گفتند «میان ماه میبینیمش»
گفتند و ز چشم عاشقان، ماه افتاد(۱)
چنگیز امیری – سالها پیش وقتی پیام کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور در سال ۱۳۴۳ خورشیدی را به خمینی دیدم، بلافاصله از ذهنم گذشت که «ما لنینیستها پانزده سال زودتر از عوام اسلامزده، خمینی را در ماه کشف کردیم و آخوندها بسیار دیرتر و تنها پس از شورش ویرانگر بهمن بود که از ما تقلید کرده و سکه تصویر خمینی در ماه را به نام خود زدند». اگر به این باور میرسیدم که نگارندگان این بیانیه و امثال این بلاهتنامهها برای همیشه به تاریخ پیوستهاند و از ایشان دیگر گزندی متوجه جامعه ما نیست، دلیلی برای نگاشتن این مطلب نمیدیدم فقط یک جمله کوتاه بر سرلوحه این خفتنامه از کنفدراسیون دانشجویان ایرانی کفایت میکرد: «بدون شرح»!
ابتدا نظر خواننده گرامی را به متن بیانیه جلب میکنم.
«پیام چهارمین کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به آیتالله خمینی ۱۳۴۳
پیام به تبعیدگاه
در تاریکترین لحظات تاریخ ایران و در محیط ظلمت و تار و پرخفقان، روشنی میدرخشد، برقی جستن میکند، چشمها خیره میشود، از میان خلقی رنجدیده و مردمی استعمارزده مردی قد علم میکند و یزید زمان غرق لعن و شماتت میشود. مجاهدی فریاد بر میکشد و مردم را علیه بیدادگری و ظلم به قیام و جهاد میخواند. استعمار و مهرههای زنگزده آن را به عنوان بزرگترین عامل سیهروزی ملت در برابر چشم تودههای دهقان و کارگر مجسم میسازد.
یک بار دیگر زنگ تاریخ به صدا در میآید و در سختترین لحظاتی که ملت ایران پنجه در پنجه شاه افکنده است و بزرگترین قدرتهای مادی و نظامی جهان از او حمایت میکنند، با اتکا به اصول و عقاید معنوی مردم با قدرت و شدت هرچه تمامتر پایههای کاخ فرعونی را به لرزه میافکند. جهادی خونین در میگیرد. شاه قصابوار دستها را در خون بیگناهان میآلاید و چهره شیطانی و ضدملی خود را تا دورترین روستاها به مردم نشان میدهد. ماسکها پاره میشود. «سایه خدا» در نظرها به صورت مردکی پست و فرومایه جلوه میکند. مردکی کوچک، بیارزش، فاسد، نوکر واقعی استعمارگران غربی در نظر همگان…
ای رهبر روحانی!
ما دانشجویان قدم به قدم در راه اعتلای ایران و بالا بردن ارزش سنتهای دیرین خود که نگهبان استقلال مملکت بوده است و پایههای مقاومت چند ساله مردم ما را در برابر فشار استعمار خارجی و عمال داخلی آنها تشکیل میدهد با نهضتی که روحانیون محترم و بالاخص شخص شما در داخل کشور به وجود آوردیدهاید همگام هستیم و مطمئنیم روزی که صف مقاومت به مقابله و تعرض علیه دستگاه فاسد و پوشالی شاه بدل شود دیگر استعمار نخواهد توانست بیشرمانه و برخلاف همه شئون مذهبی و قانونی آن رهبر ارجمند را به ناروا به ترکیه تبعید کند و روحانیون محترم را تحت فشارهای غیرانسانی قراردهد. ما همه این ترکتازیهای عمال استعمار و شخص شاه را ناپایدار و گذران میدانیم و در راه واژگون ساختن بساط قلدری و ضدانسانی قد علم میکنیم، تا زمانی که با همه برادران مسلمان خود غول استبداد و استعمار را از پای درنیاوریم آرام نخواهیم نشست و در این راه همواره به اتحاد و اتفاق بین همه افراد مملکت و نیروهای معنوی و پشتیبانی شما محتاجیم. ما برای همه مبارزات شما و کلیه نیروهای روحانی ارجی عظیم غائلیم و پشتیبانی بی دریغ خود را از آن اعلام میداریم.
پاینده باد رزم پویندگان حق و حقیقت
کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور – کنگره چهارم کلن»
کشف خمینی در ماه
خواننده به وضوح میبیند که رفقای لنینست پانزده سال زودتر از مردم عوام خمینی را در ماه دیده بودند. آنها با خرج کردن کلمات زیبا و حماسی در وصف خمینی، ابتدا زبان پارسی و واژههای زیبایش را به پلشتی آلودند و سپس او را به ماه برکشیده و خود چاکرمنشانه در بارگاهش زانوی عبودیت بر زمین ساییدند.
زبان حاکم بر نامه کنفدراسیون، زبان حوزوی و هوای غالب بر متن نیز ملغمهای از تعزیهخوانی عاشورای حسینی و پروپاگاندی بلشویکی بیش نیست. نویسندگان این نامه چنانکه دیده میشود هیچ مشکلی با بینش/ چرایی/ و نیت نهایی خمینی در مخالفت با حکومت پهلوی و حرکتی که آغاز کرده ندارند زیرا آنها نیز مانند خمینی به قانونی شدن حقوق انسان ایرانی و رهایی زنان از قید شریعت وقعی نمینهادند. از این روست که نه تنها در راستای رهایی زنان از سلطه سیاه شریعت با حکومت وقت همکاری نمیکنند بلکه با حمایت از خمینی به تخطئه و بیمقدار نشان دادن رهایی زنان پرداخته و آنچه در توان دارند را در طبق اخلاص گذاشته و به کار گرفتند تا اصلاحات اجتماعی آغاز شده را در نطفه خفه کنند و عقیم بگذارند. چنانکه در نامه نمایان است، چپ تا حضیض ذلت سقوط کرده و با نگرش بربرمنشانه خمینی از هستی اجتماعی و خصوصا ضدیتش با آزادی زنان هم پیمان میشود. در سرتاسر این نامه حتی یک بار از واژه دموکراسی و حتی آزادی استفاده نشده است. هرچند آزادی الزاما به معنای دموکراسی نیست چنانکه حکومتگران بیقید و شرط آزادند هر کار که میخواهند بکنند و از دموکراسی و حقوق شهروندی هم خبری نیست. از حقوق شهروندی هم کلمهای گفته نمیشود چرا که اصل حرکت خمینی بر ضد اصول شهروندی و برابری انسان ایرانی فارغ از دین و زبان و جنسیت است. اگر واژه آزادی را به معنای عام آن، یعنی برابری حقوقی که شامل حال همه مردم بشود بدانیم، آنگاه روشن میشود که چرا رفقا از آوردن واژه آزادی هم امتناع میکنند. چون آوردن کلمه آزادی بیشک «رهبر مجاهد» را آزردهخاطر میکرد. در متن نامه از حرکت آزادیخواهانه و یا حتی رهاییبخش هم صحبت نمیشود ولی از حرکت جهادی (جنگ دینی) علیه فرعون زمان، یعنی شاه، گفته میشود. جزء به جزء زبان و واژههای به کار گرفته شده واژههای قرآنی است.
