الاهه بقراط – فقط همین است.
دِی صفتم، دِی سرشت
نیستم اردیبهشت
آتش مرداد را
بر دل بهمن بزن!
بهاندازه «نَفَسِ نازکِ نیلوفر» که در مجموعه کوچکی به همین نام بیش از ده سال پیش در آلمان منتشر شد. احساسی بهاندازه یک نفس که به شعر تبدیل شده است. مثل نفس که اگر بیرون نیاید، آدم را خفه میکند. ما همسایهایم. من مازندرانی و سارویام، رضا مقصدی گیلانی و لاهیجانی. شاید به همین دلیل شعرهایش برای من آشنا و پر از زمین و زمان آن دیار است. از دوستی ما نزدیک به سی سال میگذرد. به حافظهاش که نامها و تاریخها و رویدادها را دقیق ثبت میکند، رشک میبرم. آنقدر خاطرات شنیدنی از این و آن و از اینجا و آنجا دارد که اگر بنویسد، قطعا بیش از یک کتاب خواهد شد. از زندان رژیم گذشته، از زندگی در سالهای جمهوری اسلامی، از افرادی که بعدها به دلایل مختلف نامشان مشهور شد، از «رفقا» و «فعالان سیاسی»، از زندگی در تبعیدهای مختلف. به او میگویم، بنویس رضا، اینها را بنویس! نمینویسد. میگوید در نوشتن تنبلم. و من دلم میخواست کاش در یک شهر زندگی میکردیم و من از خاطراتش که شیرین، با هیجان و با اصطلاحات ویژه خودش تعریف میکند، یادداشت بر میداشتم. مثلا آیا این جالب نیست که خسرو گلسرخی در یک نمایشگاه نقاشی از نقاش میپرسد چرا فقط اسبهای چاق و چله را نقاشی کرده و از «اسبهای زحمتکش» در تابلوهای او اثری نیست؟!
من این «آتش مرداد» را سال پیش هم به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه بر پیشانی مقالهام نشاندم. و فکر میکنم تا زمانی که این رژیم هست، عنوانی از این مناسبتتر برای یادآوری دو انقلاب نخواهم یافت.
پس از دو انقلاب
درست صد سال از انقلابی که با تشکیل مجلس شورای ملی نخستین گام اساسی را در محدود کردن قدرت استبدادی برداشت، میگذرد. این در حالیست که با تحول بنیادین جامعه بشری در صد سال گذشته، اهداف جدیدی نیز در برابر ایرانیان قرار گرفته است.
انقلاب مشروطه توانست قدرت مطلقه «شاه» و «شیخ» را که یکی ساختار سیاسی و دیگری ساختار حقوقی و فرهنگی را در چنگ خود گرفته و هر دو با حفظ نظام فئودالی، ساختار اقتصادی عقبمانده را در اختیار خود داشتند، محدود کند و راه ایران را برای همگام شدن با جهان بگشاید.
ناخودآگاه جمعی این ملت اما نطفهای را درون خود حمل میکرد که شاید روزی میبایست به شکل انقلاب اسلامی به دنیا میآمد و در رشد خود هیولای جمهوری اسلامی را پدید میآورد. هیولایی که میبایست با به نمایش گذاشتن ناتوانی مدعیان حکومت دینی در اداره کشور و حل مسائل غولآسای اقتصادی و اجتماعی، سرانجام نقطه پایان بر نظریه «حکومت اسلامی» نهد و ایرانیان را به نتیجهای برساند که برخی کشورها قرنها پیش به آن رسیده بودند: جدایی دین از حکومت.
