناصر طاهری در زندان زاهدان به دار آویخته شدند*.

سرکوب صلحطلبان یعنی تقویت خشونت

یعقوب مهرنهاد برای گسترش فعالیت‌های مدنی خود در انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا کاندیدا می‌شود اما صلاحیت وی رد می‌شود. با این حال او هرگز مشی مسالمت‌آمیز خود را رها نکرد و به تشویق مردم جهت اقدامات مسالمت‌آمیز ادامه داد. اعدام مهرنهاد درست در زمانی صورت گرفت که چند روز پیش از آن «جندالله» اقدام به ترور ۱۶ تن از سربازان یک پاسگاه در سراوان کرده بود. اقدام تلافی‌جویانه در نظام جمهوری اسلامی بی‌سابقه نبوده است. مشهورترین آن، در تابستان سال ۱۳۶۷ بود که با اعدام سراسری زندانیان سیاسی به تلافی حمله مجاهدین و نوشیدن جام زهر در جنگ بی‌سرانجام با عراق پرداخت بدون آنکه اعدام‌شدگان ربطی به حمله مجاهدین و جام زهر داشته باشند. در مورد مهرنهاد نیز هیچ مدرکی درباره عضویت و ارتباط وی با جندالله وجود ندارد.

یعقوب مهرنهاد در یکی از آخرین سخنرانی‌های خود (عید قربان ۱۳۸۵) ایجاد فضای امنیتی در سیستان و بلوچستان را پاسخی نامناسب در برابر فقر و مشکلات دانسته و تاکید کرده بود: «کم سوادی ونابرابری و آثار آن در بیشتر نقاط استان اگر بیداد نکند دست کم معضلی بیدادگر است و موجب نارضایتی گردیده است. متاسفانه مسئولین بسیار دیر فهمیده‌اند این مصیبت‌ها را و اینکه عقب‌ماندگی و عقب نگه‌داشتگی ما خود به آتشی افروخته تبدیل شده که جز در فقر وکاستی و ناآگاهی و نابرابری ریشه عمیق در چیز دیگری ندارد… در ادامه آسیب‌شناسی مسایل استان می‌بینیم امروزه به خاطر عواقب ناخوشایند معضلات ناشی از فقر و بی‌سوادی و تبعیض و نابرابری، هزاران نفر نیروی نظامی با هزینه‌های سنگین به استان اعزام شده‌اند و مرزها را مسدود و حفاری می‌کنند و هر چند وقت شاهد اعدام‌های مکرر در استان هستیم که اتهامات اکثر اعدام شدگان سرقت و راهزنی و آدم‌ربائی اعلام گردیده است که این خود از آثار شوم و زیان بار فقر و ناداری و عقب‌ماندگی اجتماعی و فرهنگی می‌باشد».

لکه‌های سیاه

امیدرضا میرصیافی
امیدرضا میرصیافی

البته یعقوب مهرنهاد تنها روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویسی نبود که بر خلاف روش مسالمت‌آمیزش با خشونت تمام از میان برداشته شد. امیدرضا میرصیافی وبلاگ‌نویس‌ جوان نیز به دلیل شکنجه و عدم رسیدگی پزشکی در اسفند ۱۳۸۷ (در سن ۲۸ سالگی) در زندان  اوین جان سپرد. میرصیافی با اینکه در ای-میلی که برای سازمان گزارشگران بدون مرز ارسال کرده بود تاکید داشت: «در مجموع مقالات منتشر شده من دو یا سه مقاله طنز و یا سیاسی است. من در نوشته‌هایم قصد توهین به هیچ کس را نداشتم» اما به اتهام «توهین به رهبران جمهوری اسلامی و تبلیغ علیه نظام» به دو سال و نیم زندان محکوم شد.

او در آخرین نوشته‌های خود پیش از زندانی شدن گفته بود: «خیلی نگران هستم. بحث از دو سال و نیم زندان نیست بلکه بحث بر سر به هدر رفتن عمرم است و اینکه پس از زندان دیگر روحیه و رمقی ندارم… فقط آرزو دارم زندگی‌ام به روال عادی بازگردد و بتوانم ادامه تحصیل و کار دهم و به همان فعالیت‌های فرهنگی و هنری خودم بپردازم». امید اما هرگز از زندان باز نگشت.