مگر غیر از این است که خمینی برای تحقق قوانین قرآنی یعنی نابرابری انسانها چه از حیث جنسیتی و چه دینی شمشیر را علیه دولت عرفی و سکولار پهلوی از رو بسته بود؟ عرفی کردن قانون و در نتیجه بریده شدن دست فقه جعفری از امور جاری کشور به نهادینهتر شدن سکولاریسم منجر میشد. سکولاریسم بیشک زهر کشنده برای دستگاه بینشی روحانیت است که بقای آن در رواج خرافه و تحت انقاد داشتن جامعه و برتری دادن انسان شیعه اثنی عشری بر دیگر مردمانی است که دین و آیین غیر از اسلام و شیعه دارند.
همراهی چپ با خمینی فقط در این نامه متجلی نیست و موارد بسیاری را شامل میشود. از جمله مباهات حزب توده به این بود که «این حزب توده بود که سخنرانی خمینی را در قم مخفیانه ضبط و صدای او را اولین بار در رادیو پیک ایران پخش و جهانی کرده است». در اینجا کاملا به وضوح میشود دید که تفاوتی محتوایی بین احزاب چپ چه روسوفیلهای تودهای و چه نوچههای نابلد و غیرحرفهای و نیمهلنینیست، نظیر کنفدراسیونیها و دیگر گروههای مائویستی وجود ندارد. یکی سخنرانی «آقا» را جهانی میکند و دیگران هم با نوشتن نامههایی از این دست تمامقد سرسپردگی خود را به خمینی ابراز میدارند.
مضحک اما ادعای چپها پس از بهمن ۵۷ است که طلبکارانه خود را آزادیخواه میدانستند و گفتند و نوشتند که «ما برای آزادی جنگیدیم ولی خمینی انقلاب را دزدید!» و یا اینکه «امپریالیستها در گوادلوپ خمینی را سوار بر جنبش کردند تا نظریه کمربند سبز برژینسکی را اجرا کنند.» این ادعاها واقعا انسان را به تعجب میاندازد که با وجود اسنادی مانند این نامه و صدها مورد شبیه آن (که در ادامه به گوشههایی از آن خواهم پرداخت) که همگی دلالت بر سرسپردگی چپ به سنت و روحانیت داشت، چه جایی برای این ادعاهای بیاساس آزادیخواهی باقی میماند؟! و به راستی اصلا منظورشان از آزادی چیست؟
این نامه نشان میدهد که آنان نه تنها خمینی را جهادگر لقب دادهاند بلکه مرجعیت و رهبریش را هم ۱۵ سال پیش از سقوط بهمن ۵۷ پذیرفته بودند. با این اوصاف اگر آمریکا و غرب قصد کشیدن کمربند سبز دور سوسیالیسم ورشکسته شوروی را داشتند، چرا چپها اعم از تودهای و غیرتودهای، به پیادهنظام امپریالیسم تبدیل شده و بیشترین پایمردی را در برقراری این کمربند از خود نشان دادهاند؟ چرا لنینیستها با تمام امکانات و توان خود خمینی را در ساختن کمربند سبز یاری کردند؟!
از نظر نگارنده تکلیف تنها جریان واقعا لنینیست یعنی حزب توده و بعدها شاگردهای کماستعداش یعنی فداییان اکثریت روشن است. آنها در راستای مبارزه ضدامپریالیستی و برای بیرون راندن آمریکا و غرب تمام توانشان را گذاشتند و خط شوروی را با دست آخوندی به نام خویینیها که در بین حاکمیت هم به آیتالله کگب معروف بود به ثمر رسانده و سپس با حمایت همهجانبه از رژیم در تمام جنایاتش تا زمان دستگیری و قلع و قمعشدنشان، شراکت مستقیم داشتند. میماند بقیهی احزاب چپ نیمهلنینیست و ناآشنا با تئوری لنینی که ناآگاهانه خود را غیرتودهای میپنداشتند و هر ناسزایی را به حزب مادرشان نسبت میدادند. آنها نیز با نوشتن چنین نامههایی پیش از انقلاب و همراهی و همسویی جانانه و بیدریغ از رژیم خمینی از همان فردای انقلاب، که در همصدایی با قتل امیران ارتش و اعدامهای ددمنشانه خلخالی شروع و با تسخیر سفارت آمریکا ادامه پیدا کرد و سپس در همرایی و همداستانی با تمام سیاستهای ضدملی و غیرانسانی رژیم، از یهودستیزی تحت لوای مبارزه با صهیونیسم تا حمایت سفیهانه و بیدریغ از فلسطین، هممسلکی و در یک مسیر بودنشان با رژیم را ثابت کردهاند.
به این سیاهه باید سکوت تاییدآمیزشان در قتل عام بهاییان و دیگر اقلیتهای دینی را هم اضافه کرد. در همراهی با بهاییستیزی رژیم، بخشی از چپ کاملا سکوت اختیار کرد. تنها حزب واقعا لنینیست یعنی حزب توده تا آنجا پیش رفت که اعضای بهاییاش را از حزب اخراج یا از تشکیلات جدا میکرد. با چنین سیاست و عملکردی کدام انسان فهمیدهای میتواند به آزادیخواه بودن چپ باور داشته باشد؟ کدام اقدام عملی و یا نوشته و متنی را چپها میتوانند به عنوان سند برائت خود نشان دهند که از هموطنان بهایی و غیرمسلمانشان که خمینی بیدریغ از دم تیغ میگذراند دفاع کرده باشند؟
آزادی زنان معیار آزادیخواهی
دعوای واقعی خمینی با حکومت شاه، دعوا بر سر آزادی و حق رأی زنان یعنی قانونی کردن حق شهروندی و به رسمیت شناختن زن به عنوان انسان بود و مسائل دیگری که در این میان مطرح شدند در حقیقت فرع قضیه و فقط برای یارگیری و وجهت دادن به شورش ارتجاعی خرداد ۴۲ است. خمینی آزادی و حقوق قانونی برای زنان را فحشا مینامید تا غیرت مردان اسلامزده را جنبانده و سیل بیخردان اسلامپناه را به خیابانها بکشاند. اما گویا تاسهایی که خمینی به نرد سیاسی ریخت، در کمال ناباوری خودش، جفت شش نشستند! چرا که نه تنها جاهلان و ابلهان شریعتمدار و عوام چاقو به دست را به خیابانها کشاند بلکه تحصیلکردگان به ظاهر لائیک در بسیج نیرو برایش سنگ تمام گذاشته و شورش را از خیابانهای قم و تهران به کلن و پاریس و لندن و برلین شرقی کشانده و چپ پوپولیست جهانی را در پشت وی بسیج کردند. لنینیستها پانزده سال پیش از فاجعه بهمن ۵۷ در زنستیزی و ضدیت با ارزشهای جهانشمول انسانی با خمینی همراهی کردند و پس از بهمن ۵۷ هم در سکوتی تأییدآمیز چشمان خود را بر سرکوب زنان و اقلیتهای مذهبی بستند.
وقتی خمینی با روحانیت تحت فرمان و لشکر لاتها و اوباش، با چاقو و موکتبر و اسید به جان زنان افتادند و با فریاد «یا روسری یا توسری» جنبش زنان را ددمنشانه خفه کردند، چپها در سکوتی تاییدآمیز هیچ حرکت معناداری در جهت حمایت زنان از خود نشان ندادند. خمینی حمله به همه دستاوردهای مدرن جامعه را از ضعیفترین حلقه آن، یعنی زنان، آغاز کرد. یعنی درست از جایی که پانزده سال پیش از آن آغاز کرده بود: غائله خرداد ۴۲ علیه حق رأی زنان!