امروز پس از تجربه دو انقلاب، یکی رو به جلو و دیگری رو به عقب، تحول دمکراتیک در ایران راهی دیگر میپوید. راهی که در سه دهه اخیر خود را به مثابه دستاورد فروپاشی ساختارهای خودکامهای نشان داد که خود زاییده انقلاب بودند. اگرچه بحث اصلاح و انقلاب و حتی انقلابهای مخملین در میان ایرانیان به ابتذال کشیده شده است، لیکن هرچه زمان میگذرد، بیشتر معلوم میشود آنچه باید در ایران روی دهد، گذشته از اینکه به چه شکلی صورت گیرد، مضمونی انقلابی دارد. تغییر قانون اساسی و به دنبال آن تغییر ساختار سیاسی و جایگزینی زمامداران یک رژیم را شما در هیچ زبان و در هیچ فرهنگ لغتی هرگز نخواهید یافت که نام «اصلاح» بر آن نهاده باشند! درک این موضوع از این نظر مهم است که اخیرا عدهای دارند زمینه را برای بازگشت «اصلاحطلبان» آماده میکنند زیرا بر این باورند که با روی کار آمدن احمدی نژاد، حساب آنها درست از آب در آمده و مردم دوباره به تب راضی شده و از میان «بد» و «بدتر» دوباره آنها را برخواهند گزید. آنها میخواهند یکبار یگر این توهم را دامن زنند که با بازگشت آنها زمینه انجام این تغییرات آماده خواهد شد.
این «بازگشت» با خط کسانی که با محدود کردن اختیارات ولایت فقیه (و یا حتی حذف آن) و حفظ جمهوری اسلامی و به کار گرفتن برخی چهرههای شناخته شده آن، مثلا همانهایی که «مرکز مطالعات استراتژیک» را هدایت میکنند و از خاتمی و شیخ حسن روحانی تا رفسنجانی را در میان آنها میتوان دید، کاملا همخوانی دارد. به نظر من هیاهویی که اخیرا بر سر «رهبرسازی» صورت میگیرد، سیاستی در همین چهارچوب است.
طرفداران «بازگشت اصلاحطلبان» جنگ قدرت بین «خودیها» را به خارج کشور کشاندهاند تا با تکیه بر هواداران خود در فراسوی مرزهای ایران که از چند سال پیش در آب نمک خوابانده شدهاند، بتوانند تلاشهایی را که برای تغییرات بنیادین صورت میگیرد با مانع روبرو سازند. به همین دلیل است همه آن کسانی که آمدن احمدی نژاد و «فاشیسم» و «طالبان» را به گردن «تحریمیان» میانداختند، به ناگهان همگی حول شمع وجود یک «تحریمی» گرد میآیند و او را، که تا مدتی سخنانش را به دلیل «تندروی» در رسانههای خود بازتاب نمیدادند، دور دنیا میچرخانند تا عکس یادگاری با نوام چامسکی و ریچارد رورتی و هابرماس بگیرد. شاید اکبر گنجی این روزها در آسمان هفتم سیر میکند و مبهوت تجارب نوین خود است. ولی آنهایی که این «تحریمی» تکفیر شده را به سفر دور دنیا فرستادند و آنهایی که او را تحویل گرفتند، پایشان کاملا روی زمین است. آنها به دنبال منافعی هستند که البته کاملا درکپذیر است.
کدام منافع؟
تغییرات بنیادین در ایران یعنی تغییر رژیم! تغییر رژیم یعنی تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه. یعنی تغییر موازنه سیاسی و اقتصادی در منطقه. یعنی نمیتوان مرتب اقدامات لجامگسیخته دولت اسراییل را محکوم کرد و جنگافروزی سازمانهای تروریستی در فلسطین و لبنان و حامیانشان مانند جمهوری اسلامی را ندید. یعنی تغییر دوستان بینالمللی ایران. یعنی ونزوئلای چاوز دیگر یار غار رژیم و طرف معامله «آقازاده»های تازه به دوران رسیده نخواهد بود. یعنی روسیه پوتین نمیتواند اقلام بنجل خود را به ایران قالب کند و پنهانی قراردادهای میلیاردی ببندد. یعنی چین کمونیست نمیتواند بازارهای داخلی ایران را با کالاهای ارزان خود پر کند و تولید داخلی را با ورشکستگی کامل روبرو سازد.