ستار بهشتی و مادرش خانم گوهر بهشتی در نیشابور؛ آرامگاه خیام
ستار بهشتی و مادرش خانم گوهر بهشتی در نیشابور؛ آرامگاه خیام

ستار بهشتی وبلاگ‌نویس دیگریست که در زندان و بر اثر شکنجه جان سپرد. بهشتی ابتدا در آبان ۱۳۹۱ توسط پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات نیروی انتظامی (فتا) بازداشت ‌شد. اتهام او «اقدام علیه امنیت ملی از طریق نوشته‌های وبلاگی و شبکه‌های اجتماعی» عنوان شده بود. بنا به شهادت ۴۱ زندانی سیاسی، ستار بهشتی در زمان بازداشت مورد شکنجه قرار می‌گیرد و در تاریخ ۱۲ آبان بر اثر شدت این شکنجه‌ها در زندان جان می‌سپارد. او در تاریخ ۱۳ آبان و در گورستان رباط‌ کریم به خاک سپرده ‌شد. یکی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ به سایت کلمه گفت: ««بدن این جوان زیر ضرب و شتم له شده بود و حتی یک جای سالم در بدنش نبود».

 

شکنجه ادامه دارد

در این کارنامه سیاه نام‌های بسیاری می‌توان یافت. زهرا (زیبا) کاظمی خبرنگار- عکاسی که در زندان به قتل رسید و به تایید کمیته تحقیق مجلس شورای اسلامی (دوره ششم) سعید مرتضوی عامل مستقیم قتل او در زندان است. بر اساس گزارش‌های رسمی علت مرگ او را «برخورد جسم سخت به سر یا برخورد سر به جسم سخت» عنوان کردند اما شهرام اعظم که مدعی است نخستین پزشکی بود که پیکر کاظمی را معاینه کرده است در گزارشی که پس از خروج از ایران منتشر کرد، آثار ضرب و شتم شدید و شکنجه را بر بدن زیبا تایید نمود.

هدی صابر روزنامه‌نگار دیگریست که در زندان جان می‌سپارد. بر اساس شهادت‌نامه ۶۴ زندانی سیاسی در بند عمومی ۳۵۰ زندان اوین، صابر در اعتراض به قتل هاله سحابی در مراسم تشیع جنازه پدرش، دست به اعتصاب غذا می‌زند. در روز هشتم اعتصاب به بهداری زندان منتقل می‌شود اما در این شهادت‌نامه تاکید می‌شود که او پس از بازگردانده شدن به سلولش، گفته بود: «در بهداری نه تنها هیچ رسیدگی به وضعیتم نشد بلکه مورد ضرب و شتم و توهین قرار گرفته‌ام و توسط مامورانی در لباس پرسنل بهداری از اتاق درمان بیرون انداخته شده‌ام». هدی صابر در دهمین روز اعتصاب غذای خود در زندان جان ‌سپرد.

اکبر محمدی نیز که در جریان اعتراضات ۱۸ تیر ۷۸ بازداشت شده بود ابتدا به اعدام و پس از آن به ۱۵ سال زندان محکوم ‌شد. او بعد از سال‌ها برای مدتی آزاد می‌شود اما مجددا بازداشت گشته و این بار دست به اعتصاب غذا می‌زند. هم‌بندان او تایید می‌کنند که به دلیل وخامت حالش به بهداری زندان منتقل می‌شود و در آنجا «مامورین زندان دست و پای وی را با زنجیر بسته و دهان او را هم با چسپ می‌بندند (به دلیل حضور بازرسان بین‌المللی). اکبر در همان شب در بهداری جان می‌سپارد. پیکر او بدون اطلاع خانواده‌اش در روستایی نزدیک آمل دفن می‌شود.

*منبع اخبار و اطلاعات: بنیاد عبدالرحمن برومند

[کیهان لندن شماره ۲۱]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=20480