خمینی با هوش آخوندیاش، از خلال نامههای بیشمار و چاکرمنشانه این جماعت و ستایشهای مشمئزکنندهی امثال م. آزرم (البته بعدها به اشتباه خود اقرار کرد) با آن مدیحهای که در وصف خمینی سروده بود و یا نامه فدایت شوم امثال رضا براهنی و دیگران، به درستی دریافته بود که دغدغه حضرات لنینیست نه تنها حقوق شهروندی و از آن مهمتر برابری زن و مرد نیست بلکه در سرشت پنهان پدرسالارشان رضایتی هم در سرکوب زنان دیده میشود. زنان در بیپناهی مطلق سرکوب و به عقب رانده شده و بیشترین دستاوردهایی که حکومت قبلی به آنان اعطا کرده بود را از دست دادند.
ولی تاجی که بر سر زن (شهبانو فرح پهلوی) نهاده شد آنهم با دست خود شاه و نه یک آخوند و ارتقاء مقام زن به بالاترین مقام سیاسی کشور یعنی نایبالسلطنه و متعاقب آن، قاضی شدن زنان که شاید در تمام جهان اسلام بینظیر و در تقابل کامل با اصول فقه اسلامی بود و همچنین وکالت و وزارت زنان و در یک کلام پنجاه سال آزادی زن و مشارکت آنان در همه عرصههای اجتماعی از سیاسی تا نظامی و علمی و حقوقی، به حقی تبدیل شده بود که خمینی نتوانست زن را به بربریت دوران صفوی/ قاجاری برگرداند.
https://kayhan.london/1397/07/21/%d8%aa%d8%a7%d8%ac%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%b3%d8%b1-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa
با آنکه آتش دادخواهی زن ایرانی در زیر خاکستر جهالت شیعی و با سکوت تاییدآمیز چپ، برای مدتی مدفون شد، ولی شعله آتش آن خاموشی نگرفت و چنانکه امروز میبینم ققنوسوار از خاکستر خویش برخاسته و زنان بحق پیشتازان مبارزه و میداندار حقوق شهروندی هستند.
سرکوب دستاوردهای جامعه مدنی به زنان محدود نشد و حکومت برآمده از انقلاب که مقاومتی در مقابل خویش نمیدید حمله به همه دستاوردهای مدرن را آغاز کرد و سنگر به سنگر جامعه مدنی را در هم کوبید. چپ به عنوان بزرگترین نیروی اجتماعی هیچ مقاومتی در دفاع از حقوق شهروندی از خود نشان نداد، از آن رو که رسالتش نه برابری حقوق انسانی و گسترش حق شهروندی بلکه مبارزه ضدامپریالیستی بود.
معبد آزادی
هانا آرنت فیلسوف آلمانی در کتاب «انقلاب» میگوید «هدف نهایی انقلاب، آزادی است» و به همین دلیل انقلاب آمریکا را تنها انقلاب موفق جهان میداند چرا که پدران انقلاب آمریکا همبستگی را به همدردی ترجیح دادند و از دل انقلاب آمریکا مترقیترین قانون اساسی جهان زاییده شد. انقلاب فرانسه در توحش ترور غرق شد چون سرلوحه انقلاب نه آزادی که عدالت بود (نقل به مضمون).
پدران انقلاب مشروطه (منظور آنان که بر حقوق همهجانبه انسان ایرانی پافشاری میکردند) هدفشان آزادی و رهایی جامعه از دست قوانین فقهی و ساختن ایرانی آزاد و آباد بود. آنها به درستی دریافته بودند که «آنکه آزادی تو را گرفت نان تو را هم میگیرد» (اوکتاو یوپاز). بدین جهت عامل تمام بدبختیهای مردم و عقبماندگی از قافله تمدن را ابتدا در سیطره سیاه آخوندها بر حیات سیاسی و اجتماعی کشور دانسته و پی برده بودند تا از آخوند به عنوان کفیل اسلام در قدرت، خلع ید و حقوق طبیعی مردم به قانون زمینی تبدیل نشود رهایی از فقر امری محال و غیرممکن است.
بنابراین انقلاب مشروطه در ذات ناگفته و نانوشتهاش از نظر محتوا و خواستهها و اولویتها، شباهت بینظیری به انقلاب آمریکا دارد چرا که مبدأ حرکتش ابتدا به سوی آزادی و رهایی از دست قوانین ضدبشری فقه جعفری بود و عدالت اجتماعی را تنها زمانی ممکن میدانست که خلع ید از شرع صورت گرفته و قوانین عرفی جایگزین قوانین الهی شده باشد. آنها به درستی به این نتیجه رسیده بودند که دستگاه ضعیف و خرافهپرور قاجاری نیز از تسلط روحانیت در امان نیست و آخوندها گناه همه تبهکاریهای خود را بر سر دستگاه سیاسی ضعیف قاجاری خراب میکنند تا تباهی و انگلصفتی خود را بپوشانند و ضمنا خود را نیز به عنوان تنها پناه جامعه به توده مردم بفروشند. با این ترفند هم دستگاه سیاسی ضعیف قاجاری را به گروگان میگرفتند و هم در پناه دولت ضعیف به زندگی انگلی خود ادامه میدادند.
به باور من، هدف نهایی انقلاب مشروطه آزادی و نوشتن قراردادی اجتماعی بود که به قول دانتون متفکر و سیاستمدار فرانسوی به «معبد آزادی» ختم میشد. پافشاری پدران انقلاب مشروطه و هدف نهایی آنان در حقیقت برای فسخ قرارداد با دستگاه روحانیت در قدرت و پایان دادن به قوانین شرعی بود. بنابراین کوشش آنان اگر به ثمر میرسید (شوربختانه دستگاه ارتجاعی روحانیت توانست در قانون اساسی مشروطه نیز شریک شود و آن را نکار کند!) در حقیقت انقلابی در جهت همبستگی ملی بود. چنانکه دیدیم پس از سرنگونی دولت قجری مردم به سراغ شاهزادگان قاجاری نرفته و از میان آنان کسی را به قتل نرساندند؛ ولی شیخ فضلالله نوری نماد بیبدیل مشروعهخواهی را به دار آویختند؛ درست بر خلاف انقلاب فرانسه که شاه را گردن زدند!
هرچند در نهایت قانون اساسی مشروطه تلفیقی از عرف و شرع از کار در آمد، ولی در زمان پهلویها با تدوین و تحقق قوانین عرفی، انقلاب مشروطه روز به روز در عمل تعمیق یاقته و به اهدافاش نزدیک میشد و دستگاه روحانیت به تدریج به حاشیه رانده میشد.