تغییرات بنیادین کاسه و کوزه همه آنهایی را که در سالهای اخیر در داخل و خارج نقش «مخالف» را بازی میکنند، بر هم میریزد. البته کوتهنظری محض است که برخی منافع خود را بر منافع ملی و بلندمدت کشور خویش ترجیح دهند. ولی چند نفر را میشناسید که قدرت تمیز بین منافع شخصی و منافع ملی را داشته باشند و منافع شخصی را همان منافع ملی نشمارند؟! چند نفر را میشناسید که آب و نان و خیلی چیزهای دیگرشان از این سایت و آن رادیو و این انجمن و آن تلویزیون و برخی منابع دیگر تأمین شود و خواهان تغییر این شرایط باشند؟! چند نفر را میشناسید که خود و خانوادهشان از شرایط فعلی سود، و گاه سودهای کلان، ببرند و خواهان تغییر این شرایط باشند؟ چند نفر را میشناسید که ممکن است با تغییر این شرایط پروندههای مختلفشان رو شود و با اینهمه خواهان این تغییر باشند؟! نه، حتی «عقل» متکی بر اخلاق کانت هم چنین حماقتی را نمیپذیرد!
عقل برای برخی فقط به معنای تشخیص منافع خویش است. همین منافع است که «تحریمی» دیروز را بر شانه «تأییدیان» مینشاند. این عقل، یعنی عقل فعال سیاسی و روزنامهنگار و طنزنویس و مفسر سیاستباز که فرد و جامعه و هر رویدادی را به چشم ابزار سیاسی مینگرد. این عقل هرگز همنشین اخلاق نیست. این عقل از آن افراد نگهدار جمهوری اسلامی است که سینه سپر کرده و به قول خودشان ایستادهاند تا سلطنت باز نگردد و بیچارگان نمیدانند آنها را ایستاندهاند تا جمهوری اسلامی نرود!
تا آنجا که من میدانم اما دمکراتها نمیایستند و به قول ویلی برانت سیاستمدار و سوسیالیست برجسته آلمانی همواره «جرأت دمکراسی بیشتر» دارند. حرکت میکنند. با همدیگر حرکت میکنند تا استبداد و خودکامگی به هر شکل، جمهوری یا پادشاهی، باز نگردد. حرکت میکنند تا آزادی و دمکراسی به هر شکل، جمهوری یا پادشاهی، بیاید. رسیدن به این هدف اما تنها با یک انقلاب ساختاری ممکن است که بدون تعارف و عوامفریبی، هیچیک از راههای مسالمتآمیز، خشونتبار، و یا حتی جنگ به روی آن بسته نیست، چرا که تا زمانی که عدهای ایستاده باشند تا دیگران نتوانند حرکت کنند، این پویندگان راه آزادی نخواهند بود که برای شیوه مبارزاتی خود تصمیم میگیرند. دمکراتها همواره راه مسالمت و عدم خشونت را بر میگزینند. لیکن خشونت و جنگ را سیاستهای رژیم حاکم و منافع کشورهای خارجی بر آنها تحمیل میکند. آن زمان دیگر فرصتی برای کلیگویی درباره دمکراسی و حقوق بشر و «بازگشت اصلاحطلبان» و رهبرسازی باقی نخواهد ماند. اینهمه در حالیست که هر روزی که از عمر این رژیم میگذرد، باید منتظر جنگافروزیهای بیشتر در منطقه و خبرهای ناخوش از ایران باشیم. جنگافروزی در افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین ادامه خواهد داشت و در حالی که یک اکبر، به گمان من برای زمینهچینی «بازگشت اصلاحطلبان» در جامه جدید، به سفر دور دنیا میرود تا به غربیان و دگراندیشان تبعیدی درس دمکراسی بیاموزد، یک اکبر دیگر خسته و در هم کوفته در زندان اوین مانند هزاران دگراندیش دیگر که کسی نامشان را نشنید، جان را «هزینه» همان هدفی میکند که صد سال پیش در همین ماه مرداد، آتش آزادیخواهی را در جان این ملت گیراند تا هفتاد سال بعد «بهمن» انقلاب اسلامی آن را در زیر خود مدفون سازد. باید اما منتظر ماند تا موج خشم و اندوه که بیش از پیش ناتوانی فرد را به رخ او میکشد، فرو نشیند تا باز به تکرار پرسید: چرا ببخشیم؟ چه را ببخشیم؟!
*انتشار نخست در کیهان لندن؛ ژوییه ۲۰۰۶/ ۱۳۸۵