با تداوم و گسترش آزادیها و اصلاحات اجتماعی امید آن میرفت که جدایی دین از دولت به امری نهادینه تبدیل شود و سکولاریسم ناگفته و نانوشتهای که پدران انقلاب مشروطه پیریزی کرده بودند با اصلاحات بعضا انقلابی شاهان پهلوی به بار بنشیند. مارکس در جایی میگوید «تئوری همین که در تودهها نفوذ کند به نیروی مادی بدل میشود». بنابراین هرچه این قوانین زودتر در جامعه نفوذ و به باور عمومی تبدیل میشد، راه رسیدن به دموکراسی نیز زودتر هموارتر میشد. این کار ولی آسان نبود! چنانکه در نامه بالا از کنفدراسیون دانشجویی که در غرب آزاد به تحصیل «علم» مشغول بود میبینیم این تنها آخوندها نیستند که با عرفی کردن قوانین مخالفاند بلکه از سوی لنینیستهاست که خنجر بر پشت حقوق شهروندی مردم و قوانین عرفی مینشیند. لنینیستها در دشمنی با سکولاریسم و جدایی دین از دولت و در تخریب و بیاثر کردن هر نهاد مفید و لازم برای جامعه دست کمی از همتایان آخوندشان نداشتند.
پنجاه سال حکومت پهلویها و سعیشان بر قانونگذاری عرفی، بحق در تداوم بخش مترقی و سکولار انقلاب مشروطه بود.در آن سالها قانونی از مجلس شورای ملی ایران گذشت که میتوان آن را روح خجسته و شکوفا شدن انقلاب مشروطه نامید.
آزادی زنان و به رسمیت شناخته شدن حقوق نیمی از جامعه که شامل زن اعم از فارس و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و شیعه و سنی و یهودی و بهایی و مسیحی و… میشد، به گمان من ستون اصلی اصلاحات اجتماعی و حقوقی بود که حکومت وقت آن را آغاز کرد و میتوان همان را پیریزی وحدت ملی و یک انقلاب اجتماعی بزرگ و بدون خونریزی نامید؛ انقلابی علیه اسارت و بردگی زنان که زنجیر احکام آسمانی بدان ابدیت میبخشید.
اگر با تعریف هانا آرنت از انقلاب موافق باشیم که هدف نهایی انقلاب را آزادی میداند، آنگاه آزادی زنان یعنی آزادی نیمی از جامعه به مثابه ریلگذاری در زمینی سنگلاخ و بسیار ناهموار، به راستی کاری بود کارستان! بدون برابری حقوقی انسانها و به قانون تبدیل کردن و تعریف مشخص از حقوق انسانها هیچ جامعهای به دموکراسی نمیرسد. درواقع پیشزمینه دموکراسی بیهیچ شک و تردیدی سکولار کردن قوانین و بریدن دست شریعت از قوانین بود و در این زمینه شاهان پهلوی نه تنها بسیار پیشرفتهتر از زمان و مکان موجود در آسیا و کشورهای اسلامی بلکه چنانکه در نامه بالا نیز میبینم بسیار مترقیتر و آگاهتر از لنینیستهای مدعی برابری انسانها بودند.
رضاشاه پهلوی در عمل و حتی گاهی با زور زنان در بند را از حصار برقع و چادر رهانید و محمدرضا شاه کار ناتمام پدر را با قانونی کردن حقوق زنان به اتمام رساند و روح آزادیخواهانه انقلاب مشروطه را با قانون آزادی زنان تجسم حقوقی بخشید. ولی در آنسو، مدعیان دروغین آزادی در کنار خمینی ایستادند. برابری حقوقی انسان ایرانی که آغاز شده بود اگر با مقاومت و سنگاندازی تحصیلکردگان مواجه نمیشد و همراهی آنان را به دنبال میداشت، زمینههای گذار مسالمتآمیز به دموکراسی نیز در کشور فراهم میشد.
دوران مدرن پهلویها پرانتزی بین توحش اسلامی و توحش اسلامی- لنینی
برای اینکه دشواری کار شاهان پهلوی در عرفی کردن قوانین را متوجه شویم ببینیم که محمدعلی فروغی چه میگوید. محمدعلی فروغی درباره مخاطرات و مشکلات تدوین قوانین غیرشرعی درآن زمان وایجاد دادگستری مدرن میگفت: «…تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسهها تصادف کردیم… منجمله اینکه مقدّسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در اِبطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند که جمله به خاطر دارم که یکی از آن رسالهها، اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا با بسم الله الرحمن الرحیم [اشاره] بشود… خلاصه با مرارت و خون دل فوقالعاده و با رعایت بسیار، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرّعات آنها گردید و دوم قانونی که گذشت، قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمیسیون کشیده بود».
به یاد داشته باشیم که این گفتههای فروغی از فردای به قدرت رسیدن رضاشاه است که اتفاقا با مشت آهنین با این جماعت حیلهگر و شیاد برخورد میکرد. این دشواریها در زمان شاه فقید هم با مقاومت سرسختانه روحانیت و آخوندکراواتیهایی نظیر علی شریعتی و بازرگان و آل احمد و فردید و دستپروردگانشان مانند مجاهدین خلق و فداییان اسلام و… که روضهخوانیها را از مسجد به «حسینیه ارشاد» و «مدرسه رفاه» برده و مخاطبینشان دیگر نه یک مشت عوام بیسواد که از قضا تحصیلکردگان عوام و دانشگاهیان عوام بودند، روبرو بوده است. با همه این دشواریها در عرفی کردن قوانین، در مجموع دوران پهلویها دورانی مثبت با چشماندازی روشن برای آینده بود و پرانتزی بین دوران سیاه قاجاریه و قبل از آن تا سقوط حکومت و برآمدن خمینی در ماه است. پافشاری چپ و یار غار خمینی شدن برای ساقط کردن پهلویها به هر قیمت حاصل هراسی است که آنان نیز از نهادینه شدن تدریجی قوانین عرفی و عادت کردن مردم به حقوق شهروندیشان داشتند.
اگر دوران برزخی گذار از سنت به مدرنیته به سلامت طی میشد، تلاش لنینیستها و یاران اسلامیشان برای باز گرداندن تاریخ به عقب غیرممکن میشد. زمان برای آنان به سرعت در حال سپری شدن بود و آنان در صدد بودند که به هر قیمتی نگذارند این دوران به پایان برسد و نسل بعدی فاصلهاش با سنت زیادتر شود. درواقع شورش ویرانگر ۵۷ را میتوان آخرین تیر ترکش جهل دانست که از قضای روزگار به هدف نشست. لنینیستها از لنین آموخته بودند که تسخیر قدرت به هر قیمت حتی همدستی با عقبماندهترین قشرهای جامعه چنانکه لنین خود مبدع آن بود. هزینه دستیابی به قدرت به هر قیمت در همدستی و همداستانی با ارتجاع به خانهخرابی و ویرانی کشور و به کورتاژ دورانی انجامید که میرفت تا سنت و دین را خانهنشین و به امری حاشیهای تبدیل کند. لنین رهبر کودتای بلشویکی، با کورتاژ دوران گذار که با پایان تزاریسم آغاز شده بود به تحقق دوران نوین و جامعه باز و دموکراتیک در روسیه پایان داد. کودتای بلشویکی روسیه را از مدار کشورهای به سوی دموکراسی باز داشت و سرزمین بزرگ روسیه برای هفتاد سال در توحش لنینیسم فرو رفت.
دشمنی با سکولاریسم
سکولاریسم را جدایی دین از دولت تعریف کردهاند. بنابراین شرط اول برای اینکه جامعهی ما جامعهای سکولار میشد، رهایی از اسارت قوانین بدوی اسلام و عرفی کردن قوانین بود. امری که شاهان پهلوی و روشنفکران پیرامونشان تا آنجا که قدرتشان اجازه میداد بر آن پای فشردند و تا میتوانستند شرع را به نفع عرف با گذراندن قوانین مدنی به عقب میراندند.
بدون ریلگذاری قانونی چگونه میشد لکوموتیو مدرنیسم را به حرکت در آورد و جامعهای سکولار ساخت؟ بدون زیرساختهای حقوقی سکولار صحبت از دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و مفاهیمی از این دست، چیزی جز هدر دادن وقت و انرژی برای مفاهیمی انتزاعی نبود. انتزاعی از آن جهت که حتی جامعهی تحصیلکرده آن روز هم تصویری روشن از مفاهیمی که به کار میبرد در ذهن نداشت و درواقع نمیدانست این مفاهیم به چه کاری میآیند. فقط در برخورد رو در رو و پراگماتیست با جهان نوین، یعنی درگیر کردن جامعه سنتی با مظاهر جدید تمدن بود که راه برای رسیدن به دموکراسی باز میشد. تحصیلکردگان چپ درست در این برهه از زمان به خاطر پیشفرضهای لنینی به کوری سیاسی مبتلا و از تشخیص راه از چاه عاجز ماندند و نه تنها از اصلاحات اجتماعی حمایت نکردند بلکه در جهت ضد تاریخ و در کنار خمینی ایستادند.
تجربه ناموفق عرفی کردن قوانین
برای اولین بار در تاریخ سراسر ادبار ایران پس از سقوط ساسانیان و برآمدن مسلمانان ، روشنفکران مشروطه به سوی نوشتن قوانینی رفتند که منشاء آن نه دینی و بر اساس فقه شیعه که خرد انسانی بود. از این امر نمیتوان به آسانی گذشت چرا که برای اولین بار شرع در حیات ۱۴۰۰ سالهاش مقهور عرف شد و عرف هم هیچ تجربهای در زمینی کردن قوانین نداشت. بنابراین متولیان قوانین عرفی نه تنها مجبور بودند با آزمون و خطا کارشان را پیش ببرند بلکه میبایست از سد سکندر باورهای دینی مردم نیز بگذرند که شیادانی نابکار به نام روحانیت متولی آن بودند.
چنانکه یادآور شدم، مارکس میگوید «تئوری همین که در تودهها نفوذ کند به نیروی مادی بدل میشود» بنابراین هرچه این قوانین زودتر در جامعه نفوذ میکرد و زودتر به باور عمومی تبدیل میشد، راه رسیدن به دموکراسی نیز زودتر هموار میشد. بزرگترین مانع در راه سکولاریزایسیون جامعه اما دیگر آخوندها نبودند بلکه نقش مخرب آنان را اینک دانشگاهدیدههای ضدامپریالیست چپ به همراهی دینباوران بدون عمامه نظیر آل احمد و شریعتی و بارزگان به عهده گرفته و انصافا هزاران بار بهتر از آخوندها در جامعه ترویج و تبلیغ میکردند.
هدف آل احمد و شریعتی که دین را از حوزههای علمیه به دانشگاه و کانون نویسندگان کشانده و مخاطبانشان از عوام بیسواد به عوام تحصیلکردگان مبدل شده و توانسته بودند برشی بزرگ در صف تحصیلکردگانی بزنند که بنا بر قاعده میبایست پیادهنظام مدرنیسم باشند، کاملا روشن است. آنها به درستی دریافته بودند که آخوندها مخاطبین خود را از دست دادهاند و نسل دوران پهلویها در برزخی بین سنت و مدرنیسم دست و پا میزند. نسل جدید از سویی مدرسه دیده و دانشگاهی است و تمایل به سینما و تئاتر و روزنامه دارد ولی از سوی دیگر هنوز از تربیت اسلامی که از خانواده فرا گرفته رها نشده است. بنابراین اگر قرار است اسلام استوار بماند باید جلوی پیوستن تحصیلکردگان را به سوی مدرنیسم گرفت. آنها تمام مظاهر مدرن ایجاد شده در کشور از جمله مطبوعات، سینما، دانشگاه و… را به خدمت گرفتند و نگذاشتند تا تحولات مدرن در این طیف نوظهور اثری معنادار بگذارد.
تودهگرایی پاشنه آشیل چپ
ولی چرا نیرویی که خود را اتفاقا لائیک تعریف میکرد و ظاهرا به برابری انسانها هم معتقد بود، درست در هر بزنگاه تاریخی که آتش جنگ بین عرف و شرع شعله میکشید به نفع شرع آتش بیار معرکه بود و هر آنچه در توان داشت در طبق اخلاص میگذاشت و پیشکش مذهبیون میکرد؟
در مبارزه ضدامپریالیستی که جایگزین مبارزه طبقاتی شده بود چپ به نیروی توده احتیاج داشت چون طبقهای که او ادعای رهبریش را میکرد، طبقه کارگر، عملا یا وجود خارجی نداشت یا آنقدر ضعیف و در حاشیه بود که نمیتوانست عامل تحول باشد. بنابراین در مبارزه ضدامپریالیستی چپ به اسلامیستها دخیل بست چرا که در ضدیت با ارزشهای غرب با آن هممرام بود و ضمنا با نفوذ دیرینهای که در عوام داشت و با تکیه به جهل و دینباوری تودهها، عملا بزرگترین و تاثیرگذارترین نیرو نیز به حساب میآمدند. دومین موضوع که چپ را چنین ذلیل و مداح خمینی میکرد، «دینخویی» (اصطلاح آرامش دوستدار) و حاشیهنشینی فکری (شبه تفکر) و بیباوری به سکولاریسم و ایضا تعریف ناقص و بروز نشده از سکولاریسم بود که فقط جدایی دین از دولت را سکولاریسم میدانست. در حقیقت ایدئولوژیها، ادیانی زمینی هستند که جایگزین دین آسمانی شدهاند، بنابراین در زمره باورهای مذهبی قرار میگیرند و نمیتوانند سکولار باشند. اینکه صرف چپ بودن به خودی خود سکولاریسم است، ذهنیتی بیمعنا و دور از حقیقت است. چنانکه ادیان الهی با همه روزمرّگیهای زندگی انسانی کار دارند و از تولد تا مرگ و از آداب توالت رفتن تا رختخواب انسانها را تعریف میکنند، در کشورهایی که با نظامهای کمونیستی اداره میشدند، نیز انسان تعریف داشت. «انسان تراز نوین» انسانی بود که در اتاق فکر «پولیتبورو» یا «دفتر سیاسی» احزاب کمونیست و توسط جامعه شناسان تا خرخره فرو رفته در لنینیسم تئوریزه میشد. «انسان تراز نوین» از نحوه پوشش گرفته تا رفتار شبانهروزی از قبل تعریف و ابلاغ شده بود. سکولاریسم فردیت فرد و نحوه اعتقادش را به رسمیت میشناسد، در حالی که در نظامهای فکری ایدئولوژیک فرد و فردیت بیمعنا و دشمن خلق به حساب میآید. «ایندویدوالیسم» یا اصالت فرد در تشکلهای چپ دشنام و به عنوان امری بوژروایی و ضدانقلابی تلقی میشد و رفیق بخت برگشتهای که بدان متهم بود میبایست در برابر دیگران به انتقاد از خود یعنی همان اعترافگیریهای استالینی تن در دهد. حقوق شهروندی و برابری انسانها چنانکه پس از فرو ریختن اتحاد شوروی دیدیم فقط برای خالی نبودن عریضه بود. وگرنه کافیست نگاهی به رفتار لنین با الکساندرا کولنتای رفیق زن همحزبی وی بیندازید تا نگاه تحقیرآمیز لنین را نسبت به زن دریابید(۲).
با این اوصاف و از دل قوانینی که از قلهی دفتر سیاسی صادر میشد، آیا میتوان سوسیالیسم عملا موجود را جامعهای سکولار نامید؟ چیزی که در نهایت اتفاق افتاده این است که دین آسمانی و قوانین تغییرناپذیرش جای خود را به دین زمینی و قوانینی به همان اندازه مخوف و از پیش تعریف شده و خللناپذیر داده است. با این اوصاف آیا باورمندان لنینیسم که در نهادشان تشیع علوی نهفته و با آموزههای شبهمارکسیستی لنین گره خورده بود میتوانستند با آزادیهای اجتماعی و قوانین عرفی سازگار باشند؟ نامه بالا و دهها نمونه دیگر نشان میدهد که همراهی آنان با خمینی از سر سهو و اتفاق و از نادانی سیاسی نبود بلکه هرچه در نامه بالا آمده درد مشترکشان بود!
عرفیگرایی نه تنها پادزهر شریعت بلکه پادزهر نگرش لنینیسیتی هم بود چرا که با تغییر جامعه از رفتارهای ایلی و عشیرتی و قبیلهای به شهروندی و گذار از امت به ملت و از جمعگرایی به اصالت فرد و همچنین رشد سریع سرانه درآمد ملی، بیمیلی نسبت به نگاه آرمانشهری لنینیی روز به روز بیشتر میشد. از این روست که چپ چنین بیمحابا تمام توانش را پشتیبان کسی میکند که با همه مظاهر تمدن و آزادی و عرف مخالف است.
شکست گفتمان عرفیگرایی در مقابل سنت
امیر طاهری روزنامهنگار بینالمللی در پاسخ به این پرسش که حکومت اسلامی چطور از میان میرود میگوید «از بین بردن حکومت با حمله نظامی یا جنگ مسلحانه و هر ابزار دیگری مشکل جامعه ما را حل نمیکند بلکه باید از نظر گفتمانی ابتدا از نیروهای مخالفش شکست بخورد و آنگاه خود به خود فرو میریزد». نمونه معروف آن را نیز اتحاد شوروری مثال آورد که در زمان حیات از بزرگترین زرادخانه اتمی دنیا برخوردار بود و نیروهای امنیتی آن تسمه از گرده مردم کشیده بودند و هنوز هم میتوانستند ادامه دهند. اما اتحاد شوروی شکست خورد چون گفتمان لنینیستی به گفتمان مردم تبدیل نشد و مردم دیگر گفتمان حاکمیت را به پشیزی نمیخریدند. با توسل به این تحلیل بسیار ارزنده به این نتیجه میرسم که گفتمان عرفیگرایی در جامعه ایران در میان تحصیلکردگان خریداری نداشت. روشنفکران از نعمات قوانین مدنی بیشترین سود را میبردند و بیشترین آسیب را به دولت سیاسی سکولار میزدند! در حقیقت در ذات فکری آنها اسلام حاکمیت میکرد که لنینیسم هم بدان اضافه شده بود.
نمونههایی دیگر از سیاهنمایی روشنفکران چپ
سکولاریسم و جدایی دین از دولت که قوانینیش را حکومت سیاسی وقت مینوشت و راه را برای نهادینه شدن عرف هموار میکرد، در عرصه اجتماع میبایست به نیروی مادی بدل شود. به نیرو مادی بدل شدن این قوانین محتاج انسانهایی بود که همه عرصههای مدیریت جامعه را در اختیار داشتند. چنانکه در بالا از مارکس نقل قول شد. تئوری حکومت پهلوی نتوانست به تئوری تحصیلکردگان به ظاهر روشنفکر مبدل شود و آنان تئوری خود را که خلاف تئوری سکولار حکومت بود پیش برده و هر آنچه در توان داشتند برای بیاثر کردن عرف انجام دادند.
وقتی درهای مظاهر مدرنیسم مانند سینما و تئاتر و روزنامهنگاری و کانون نویسندگان و خانه جوانان و حتی ورزش به روی جامعه باز میشد، نیرویی که در همراهی با این قوانین و نهادینه کردن حق شهروندی و تعمیق سکولاریسم عمل کنند و امکانات موجود را به سود عرفیگرایی به کار اندازند، در خلاف جهت تاریخ ایستاده بودند و فضای این مکانها بلافاصله و تماما توسط پیروان نگرشهای چپ و مذهبی پر میشد. کسانی که نه تنها به دموکراسی و جامعه سکولار باور نداشتند بلکه این فرصتها را برای برهم زدن و ناکار آمد کردن همین قوانین و بنیادهای خوب به کار میبردند. جوّ حاکم بر این اماکن و خوراکی فرهنگی که تهیه و به خورد نونهالان جامعه داده میشد زهر کشندهای از لنینیسم و تشیع سرخ علوی بود.
سینماگری آنتن تلویزیونها بر پشت بام خانههای مردم را با هجوم مغولها مقایسه میکرد ( پرویز کیمیاوی)! یعنی اینبار مغولهای غارتگر و جانی نه از راه زمین و با اسب بلکه بر بال امواج و از راه آنتن تلویزیون پیش میتازند! چیزی که توسط جمهوری اسلامی نیز «تهاجم فرهنگی» نام گرفت و خامنهای در سالهای اخیر به نام «نفوذ فرهنگی دشمن» بر آن تأکید میکند! این سینماگر فراموش میکرد که خودش نیز از راه همین آنتنها پیاماش را به مردم میرساند.
در سکانسی از فیلم «بلوچ» ساخته مسعود کیمیایی ،جوانی با لباسهای غربی، سوار بر موتورسیکلتی بزرگ که بیشک از نظر کارگردان نماد «فرهنگ منحط غرب» است نشان داده میشود که با سیلی به گوش بلوچ روستایی مینوازد. درست بعد از سیلی خوردن بلوچ برای یک لحظه پرچم آمریکا نشان داده میشود. یعنی این دست «عمو سام» است که از آستین جوان «غربزده»ی بیدرد و به قول صمد بهرنگی «چوخ بختیار» بیرون میآید و به گونه روستایی بلوچ مینوازد!
درسکانسی از فیلم «گاو» از داریوش مهرجویی، مش حسن با گاوش در حال گذار از محلی است که تپههایی بر آن مشرف است. بر روی تپه سه «حرامی» ایستادهاند که گویا قصد ربودن گاو مش حسن را دارند. در نمایی مبهم و از دور، لباسهای آنان شبیه فراگ آمریکایی است که تجسم «عمو سام» است! وقتی گاو مش حسن میمیرد آن را در چاهی میاندازند که حتما نماد چاههای نفتی است که آن سه حرامی آمریکایی بر بلندی ایستاده غارتش میکنند!
در «شاهکار» سینمای ایران «قیصر» همان فیلمی که کارگردانش مفتخرانه میگفت قیمت تخمههایی که تماشاچیان در فیلماش شکستند از رکورد بسیاری از فیلمها بیشتر بوده در سکانسی قیصر دستش را به در اتاق تکیه میدهد و پشت به مادر و دایی پیر آمرانه میگوید «هیچکی نباید بدونه چرا بدری خودشو کشت، حتی آجانها»! و دوربین همزمان تصویر علی امام اول شیعیان را در قاب نشان میدهد. فرهنگ «قیصر»، فرهنگ جامعه پیشامدرن است؛ آمیزهای از تشیع با عکسی که از علی در خانه آویزان است و اشکهایی که قیصر در بارگاه امام هشتم میریزد. او روش قانون ایل ،یعنی خون در برابر خون را باور دارد و وقعی به قانون و دستگاه حفاظتی و قضایی کشور یا «آجانها» نمیگذارد!
بعدها نیز در فیلمهای کیمیایی قیصر یاغی و بچهلات جنوب شهری تبدیل شد به «قدرت» در فیلم «گوزنها» (چریکی که بعد از سرقت مسلحانه و یک ساک پر از پول متواری است) و بعد از آن در فیلم «سفر سنگ»، قدرت چریک تبدیل میشود به یک کولی انقلابی- مذهبی که از نظر ظاهر آمیزهای از «چه گوارا» و «حسین بن علی» است و با آهنگر ده (نماینده پرولتاریا لابد)متحد میشود!
چنانکه در آثار کیمیایی میبینم قیصر بچه لات جنوب شهر که هنوز هویتی بینابینی دارد و یک پایش در کاباره است وپک پای دیگرش در حرم امام هشتم شیعیان در یک تحول نامعقول تبدیل میشود به «قدرت» یعنی به همان چریکی که صمدبهرنگی میخواست مسلسل پشت ویترین مغازه را به دستش بدهد و سپس قدرت چریک یک قدم پیشتر نهاد و دریک ترقی معکوس که نتیجهآمیزش فرهنگ چریکی لنینی و ترّهات ذهنی شریعتی بود به انسان انقلابی و مذهبی در فیلم «سفر سنگ» تبدیل شد.
به اینها اضافه کنیم اشعاری که در وصف خمینی سروده شد. م .آزرم در وصف خمینی قصیدهای سرود که روی قاآنی را سفید کرد و آن دیگری برایش «والاپیامدار محمد» را سرود (سیاوش کسرایی)(۳ ) و برجستهترین آهنگساز آن دوران اسفندیار منفردزاده(۴) با آن توان بیمانند آهنگش را ساخت و فرهاد با صدای سنگین، محزون و تاثیرگذارش آن را خواند! به راستی آهنگ «والا محمد» که به نوعی خمینی نیز منظورش بود، مخاطب بیشتری داشت یا روضهخوانی فلان آخوندی که اگر همت میکرد چهل پنجاه نفر آدم ساده و عوام را میتوانست پای منبرش بکشاند؟! با این اوصاف قطار جامعه مدنی چرا نباید به گل مینشست؟
سقوط پنجاه و هفت شکست عرفیگرایی مشروطه در برابر مشروعهگرایی لنینی- شیعی بود.
۱.شعر از زندهیاد حمید ادیب است و من عمدا از آوردن بیت اول امتناع کردهام چون شعرهای حمید ادیب قابل چاپ شدن نبودند و خود وی هم متاسفانه در قید حیات نیست و ممکن است که این دوبیتی ناب مورد دستبرد قرار بگیرد و کسانی آن را به نام خود منتشر کنند.
۲.لنین در گفتمانی مقابل کنگره جوانانِ انقلابی، با لحن تندی به تئوریهای آزادیخواهانهی الکساندرا کلونتای حمله کرد و پروژههای عدم الزام به ازدواج و بهرهوری از عشق آزاد را به عنوان یک نهاد برآمده از بورژوازی، ممنوع اعلام کرد. لنین و تروتسکی از انقلاب جنسی سخن به میان میآوردند و در مخالفت با تئوریهای کلونتای، از اصطلاحِ انحطاط بورژوازی برای کوبیدن وی بهره میگرفتند و از اصول سنتیِ ازدواج و وفاداری همسران دفاع میکردند. البته اصولی که به دفاع از آن برخاسته بودند، تنها زنان را در بر میگرفت و مردان، با سلطهگری مردانهشان، از این اصل مستثنا بودند و فقط آن را به عنوان ابزاری برای ریاکاری به کار میبردند.
۳ و ۴.سیاوش کسرایی و اسنفندیار منفردزاده و نعمت آزرم بعدها رفتار سیاسیشان را تقبیح و تصحیح نمودند. آوردن این نامها به قصد آبروبری و بدنام کردن نیست بلکه فقط نشان دادن عمق فاجعه روشنفکری است که نگارنده این مطلب خود نیز از زمره بسیار کوچکتر آنها بوده است.
کمونیسم یک برنامه بین المللی با حمایت قاطع ثروتمندان است. فریب نخورید. شهروندان عادی هم حق دارند ثروتمند شوند و اختیار مملکتشان را داشته باشند. ثروت و قدرت مال مردم است اما امثال جورج سوروس و روسایش می خواهند آن را بدزدند.
مقاله ای آگاهی بخش که در مدیای فارسی کمتر نظیر آن را میتوان یافت.سپاس از نویسنده گرامی و صادق!
وقتی از کنفدراسیون دانشجویان نام میبریم در ذهن خواننده گروهی جوان پرشور و و آگاه تداعی میشود, این کنفدراسیون زمان شاه از دانشجویانی تشکیل شده بود که با بورس دولت شاهنشاهی به خارج رفته و پس از سالها درس خواندن یا بهتر بگوییم درس نخواندن بدون مدرک و با سن های بالا و موهای سفید جذب سازمانهای جاسوسی بیگانه شده و به فریب دانشجویان تازه وارد میپرداختند که نمونه آنرا خان بابا تهرانی در مصاحبه ای با رادیو فردا آورده است . اینها در کنار شبه روشنفکران که خود را عقل کل و ناجی ملت میدانستند تیشه به ریشه ایران زده و با دفاع از پیرمرد روستائی خرفتی به نام خمینی به شاهی میتاختند که سیستم وی آنها را بدون هیچ تخصصی در مشاغل مختلف به کار های چند ساعتی گمارده بود با حقوق مکفی و آنها روز در ادرات دولتی چند ساعتی کار کرده و شبها پای منقل از دیکتاتوری شاه می نالیدند . درک اینها از پیشرفت صفر بود و فقط شعار و شعار چند نمونه :
سیاوش کسرائی شاعر توده ای :
” در کربلای حاضر/ حسین/ به مرثیه که حماسه می خواست/ به کربلای تو آمدم/ حسین! با تو آمدم/ تا عاشورا را به اعشار برم/ به عشرات برم/ تا این گلگونه را/درشت کنم/ درشتتر کنم/ و سیلی از خون برآرم/ شایسته اندام مردُمم!…/
رضا براهنی که حالی در نقش تجزیه طلب هم ظاهر میشود :
علمای عالیقدر اسلام که به رغم برچسبهای بیشرمانه و دروغها و افتراء و تهمت و بهتان سرمایهداری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادیخواهی در سراسر ایران دردادهاند، مردمان سراسر گیتی را یکسره متحیر و مبهوت کردهاند. امپریالیسم و صهیونیسم با تلاشهای مذبوحانه خود میکوشند مبارزات ملت ایران را مردمی ارتجاعی و قرون وسطایی جلوه دهند و با مخدوش کردن چهره انقلاب ایران زمینه را برای کودتا آماده سازند. مردم ایران! این نقشه را نقش بر آب کنید
مورد بسیار است
“جوانی در متروی تهران رو به من به سادگی کامل گفت حاجی کرم داشتی انفلاب کردی”
هزاران نکته در همین سوال ساده نهفته است
من که سن و سالم به رژیم پهلوی قد نمیدهد ولی پدر بزرگ من تعریف میکرد که در آن سالها و ماههای آخر آنقدر از رژیم پهلوی بد گفتند که من فکر کردم شاید رژیم پهلوی به همان بدی است که میگویند.
وقتی شاه و یا به قول مردم امروز ایران اون خدا بیامرز ایران را ترک کرد و بقیه مخالفین شاه هم از سوراخ بیرون آمدند در بین آن جماعت دو نفر نبودند که سرشان به تنشان بیرزد. در مقابل شاه و مسئولین حکومت او که همگی تحصیل کردگان دانشگاه های معتبر دنیا بودند یک مشت کور و کچل و به قول امروزیها کوتولههای سیاسی صف کشده بودند و امام امام میکردند.
شما خودتان قضاوت کنید اینها مملکت داری بلد هستند؟ :
آخوند ها، بنی صدر، مسعود رجوی و دارو دسته، بازرگان، قطبزاده، ابراهیم یزدی، نزیه، ناصر مینا چی، سحابی، برادران حاج سید جوادی، حسیبی، شایگان، سنجابی، داریوش فروهر، کیا نوری و دارو دسته و….. و پیش از اینها علی شریعتی، جلا ال احمد و دوستان. پدر بزرگ من اسم چند نفر دیگر را هم آورد که یادم نیست.
در هر حال او میگفت، وقتی این کور و کچلها را دیدم که همان موقع از آینده ایران نگران شدم
دررژیم های لائیک وسکولار امورزندگی روزمرّهٔ شهروندان بوسیلهٔ طبقهٔ دیوان سالار« Bureaucratie» اداره میشود ودرهمهٔ کشورهای لائیک وسکولاردرجهٔ خرسندی مردم ازدولت بستگی به طرز کار همین طبقهٔ دیوان سالار دارد. رژیمهای سکولار نقاط ضعف نهادی دارند که تأثیرشان درجامعه نسبت به کشورها فرق میکند. ازاین نقاط ضعف نهادی میتوان طولانی بودن امور«دادگستری» و وجود عوامل رشوه خواری و اِعمال نفوذ از«بالا» را درآن نام برد که در همهٔ کشورهای جهان وجود دارد ودرایران سکولار پادشاهی هم وجود داشت. ولی درایران طبقهٔ روحانیت شیعی واحزاب توده و«مصدقی ها» خودشان به این نقاط ضعف دامن میزدند و وجود آنرا درکشور تقصیرشاه فقید قلمداد میکردند.
طبقهٔ روحانیت شیعی درفریبکاری مردم ایران مهارت دارد ؛ یکی ازفریبکاریهای این اهریمن صفتان که نقش فوق العاده مؤثری در پیشبرد فاجعهٔ «انقلاب اسلامی» ۵۷ داشت استفاده ازسرودهائی بود که با آهنگهای مهیج و واژه های فریبندهٔ انقلابی روح وروان مردم آزادهٔ ایران را تسخیرمیکردند.
بنده کاملا از مطالعه متن لذت بردم با انکه مطلب برام اشنا بود . ولی متاسفانه با مطلب و مقاله نمیشود ریشه جهالت از بیخ و بن کند . حتما باید با وحدت مردم و اعتراضات مدام ریشه جهالت و عوام فریبی را کند.
بنده دراین را ه حاضرم جانم را فدا کنم به ازادی .
ادمیزاد زایده افکار خویش است.
تویتر را نگاه می کردم نکته خانم الاهه بقراط و نکته افزدودۀ آقای رأفت بسیار جالب بودند:
Elahe Boghrat الاهه بقراط
@ElaheBoghrat
آنگلا مرکل گفته”تصاویرتظاهرات مسالمت آمیز در بلاروس همه مارا بشدت تکان داد…”
من نوشتم:
خیلی جالبه!”تصاویرتظاهرات مسالمت آمیز در بلاروس”آلمان را تکان داده ولی سرکوب وحشیانه تظاهرکنندگان آبان۹۸ایران با صدهاکشته وهزاران زخمی وگمشده ودستگیری، آلمان واروپارا تکان نمیده!مشکل کجاست؟
Ahmad Rafat
@AhmadRafat
Replying to
@ElaheBoghrat
بلاروس در اروپا است و ایران در خاورمیانه. این تفاوت جفرافیائی تعیین کننده است.!
دوست گرامی چقدر بدرستی تاریخ پیدایش جمهوری اسلامی را توسط نیروهای غیر مذهبی هاشا نموده اید. دوستی فرمود که مابین ” مرگ بر شاه و برگرد شاه ” چندین دها هزار نفر جوان از روی زمین به زیر زمین منتقل، چندین دها هزار نفر جوان ناقص العضو شده، کشور در لبه پرتگاه سقوط، مرم بروز سیاه نشسته و روان پریشان شده، میلیونها دختر و پسر جوان در حسرت ازدواج پیر شده، میلیونها نفر پناهنده و…………..
پس مانده های انقلابیون ۵۷ در فکر “جمهوری خواهی، شورای مدیریت زیر گذر، جمعیت دفاع از فلان بهمان، فرقه بازی مجاهدین در جنگلهای تیرانا” و………….هستند. ایکاش این مالیخولیایها از دنیای رویا به واقیعت اشاره شده در بالا باز میگشتن و از سنگ اندازیهای بیهوده و وقت تلف کن دست می کیشیدن. باور کنید نسل جوان به دنبال بار آوردنگان این فاجعه ۵۷ هستند تا حقشان را کف دستشان یگذراند.جوانی در متروی تهران رو به من به سادگی کامل گفت “حاجی کرم داشتی انفلاب کردی”.
به علت کمبود معلومات ایشان را نمی شناسم ولی به نظر بنده کمترین، تحلیل بسیار خوبی نوشته اند (درمورد کمربند سبز شاید نه) و چگونگی برآمدن بلای تاریخی ۵۷ را شرح داده اند. این جمله برایم زیبا و پرمعنی بود. “اگر با تعریف هانا آرنت از انقلاب موافق باشیم که هدف نهایی انقلاب را آزادی میداند، آنگاه آزادی زنان یعنی آزادی نیمی از جامعه به مثابه ریلگذاری در زمینی سنگلاخ و بسیار ناهموار، به راستی کاری بود کارستان! بدون برابری حقوقی انسانها و به قانون تبدیل کردن و تعریف مشخص از حقوق انسانها هیچ جامعهای به دموکراسی نمیرسد. درواقع پیشزمینه دموکراسی بیهیچ شک و تردیدی سکولار کردن قوانین و بریدن دست شریعت از قوانین بود و در این زمینه شاهان پهلوی نه تنها بسیار پیشرفتهتر از زمان و مکان موجود در آسیا و کشورهای اسلامی بلکه چنانکه در نامه بالا نیز میبینم بسیار مترقیتر و آگاهتر از لنینیستهای مدعی برابری انسانها بودند.”